مقالات

تاریخ مکتوم (قسمت اول)

 

-سیدمقداد نبوی

منبع: فصلنامه فرهنگى اجتماعى ” گفتگو” شماره ۵٩ اسفند ٩٠ ، ١۴۴ صفحه، از صفحه ١١۵ تا ١۴١

مقدمه

کتاب روزگاری که گذشت به قلم عبدالحسین صنعتی زاده ی کرمانی (۱۲۷۳ ـ ۱۳۵۱ش.)، نویسنده نام آشنای دهه های پیشین، نگاشته شده است. زمان طبع آن به سال ۱۳۴۶ باز می گردد و ناشر آن هم «چاپخانه ی تابان» در شهر تهران بوده است.

صنعتی زاده در کتاب «از صبا تا نیما» به عنوان یکی از نویسندگان برجسته یاد شده است. با توجه به آن کتاب باید وی را از پیشگامان رمان نویسی در ایران دانست و آثارش را در شمار «رمانهای نوین فارسی» قرار داد. «دام گستران یا انتقام خواهان مزدک» و «داستان مانی نقاش» دو اثر معرفی شده او در بخش مربوط به «رمان های آموزشی و تاریخی» در آن کتاب هستند. همچنین؛ در بخش مربوط به «رمان های اجتماعی» نیز کتابی از او با نام «مجمع دیوانگان» به عنوان نخستین «اتوپیا» یا «رؤیای مدینه فاضله» در زبان فارسی یاد شده است.

مقصود صنعتی زاده در کتاب «روزگاری که گذشت» شرح زندگانی خود و پدرش، حاج علی اکبر صنعتی کرمانی، است. در واقع؛ هدفی که وی برای نگارش این اثر داشته، «شرح روزگاری است که بر وی و پدرش گذشته است.»

در نگاه نخست این شرح زندگانی را یگانه عامل نگارش کتاب میتوان دانست؛ اما وقتی که رویکرد اعتقادی نویسنده، و نیز شخصیت های مطرح شده در کتاب در نظر آورده شوند، نتیجه ای ورای هدف ظاهری نویسنده حاصل خواهد شد.

پدر صنعتی زاده، حاج علی اکبر صنعتی، از بابیان ازلی کرمان بود و به این صفت نیز شهرت داشت. وی حتی در سال ۱۳۱۱ هجری قمری به قبرس رفته بود تا به دیدار پیشوای بابیان، میرزا یحیی صبح ازل، نایل آید. صنعتی زاده نیز چون پدر به این اعتقاد روی آورد. نورالدین چهاردهی، که چندسالی با محمدصادق ابراهیمی، یکی از بزرگان بابی در شصت سال پیش، ارتباط داشت، چندبار صنعتی زاده را در منزل او ملاقات کرده بود.

سابقه صنعتی زاده که به سبب فعالیت های سیاسی ـ فرهنگی پدرش نیز تقویت می شد، سبب گردید تا در سال های جوانی با خاندان دولت آبادی که از خانواده های برجسته بابی بودند، وصلت کند. وی داماد کوچک حاج میرزا هادی دولت آبادی بود که با کوچک ترین دختر وی، قمرتاج، ازدواج کرد.

کتاب «روزگاری که گذشت»، در سی و دو فصل تنظیم شده است. نوشته پیش رو برخی فصل های مهمتر آن کتاب را که از نقطه نظر داده های تاریخی نهفته در آنها اهمیت بیشتری دارند، مورد بررسی قرار داده است.

 

آخوند ملا محمدجعفر کرمانی و عارفان کرمان

فصل دوم روزگاری که گذشت، «کلاسی بالاتر» نام دارد و به زمان کودکی و نوجوانی صنعتی زاده پرداخته است. در این فصل، زمانی که نویسنده از دوران تجارت پیشگی پدرش در عشق آباد سخن می گوید، تصویری از او را به همراه دو نفر از دوستانش آورده است. در این تصویر حاج علی اکبر صنعتی صورتی شبیه به کارمندان دولتی آن زمان دارد. نویسنده از پدر علت تغییر لباس به عبا و عمامه را پرسیده است:

پرسیدم: «اکنون در سرت عمامه است. در صورتی که در این عکس با کلاه پوست هستی! چه سبب داشت که کلاه را برداشته عمامه گذاردی؟!» گفت: «چون در مملکت ما دولتیان به مردم بسیار ظلم و تعدی می نمایند، در جوانی در سلک و لباس آنها بودم و مقصودم این بود که از تعدی مصون بمانم. ولی چون سایر دوستان و آشنایانم عارف مسلک بودند و عمامه داشتند و برای برانداختن کانون ظلم و ستم در تلاش بودند، من هم کلاه را تبدیل به عمامه کردم و به لباس آنها درآمدم. و از آن روزی که با این دوستان همقدم شدم، با خود عهد کردم که در راه آزادی و مساوات تا آخرین نفس پایدار باشم.

علی اکبر صنعتی در این خاطره به «دوستان و آشنایان عارف مسلک» خود که «عمامه داشتند» اشاره کرده و از تلاش این دوستان عارف مسلک «برای برانداختن کانون ظلم و ستم.» سخن گفته است.

باید گفت که اشخاص مورد نظر او در این گفتار، همان دوستان بابی وی بودند که عبدالحسین صنعتی زاده آنها را انسان هایی «عارف مسلک» توصیف کرده است. در ادامه بحث به این نوع خاص از عرفان و تأکید دلیل و مرشد آن «جماعت عارف مسلک» بر تدریس کتاب مثنوی پرداخته خواهد شد؛ اما نخست اشاره ای تاریخی.

برجسته ترین شخصیت بابیان کرمان و بلکه تأسیس کننده آیین بابی در آن شهر، ملا محمد جعفر کرمانی (حدود ۱۲۴۱ ـ ۱۳۱۱ ق.) است. وی ابتدا شیخی بود و از شاگردان رهبر وقت شیخیان کرمان، حاج محمدکریم خان کرمانی، محسوب می شد. پس از آنکه ملا محمدعلی بارفروشی معروف به «قدوس» به دستور سید علی محمد باب برای تبلیغ حاج محمدکریم خان به کرمان آمد و به مقصود نایل نشد، آن مرام را به ملا محمد جعفر کرمانی معرفی کرد و توفیق یافت.

از آن پس بود که ملا محمدجعفر ـ که حدود بیست سال از سنش می گذشت ـ به بابیان پیوست. وی بعد از ظهور دعوی «من یظهره اللهی» از سوی میرزا حسینعلی بهاء الله، او را تمکین نکرده و همچنان بر زعامت میرزا یحیی صبح ازل ـ که به عنوان جانشین سید باب شناخته می شد ـ تأکید نمود و به همراه چهار فرزندش، شیخ مهدی بحرالعلوم، شیخ احمد روحی، شیخ محمود افضل الملک، و شیخ ابوالقاسم روحی همچنان بر اعتقاد بابی خویش پا برجا ماند. در میان فرزندان او، شیخ احمد روحی که در تایخ ایران شخص شناخته شده ای است، بعدها به قبرس رفت و داماد پیشوای بابیان، میرزا یحیی صبح ازل، گردید.

استقامت ملا محمدجعفر کرمانی بر طریقت بابی (ازلی)، و ضدیت و مبارزه جدّی او با بهائیان ـ که در قالب یک روحانی به ظاهر مسلمان صورت می گرفت، ـ موجب شد تا بهاء الله در نوشته های خود از او و فرزندانش با عبارات بسیارتندی یاد کند:

ارض ک ر [= کرمان]: لازم است شخص عالمی به کمال حکمت در آن ارض گاهی مرور نماید و به قدر امکان در آنجا توقف کند و به کمال حکمت رفتار نماید؛ چه که جعفر کذاب [= ملا محمدجعفر کرمانی] در آن ارض ظاهر. فی الحقیقه جعفر کذاب این است …. ابنائش اخبث از او.

وی در جایی دیگر نوشته:

این جعفر کرمانی گفته: «چند کتاب از نقطه ی اولی [= سید باب] و فلان [= به احتمال، صبح ازل] نزد من موجود.» قل کذبت و ربّ الکعبه. ایمُ الله! بی انصافی تکلم نموده!

اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ نگار مشهور بهائی، نیز ملا محمدجعفر را این گونه به وصف آورده است:

«ملا جعفر از علمای بیان و موجب نشر این امر در کرمان گردید ولی با اعاظم اصحاب ملاقات و معاشرت نکرده، در هیچیک از مراحل قیام و اقدام های خطرناک بابیه داخل نشد و در ظاهر مقام ملایی اسلامی را محفوظ داشته، طریق احتیاط و تحفظ را فرونگذاشت.»

ملا محمدجعفر با حفظ ظاهر اسلامی خود توانسته بود تا در جرگه مدرّسان دینی کرمان قرار گیرد. محل تدریس او در مکانی قرار داشت که توسط یکی از بزرگان کرمان برای این کار وقف شده بود. او به موجب وقف نامه حقوقی نیز می گرفت. این تدریس اسلامی پس از او به فرزندش، شیخ مهدی بحرالعلوم، تفویض گردید در حالی که او نیز چون پدر بابی (ازلی) بود اما ظاهری اسلامی داشت.

در مقابل بهائیان؛ بابیان (ازلیان) به تجلیل و تکریم ملا محمدجعفر کرمانی پرداخته اند. در کتاب «هشت بهشت» که نگاشته میرزا آقا خان کرمانی و شیخ احمد روحی است، نام ملا محمدجعفر در زمره ی سی و چهار بابی نخستین که در میان بابیان دوره ی اولی ممتاز بودند، آورده شده است. عزیه خانم نوری، خواهر بابی بهاء الله، نیز در رساله «تنبیه النائمین» تجلیلی بلندبالا از ملا محمدجعفر به دست داده است. وی به مناسبت گفتگو درباره حاج میرزا احمد مشرف کرمانی که یکی از شاگردان ملا محمدجعفر بود، چنین می نویسد:

این شخص عظیم الشأن [= میرزا احمد مشرف کرمانی] ازجمله تلامذه درس و اصحاب جناب ملا محمدجعفر کرمانی است. و آن بزرگوار [= ملا محمدجعفر] از اجلۀ ارکان اهل بیان [= بابیان] و سابقین اوّلین از مؤمنین به حضرت نقطۀ اولی [= سید باب] است. و در کرمان ایشان اِعلای لوای بیان نموده و تا قدم آخرین و نفس واپسین بر جادۀ هدایت و صراط حق مستقیم بوده و هیچگاه به اضلال مضلین و اغوای مبطلین اعتنا نفرموده، کالجبل الراسخ الرفیع و الطود الشامخ المنیع بر امر الهی ثابت و مستقر بوده. و اوقاتی که حضرت قدوس بعد از مراجعت از سفر مکه در ملازمت حضرت نقطه مأمور کرمان برای تبلیغ حاج محمدکریم خان شده و به کرمان تشریف آورده، جناب ایشان نهایت خدمت گذاری و جان نثاری را بجا آورده، اسباب مسافرت و عزیمت آن حضرت را به طرف مازندران فراهم کردند. و از طرف قرین الشرف حضرت ثمره [= میرزا یحیی صبح ازل] در توقیعات رفیعات و الواح صادره نهایت توصیف و تعریف از ایشان شده، او را «عالم جلیل و جعفر کبیر» خطاب فرموده.

عزیه خانم سپس متن لوحی را که صبح ازل پس از درگذشت ملا محمدجعفر برای زیارت او نوشته، آورده است.

 

پدر نویسندۀ کتاب روزگاری که گذشت نه تنها در جرگۀ شاگردان ملا محمدجعفر کرمانی قرار داشت، بلکه با راهنمایی او به آیین بابی روی آورده بود. عبدالحسین صنعتی زاده این تغییر کیش را بدین گونه روایت کرده است:

… روزی از او پرسیدم: «چطور شد که بعد از آمدنت از عشق آباد به کرمان، به اسلامبول و هندوستان مسافرت کردی؟» گفت: «من هم مانند سایر مردم چشم و گوشم بسته بود. آن ایام گوشم کر نبود و به سقط فروشی مشغول بودم. گاهی به اتفاق دوستانم در مجلس درس آخوند ملا محمدجعفر حضور مییافتم و در این مجالس به جای کتب عربی و فقه و اصول، کتاب مثنوی ملای رومی خوانده می شد و آخوند آن اشعار را شرح میداد و هروقت به آنجا می رفتم، صحبت هایی می شنیدم که همه تازگی داشت …. آخوند ملا محمد جعفر خودش روزی از مریدان بسیار نزدیک حاج محمد کریم خان، رییس شیخیه، بود.ولی به واسطۀ برخورد به مسافر تازه ورودی به کرمان و مباحثات علمی، مجذوب آن شده و تغییر عقیده می دهد و درس و بحث حاج محمد کریم خان را گذارده و به خواندن مثنوی و تفسیر کردن اشعار آن کتاب دل می بندد. تنها خود آخوند پیرو جلال الدین رومی نمی شود؛ بلکه عده ای از مردمان با ذوق و منورالفکر و عارف مسلک به او گرویده و همه روزه در مجلس درسش حضور پیدا می کردند و من هم حاضر می شدم. در این مجلس نامحرمی نبود و همۀ ما اهل راز بودیم و بدون ترس و بیم از ظلم و ستمکاری حکام و مأمورین دولت و بستگان و ملاهایی که با حکومت های وقت بند و بست داشتند، صحبت می کردیم. هر روز این شیخ بزرگوار دریچه ای از نور به روی قلب شاگردان خود می گشود و مثل این بود که مأموریتی معنوی به او رجوع شده که عده ای را از جهل و نادانی به علم و معرفت رهبری کند. چنان حرف های عالمانۀ آخوند در من اثر داشت، که چشم از دنیا و زندگی پوشیده تصمیم گرفتم دل به دریا زده سفری دور و دراز بنمایم و دنیا را سیر و سیاحت کنم و آنقدر جستجو کنم تا حقیقت را دریابم.

در این کلام، نویسنده که خواسته مطلب را در لفافه بیان کند از ملا محمدعلی بار فروشی که یکی از پیروان اولیۀ سید باب و هجدهمین حرف از «حروف حی» او بود، با عنوان «مسافر تازه ورودی به کرمان» یاد کرده که ملا محمدجعفر به سبب «مباحثات علمی، مجذوب آن شده و تغییر عقیده» داده است.

جالب تر از این، بیان او دربارۀ مشی عرفانی آنهاست. صنعتی زاده با توجه به استفادۀ ملا محمدجعفر از کتاب مثنوی، او و شاگردان بابی شده اش را از پیروان جلال الدین مولوی معرفی می کند: «تنها خود آخوند پیرو جلال الدین رومی نمی شود؛ بلکه عده ای از مردمان باذوق و منورالفکر و عارف مسلک به او گرویده و همه روزه در مجلس درسش حضور پیدا می کردند.»

نکتۀ قابل توجهی که باید آن را از نظر دور نداشت، استفادۀ بابیان (ازلیان) ـ و نیز بهائیان ـ از کتاب مثنوی است. شیخ هادی نجم آبادی ـ که خود از داعیان بابی بود، ـ نظر خاصی به مثنوی داشت. میرزا عیسی نجم آبادی، نوۀ دختری شیخ، به این نکته اشاره کرده است:

«مرحوم آقا همیشه مثنوی مولوی می خواندند و هنگامی که خسته می شدند، از یکی از فرزندان خود می خواستند برایشان مثنوی قرائت کند.»

ملک المتکلمین، واعظ بابی به ظاهر مسلمان که در عصر مشروطه شهرت فراوانی یافت، به مثنوی دلبستگی فراوان داشت. ادوارد براون در کتاب «یک سال در میان ایرانیان» از یک بابی کرمانی به نام «فتح الله» یاد کرده و به گونه ای نوشته که احتمال تأثیر مثنوی در بابی شدن او را به ذهن می آورد.

البته علت علاقۀ بابیان به کتاب مثنوی را باید در همسانی برخی اشعار آن با دیدگاه های ایشان جست. از این روست که داعیان بابی چون ملا محمدجعفر کرمانی و شیخ هادی نجم آبادی در ظاهر یک روحانی مسلمان با شرح و تفسیر مثنوی راه را برای بیان تدریجی اعتقاد بابی خویش هموار می کردند.

 

سفر برای کشف حقیقت

در فصل سوم کتاب که «آنچه در بندر عباس گذشت» نام دارد، سفر مهم حاج علی اکبر صنعتی به هندوستان و سپس اسلامبول شرح داده شده است. براساس نوشتۀ عبدالحسین صنعتی زاده، همراهان او در این مسافرت کربلایی اکبر، کرمعلی موتاب، و شیخ ابوالقاسم روحی نام داشتند. پیش از این آمد که در گفتار صنعتی زاده هدف از این مسافرت «پیداکردن حقیقت» توصیف شده است.

در فهرستی که قمرتاج دولت آبادی، همسر سابق صنعتی زاده، از تعدادی از بابیان دیدار کننده با میرزا یحیی صبح ازل در قبرس فراهم آورده، نام این سه تن (صنعتی، موتاب، و کربلایی اکبر) نیز به چشم می خورد. وی از پدرشوهر خود، حاج علی اکبر صنعتی، یاد کرده و دو نفر دیگر را نیز همراهان او در مسافرت به قبرس دانسته است. این دیدار در سال ۱۳۱۱ هجری قمری صورت گرفت.در همین سفر بود که به سبب یک حادثه ی ناخواسته که در نزدیکی جیرفت روی داد، علی اکبر صنعتی قدرت شنوایی خود را از دست داد و تا پایان عمر ناشنوا گردید.

 

 

دیدار با سیّد جمال الدین افغانی (اسدآبادی)

فصل پنجم کتاب که در آن به اقامت علی اکبر صنعتی و دوستانش در اسلامبول پرداخته شده، از نگاه تاریخی یکی از مهم ترین فصل های کتاب «روزگاری که گذشت» است.

آن گونه که صنعتی زاده نوشته، علی اکبر صنعتی در اسلامبول پس از ملاقات با میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی، «تمام مشکلات و ناراحتی ها» را به فراموشی سپرد.پس از حاصل شدن صمیمیت بیشتر، میرزا آقاخان تصمیم گرفت صنعتی را با سید جمال الدین افغانی (اسدآبادی) آشنا کند. صنعتی زاده از زبان پدرش نوشته:

[میرزا آقاخان] به سراغم آمد و به اتفاقش به جانب محلۀ ایاس پاشا رهسپار شدیم و در ضمن صحبت اظهار داشت: «می خواهم شما را نزد آقای سیّد جمال الدین اسدآبادی برده و با او آشنا کنم. سیّد به مردمانی که وطن دوست هستند، بسیار احترام می گذارد. بیشتر اوقات در خانه اش کسانی که برای آزادی ملت ایران کوشش دارند، اجتماع می نمایند و حیف است که در اسلامبول باشی و سیّد جمال را ملاقات ننمایی.

در مجلس سید جمال الدین که صنعتی زاده توصیف معنی داری از آن به دست داده،از ایرانیان، میرزا آقاخان، شیخ احمد روحی، میرزا رضای کرمانی، و علی اکبر صنعتی حضور داشتند.

علی اکبر صنعتی در زمان اقامت در اسلامبول، با میرزا رضا کرمانی ـ که چندی بعد به قتل شاه ایران اقدام کرد ـ نیز همدم بود:

[میرزا رضا کرمانی] همیشه درب اتاق و کنار کفش کن می نشست. و چون از دولتیان زیاد صدمه دیده بود، و سید هم بی پروا از آنان مذمت می کرد، به کلی شیفته و فریفتۀ سخنان او شده و هرموقع او صحبت می کرد، دهانش از تعجب باز می ماند و به تمام بیاناتش گوش می داد. هیچ وقت کسی به خاطرش خطور نمی کرد که از آن مجالست ها و استماع بیانات، آن مرد فقیر و ستم کشیده روزی کارش به اینجا بکشد که با شلیک چندگلوله ی ششلول، ناصرالدین شاه را هلاک و بنیاد سلسلۀ سلطنتی را با آن قدرت استبدادی واژگون سازد.

باید دانست که زمان ورود علی اکبر صنعتی به اسلامبول مقارن بود با فعالیتهای سید جمال الدین و یارانش برضد پادشاهی ایران. ایشان بر آن بودند تا تمام کشورهای اسلامی را تحت رهبری خلافت عثمانی درآورند. در تاریخ از این تکاپو به «جنبش اتحاد اسلام» یاد کرده اند.میرزا آقاخان کرمانی، شیخ احمد روحی، شیخ ابوالقاسم روحی، شیخ محمود افضل الملک، احمد میرزا فرزند میرزا یحیی صبح ازل، میرزا حسین شریف کاشانی، و میرزا رضا کرمانی، بابیانی بودند که در این مسیر با او همکاری می کردند.

میرزا آقاخان مانند علی اکبر صنعتی توسط ملا محمدجعفر با تعالیم سید باب آشنا شده بود. شیخ احمد روحی، افضل الملک، و شیخ ابوالقاسم نیز – همان گونه که پیش از این آمد، -فرزندان ملا محمدجعفر بودند و مانند وی می اندیشیدند. احمد میرزا فرزند صبح ازل بود.میرزا حسین شریف کاشانی هم فرزند آخوند ملا محمدجعفر نراقی بود که از بزرگان بابی به شمار می رفت. میرزا رضا کرمانی نیز از بابیان کرمان بود که با شاگردان ملا محمدجعفر حشر و نشر داشت.

اگر چه سیدجمال الدین خود سودایی دیگر در سر داشت و اتحاد اسلام نیز در چارچوب عثمانی آن از ابعادی گسترده برخوردار بود، ولی چنین به نظر می آید که این گروه خاص در ظاهر اتحاد اسلام خواهان براندازی سلطنت قاجار بودند که بزرگترین دشمن آیینشان به شمار میرفت.

همانگونه که پیش از این آمد، حاج علی اکبر صنعتی در همین مسافرت به قبرس نیز رفت و با پیشوایش دیدار کرد و عبدالحسین صنعتی زاده نیز که از آن دیدار آگاه بود، نمی خواست از آن ذکری به میان آورد.

پایان بخش سفر حاج علی اکبر به اسلامبول مأموریتی بود که از جانب سید جمال الدین و اطرافیان بابی او برعهدۀ وی قرار گرفت: رساندن بسته ای محرمانه به حاج شیخ هادی نجم آبادی، چهرۀ برجستۀ حوزۀ اتحاد اسلام تهران.

پس از تشکیل حوزۀ اتحاد اسلام در اسلامبول، گروهی از کسانی که در مسیر سیاست با سید جمال الدین همراه بودند، شعبۀ این جنبش را در تهران تأسیس کردند. در میان ایشان بسیاری از فعالان بابی (ازلی) نیز حضور داشتند که یکی از برجسته ترین های ایشان حاج شیخ هادی نجم آبادی بود.

خاطره ای که حاج علی اکبر برای فرزندش دربارۀ این مأموریت مهم نقل کرده، چنین است:

روزی میرزا آقاخان با همان طرزی که خودش برای من معلوم کرده بود، یعنی با اشاره و حرکات لبها، سر حرف را باز کرده گفت: «رفقای من می خواهند به تو مأموریتی بدهند و چون انجام این مأموریت بی خطر نیست و تو گوش هایت کر است، کسی از تو مظنون نمی شود، انجام این کار را از تو خواسته اند.» پرسیدم: «چه مأموریتی و چه کاری؟» گفت: «اخیراً دولت ایران در پستخانه ها از توزیع مراسلات و جراید و مجلاتی که ما برای بیداری هموطنان می فرستیم، جلوگیری می نماید. و چون مراسلات و مکاتیب مهمی است که بایستی به هر نحو شده به تهران برسد و به هیچکس هم اطمینان نمیشود کرد، قرعۀ انجام این کار به نام تو اصابت نموده و باید در این موقع فداکاری کرده و اگر لازم شود، جان خود را هم فدا کنی.» در همان وهلۀ اول مشکلات کار را دانستم ولی چون وظیفۀ خود میدانستم، بی چون و چرا با جان و دل انجام این خدمت را برعهده گرفتم. همان لحظه در تدارک مراجعت به ایران افتادم و پس از دو روز حامل بستۀ کوچکی بودم. مقصد مأموریت من تهران و آن بسته که رویش هم چیزی نوشته نشده بود، بایستی به آقای حاج شیخ هادی نجم آبادی مجتهد برسانم ….

یکی از اسبابی که بر اهمیت تاریخی فصل پنجم روزگاری که گذشت می افزاید، آگاهی از مقام و اهمیت شیخ هادی نجم آبادی نزد سید جمال الدین و بابیان اسلامبول است که رهبری جنبش اتحاد اسلام را در دست داشتند.

نکتۀ قابل توجه دیگری که در این فصل وجود دارد، پاورقی بسیار مفصلی است که از ابتدای این فصل یعنی صفحه ی ۳۴ کتاب، شروع شده و تا صفحه ی ۵۱ در فصل ششم ادامه می یابد. در این پاورقی، متن کامل شرح حال میرزا آقاخان کرمانی که به قلم شیخ محمود افضل الملک، فرزند ملا محمدجعفر کرمانی، نگاشته شده، آمده است. صنعتی زاده این شرح حال را بدین گونه معرفی کرده است: «این شرح احوال به قلم مرحوم شیخ محمود افضل الملک معروف به «جدّی افندی»، برادر شیخ احمد روحی شهید، می باشد.»

با این حال؛ وی مأخذ این شرح حال را به اشاره ای گذرا یاد کرده و تنها در پاورقی آخرین صفحۀ کتاب، نشانی آن را آورده است. این شرح حال در ابتدای کتاب معروف «هشت بهشت» که اثر مشترک میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی است آمده است. این دو فعال بابی در آن کتاب برآن بوده اند تا به بیان اعتقادهای بابی پرداخته و بطلان طریقت بهائی را به اثبات رسانند.

 

دیدار حاج علی اکبر صنعتی با شیخ هادی نجم آبادی

فصل ششم کتاب «روزگاری که گذشت» دوران کوتاه اقامت علی اکبر صنعتی در شهر تهران را شرح داده است. آنچه در ابتدای ورود به تهران توجه صنعتی را به خود جلب نموده و فرزندش نیز آن را در کتاب خاطرات خود آورده، اعدام دونفر «بابی» در «پای قاپوق» است که بخشی از این زندگینامه به توصیف جزئیات آن اشاره دارد. حاج علی اکبر در ادامه به شرح مراجعۀ خود به منزل شیخ هادی نجم آبادی و دیدار با او پرداخته است.

باید دانست که شیخ هادی نجم آبادی گذشته از اشتراک دیانتی که با فعالان بابی اسلامبول داشت، همانند ایشان از دوستان و همکاران میرزا ملکم خان نیز به شمار می رفت.در آن زمان ملکم خان ضلع سوم مثلث همکاری بود که دو ضلع دیگرش را سید جمال الدین و فعالان بابی تشکیل داده بودند و با تمام قدرت در براندازی حکومت ناصری می کوشیدند. در همان سالها بود که ملکم خان ازسوی میرزا یحیی صبح ازل «رجعت عیسوی» خوانده شد.روزنامۀ قانون نیز که بیانگر اندیشه های ضدقاجار ملکم خان بود، بر اساس همین همکاری به اسلامبول می آمد و از آنجا به یاران ایران همچون شیخ هادی نجم آبادی می رسید.

روایت کتاب با تغییر تصمیم علی اکبر صنعتی در مراجعت به کرمان ادامه می یابد. پس از آن، شرحی کوتاه در مورد اقامت چندماهۀ وی در تهران و «معاشرت و آمیزش با مردمانی که همه از آزادی خواهان نخبه و ازخود گذشته بودند» آورده شده است.

 

بازگشت حاج علی اکبر صنعتی به کرمان

بعد از آن درنگ کوتاه، علی اکبر صنعتی بر آن شد تا به کرمان بازگردد. نویسنده در ادامه ی بحث، از دیدار حاج علی اکبر با پدر خویش (پدربزرگ نویسنده) سخن گفته است. پدر که از ناشنواشدن فرزندش بسیار اندوهگین شده بود، از مجالست او با سید جمال الدین و نیز قانون خواهی او ناراحت شده و شماتتش کرد. صنعتی کوشید تا با بسط و توضیح موضوع، پدر را آرامش دهد، ولی سودی نداشت:

[پدر] به جای آن که درست فکر کند و حق را از باطل تشخیص دهد، گفت: «از این صحبت های تو بوی کفر می آید. اگر به خودت رحم نمیکنی، لااقل به ما رحم کن.» گفتم: «من با خدای خودم عهد کرده ام که لحظه ای آرام نگیرم و از این صحبت های تو هم در عقیدۀ راسخی که دارم تردیدی پیدا نخواهم کرد.»

روشن است که پدر صنعتی احتمال میداد فرزندش با بابی ها همنشین شده باشد. چرا که در آن زمان، بسیاری از کسانی که از این قبیل سخنان می گفتند، به بابیان نسبت داده می شدند.

 

پیشروان آزادی در کرمان

فصل هشتم کتاب که «پیشروان آزادی» نام دارد، یکی دیگر از بخشهای مهم این نوشته است. صنعتی زاده در این بخش بر آن است تا به زندگانی برخی از بزرگترین فعالان بابی عصر ناصری بپردازد. هر چند که بر پایۀ روش تاریخ نگاری خود، به عنوان «پیشروان آزادی» اکتفا کرده است.

وی پس از بیان مقدمه ای در توصیف ستم هایی که توسط نخستین پادشاه قاجار بر اهل کرمان رفته بود، از ظلم و جور برخی حاکمان عصر قاجار سخن گفته است. صنعتی زاده هدف خود از نگارش این مقدمه را ریشه یابی مبارزه های «پیشروان آزادی» با سلطنت قاجار عنوان کرده و نوشته:

مقصودم از بیان این مطالب این است که اگر در این فصل شمّه ای از مجالس سرّی [را شرح داده و] یا به بیان شرح احوال مختصری از پیشروان آزادی می پردازم، خوانندۀ محترم بداند که پیدایش این مخالفین و این رادمردان شجاع و از خود گذشته از کجا آب خورده است.

البته در این نوع نگاه انتقادی نسبت به دوران حکومت قاجار این نکته را نیز نمیتوان از نظر دور داشت که دور از ذهن نیست دشمنی این بابیان مبارز با حکومت قاجار، بیش از آن که در ستمهای مؤسس این سلسله و اخلاف او ریشه داشته باشد، از دیدگاه اعتقادی ایشان نشأت می گرفت. در نگاه آنان ناصرالدین شاه قاجار، میرزا تقی خان امیر کبیر، و سعیدالعلمای مازندرانی، جنایتکارانی بودند که هر عذابی را استحقاق داشتند. چرا که؛ هریک به شکلی با سید باب و پیروان او درگیر شدند و ضربه هایی جبران ناپذیر به ایشان وارد آوردند. آنان در نظر داشتند تا با مبارزه هایی پیگیر سلطنت قاجار را به زیر آورند.

 

میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی

میرزا آقا خان کرمانی و شیخ احمد روحی، هردو داماد میرزا یحیی صبح ازل بودند. اینان نخستین پیشروان آزادی اند که شرح احوالشان مورد نظر صنعتی زاده بوده است:

… میرزا آقاخان سر خود را برای همین تحریرات و نامه های آتشینی که برضد دولت استبدادی قاجاریه نوشته، تقدیم ملت ایران کرد. طنین کلام و صدای پرمهابت او را خواننده چنان از خلال جملات نوشته هایش درک می کند که گویی در میدان جنگی سرداری به سربازانش فرمان های نظامی و حمله می دهد. و آنطور از خود بیخود می شود، که می خواهد بی محابا جان خود را برای نجات وطن فدا کند …. البته روزی می رسد که از طرف ملت ایران از آن فدایی و شهید راه حریت و آزادی قدردانی به عمل آید.

صنعتی زاده در ادامه، به رسالۀ «ان شاء الله ما شاء اللهِ» میرزا آقاخان اشاره کرده و سپس در پاورقی های صفحات ۸۴ تا ۹۷، متن کامل آن را آورده است. وی در ادامۀ بحث دربارۀ «پیشروان آزادی»، آخرین لحظات زندگانی میرزا آقاخان و یارانش را با شور و احساس فراوان وصف کرده است.

 

 

 

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
بستن