مقالات

بررسی آموزه های نیل دونالد والش در جنبش تفکر نوین

چکیده
چندی است با روند رو به گسترش جنبش های نومعنویت گرا در گستره جهانی مواجه هستیم. با این که خواستگاه بسیاری از این جنبش های معنوی در غرب است ولی با کمرنگ شدن مرزهاي فرهنگي ، دشمنان برای ایجاد تغییر باور مسلمانان کشورهای اسلامی به خصوص در کشور ما از آموزه های به اصطلاح معنوی این جنبش ها مدد بگیرند. نیل دونالد والش به عنوان یکی از رهبران جنبش تفکر نوین با مطرح کردن خدایی ماوراء بینش سنتی مسیحی برگرفته از آموزه های کابالیستی و همچنین ادعای تجربه عرفانی در سری کتابهای گفت و گو با خدا ، آسیب های جدّی اعتقادی ، اخلاقی ، اجتماعی و سیاسی را می توان در آموزه های وی مشاهده کرد از این رو لزوم مطالعه و نقد وبررسی آثار وی امری ضروری است.

مقدمه
جامعه جهاني ، امروزه به علت دوري از آموزه هاي وحياني و الهي دچار بحران هاي روحي و اجتماعي بسياري گرديده است. ناتوانی تمدن سکولار و مکاتب فلسفی غرب در این میان موجب شده برای برون رفت از اين مشكلات و يا تحمل آسان اين دردها هر يك از سنت هاي معنوي در گوشه و كنار دنيا به ارائه عقايد و آموزه هاي خويش برآمده اند.البته با اندک تأمل در آموزه ها و مبانی این جریان های معنوی ، این همانی آشکاری می توان با مکاتب فلسفی غرب یافت .

با نیم نگاهی به پدیدارشناسی جریان های نومعنویت گرا  و گسترش روز افزون آنها ، با جنبش هایی مواجه می شویم که ژست منجی گرایی به خود گرفته اند و سعی در برگرداندن معنویت به تاراج رفته از بشریت توسط مدرنیسم هستند معنویتی که با فطرتشان آمیخته شده و آنان را سرگشته وحیران همچون تشنه ای در پی آب ساخته ولی آن چه که از این جنبش ها بدست می آورند سرابی بیش نیست .
جنبش تفکر نوین[1] یکی از جنبش های نوپدید معنوی است که با رویکردی اومانیستی ، تعریف جدیدی از خدا را ارائه می کند و با جایگزین کردن خدای شخصی و خدای درون به جای خدای متشخص و خدای توحیدی ، ناکارآمدی آموزه های ادیان را مطرح می کند . این جنبش معنوی  با اضافه کردن پسوند « نوین » تمامی آموزه های خود را یافته های جدید تفکر بشریت میداند که هیچ کدام از پیامبران و فلاسفه تاکنون از آن مطلع نبوده اند .از این رو با ارائه قرائت جدید از آموزه های ادیان زیرکانه به مصاف با دین وشریعت رفته اند . تا حدی که رهبران این جنش اسم خود را در کنار پیامبران بزرگ همچون حضرت مسیح ذکر می کنند و خود را به عنوان پیامبران عصر جدید معرفی می کنند . جنبش تفکر نوین که ریشه آن را در اوائل قرن 19 می توان یافت ، امروزه شامل سازمان های بزرگی هست که برخی از فرقه های مذهبی مثل کلیسای وحدت و بسیاری از فلاسفه ، روانشناسان و رهبران معنوی به بهانه های مختلف همچون حل بحران های اجتماعی محیط زیست ، صلح جهانی دورهم جمع می شوند و با ارائه عقائدی چون قانون جذب، تفکر مثبت، علوم متافیزیکی، شفا دهندگی، تجسم خلاق و قدرت شخصی نه تنها انسان سرگشته را به ساحل امن عرفان نمی رسانند بلکه این تفکرات که رویکردی اومانیستی به معنویت است انسان را به حیرت و رنجی مضاعف کشانده است . تحمل آسان این رنج ها ممکن نیست مگر با خاموش کردن نور فطرت و به خواب بردن وجدان سرزنشگر .
تفکر نوین با نادیده گرفتن بعد الهی انسان ، وجود انسان را به موجودی احساسی تفسیرکرده و با القای احساس مثبت ، از انسان موجودی بی خاصیت به تصویر می کشد که گمشده خود را در این زندگی مادی جستجو می کند. این گونه تفسیر از انسان ، حاصلش موجودی است سر به زیر در مقابل این تفکرات که تلخی رنج ظلم را با تلقین احساس آرامش ، با شادی جشن می گیرد. و زنجیر استکبار در تن وی به اسم معنویت همچون حریری زیبا به رخ کشیده می شود.
بسیاری از رهبران جنبش تفکر نوین به صورت سازمان یافته در اقصی نقاط دنیا با ارائه سمینارها ،نشر کتابها  سایت ها ، رسانه ها و عضوگیری در مراکز معنوی ، به ارائه این اندیشه برآمده اند که آشنایی با این اساتید معنوی می تواند ما را در هرچه بهتر شناختن این جنبش یاری دهد .
نیل دونالد والش[2]  به عنوان یكي از رهبران جنبش تفکر نوین ، با ارائه تجربه عرفاني خود و تصوير و خلق خداي جديد ،  راه نجات بشر را دراین  تعالیم نوین معرفي مي كند وي راه نجات را ،نه آموزه هاي اديان ، مثل ده فرمان ، بلكه هفت مرحله آگاهي را می داند. تعالیم نوین والش  ، خدا را از مسند خدایی فروکاهش کرده و در حد خداي درون يا خداي انرژي قرار می دهد و اریکه قدرت را به اندیشه آدمی می سپارد . خدایی كه زائيده همین اندیشه و پندار هست .در این میان خدا مثل غول چراغ جادو ، غلام حلقه به گوش در خدمت خواسته های آدمی است. خدایی بی خاصیت که حق بیان بايد و نبايدها را ندارد. حق مکافت ندارد قيامت و بازتاب اعمال در این  آموزه ها جايگاهي نداشته و اين قدرت فكر و خلاقيت انسان است كه با تخيل خود جهان پس از مرگ را خلق مي كند تا جايي كه قدرت خلاقيت مي تواند زندگي هاي ديگري خلق كند كه منجر به اعتقاد به تناسخ مي شود .
دونالد والش  در دهم سپتامبر سال 1943 در شهر میلواکی از ایالت ویسکانسین آمریکا به دنیا آمد و پدرش یک کاتولیک متعصب مذهبی و مادرش يك فالگير بود و به عنوان نخستین آموزگار معنوی به او باوري از يك خداي جديد ايجاد كرد ، خدايي كه بعدها والش پيامبر اين خداي جديد خواهد بود، خدايي ورای بینش‌های سنتی مسيحي.
یکی از نکات قابل تأمل در زندگی والش ،تأثیر زندگی سراسر آشفته وی در شکل گیری این تعالیم هست ، تجربه های تلخ تصادف ، آوارگی ، بی کاری ، زمین گیری و ازدواج های ناموفق تا حدی که انگیزه خودکشی را در وی به وجود می آورد .که وی از این تصمیم به عنوان اولین بارقه الهی یاد می کند . و تجربه عرفانی وی آغاز می شود که به صورت نوشته هایی در سلسله کتابهای گفتگو با خدا پیاده می کند.
والش با اینکه حتی تحصیلات دانشگاه را تمام نکرده است ولی خود را به عنوان استاد معنوی و فرستاده ای از جانب خدا  معرفی می کند و پیام هایی را که تا به حال انبیا نتوانسته اند از جانب خدا بیان کنند «دو هزار سال از تولد مسیح ، دوهزارو پانصد سال از عصر بودا و بیش از آن از سخنان کنفسیوس یا خرد تائو گذشته است هنوز راه حلی برای مسایل اصلی خود پیدا نکرده ایم . آیا زمانی فرا خواهد رسید بتوانیم پاسخ هایی را که به ما داده شده است ، درک کنیم و آنها را بگونه ای به کار بگیریم که در زندگی ما مؤثر باشند؟ فکر می کنم پاسخ مثبت است . در واقع ، کاملا مطمئن هستم که پاسخ ، مثبت است چرا که بسیاری از این پرسش ها را در گفت و گو با خدا مطرح کرده ام[3]». والش در آثار خود سعی کرده تمامی مسائل فردی ، اجتماعی حتی مسائل سیاسی را در آثار خود مطرح کند وبرای هر یک از مشکلات از زبان خدا راه حلی ارائه دهد .
والش با خود ستایی عجیبی خود را به عنوان تجلی کلام خدا معرفی می کند  «پیام همان است که تو هستی. تو خود پیامی ! این معنویت توست در حالت عملی ، پیام تو شیوه زندگی توست . تو پیام را از طریق وجود خود اشاعه می دهی . من به تو می گویم ، کلام من در درون تو جای دارد . تو به معنای واقعی کلمه ، کلام خدا هستی که تجسد پذیرفته ای[4] والش در این خودستایی تا حدی پا را فراتر می گذارد که خود را از زبان خدا به عنوان منجی معرفی می کند  : «هنگامی که تجلی فرد تو چنان شکوهمند می شود سایرین شاید تو را خدا ، پسر خدا ، بودا ، روشن بین ، استاد ، قدیس و یا حتی منجی بنامند .تو یک منجی خواهی بود که دیگران را از فراموشی نجات خواهی داد[5] خودخواندگی یکی از ویژگی های بارز عرفان های کاذب می باشد از این رو سرکرده های این فرقه ها سعی دارند مردم را سرسپرده خویش بکنند .
والش با تأسیس دو مؤسسه « گفتگو با خدا » و« مؤسسه بازآفرینی » و با برگزاری سمینارهای مختلف و چاپ  بیست عنوان کتاب که مهم ترین آنها سری کتاب های «گفت و گو با خدا» است توانست شهرت خود را جهانی بسازد.

تجربه عرفانی والش

آموزه هاي عرفاني والش نه از طريق وحي و اديان گذشته بلكه به گفته خودش الهامات غيبي هست كه براي وي اتفاق افتاده است. از همین رو والش سعی دارد هر چه بیان می کند از زبان خدا بگوید و تمامی گفته هایش را مستند به دریافت های باطنی اش  بکند .
خداي والش گفته هاي تمامي اديان را رد مي كند و آنها را نا مطمئن ترین وسیله ارتباط مي شمارد وتجربه را به جاي وحي ارائه مي كند« به احساساتت گوش بده ، به متعالي ترين افكارت گوش بده ، به تجربه ات گوش بده . هر گاه هر كدام از اين برداشتها متفاوت بود از چيزي كه معلمانت به تو گفته اند يا در كتابها خوانده اي ، كلمات  را فراموش كن ، كلمات نامطمئن ترين منبع دريافت حقيقت هستند[6]». در این بیان کلام الهی که در قالب کلمات به پیامبران بزرگ وحی گردیده و به مردم ابلاغ شده نامطمئن ترین وسیله ارتباط شمرده می شود  از این رووالش در اينجا سه نوع ارتباط را با خدا مطرح ميكند افكار ، احساسات و تجربه.
افکار تخیلات و تصویرسازی هایی است که انسان برای تجسم خدا انجام میدهد[7]. در نوع ديگر ارتباط با خدا، احساس است، برای بیان این نوع ارتباط حقیقت وجود آدمی منحصر در احساسات می شود«احساسات حقيقت وجود تو هستند» [8]  . احساسات نه منفي است و نه مخرب آنها صرفا حقيقت هستند اين كه تو چگونه حقيقت را بيان مي كني ، اين ، اهميت دارد[9] ابراز احساسات وسیله ای برای ارتباط با خدا می شود «هنگاهی که از ته دل لبخند می زنی ، عشق می ورزی ، می خوانی ، پایکوبی می کنی ، نسبت به حضور من هوشیارتر می شوی ومر ابراز می کنی . این والاترین تعبیر از من است »[10] سومين و مهمترين طريق ارتباط ، تجربه است . وي در مقابل پیامبران، قوي ترين رسول پروردگار را تجربه معرفي مي كند[11] اين نوع ارتباط را كه يك نوع ارتباط فراحسي است. «علاوه بر افكار و احساسات ، خداوند از ابزار تجربه به عنوان وسيله ارتباطي مهم و عظيم استفاده مي كند»[12] تجربه عرفانی در غرب توانست ایده شخصی سازی خدا را پرورش دهد . تصویر چنین خدایی به تعداد تجربه ها خواهد بود  «خداوند مظهر و مخلوق تجربه كننده است. مخلوق ، تجسم ، مظهر ، اجرا كننده همه آگاهيهايي است كه خالق در مورد خودش مي داند. خداوند در مظهر روح القدس ، وجود است وجود همان هستي ساده و بديعي است كه يگانه راه شناخت آن از طريق خاطره دانايي و تجربه است»[13] در این نوع تجربه ، نیازی به تهذیب نفس و ریاضت نیست بلکه همه می توانند به این دریافت ها برسند .
با اینکه والش ویژگی های خاصی برای تجربه عرفانی خود بیان می کند مثل مشاهده نور ، همکلام شدن با صدای قدسی ولی تعریفی که از تجربه می کنئ تعریفی عام است که کلام خدا در ترانه یک آهنگساز و هنرپیشه جار می شود. یعنی بهتر است بگوییم معنوی کردن سحنان هنرپیشگان ترفندی است برای ارائه تفکر نوین با نام تجربه دینی.
« گفت و گو می تواند در ذهن شما ، بر کاغذ و یا به شیوه های دیگر تجربه شود هنگامی که پاسخ من اندکی طولانی است ، می توانید آن را در ترانه ای که می شنوید ، فیلمی که می بینید ، سخنرانی که در آن شرکت می کنید ، مقاله ای که در یک مجله می خوانید و یا سخنان اتفاقی دوستی که ناگهان در خیابان به او برخورد می کنید دریافت نمایید . هنگامی که برای شما روشن شود که ما همواره در گفت و گو هستیم ، آنگاه می توانیم با هم دوست شویم و پس از آن وصل را تجربه خواهیم کرد[14] والش براي تجربه خدايي بودن خويش داستاني را از يك روح بيان مي كند كه مي دانست نور است ولي با همه شناختي كه از خود داشت و مرتب هم آن را بيان مي كرد ، ولي هيچ كدام جاي تجربه را نمي گرفت والش در بيان اين تجربه مي گويد:«روح كوچك به خدا گفت به من بگو چه كار بايد بكنم . من هر كاري بگويي انجام مي دهم خداوند پاسخ داد: تو بايد خودت را از ما جدا كني و بعد بايد تاريكي را به سوي خود بخواني[15] والش در اين تجربه مي كوشد اعمال تاريك و نفساني را نوعي تجربه عرفاني القا كند
براي ادراك چنين تجربه اي سير و سلوك عرفاني نياز نيست بلكه برعكس براي رسيدن به اين تجربه بايد غرايز نفساني خويش را تجربه كند تا به اوج برسد« براي رسيدن به خود واقعي بايد انرژي حيات در بدن بيدار شود . «انرژي حيات در امتداد ستون دروني هستي اوج مي گيرد تا به ناحيه اي برسد كه تو آن را چشم سوم مي نامي . اين منطقه اي است درست پشت پيشاني بين دو چشم و بالاي ابروها . تو در واقع جاده دروني را براي چاكراها آماده مي سازي وقتي انرژي دروني به طور مكرر به جريان افتاد احساسي متعالي بر تو حاكم مي شود با وجود همه اينها تو شوق و تمايلت را نسبت به غرايز نفساني از دست نمي دهي و كوشش هم در اين راستا نمي كني . چون انسان تا مراتب پايين را طي و تجربه نكند نمي تواند مراتب بالاتر را درك و تجربه كند وقتي به مراتب متعالي وجود مي رسي بايد مجددا نزول و سقوطي داشته باشي تا لذت اوج گيري به مراتب متعالي را تجربه كني[16]»
در این معنویت حتی هیپنوتیزم نیز نوعی دریافت عرفانی هست خدای والش با توصیه به تمرکز بر نور شمع حاصل این تمرکز چنین بیان می کند « که شاید در نخستین ، دهمین ، صدمین یا هزارمین باری که چنین کنی ، شعله آبی رنگ لرزان یا نور رقصانی در برابر تو پدیدار شود اگر حس می کنی با آن یکی می شوی ، بگذار چنین شود این مرکز روح توست . همانی است که تو را احاطه کرده است این شعله ازدرون تو می گذرد و تو می باشد . به روح خود سلام کن ، سرانجام آن را پیدا کرده ای ، سرانجام آن را تجربه کرده ای…هنگامی که به آن بپیوندی ، شادمانی کامل و والایی را خواهی شناخت . تو کشف خواهی کرد که جوهر روح تو و من یکی است . تو با من یکی شده ای شاید برای لحظه ا ی یا حتی هزارم لحظه ای»[17] والش براي رسيدن به تجربه بهتر «هوشياري گروهي » را مطرح مي كند به همين خاطر وي نقش پيامبري به خود گرفته و اين تجربه را به جهانيان تعليم مي دهد . و سعی در تغییر باور پیشین مردم بر آمده تا بتواند تعالیم تفکر نوین را برای جهانیان عرضه کند.

خدا در انديشه والش

بعد از عصر روشنگری در غرب ، دين و خدا از صحنه زندگي حذف شد و دين شخصي مطرح شد. خدا هم خدايي شخصي شد كه فقط با تجربه مي توان چنين خدايي را درك كرد وشناخت. و ديگر خبري از آموزه هاي وحياني از شناساندن پروردگار به بشر نبود . در همين تجربه هاي مختلف شخصي بود كه تلقي از خداوند زياد شد و هركس خداي را به قدر تخيل و وهم خويش توصيف مي كرد .والش نيز بر مبناي تجربه عرفاني خويش خدايي را به تصوير كشيد، كه نه تنها مطابق با آموزه هاي اديان الهي نمي باشد ، بلكه خدايي است عاجز كه حكمت وجودي اين خدا ، نظاره گري خداييِ انسان مي باشد. والش به خاطر اين كه بتواند خداي خيالي خويش را بر كرسي هستي بنشاند، باورهاي قبلي كه اديان و از طريق وحي به وجود وجود آمده را كنار مي زند
«خدا: شما نمي توانيد خدا را بشناسيد مگر آن كه اين باور را كه از پيش خدا را شناختيد ، متوقف سازيد خداوند حقيقت را به تو نمي فهماندمگر آن كه تو ديگر به حقيقتي كه به آن معتقد هستي فكر نكني» والش: ولي حقيقتي كه من درباره خدا مي دانم از جانب خداوند آمده است. خدا: چه كسي اين را گفته ؟ والش : روحانيون ، رهبران  ، خاخام ها ، كشيش ها . خدا : آنها منابع موثقي نيستند
والش مي كوشد خدايي را به تصوير بكشد كه كاري جز مشاهده ندارد ، خدايي كه در برابر انسان و اتفاقات هستي نظاره گري مي كند «آنچه من انجام مي دهم مشاهده است نه قضاوت اين خيالي بس باطل است اگر تصور كني كه خداوند به اين شكل يا آن شكل به كار تو دقت و توجه دارد »[18] خداي والش خدايي است كه از تناقضات صحبت مي كند و خلق او چيزي جز تناقضات نيست « دنيا پر از تناقضات است. عدم تناقض الزاماً مؤلفه حقيقت نيست گاهي حقايق بزرگتري درون تناقضات مستطردند.
بینش اومانیستی تفکر نوین تا حدی در آموزه های والش آشکار است که شباهت ذاتی انسان با خدا را مطرح می کند «خدا:از نظر ذات ما شبيه يكديگر هستيم با تواناييها و خصوصياتي ويژه از جمله برخورداري از قدرت خلقت»[19] تو همچون من ، خالق و مخلوق هستی[20] هر تجربه اي كه تو داري خداوند هم داراست [21]. خداوند ، در تو و در هر واحد انرژي عالم هستي خود را به عنوان بخشهايي از كل مي شناسد و بنابراين به خود اين امكان را مي دهد كه خود را به صورت كل در تجربه اي كه از خود دارد بشناسد[22] والش حتي دوست ندارد اين خدا را بالاتر از انسان ببرد« اين را بگويم خداوند از همه چيز بالاتر است ولي اين برتري را چون پتك بر سر انسان نكوبيده[23]»
خداي خيالي والش با تأثیر از آموزه ثنویت گنوسیستی ، مركب از هستي و نيستي ، نور وتاريكي مي باشد كه والش اسم آن را دوگانگي رباني مي گذارد البته عرفان کابالیستی با قرائت وحدت از این اندیشه الحادی به کمک والش می رسد  «من فقط با تجربه كردن آنچه نيستم ، مي توانم آنچه هستم را تجربه كنم با وجود اين ، من آنچه نيستم هستم. پس تو يك پديده دوحالتي Dichotomy رباني را درمي يابي و من هماني هستم ، كه هستم»[24] من نور وتاريكي هستم .كه آفريننده نور است . من بركت و خوبي بي پاياننم . من بدي اي هستم كه خوبي مي آفريند من همه اينها هستم . و مجموعه اي از همه چيز و من نمي توانم جزئي از خودم را بدون تجربه كل وجودم تجربه كنم تو از من واحد مي سازي نه تكثر بلندي مي سازي نه پستي خوبي مي سازي نه بدي تو با نفي نيمي از من در واقع نيمي از خود را نفي مي كني و با اين كار به گوهر ذات خود پي نمي بري[25] دوحالت بودن خدا يعني من آنچه نبستم هستم[26] والش در كودكي در اثر تجربة يك خانواده كاتوليك متعصب موجب شده تا از خدا تصويري وحشتناك و انتقام جو داشته باشد كه به جريانات آن در كتاب دوستي با خدا[27] اشاره مي كند. او به خاطر عقده گشايي از آن دوران به كلي صفت عدالت و حكمت خدا را زير سؤال مي برد[28] مهمترين عقيده نسبت به خدا در تفکر نوین و انديشه والش خدايي است كه برگرفته از انديشه هاي كاباليستي و تائوئيستي مي باشد خدايي كه در حد انرژي فروكاهش مي گردد
«خداوند انرژي است انرژي خالص و خام كه تو حيات مي نامي با اين آگاهي ما به حقيقتي تازه مي رسيم خداوند يك فرايند است من فرايندي هستم كه توسط آن آفرينش خلق شده»[29] نتيجه اين پندار نسبت به خدا اين است كه اين خدا مخلوق انديشه آدمي مي باشد ، چون اين انديشه هست كه انرژي مي آفريند و والش از اين سخن به عنوان راز خدا نام مي برد ؛ «مي داني هر فكري درباره من داشته باشي مرا همان گونه خواهي ديد هزاران سال است بشر بر اساس افكاري كه از من داشته است مرا ديده است اين بزرگترين راز در مورد خداوند است من آن گونه كه تو مرا مي پنداري بر تو ظاهر خواهم شد خداوند هماني است كه تو مي پنداري» [30] این خدا همان خدایی است که با احساس تجلی می کند
«وقتي از ته دل لبخند مي زني ، عشق مي ورزي ، مي خواني ، رقص و پايكوبي مي كني نسبت به حضور من هوشيارتر مي شوي اين والاترين تعبير از من است هنگامي كه اين ويژگي ها را ابراز مي كني ، مرا ابراز مي كني اين را به معني واقعي كلمه مي گويم تو مرا ابراز مي كني يعني مرا پديدار مي كني.»[31] در تفکر نوین ، خدا از وجود تشخصّی به یک فرایند تبدیل می شود . خدای زندگی آفرین تبدیل به فرایند زندگی می شود «واژه های خدا و زندگی مترادف هستند چنانچه روندی را مشاهده می کنی ، روند شکل گیری زندگی ست ، پس همانگونه که پیش تر گفتم تمامی شما ، خدای در حال شکل گیری هستید . به عبارت دیگر ذات الهی در وجود تمامی تمامی شما هست»[32]. در این دیدگاه انسان فرایند تکامل را  طی می کند که از موجود تک سلولی آغاز شده و حالا به شکل انسان درآمده و در نهایت به خدا تبدیل خواهد شد . به همین جهت تعدادی از رهبران تفکر نوین از جمله دونالد والش در سال 2008 به دعوت دیپاک چوپرا به بنیاد چوپرا ، یکجا جمع می شوند و بنیاد رهبران تکاملی جهان را بنیان گذاری می کنند و تئوری تکامل به عنوان یکی از آموزه های اصلی چنبش تفکر نوین مورد توجه قرار می گیرد.
خدا واژه ای است که قربانی معنویت  سکولار گردیده است . در این دیدگاه خدامحوری مفهومی ندارد اگر چه از خدا باوری زیاد  گفته می شود . باور به خدایی که ساخته شده در فرایند زندگی است «تمامی مردم با معنویت موافق هستند ، حتی اگر ندانند و آن را به این نام نخوانند ، زیرا معنویت چیزی جز خود زندگی به همان گونه که هست نیست . معنویت می گوید هر آنچه که هست ، جزیی از زندگی ست. کسی نمی تواند با این گفته مخالفت ورزد . وجود خدا و هر آنچه هست جزیی از خداست[33] معنويت در ستيز با دين و شريعت

شریعت به عنوان یکی از موهبت های الهی از طریق پیامبران برای تربیت بشر در قالب دین در اختیار انسان ها قرار گرفته است. شرایع الهی با داشتن تکالیف حیات بخش انسان را از یوغ ذلت هوس ها رهایی می بخشد و گوهر حقیقت آدمی ، عبودیت را تجلی می سازد . یکی از بارزترین شاخصه های جنبش های معنوی نوپدید شریعت گریزی و حتی شریعت ستیزی در نقاب معنویت هست .
تفکر نوین با ادعای عرضه معنویت جدید ، حق قانون گذاری را از خدا می گیرد .و به انسان اومانیستی سپرده می شود. و در نتیجه  ادیان در مقابل معنویت قرار می گیرند.والش در كتاب و فيلم راز به صراحت به نفي شريعت و دين اشاره می کند .«هیچ تخته سیاهی در آسمان نیست … همه کاری که من باید انجام بدهم این نیست که بفهمم اینجا چه کار می کنم و چرا اینجا هستم، که آن تخته سیاه را پیدا کنم و ببینم خدا واقعاً برای من چه سرنوشتی رقم زده است. این تخته سیاه واقعاً وجود ندارد.. مأموریت تو همان مأموریتی است که خودت به خودت می دهی. زندگی تو دقیقاً همان چیزی خواهد شد که خودت آن رامی آفرینی.[34] در این دیدگاه  اختيار مطلق را به انسان مي دهد « در عالم احديت «بايد» يا «نبايدي» وجود ندارد تو مختاري هر كاري كه مي خواهي انجام دهي[35]»آنهايي كه به تو چيزهايي در مورد باید ونباید آموختند در اشتباه بودند . خداوند هرگز «درست» يا «غلط»، «بكن» يا «نكني» وضع نكرده است. چون با انجام اين كار تو را به طور كامل از بالاترين موهبت محروم مي كند فرصتي براي انجام آنچه تو را خوشنود مي كند ، و تجربه كردن نتايج آن كار [36] گفتن اينكه كاري را نبايد انجام دهي به منزله منع كردن تو از آن كار است . منع كردن تو به منزله محدود كردن تو است . محدود كردن تو به منزله نفي واقعيت جوهر الهي تو است[37] در این دیدگاه در مقابل شريعت و آموزه وحياني ، نداي درون ارائه می گردد كه بايد به صداي آن گوش داد « برخي از مربيان دين تورا از گوش دادن به صداي درون منع مي كنند بدترين آن ها سعي مي كنند تو را از اين كار بازدارند ترساندن از اينكه تو به طور شهودي حس مي كني» این ندا ، نه آن نور فطرت الهی است بلکه هوسها و خواهشهای نفسانی است که تفکر نوین در پی شعله ور کردن این هوس هاست
انديشه انسان محورانه و لذت گرايانه والش را مي توان در اين سخنان وي كه از زبان خدا بيان مي كند را يافت« اگر چيزي در بخشي از آفرينش هست كه تو از آن لذت نمي بري ، به آن احترام بگذار و آن را تغيير بده ، چيز ديگري انتخاب كن . به چيز جديدي بيانديش . كلمه جديدي بر زبان آور . كار جديدي انجام بده . بقيه عالم از تو پيروي خواهد كرد . همه را دعوت كن و بگو «من زندگي هستم . من راه هستم ، از من پيروي كنيد.»[38] والش تمامي آموزه هاي اديان را درباره دعوت به اطاعت وعبادت خداوند جعلي دانسته و اين نياز فطري يعني پرستش را ساخته حاكمان جبار مي داند «بنابراين اكثر شما بسياري از دوران بزرگسالي را در جستجوي راه صحيح براي پرستش اطاعت .و خدمت به پروردگار طي مي كنند طنز قضيه در اين است كه خداوند پرستش شما را نمي خواهد او نيازي به اطاعت شما نداد و لزومي ندارد كه شما در خدمت او باشيد اينها رفتارهايي است كه حاكمان جبار در قديم از زيردستان خود انتظار داشتند اينها به هيچ وجه درخواست هاي خدايي نيستند و جالب است كه دنيا تا كنون به اين نتيجه نرسيده كه اين درخواستها جعلي هستندو ارتباطي با نيازها يا خواستهاي خداوند ندارند خداوند نه چيزي ميخواهد ونه چيزي كم دارد»[39] وي اعمال و عبادت و اطاعت را پديد آمده از جسم آدمي مي داند كه هيچ نقشي در رستگاري آدمي ندارد «تو به اين سياره نيامدي كه به كمك جسم خود چيزي را پديد آوري تو به اين سياره آمدي تا به كمك روح خود چيزي خلق كني [40] جسم و ذهن باهم نبايد اقدامي براي كنترل روح انجام دهند ، چون روح كوچكترين نيازي به آنها ندارد . بنابراين روح ، جسم و ذهن را آزاد مي گذارد تا خود مختارانه عمل كنند در واقع روح راه ديگري ندارد ، چون اگر جوهر و ذات الهي تو را كه در واقع خود توست بايد خلق كند اين كار را بايد آگاهانه و خودمختارانه نه از روي اطاعت ناآگاهانه انجام دهد. اطاعت ، خلق كردن به شمار نمي آيد و هرگز نمي تواند موجب رستگاري شود اطاعت يك نوع واكنش است در حالي كه خلق چيزي ، انتخابي است خالص ، ديكته نشده و خواست نشده . وظيفه روح نشان دادن خواست هاي خود مي باشد نه تحميل آنها بر جسم وظيفه ذهن اين است كه از ميان گزينش هايش يكي را انتخاب نمايد وظيف جسم اين است كه بر مبناي انتخاب عمل نمايد وقتي جسم ، ذهن و روح با وحدت و هماهنگي خلق مي كنند جنبه الهي انسان تجلي پيدا مي كند و خداوند تجلي پيدا مي كند[41] والش راه درست را نه در اديان الهي بلكه به اعتقاد وي «به تعداد مربيان راه درست وجود دارد»[42] به همين سبب او بيشتر از انديشه هاي اديان شرقي مثل بوديسم و تائوئيسم بدون خدا نيز ياد مي كند چون بنابر اين اعتقاد راه آنها نيز راه درست مي باشد. البته وي خود را به عنوان پيامبر در چند جاي آثارش معرفي كرده
«بسياري از بزرگان دين به زمين فرستاده شدند تا حقيقت جاودانه را نشان دهند …تو شايستگي آن را داري كه يك پيامبر باشي[43]» تو به عنوان فرستاده انتخاب شدي [44] مي توان گفت كه  سعادت در نگاه والش نياز به عمل و شريعت ندارد « بايد ونبايدي وجود ندارد مسأله صرفا مسأله انتخاب و چگونگي آن است. اگر تو آرامش ، نشاط و عشق انتخاب كردي نمي تواني همه را از طريق كاري كه انجام مي دهي به دست آوري .اگر به دنبال دانش معنوي فهم عميق شفقت بي پايان آگاهي كامل شكوفايي كامل هستي، نمي تواني آن را از طريق كارهايي كه انجام مي دهي به دست آوري به عبارت ديگر اگر تكامل را انتخاب كرده اي تكامل روح نمي تواني از طريق انجام كارهاي دنيوي به آن تعالي برسي» [45] والش معجزات پيامبران را نه تنها مخصوص ايشان نمي داند بلكه توسل به نام ايشان را نيز رد مي كند تو تصور مي كني كاري كه موسي و عيسي انجام دادند تو نمي تواني انجام دهي ؟ بسياري از افراد بر اين باورند . آنها تصور مي كنند قدرتي از خود ندارند ولي چون قدرت انبياء را مشاهده كرده اند ، به نام آنها از خداوند در خواست مي كنند .همه شما تصور مي كنيد آدمهاي بي ارزشي هستيد بنابراين به نام عيسي يا مريم مقدس يا ساير قديسين يا هر نامي كه به نظرتان مقدس مي آيد ، به جز نام خودتان استمداد مي طلبيد [46]مسيح اگر قدرتي دارد نه اينكه از جانب خداست بلكه او مي دانست چگونه با ماده و انرژي برخورد كند. تو هم مي تواني به اين دانش برسي همين حالا اين همان دانش خير و شري است كه آدم و حوا به آن پي بردندتا قبل از اينكه از اين واقعيت آگاه شوند زندگي به مفهومي كه تو مي داني وجود نداشت[47] والش با قرار دادن معنويت در مقابل مذهب علل بيزاري از مذهب را بيان ميكند . «والش : چرا به مذهب اشاره نكرده اي ؟ خدا: چون تو به معنويت نياز داري يادت باشد براي آن كه مذهب سازمان يافته اي موفق شود بايد مردم را قانع كند كه به آن نياز دارند. براي اين كه مردم را متقاعد كني به چيز ديگري اعتقاد پيدا كنند بايد ابتدا اعتقاد به خود را از دست بدهند . مذاهب براي سؤالات بي پاسخ تو جواب مي دهند و مي گويند بدون چون و چرا بپذير و اين اجازه را نمي دهند به منبع دروني خود رجوع كني و چون امكان اين كار برايت وجود داشته باشد به پاسخي متفاوت از آنچه آن مذاهب جواب داده اند خواهي رسيد پس مذاهب سبب مي شوند به خودت شك كني چون اگر تو نتواني بدون شك كردن افكار خود را بپذيري چگونه ممكن است بدون شك كردن عقايد جديدي در مورد خدا را كه اين مكاتي به تو القاء كرده اند بپذيري[48]اين مذاهب به انسانها دستور مي دهند در مقابل خدا از وحشت خم شوند.مذاهب شرمگيني از جسم را مطرح مطرح مي كنندمذاهب به انسان القا مي كنند كه جز از طريق واسطه رسيدن به خداوند غيرممكن است.در حال كه زماني بود كه انسان با برخوردار بودن از زندگي پاك و خالص و اشاعه نيكي مي تواند به خداوند دست يابد اين مذاهب پرستش خداوند را جزء بايدها قرار مي دهند در حالي كه زماني بود كه انسان خداوند را با تمام وجود مي پرستيد هر كجا اين متعصبان نفوذ كده اند عدم وحدت را به وجود آورده اند[49] البته این شریعت ستیزی در غرب در واکنش به آموزه های خشک کاتولیک به وجود آمده از این رو بهانه ای برای مقابله با تمامی ادیان توحیدی گردیده است. مده آ
ارزش هاي اخلاقي در نگاه والش
در آموزه هاي انسان محورانه والش اصل و اساس ، خواسته ها و تمايلات نفساني انسان مي باشد «چون اراده من بر اين قرار گرفته كه تو خود واقعي ات را بشناسي و آن را تجربه كني ، پس اجازه مي دهم هر جريان يا تجربه اي را براي تحقق اين مهم خلق كني[50] هر چه را تو به سوي خود بخواني من خلق مي كنم هر چه را در تصور داري ، احساس مي كني ، مي گويي كافي است به سوي خود بخواني ، و دقيقا همان خواهد شد.[51] در اين انديشه است كه ديگر خوبي و بدي معناي خود را از دست مي دهد و به بهانه خلاقیت انسان گوهر درونی وی زیر سؤال می رود «من چيزي را «بد» يا «خوب» نمي نامم ( تو هم بهتر است اين كار را نكني ) چون تو موجود خلاقي هستي»[52] والش بنابر آموزه هاي مسيحيت در مورد گناه نخستين ، گناه را مساوي با فكر و خلاقيت مي داند« همه فكرها خلاق هستند و هيچ فكري به اندازه فكر نخستين قوي نيست . و به همين دليل است كه گاهي اين فكر ، گناه نخستين ناميده مي شود.[53] در معنويت والش ، شيطان محبوب خداوند است و بزرگترين خدمت را به خدا انجام مي دهد «شيطان چيزي است كه تو شر مي نامي حتي او را هم خداوند دوست دارد چون فقط در مقايسه با او است كه تو مي تواني خوبي را بشناسي فقط از طريق كاري كه شيطاني مي نامي به عملي خدايي پي مي بري و آن را انجام مي دهي خداوند گرما را بيشتر از سرما بلندي را بيشتر از پستي چپ را بيشتر از راست خوبي را بيشتر از بدي دوست ندارد همه چيز نسبي است[54]»
همه چيز از نقطه نظر خداي والش قابل قبول است « چگونه پروردگار مي تواند چيزي را كه وجود دارد نپذيرد؟ چيزي را رد كردن به منزله نفي آن است اگر خداوند بگويد چيزي مطلوب نيست به منزله آن است كه آْن چيز مظهر او نيست و اين نيز غير ممكن است»[55] والش با مطرح كردن قانون مقاومت ، ايستادگي در مقابل با هوس ها را رد مي كند «تو نمي تواني از چيزي دوري كني چون تا قيامت تو را دنبال مي كند. بنابراين در مقابل وسوسه مقاومت نكن و اين را بدان چيزي به نام راه نادرست وجود ندارد»[56] وي در زير سؤال بردن ارزشهاي اخلاقي تا حدي پيش مي رود تقدس خاصي به ويژگي هاي حيواني و غرايز نفساني مي دهد «چيزهايي را كه غرايز پست ، ابتدايي ، يا حيواني انسان مي نامي محكوم نكن بلكه محترم شمار و به عنوان جاده اي كه از طريق آن و به كمك آن تو مي تواني به منزل اوليه ات برگردي احترام بگذار هيچ دليلي ندارد كه تو خودت را از لذايذ زندگي محكوم مي كني آنچه را مقدس است با آنچه مقدس نيست درهم بياميز چون از طريق درك مراتب نازله است به عظمت مراتب بالاتر پي ببري» [57] جنبش های تفکر نوین مانند بسیاری از جنبش های اجتماعی ، رویکردی آرمان گرایانه به خود می گیرد و نجات آینده بشریت  را در حذف آموزه های اخلاقی جستجو می کند و با خرافه گرایی محض و تأثر از جنبش های یوفوئی ، زندگي انسان هاي فضايي را به عنوان الگوی اخلاقی و زندگی آرمانی  معرفی می کند« در چنین جوامعی ، موجودات بصورت انسانها لباس مي پوشند و به شكل آنها در جعبه زندگي نمي كنند كه شما ساختمان يا خانه مي ناميد انسانهاي تكامل يافته در فضاهاي طبيعي زندگي مي كنند در اينجا مسئله اخلاقيات مطرح نيست . در چنين جوامعي « بايدهاي اخلاقي » نظير جوامع انساني وجود ندارد. سيستم مدرسه در اين جوامع وجود ندارد صرفا يك روند آموزشي وجود دارد كه طبق آن به بچه آموخته مي شود چه كاري انجام دهد و اين كار چه فوايدي را در بردارد .بچه توسط پدر و مادر اصلي تربيت نمي شود[58]

فرجام شناسی در آموزه های والش

یکی از مؤلفه های تربیت عرفانی در ادیان توحیدی توجه دادن به معاد و بازتاب اعمال هست .باور به زندگی پس از مرگ جزو اصول اعتقادی تمامی ادیان آسمانی است . اعتقاد به معاد، عامل بازدارنده ای در مقابل سرکشی های نفسانی انسان هست . از این رو دشمنان دین برای ایجاد تزلزل بر این باور متوسل به معنویت های بدلی می شوند
والش با تأثير از انديشه هاي شرقي وجود تناسخ را با بيانات مختلف اثبات مي كند «افرادي هستند كه تصور مي كنند به هنگام مرگ جسم و ذهن فرو مي ريزند ، در حالي كه اين چنين نيست جسم تغيير شكل مي دهد و بخش غير شفاف خود را پشت سر مي گذارد ولي غشاء بيروني خود را همواره حفظ مي كند ذهن هم همواره با تو همراه است . ذهن ،به روح و جسم به صورت يك توده انرژي سه يعدي يا سه وجهي مي پيوندد چنانچه تو انتخاب كني ، به اين فرصت تجربه اندوزي كه زندگي بر روي كره زمين مي نامي ، برگردي ، خود الهي ات يك بار ديگر ابعاد واقعي را به صورت جسم ، ذهن و روح متجلي مي سازد واالش با نفی جهنم ، آتش را نه مکافات بلکه جنس آن را آگاهی می داند و درمورد بهشت ، با تأثر از اندیشه لیبرالیتی بهشت موعود را در همین دنیا تعریف می کند «چيزي به نام «بهشت» به مفهومي كه در ذهن تو است وجود ندارد . فقط دانستن اين نكته لازم است كه تو عن قريب در بهشت هستي . مسئله بر سر قبول و درك است ،نه كار و تلاش براي رسيدن به چيزي .[59]

ناعقل گروی در تفکر نوین

با نگاه اجمالی به آموزه های تفکر نوین مانند قانون جذب ، تجسم خلاق ، جاذبه حیوانی ، شعور کیهانی ، تعطیلی اندیشه را می توان یافت و درصدد پروش بعد احساس و خیال آدمی برآمده اند. «چنانچه در مورد چیزی در زندگی گیج و مبهوت هستی نباید درباره آن فکر کنی . هنگامی که با مسأله ای روبرو هستی نباید به آن فکر کنی … به مشکلات فکر نکن و به آنها اهمیت نده از فکر ببر به یاد داشته باش که تو یک موجود بشری هستی نه یک فکر بشری . بنابراین به موجودیت گام بنه آنچه حس می کنی ، همانی ست که هستی . احساس زبان روح است[60] والش تصویر سازی و تخیل خدا را ترجیح می دهد به اندیشه و معرفت نسبت به خدا«برای درک خدا باید فکر را کنار بگزاری[61]»
قوه عاقله در آدمی نعمتی الهی است که موجب تمایز بین حق و باطل ، بدی وخوبی می شود .  والش با طرح مسئله نسبیت اخلاق اندیشه را باعث به وجود آمدن خوب وبد می داند از این رو به مبارزه با خرد برآمده و بیان می کند«هیچ چیز بد نیست ، مگر آنکه فکر آن را بد بپندارد. هر از گاهی خوب است که فکر کردن را به کلی کنار بگذاری[62]» از این رو وی برای متوقف کردن اندیشه ، از زبان خدا پیشنهاد مدیتیشن و تمرکز بر خلأ را می دهد و برای تمرین تمرکز بر خلا مراقبه تمرکز بر نور شمع را ارائه می دهد[63] نتیجه گیری
با مطالعه بر شکل گیری جنبش تفکر نوین به وضوح نقش بنیادهای استکباری در پیدایش این جنبش و حمایت شان در روند گسترش این پدیده مشاهده می شود . مؤید این دیدگاه را می توان در سلطه پذیر بودن آموزه های رهبران این تفکر یافت. والش با صراحت وجود ظالم و مظلوم را انکار می کند و بیان می کند اگر کسی هم ظلم کند هدیه است که سوی تو می آورد . «ظالم یا مظلومی وجود ندارد ، شخص خوب و شخص بدی وجود ندارد و خداوند جز کمال نیافریده است.. هیچ کس به سویت نمی آید مگر آن که هدیه ای را برای تو به ارمغان بیاورد» [64]والش با طرح ، معنوی کردن سیاست نظام لیبرالیستی را به عنوان ، حکومت آرمانی ترسیم می کند . جنبش های معنوی نوپدید با به ابتذال کشیدن معنویت و  با حذف درون مایه تهذیب نفس ، فقط بعد هیجانی عرفان را عرضه می کنند و از این ترفند به راحتی اندیشه های استکباری خود را این بار در قالب معنویت عرضه می کنند

 

_منابع_______________________________________
[1] New Thought Movement
[2] Neale Donald Walsch
[3] دوستی با خدا ص 28
[4] دوستی با خدا ص 333
[5] دوستی با خدا ص 346
[6] گفتگو با خدا ج 1 ص 39و40
[7] گفتگو با خدا ج 1 ص 31
[8] گفتگو با خدا ج 2 ص 34
[9] گفتگو با خدا ج 2 ص 36
[10] دوستی با خدا ص 37
[11] گفتگو با خدا ج1 ص 34
[12] گفتگو با خدا ج1 ص 31
[13] گفتگو با خدا ج1 ص 70
[14] دوستی با خدا ص 36
[15] گفتگو با خدا ج 1 ص 75
[16] گفتگو با خدا ج 3 ص 87
[17] ص176 دوستی با خدا
[18] گفتگو با خدا ج 3 ص 162
[19] گفتگو با خدا ج 1 ص 64
[20] دوستی با خدا ص 178
[21] گفتگو با خدا ج1 ص 173
[22] گفتگو با خدا ج2 ص 138
[23] گفتگو با خدا ج2 ص 344
[24] گفتگو با خدا ج2 ص 138
[25] گفتگو با خدا3 ص 35
[26] گفتگو با خدا ج3 ص 35
[27] دوستي با خدا ص 21
[28] گفتگو با خدا ج2 ص 347
[29] گفتگو با خدا ج3 ص 376
[30] دوستي با خدا ص 110
[31] دوستي با خدا ص 37
[32] دوستی با خدا ص 321
[33] دوستی با خدا ص 320
[34] كتاب راز
[35] گفتگو باخدا ج1 ص 82
[36] گفتگو با خدا ج1 ص 84
[37] گفتگو با خدا ج1 ص 84
[38] گفتگو با خدا ج1 ص 162
[39] گفتگو با خدا ج1 ص 122
[40] گفتگو با خدا ج1 ص 290
[41] گفتگو با خدا ج1 ص 290
[42] گفتگو با خدا ج 1 ص 122
[43] گفتگو با خدا ج1 ص 242
[44] گفتگو با خدا ج 1 ص 243
[45] گفتگو با خدا ج1 ص 284
[46] گفتگو با خدا2 ص 44
[47] گفتگو با خداج1 ص 108
[48] گفتگو با خدا 2 ص 342
[49] گفتگو با خدا 2 ص 344
[50] گفتگو با خدا ج 2 ص 83
[51] گفتگو با خداج2 ص 31
[52] گفتگو با خدا2 ص 30
[53] گفتگو با خدا ج 1 ص 82
[54] گفتگو با خدا ج1 ص 118
[55] گفتگو با خدا ج1 ص 118
[56] گفتگو با خدا ج1 ص 181
[57] گفتگو با خدا ج3 ص 89
[58] گفتگو با خدا ج3 ص 366
[59] گفتگو با خدا ج1 ص 172
[60] دوستی با خدا ص 169
[61] دوستی با خدا ص 326
[62] دوستی با خدا ص 171
[63] دوستی با خدا ص 173
[64] دوستی با خدا ص 57

نویسنده: رسول حسن زاده

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
بستن