۱۸٫آیا بعد مسیح تا زمان اسلام پیامبری بوده؟

در حال نمایش 1 نوشته (از کل 1)
  • نویسنده
    نوشته ها
  • #1588
    adyanuniv
    سرپرست کل
    1. با توجه به حدیث « لو ان الامام رفع من الارض ساعه لساخت باهلها»و دلایل عقلى که ضرورت وجود حجت را در هر عصر اثبات مى کند .فاصله هاى زمانى که زمین خالى از حجت بوده چگونه توجیه مى شود. مانند فاصله زمانى عروج حضرت مسیح تا بعثت پیامبر ا سلام و نیز دوره اى که مقدر شده بود بنى اسرائیل ۴۰۰ سال از وجود پیامبر محروم باشند که با توجه به دعاهاى آن ۱۲۰ سال از آن کم شد؟

    با توجه به این حدیث که: ( خداوند هیچگاه زمین را بدون خلیفه نمى‏گذارد ) در فاصله بین حضرت عیسى و حضرت رسول(ص) چه کسى خلیفه بوده؟

    مى گوییم زمین هیچگاه از حجت الهى خالى نبوده. آیا این در مورد فاصله زمانى بین بعثت پیامبر اسلام و حضرت عیسى(ع) نیز درست است؟

    به اعتقاد ما شیعیان در هر دوره اى باید حجتى وجود داشته باشد با این حساب در دوران بین حضرت عیسى علیه سلام و حضرت محمد صلى الله علیه وآله چه کسى حجت بوده است؟ در صورتى که گفته شود قدیسین همان حجت هستند در این صورت نباید بر انجیل که به دست آنها نوشته شده است ایراد گرفت( یکى از اشکالات وارده بر انجیل آن است که از سوى خدا وحى نشده بلکه به دست قدیسین نوشته شده است)؟

    ۱ نخست باید توجّه داشت که لفظ حجّت، اعمّ از نبى است و شامل اوصیاى انبیاء نیز مى شود چه آن اوصیاء امام مصطلح باشند یا نه. همچنین باید متوجّه بود که در اعتقاد شیعه آنچه ضرورى است وجود حجّت الهى است نه ظاهر و شناخته شده بودن او.

    ۲ طبق برخى آیات و روایات، تنى چند از حجج سابق خداوند متعال تا زمان حاضر نیز زنده اند که حضرت خضر (ع) مشهورترین ایشان است. لذا از این زاویه مى توان گفت که در فاصله ى حضرت عیسى (ع) و رسول اکرم (ص) نیز حجّت معصوم حضور داشته است.

    ۳ روایات چندى در جوامع روایى شیعه وجود دارند که نشان مى دهند در فاصله ى حضرت عیسى (ع) و رسول اکرم (ص) حجج الهى موجود بوده اند لکن تعداد زیادى از آنها به صورت پنهانى و غیر معروف زندگى مى کرده اند. برخى از اینها نبى و برخى دیگر وصى بوده اند. در سطور زیر به پاره اى از این روایات اشاره مى شود البته قبل از ذکر روایات لازم به ذکر است که اینگونه روایات نیازمند تحقیقات وسیع سندى و محتوایى و تاریخى مى باشند که متأسفانه کمتر به این مقوله پرداخته شده. این مقال کوتاه را هم جاى چنین تحقیق پردامنه اى نیست لذا تنها به ذکر پاره اى روایات مربوطه بسنده مى کنیم.

    الف امیر مومنان (ع) بعد از تلاوت کریمه ى «یُسَبِّحُ لَهُ فِیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» فرمودند: «… وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلَاؤُهُ فِى الْبُرْهَهِ بَعْدَ الْبُرْهَهِ وَ فِى أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِى فِکْرِهِمْ وَ کَلَّمَهُمْ فِى ذَات‏عُقُولِهِمْ فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ یَقَظَهٍ فِى [الْأَسْمَاعِ وَ الْأَبْصَارِ الْأَبْصَارِ وَ الْأَسْمَاعِ وَ الْأَفْئِدَهِ یُذَکِّرُونَ بِأَیَّامِ اللَّهِ وَ یُخَوِّفُونَ مَقَامَهُ بِمَنْزِلَهِ الْأَدِلَّهِ فِى الْفَلَوَاتِ مَنْ أَخَذَ الْقَصْدَ حَمِدُوا إِلَیْهِ طَرِیقَهُ وَ بَشَّرُوهُ بِالنَّجَاهِ وَ مَنْ أَخَذَ یَمِیناً وَ شِمَالًا ذَمُّوا إِلَیْهِ الطَّرِیقَ وَ حَذَّرُوهُ مِنَ الْهَلَکَهِ وَ کَانُوا کَذَلِکَ مَصَابِیحَ تِلْکَ الظُّلُمَاتِ وَ أَدِلَّهَ تِلْکَ الشُّبُهَات:… خداوند که نعمت‏هاى او گران قدر است، در دوران‏هاى مختلف روزگار، و در دوران نبود رسولان الهى، بندگانى داشته که با آنان در گوش جانشان زمزمه مى‏کرد، و در درون عقلشان با آنان سخن مى‏گفت. آنان چراغ هدایت را با نور بیدارى در گوش‏ها و دیده‏ها و دل‏ها بر مى‏افروختند، روزهاى خدایى را به یاد مى‏آورند و مردم را از جلال و بزرگى خدا مى‏ترساندند. آنان نشانه‏هاى روشن خدا در بیابان‏هایند، آن را که راه میانه در پیش گرفت مى‏ستودند، و به رستگارى بشارت مى‏دادند، و روش آن را که به‏جانب چپ یا راست کشانده مى‏شد، زشت مى‏شمردند، و از نابودى هشدار مى‏دادند، همچنان چراغ تاریکى‏ها، و راهنماى پرتگاه‏ها بودند.» (نهج البلاغه، خطبه ۲۲۲)

    ب امام صادق (ع) فرمودند: «بَقِىَ النَّاسُ بَعْدَ عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ ع خَمْسِینَ سَنَهً وَ مِائَتَىْ سَنَهٍ بِلَا حُجَّهٍ ظَاهِرَهٍ: مردم بعد از حضرت عیسى بن مریم (ع) دویست و پنجاه سال بدون حجّت ظاهرى باقى ماندند.» (بحارالأنوار، ج ۱۴، ص ۳۴۷)

    از کلام امام (ع) چنین استفاده مى شود که در این مدّت که تقریباً نصف زمان فترت است حجّت الهى وجود داشته است لکن ظاهر نبوده است. مفاد این حدیث در حدیث بعدى روشنتر و مفصّلتر بیان شده است.

    ج امام صادق (ع) فرمودند: «کَانَ بَیْنَ عِیسَى ع وَ بَیْنَ مُحَمَّدٍ ص خَمْسُمِائَهِ عَامٍ مِنْهَا مِائَتَانِ وَ خَمْسُونَ عَاماً لَیْسَ فِیهَا نَبِىٌّ وَ لاعَالِمٌ ظَاهِرٌ قُلْتُ فَمَا کَانُوا قَالَ کَانُوا مُسْتَمْسِکِینَ بِدِینِ عِیسَى قُلْتُ فَمَا کَانُوا قَالَ مُؤْمِنِینَ ثُمَ قَالَ ع وَ لَا تَکُونُ الْأَرْضُ إِلَّا وَ فِیهَا عَالِمٌ: بین عیسى (ع) و محمّد (ص) پانصد سال فاصله بود. در دویست و پنجاه سال آن نه پیامبرى بود و نه عالم ظاهرى. رواى گوید: گفتم: در این مدّت مردم چه مى‏کردند؟ فرمود به دین عیسى علیه السّلام عمل مى‏کردند، گفتم: چه حالى داشتند؟ فرمود: مؤمن بودند، سپس فرمود: زمین هیچ گاه از عالم خالى نمى‏ماند.» (کمال الدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ج ۱، ص ۱۶۱)

    در این روایت، ظاهراً مراد از عالم، عالم به دین و شریعت الهى از راه الهام‏الهى است که علمش مصون از خطا باشد. لذا همواره حاملان دین حقّ وجود داشته اند لکن در دوره هایى معروف و شناخته شده براى همگان نبوده اند.

    شیخ صدوق در ادامه افزوده است: «و یکى از آن کسانى که در جستجوى حجت الهى در اطراف زمین سفرها کرد سلمان فارسى بود که پى در پى از عالمى به عالم دیگر منتقل مى‏شد و از فقیهى به فقیه دیگر و پیوسته از اسرار و رموز حجت آینده بحث مى کرد و به اخبار انبیاء گذشته استدلال مى‏جست و انتظار قیام سید اولین و آخرین محمد (ص) را چهار صد سال در دل داشت تا آن که مژده ى ولادت وى را دریافت و چون یقین فرج کرد به سوى سرزمین عربستان و تهامه رهسپار شد و اسیر گردید.»

    شیخ صدوق در ادامه جریانى طولانى از زندگى سلمان فارسى به نقل از خود او حکایت نموده که طبق آن نقل خود سلمان فارسى نیز در زمان فترت از حجج الهى بوده و بخشى از ودایع الهى را حمل مى نموده است.

    د شیخ صدوق در کتاب کمال الدین و تمام النعمه، ج ۱، ص ۲۲۵، از نبى اکرم (ص) نقل کرده که:

    «چون خواست عیسى را بالا برد به او وحى نمود که نور و حکمت و علم کتاب خدا را به شمعون بن حمون الصفا که جانشین او بر مؤمنان بود بسپارد و او نیز چنین کرد. پس شمعون نیز پیوسته در میان قوم خود اوامر خداى تعالى را اجرا مى‏کرد و از گفته‏هاى عیسى علیه السّلام در میان بنى اسرائیل پیروى کرده و با کفّار مجاهده مى‏نمود و هر کس که از او اطاعت کرده و آنچه را که او آورده بود باور داشت مؤمن بود، و هر کس که او را انکار کرده و نافرمانى مى‏نمود کافربود تا آنکه خداى تعالى او را رهائى بخشید و پیامبرى از صالحین را در میان بندگانش مبعوث فرمود که نامش یحیى بن زکریا بود و در این هنگام از پادشاهى اردشیر ابن اشکاس چهارده سال و ده ماه گذشته بود و در سال هشتم سلطنت او یهودیان یحیى ابن زکریا را کشتند و چون خداى تعالى خواست او را قبض روح کند به او وحى فرمود که وصایّت را در میان فرزندان شمعون قرار دهد و حواریّون و اصحاب عیسى علیه السّلام را فرمان داد که با او همراهى کنند و آنان نیز چنین کردند. در این اوقات شاپور فرزند اردشیر به مدّت سى سال سلطنت کرد تا آنکه خداى تعالى او را کشت و در این هنگام علم و نور خدا و تفصیل حکمتش در یعقوب فرزند شمعون بود و حواریّون عیسى علیه السّلام همراه او بودند و در این هنگام بخت‏نصّر یک صد و هشتاد و هفت سال پادشاهى کرد و هفتاد هزار سرباز یهودى را به خونخواهى یحیى بن‏زکریا کشت و بیت المقدس را خراب کرد و یهودیان در شهرها پراکنده شدند و در سال چهل و هفتم سلطنتش خداى تعالى عُزیر را به پیامبرى برانگیخت تا بر همان قریه‏هائى که اهل آن را اماته فرمود و سپس احیا کرد، پیامبرى کند و آنها از قریه‏هاى پراکنده‏اى بودند و از مرگ ترسیدند و فرار کردند و در کنار عُزیر فرود آمدند و مؤمن بودند، عزیر هم به نزد ایشان آمد و شد مى‏کرد و کلام و ایمانشان را مى‏شنید و به واسطه آن دوستشان مى‏داشت و با آنها برادرى مى‏کرد، یک روز از میان آنها غایب شد و چون برگشت دید که همه افتاده و مرده‏اند، و بر آنها اندوهگین شد و گفت:

    «چگونه خداوند اینها را پس از مردن زنده کند؟» تعجّب کرده بود که همه آنها در یک روز مرده‏اند، در این هنگام خداى تعالى او را نیز بمیراند، پس یک صد سال در میان آنها بود تا آنکه خداوند همه آنها را زنده کرد و آنها صد هزار رزمنده‏بودند، سپس همه آنها را به دست بخت‏نصّر به کشتن داد و هیچ یک از آنان رهایى نیافت. پس از آن مهرقیه فرزند بخت‏نصّر شانزده سال و بیست روز پادشاهى کرد و در مدّت پادشاهى خود دانیال را دستگیر کرد و چاهى حفر کرد و دانیال و اصحاب و شیعیانش را در آن افکند و بر سر آنها آتش ریخت، امّا چون دید که آتش نزدیک آنها نمى‏شود و آنها را نمى‏سوزاند ایشان را به چاه شیران و درندگان افکند و به هر شکل ممکن آنها را عذاب مى‏کرد و خداى تعالى آنها را از دست این ظالم خلاصى بخشید و ایشان همان کسانى هستند که خداى تعالى در کتاب عزیزش از آنها یاد کرده و فرموده: «کشته شوند یاران حفره‏ها، آن آتش فروزان» و چون خداى تعالى خواست که دانیال را قبض روح کند بدو فرمان داد که نور و حکمت خدا را به فرزندش مکیخا دهد و او نیز چنین کرد و در این اوقات هرمز شصت و سه سال و سه ماه و چهارروز سلطنت کرد و پس از او بهرام بیست و شش سال پادشاهى کرد و ولىّ امر خداوند مکیخا فرزند دانیال و اصحاب مؤمن و شیعیان صدّیق او بودند، امّا آنها در آن زمان نمى‏توانستند ایمانشان را ظاهر ساخته و از آن سخن بگویند و بعد از آن بهرام فرزند بهرام به مدّت هفت سال پادشاهى کرد و در زمان او در سلسله رسولان انقطاع حاصل شد و فترت پدید آمد، امّا ولىّ امر خداوند همان مکیخا فرزند دانیال و اصحاب مؤمن او بودند.

    و چون خداى تعالى خواست که او را قبض روح کند، در خواب بدو وحى کرد که نور و حکمت خدا را در اختیار فرزندش انشو قرار دهد. و فترت بین عیسى و محمّد علیهما السّلام چهار صد و هشتاد سال به طول انجامید و اولیاى خداى تعالى در زمین و در این مدّت فرزندان انشو بن مکیخا بودند که یکى بعد از دیگرى مواریث نبوّت را به ارث مى‏بردند و خداى تعالى آنان را بر مى‏گزید تا آنکه شاپور فرزند هرمز هفتاد و دو سال سلطنت کرد و او اوّل کسى بود که تاج را ساخت و آن را بر سر نهاد و ولى امر خدا همچنان انشو بن مکیخا بود و بعد از آن اردشیر برادر شاپور دو سال پادشاهى کرد و در زمان او خداى تعالى اصحاب کهف و رقیم را برانگیخت و در این هنگام ولىّ امر خدا در زمین دسیخا بن انشو بن مکیخا بود و شاپور فرزند اردشیر نیز پنجاه سال سلطنت کرد و ولىّ امر خدا در آن زمان همان دسیخا بن انشو بن مکیخا بود و پس از او یزدگرد فرزند شاپور بیست و یک سال و پنج ماه و نوزده روز سلطنت کرد و ولىّ امر خدا در زمین دسیخا علیه السّلام بود و چون خداى تعالى خواست که دسیخا را قبض روح کند در خواب بدو وحى کرد که علم ونور خدا و تفصیل حکمتش را به نسطورس بن دسیخا بسپارد و او نیز چنین کرد و در این زمان بهرام گور بیست و شش سال و سه ماه و هجده روز پادشاهى کرد و ولىّ امر خدا در زمان او نسطورس بن دسیخا بود و بعد از آن یزدگرد فرزند بهرام بیست و هشت سال و سه ماه و هجده روز پادشاهى کرد و ولىّ امر خدا در روزگار او در زمین نسطورس بن دسیخا بود.

    آنگاه فیروز فرزند یزدگرد فرزند بهرام بیست و هفت سال پادشاهى کرد و ولىّ امر خدا در آن روز نسطورس بن دسیخا و اصحاب با ایمانش بودند و چون خداى تعالى اراده فرمود که او را قبض روح کند در خواب بدو وحى کرد که علم و نور خدا و حکمت و کتب او را به مرعیدا بسپارد و در آن زمان بلاش فرزند فیروز چهار سال پادشاهى کرد و ولىّ امرخداى تعالى مرعیدا بود و بعد از او قباد فرزند فیروز چهل و سه سال پادشاهى کرد و پس از او جاماسب برادر قباد چهل و شش سال سلطنت کرد و ولىّ امر خدا در روزگار او در زمین مرعیدا بود، بعد از او کسرى فرزند قباد چهل و شش سال و هشت ماه پادشاهى کرد و ولىّ امر خدا در آن روزگار مرعیدا علیه السّلام و اصحاب و شیعیان او مؤمنان بودند و چون خداى تعالى اراده فرمود که مرعیدا را قبض روح کند در خواب بدو وحى کرد که نور و حکمت خدا را به بحیراى راهب بسپارد، و او نیز چنین کرد، در این زمان هرمز فرزند کسرى سى و هشت سال سلطنت کرد و ولىّ امر خدا در آن هنگام بحیرى و اصحاب و شیعیان او و مؤمنان بودند، بعد از آن کسرى فرزند هرمز پسر پرویز پادشاهى کرد و ولىّ امر خدا در آن دوره در زمین بحیرى بود تا آنکه مدّت طولانى شد و وحى منقطع گردید و نعمات را خفیف شمردند

    و مستحقّ بلایا شدند و دین مندرس شد و نماز ترک گردید و ساعت نزدیک شد و فرقه‏ها بسیار شدند و مردم در حیرت و ظلمت و ادیان مختلف و امور پراکنده و راههاى پوشیده واقع شدند، و این قرنها سپرى شد، در آغاز مردم بر دین پیامبرشان بودند، امّا در پایان مردم نعمت خدا را به کفر و طاعت او را به دشمنى تبدیل کردند و در این زمان بود که خداى تعالى براى نبوّت و رسالت خود شخصى را برگزید که از شجره مشرّفه طیّبه و جرثومه مثمره بود، کسى را که در علم سابق و قول نافذش پیش از آفرینش برگزیده بود و او را نهایت برگزیدگان و غایت منتخبان و معدن خاصّان خود قرار داده بود، یعنى محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم که او را به نبوّت مختصّ گردانید و به رسالت برگزید و حقّ را با دین او مستظهر کرد تا بین عباد اللَّه حکم کند و در راه حقّ عطاى جزیل بخشد و با دشمنان پروردگار زمین و آسمان‏کارزار کند و خداى تعالى نیز براى محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم علم پیشینیان را گرد آورد و قرآن حکیم را که به زبان عربى مبین بود بر آن افزود، کتابى که باطل از پیش و پس بر آن وارد نشود، از جانب حکیم حمید فرو فرستاده شده است و در آن خبر پیشینیان و علم آیندگان است.»

    ۴ بنا بر آنچه گفته شد معلوم مى شود که قسسین و نویسندگان اناجیل هیچکدام جزء اوصیاء انبیاء و حجج الهى نبوده اند و نوشته هاى آنها نیز حجّت نیست. همچنین اینکه اناجیل فعلى همان دست نوشته هاى یوحنّا و متّى و مرقس و لوقا باشد، خود این نیز جاى تردید دارد چرا که اناجیل فعلى فاقد سند متواترند. لذا اسناد اینها به آن اشخاص نیز چندان معلوم‏نیست.

در حال نمایش 1 نوشته (از کل 1)
  • شما برای پاسخ به این جستار باید وارد تارنما شوید.
دکمه بازگشت به بالا
بستن