مستبصرین

بهزاد جهانگیری

“بهزاد جهانگیری” چندین سال است از فرقه بهائیت تبری جسته و به دامان اسلام بازگشته است. وی به همراه همسر سابق خود خانم “مهناز رئوفی” پس از انجام تحقیق و پژوهش به باطل بودن تشکیلات بهائیت پی برده و دین اسلام و مذهب شیعه را حق یافتند. ایشان در طول این سال‌ها تلاش بسیاری در جهت آگاه‌سازی در خصوص این فرقه انجام داده تا آن دسته از بهائیانی که در دل به باطل بودن این فرقه پی برده‌اند اما هنوز دچار تردید هستند، شجاعت لازم برای اعلام برائت را پیدا کنند.

او از خودش می گوید:

به نام خدا، بهزاد جهانگیری هستم که بعد از مسلمان شدنم در سال ۷۵- ۷۴ دوست داشتم اسمم راعوض کنم. لذا نام حسین فلاح را برای خود برگزیدم واز اینکه مسلمان شده‌ام خیلی خوشحالم.

سال ۱۳۷۵، یعنی از سال ۷۴ غیر علنی مسلمان شدم ولی در سال ۷۵ ضمن مراجعه به نمایندگی روزنامه اطلاعات در همدان رسما از بهائیت اعلام تبری و انزجار کرده و مسلمان شدنم را اعلام کردم.

من بهائی زاده هستم. یعنی پدربزرگ، پدر و مادر و همه اقوام، بهائی هستند. من هم طبق روال اداری فرقه بهائیت در ۱۶سالگی به اجبار خانم نعیمی که یکی از اعضای محفل آن زمان همدان بود. تسجیل شدم این یک روال مبتنی بر زور و اجبار بود به میل و دلخواه خودم صورت نگرفت مثل خیلی از جوانها.

انگیزه اصلی

چند دلیل داشت، اول این که بسیاری از دوستان من مسلمان بودند من هم دوست داشتم مثل آنها آزاد باشم. نه اینکه در چنبره و حصار تشکیلات بهائیت باشم. در دوران انقلاب من حدودا یازده، دوازده ساله بودم بعد از آن هم که جنگ پیش آمد مسلمانان را می دیدم که چطور خالصانه به دین، ملت و وطن خود عشق می‌ورزند. من هم دوست داشتم مثل آنها باشم، دوم اینکه سؤالات زیادی در ذهنم نسبت به بهائیت وجود داشت، افکار وعقاید مسلمانان با عقاید ما خیلی فرق داشت. رفتار مسلمانها خیلی بهتر و آزادانه‌تر از ما بود. گرچه طبق تعالیم فرقه ای ما خود را برتر از آنها می‌دانستیم. با این وجود سؤالاتی برایم پیش می آمد، لذا از مسئولانمان یعنی ازهمان کسانی که جزء محفل (خادمین) بودند می‌پرسیدم. عکس العمل آنها در مقابل سؤالات جزیی من تند و پرخاشگرانه بود. آنها در نهایت می گفتند خیلی سؤال می کنی! ما در تشکیلات بهائیت لم و بم (چرا و چگونه) نداریم و این یکی از ویژگی‌های فرقه بهائیت است. همین سؤالات مرا بیشتر تشویق می‌کرد که تحقیقات خود را دنبال کنم. و عاقبت به همراه همسر سابقم پس از تحقیقات و مطالعات زیاد، پی به بطالت و ساختگی بودن بهائیت بردیم و مسلمان شدیم.

لم و بم یعنی چرا و چگونه. در پرسش ها اگر ریشه اعتقادی و ساختار تشکیلاتی و فرقه ای بهائیت زیر سؤال برود از ناحیه سران فرقه و قبل از آنها از سوی خانواده‌های بهائی به شدت سرکوب می شود و فرد سؤال کننده طرد شده و تهدید می شود تا جائی که از کرده خود پشیمان گردد.

مگر نه اینکه فرد با پرسیدن سؤال می‌خواهد بهائیت را بهتر بشناسد؟ اتفاقا من همین سؤال را یک بار پرسیدم جواب دادند کسی که عاشق باشد سؤال نمی کند، چیزی نمی‌پرسد، اگر عاشق بهاءالله و عبدالبها باشی دیگر سؤالی نمی‌پرسی این شگرد کارشان است. یعنی قلبت را عاشق می کنند و فکر و مغزت را ازت می‌گیرند.

تحری حقیقت

تحری حقیقت در بهائیت فقط یک ادعای محض است. چون فقط در نوشته هاست. اما در عمل اصلا تحری حقیقی نداشتیم. به هیچ عنوان یک نفر بهائی نمی‌تواند بگوید می‌خواهم برای انتخاب دین خود تحری و تحقیق کنم. مثلا با مسلمانها، مسیحی ها و یا مومنین دیگر ادیان آسمانی در ارتباط باشند. در تشکیلات بهائیت چنین اجازه‌ای نمی‌دهند. یعنی براساس ساختار فرقه‌ای و تشکیلاتی بهائیت، کودک از زمانی که زبان باز می کند تا آخر عمر تحت تعلیم اجباری محسوس و نامحسوس قرار می‌گیرد و باید در سن پانزده سالگی بهائی بودن خود را اعلام نماید و به عبارتی تسجیل شود. با این وصف خود قضاوت کنید برای بهائیان تحری حقیقت و تحقیق در جهت انتخاب دین چگونه می تواند عملی شود؟! به نظر بنده که سالها در تشکیلات بهائیت بوده ام انتخاب در بهائیت کاملا اجباری است، یعنی فرد بهائی در سن پانزده سالگی و یا تازگی ها هیجده سالگی از سوی تشکیلات بهائی انتخاب می‌شود. نه اینکه خودش انتخاب کند و اگر کسی خارج از این چارچوب عمل کند با عکس العمل شدید تشکیلات بهائیت و خانواده مواجه می شود.

تقدم در مسلمان شدن

[مسلمان شدن من و همسرم] همزمان بود، ایشان تحقیقاتی درباره اسلام انجام داده بود ولی به من نمی‌گفت، چون در تشکیلات بهائیت حرف دلت را حتی به همسرت نمی‌توانی بگویی. همه مراقب هم هستند. پیش خودت فکر می‌کنی همسرت جاسوس توست و جاسوسی‌ات را می‌کند. حتی ممکن است شوهر جاسوس زنش باشد. چون تشکیلات فقط به منافع خود اهمیت می‌دهد ولی به خانواده، زندگی و به مشترکات اهمیت نمی‌دهد، فقط می‌گفتند اگر او کاری انجام می‌دهد به ما بگو. افراد بهائی براساس تعالیم فرقه بهائیت به طور سیستماتیک و غیرارادی مکلف به اطلاع رسانی برای سران تشکیلات هستند. لذا من برای خودم کار می‌کردم، با مسلمان‌ها رابطه داشتم و سؤالاتم را می‌پرسیدم و همسرم هم کتاب‌های شهید مطهری را می‌خواند و وقتی به من در مورد مسلمانی گفت دید خود را قبلا آماده کرده و فقط به خاطر ترس از تشکیلات و ترس از یکدیگر تاکنون چیزی بروز نداده‌اند.

زیر نظ گرفتن هر فرد بهائی

من با یکی از بهائیان همدان که حدود ۷۰ سال سن داشت بعد ازمسلمان شدنم صحبت کردم، گفتم شما تاکنون خودت هم پی برده‌ای که بهائیت اعتقادی نیست که قبول داشته باشی، بطلان آن را می‌دانی پس چگونه تاکنون اقدامی ننموده‌ای؟ اودستش را روی قرآن گذاشت و گفت من خیلی وقت است که مسلمان شده ام، در دل خود مسلمان هستم ولی جرات ابراز آن را ندارم، چون سنی ازمن گذشته است و می‌ترسم دراین سن به امر تشکیلات بهائیت زن و بچه ام مرا رها کرده و آواره شوم و حیثیت اجتماعی چند ساله‌ام توسط فرقه بهائیت تباه شود، به همین خاطرنمی توانم مسلمانی خود را علنا اعلام کنم. این صفت نیز از شاخصه‌های اساسی فرقه و تشکیلات بهائیت است که سرسپردگان هیچ وقت جرات خارج شدن از آن را نداشته باشند. واین یکی از خطرناکترین ویژگی بهائیت است .

ترس از بروز دادن اسلام قلبی

بله خیلی‌ها هستند، من تازه مسلمان شده بودم، تا آن موقع به گوش ما خوانده بودند اگر کسی به باب یا حسین‌علی نوری یا دیگران اشکالی بگیرد و یا شبهه‌ای داشته باشد یا می‌میرد یا سنگ می‌شود و یا اینکه آواره می گردد، مثل آقای عبدالحسین آیتی که به او لقب آواره از سوی بزرگان بهائی به خاطراینکه عبدالحسین آیتی در زمان بهائی‌گیر در راستای تبلیغ بهائیت دائم السفر بود به وی داده شد. اما از وقتی که وی از بهائیت تبری کرد تشکیلات بهائیت آوارگی او را به خاطر خروج از بهائیت به خورد فریب خوردگانش داد، این ترس را طوری به وجود ما انداخته بودند زمانی که آن پیرمرد گفت مسلمان شده‌ام ومتقاعب آن کتاب مقدس بهائیان را آنچنان به زمین کوبید که من از ترس گفتم من که علنا هم مسلمانم جرات چنین کاری را ندارم، چطورچنین کردی؟ درجواب گفت من اصلا اعتقادی به بهائیت ندارم، مجبورم در این سنین پیری به خاطراینکه بچه هایم تنهایم نگذارند بسوزم و بسازم،  این افراد یکی دوتا نیستند چنین افرادی زیادند ولی می ترسند هویت درونی و واقعی خویش را ابراز کنند.

[ما] همدل پیدا کردیم، من همسرم را همدل خودم دیدم و فهمیدم که تنها نیستم. من دردرون خودم کلید وجرقه اول را زده بودم، زمان جنگ مدت سربازی را داوطلبانه به منطقه جنگی رفته و درآن اوقات خود را سپری می کردم وهم درآن مدت نماز مسلمانان را می‌خوانده و روزه هم می‌گرفتم، ولی هرگاه به همدان برمی‌گشتم دوباره مثل بهائی‌ها می‌شدم، اما استعداد گرایش به اسلام و خروج از بهائیت در من وجود داشت، آن را پرورش دادم تا این که با همراهی همسر سابقم شکوفا شد.

دلایل بطلان بهائیت

دلایل بطلان بهائیت بسیار زیاد است و دراین مصاحبه به دلیل کمی وقت و فرصت قابل بیان نیست، اما به چند نکته اساسی و راهگشا اشاره می کنم:

  • بررسی تاریخی از نحوه تاسیس و شکل گیری وهدایت فرقه از زمان باب تاکنون.
  • مطالعه کتاب جاسوس معاصرکینیاز دالگورکی که نقش اصلی را درپیدایش بابیت و به دنبال آن بهائیت داشته تاکید می‌نمایم.
  • نگاه منصفانه به آثارآقای عبدالحسین آیتی یکی از مبلغان برجسته تشکیلات بهائیت (اواره) و آثار فضل الله مهتدی معروف به صبحی (کاتب عبدالبهاء شخص اول بهائیت) به نام پیام پدر و نیز آثار سرکار خانم مهناز رئوفی نویسنده حال حاضر در رد فرقه بهائیت شامل مرگ معنویت در فرهنگ منحط بهائیت، چرا مسلمان شدم، نامه ای به برادرم، سایه شوم و…
  • استفاده از سایتهای اینترنتی در رد بهائیت و مطالعه دیگر آثار اندیشمندان اسلامی که در نقد و بطلان بهائیت به رشته تحریر درآمده است.
  • آشنایی با مبحث فرقه شناسی و قیاس آن با تشکیلات بهائیت و… اما یک توصیه برای کسانی که به بطلان بهائیت پی‌برده‌اند دارم وآن اینکه ازحصارخرافاتی که تشکیلات ایجاد نموده خارج شوند و بدانند که سکوت آنها خیانتی به حقیقت است و آنها می‌توانند با شکستن سکوت خود عاقبت خود و خانواده خود را چه در این دنیا و چه درآخرت نجات بخشند و مطمئن باشند که هیچ گونه آسیبی اعم از روحی جسمی و عاطفی برخلاف القائات تشکیلات بهائیت برای آنها به وجود نمی‌آید، خلاصه بگویم این دوستان بدانند خرافات القائی از سوی تشکیلات بهائیت فقط یک ابزار است در دست سران فرقه، ما به راحتی آن را پشت سر گذاشتیم شما هم نترسید، حرکت کنید.
برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

همچنین ببینید

بستن
دکمه بازگشت به بالا
بستن