یادداشت

ابن عربی ،تصوف و کابالیسم

در کتاب «محی الدین در آئینه فصوص» جلد دوم،‌ بیست و یک دلیل آورده ام که محی الدین اسپانیائی بولدزر جاده صاف کن جنگ های اندلس،‌ جنگ های صلیبی و حمله مغول‌ بود. و اینک بیست و دومین دلیل را در این جزوه تقدیم می کنم.
می دانم:‌ آنان که کتاب مذکور را نخوانده اند با مشاهده عبارت فوق،‌ دچار نوعی شگفتی می شوند. اما جوانب مسئله را در دو جلد آن کتاب به طور مستدل شرح داده ام.
کابالا، کباله، کبّاله، قباله و کابالیسم: در این مقاله به هیچ وجه در صدد شرح و توضیح جریان فکری ـ سیاسی کابالا نیستم. زیرا اولاً‌ از موضوع بحث من خارج است و ثانیاً نوشته ها و مقالات متعدد به ویژه در عرصه اینترنت در شرح و توضیح آن آمده است و نیازی به تکرار مجدد آن ها نیست.
و نیز به شرح و بیان جزئیات نقش کابالیسم در ایجاد اتحاد میان مسیحیت و یهودیت بر علیه اسلام،‌ نمی پردازم؛‌ تنها در متن جزوه اشاره شده است که کابالیسم اولین گام و در بیان دیگر نطفه اصلی این اتحاد است و پیش از آن، مسیحیان،‌ یهودیان را قاتل عیسی (ع) می دانستند و کینه و دشمنی عمیق با یهود داشتند گرچه در اصل اعتقاد به کتاب عهد عتیق (تورات) با آنان مشترک بودند.
این نطفه در حوالی۱۱۶۰ تا ۱۱۷۰ میلادی در جنوب فرانسه بسته شد و در حوالی ۱۲۳۰ در اسپانیا- که آن روز زیستگاه انبوه یهودیان در کنار مسیحیان و مسلمانان،‌ بود- توسط مثلّث زیر به تکامل خود رسید و به اجرا گذاشته شد:
۱- نهمانیدس: رهبر دینی و بنیانگذار مرکز آموزش کابالا در شهر «گرونا» و مشاور جیمز اول پادشاه مسیحی. نهمانیدس طراح اصلی اجرائی شدن اتحاد مسیحیان و یهودیان به محور اصول کابالا و نیز برنامه جنگ نرم بر علیه مسلمانان اندلس (اسپانیا) بود؛ علاوه بر محصولات تاکستان های مسیحیان و یهودیان،‌ تاکستان های مسلمانان را نیز اجاره کرده و به شراب تبدیل نموده و در مراکزی شبیه کافی شاپ های امروزی به طور تقریباً رایگان در اختیار پسران و دختران جوان مسلمان قرار داده و آنان را از غیرت دینی تهی کردند. و…[۱] ۲- مه یربن تودورس ابولافی: این شخص رئیس انبوه یهودیان اسپانیا ـ که آن روز جمعیت شان در اسپانیا بیش از همه کشورهای جهان بودـ که ریاست قومی و نژادی،‌ اجتماعی،‌ سیاسی و اقتصادی یهودیان با او بود. در تاریخ یهود پس از سقوط دولت شان بدست بخت النصر (بنی آکد ناصْر) قدرتمند تر از او در سمت مذکور کسی نبود.
۳ـ جیمز اول پادشاه مسیحیان اسپانیا ملقب به «شاه فاتح» که در سایه همکاری دو شخصیت یهودی مذکور در بالا در جنگ با مسلمانان فاتح گشت.
اقدام و موفقیت این مثلث در برابر مسلمانان اسپانیا (اندلس)ـ که مسلمانان را قتل عام کرده و یا به دریا ریختند و تعداد کشته ها سر از صدها هزار در آوردـ بزرگترین پیروزی اتحاد مسیحی یهودی در مقابل مسلمانان است.
نسخه همیشگی: اتحاد مذکور به محور اصول کابالا و موفقیت عظیم این اتحاد در برابر مسلمانان، «حکمت عملی» کابالا را به یک نسخه همیشگی و برنامه استراتژیک سلطه بر جوامع حتی جامعه های غیر مسلمان،‌ تبدیل کرد. و تاسیس دولت اسرائیل بر اساس همین اتحاد کابالیسم،‌ مبتنی است.
و نیز،‌ به خوبی و با صراحت روشن است که اصول فراماسونری همان اصول کابالیسم است حتی محرمانه بودنش.
حکمت عملی: کابالا به دو بخش تقسیم می شود: حکمت نظری که به مسائل «هستی شناسی»‌ می پردازد و حکمت عملی که نتیجه اساسی آموزه های این بخش حذف مرز میان مسیحیان و یهودیان و ایجاد اتحاد است.
که در سبک محی الدین،‌ نتیجه اصلی آن تخریب و حذف اعتقادات و خط قرمزهای اسلام و انهدام اصول اعتقادی اسلام نه برای اتحاد مسلمان،‌ یهودی و مسیحی بل برای از بین بردن اسلام‌ است.
محی الدین که اسپانیائی و معاصر سه شخصیت مثلث مذکور در بالا است در سنّ‌ ۳۷ سالگی[۲] به پشت جبهه و پشت عقبه مسلمانان (مراکش،‌ الجزایر، تونس و مصر) اعزام شده بود تا عقبه مسلمانان را تخریب کند و کرد؛ مردم کشورهای مذکور را از کمک رسانی به مسلمانان اندلس بازداشت. زمانی که پیروزی مثلث مذکور بر مسلمانان به مرحله حتمی رسید،‌ محی الدین به دستور مثلث مذکور مامور گشت که فعالیت های خودش را در خاورمیانه متمرکز کند.
در آن برهه یعنی وقتی که پیروزی مثلث مذکور به مراحل حتمی خود رسید،‌ واقعه بزرگ تاریخی دیگری رخ داد؛‌ پاپ و واتیکان با مشاهده پیروزی کابالیست مثلث بر مسلمانان، به بزرگترین آرزوی چندین قرنی خود رسیدند،‌ واتیکان نیز اتحاد مذکور را در عمل به رسمیت شناخت[۳] . دربار واتیکان با چنگیزخان مغول باب مراوده دیپلماتیک را باز کرد و رهبری زمینه سازی جنگ نرم برای راهگشائی حمله مغول، به عهده محی الدین گذاشته شد.
محی الدین اسپانیائی در شهر «قونیه» دقیقاً سه راهی جاده ابریشم که ممالک اسلامی را از سیحون تا تنگه داردانل به اروپای شرقی و مرکزی وصل می کرد،‌ با «جاده اعظم»[۴] که قونیه را تا مصر،‌ مراکش و اندلس وصل می کرد، مستقر شد و کتاب «فصوص الحکم» را که همان اصول کابالیسم در لباس اصطلاحات صوفیان اسلامی است،‌ در همان قونیه نوشت. روزی که لشکر مغول به نزدیک قونیه رسیده بود محی الدین در کاخ خود در قونیه شعر می سرود[۵] و پیش از آن نیز در برابر حمله صلیبیان، مسلمانان را از رفتن به بیت المقدس باز می داشت.
این مسائل را در حد لازم در جلد دوم شرح داده ام لیکن در زمان تدوین آن کتاب آشنائی کافی با کابالیسم نداشتم. با آشنائی و مطالعه و شناخت کابالا برایم روشن شد که فصوص الحکم دقیقاً همان کابالیسم است با یک فرق:
کابالیسم که اصلی ترین کتاب آن «کتاب ظهر» است سر و کارش با باورهای یهودی و مسیحی است که اصول هر دو دین را با توجیهات عجیب و غریبی تاویل کرده و بر اصول کابالیسم تبدیل می کند. اما سر و کار فصوص الحکم با اصول اساسی اعتقادی اسلام است که آن ها را به اصول کابالیسم تبدیل کرده و همان طور که خودش در اشعارش گفته جامعه مسلمانان را به جامعه فاقد دافعه و جامعه سلطه پذیر تبدیل می کند و کرد. (به اشعار او در این زمینه در ادامه مقاله خواهیم پرداخت)
همان طور که گفتم،‌ در این مقاله کاری با جزئیات و مباحثات قابل اختلاف کابالا و کابالیسم ندارم، تنها اصول مسلم کابالا را که مورد اجماع محققین است در اینجا می آورم تا بار دیگر محی الدین را در آئینه فصوص نشان دهم.
سیاست خردمندانه کنترل کابالا: تصوف (در هر قالب خواه در ماهیت کابالیسم و خواه در ماهیت هندوئی و بودائی و خواه در قالب تصوف صوفیان ما)‌ در هر جامعه ای رواج یابد، آن را به انحطاط و سقوط می کشاند؛ همان طور که قرن های مدید مناطق هند و چین را ساقط و منحط کرده بود. جامعه های هند و چین وقتی توانستند به خود آیند که تصوف را از اداره جامعه و سیاست و نظام اقتصادی بیرون راندند. و ممالک اسلامی وقتی به سقوط و انحطاط رسید و در میان مثلث جنگ های اندلس، جنگ های صلیبی و حمله مغول (باصطلاح خرد و خمیر شد بل نرم تر از هر خمیر)‌ و به جنازه نیمجان که هیچ توان دفاعی از خود نداشت تبدیل گشت که تصوف همه گیر و در اوج رواج خود بود.
و به همین دلیل، امروز غربیان با تمام توان تصوف را در جوامع اسلامی بشدت تشویق و ترویج می کنند.
این ماهیت تصوف است که خیال گرائی محض را «باطن گرائی» نامیده و «واقعیات» و «واقعیت گرائی» را به خیال تبدیل می کند، که:
کلّما فی الکون وهمٌ او خیال
او عکوسٌ فی المرایا او ظلال
سرود همه جائی تصوف است که صوفیان هر جامعه با زبان و ادبیات خودشان سر می دهند.
باید اذعان کرد که اتحادیه مسیحی و یهودی، تا این اواخر برخورد کاملاً خردمندانه ای با کابالا داشته است؛ هرگز کابالیسم را به مشروعیت کامل نشناختند، کابالا همیشه با عدم مشروعیت همراه بوده است.
برخوردشان با کابالا تنها به عنوان وسیله ای برای ترمیم همان «یأس و نا امیدی» که در بالا بیان شد، بود و صرفاً به عنوان ابزار از آن استفاده کردند.
در این اواخر گویا رشته این کنترل خردمندانه از دست شان در رفته گروه ها و فرقه های کابالیست ظاهر می شوند مانند شیطان پرستی و گروه های دیگر کابالیست.
البته استفاده ابزاری از کابالا در برابر مسلمانان به صورت یک برنامه مداوم تا به امروز (هم در زمینه جنگ نرم و هم در عرصه تولید و جنگ اقتصادی و هم در عرصه نظامی، برای سلطه بر جوامع غیر مسیحی و غیر یهودی) مورد استفاده قرار گرفته و می گیرد.
اصول مسلّم کابالا
اصل اول:‌ هوخمه (= حکمت): تسمیه اهریمنی ترین فکر با هوخمه و حکمت.
این نامگذاری که عنوانی است برای ماهیت تصوف یهودی کابالا، در میان صوفیان ممالک اسلامی وجود نداشت. محی الدین نام کتاب خود را «فصوص الحکم»‌ گذاشت و آن را از کابالیسم به تصوف ممالک اسلامی نفوذ داد. سخن در «عنوان» و «اصطلاح» است نه در به کارگیری لفظ حکمت در کاربرد لغوی. محی الدین در آغاز فصوص مدعی است که نام کتاب و حکمت بودن محتوای آن را نیز پیامبر اسلام(ص) در آن رؤیا، تعیین کرده است. او در این ماموریت خود به جای «مثلث نهمانیدس» نام پیامبر(ص) را آورده است.
از آن به بعد صوفیان در ممالک اسلامی این عنوان نان و آب دار را برای تصوف های گوناگون خود برگزیدند.
نفوذ این اصل در میان صوفیان مدعی تشیع
در میان شیعیان تا قرن هشتم هیچ صوفی ای موفق نگشته بود. اگر یک فرد شیعی به تصوف می گرائید منکوب و مطرود می گشت. در قرن مذکور سید حیدر آملی با تمسک به تایید علمی،‌ زهدی و تقوائی که از فخرالمحققین فرزند علامه حلّی دریافت کرده بود، توانست به عنوان یک شیعه صوفی، موفق شود. شرایط زمان به ویژه در درون ایران با او مساعد بود.
سید حیدر با این گرایش در صدد بود که اسماعیلیان پراکنده در البرز مرکزی را جمع کرده و قدرتی به دست آورد. او با این که یک شرح نسبتاً انتقادی بر فصوص نوشت اما در واقع آن را به عنوان حکمت و یک متن از متون تصوف ممالک اسلامی پذیرفت. در نتیجه، سید حیدر، هم حضور تصوف در میان شیعه را بنا نهاد و هم عنوان حکمت را به میان شیعیان نفوذ داد.
ملاصدرا هم محتوای فصوص و هم عنوان حکمت را با تحمیل تصوف محی الدین بر ارسطوئیات و تحمیل این معجون یونانی- کابالیستی بر قرآن و حدیث، عنوان راه و مسلک خود را «حکمت متعالیه» نامید.
او با تحکّمات ضد عقلی، ضد لغت و ضد کاربرد الفاظ، بر خلاف همه قوانین و قواعد علمی و ادبی، الفاظ حکمت در قرآن و حدیث را بر بینش خود تفسیر بل تحریف کرد.
اصل دوم: وحدت در عین کثرت
اولین اصل در خداشناسی کابالا این است که: خداوند در درجه اعلی، یگانه و «احد» است اما در درجه دوم متعدد و متکثّر است، کابالیست ها این درجه دوم را «سفیرات»‌ می نامند.
نفوذ:‌ محی الدین در «فصّ شیثی» می گوید:‌ «الله»‌ خدای یگانه و احد است، و هر کدام از اسماء خدا نیز یک خدا هستند.
اصل سوم:‌ تقسیم کار میان خدایان
خدایان که زیر نظر «الله»‌ کار می کنند هر کدام بخشی از کائنات و امور مربوط به آن بخش را اداره می کنند.
اولین کسی که این سخن را در میان جامعه اسلامی مطرح کرده محی الدین است.
ارثیه یونانی: به خوبی روشن است که این «چارت اداری خدایان» که کابالیسم و محی الدین برای خدا درست می کنند بر گرفته از «ربّ و ارباب انواع» افلاطون است.
اصل چهارم: صحیح دانستن تناقض
یکی از اصول کابالیسم (همان طور که از اصل دوم نیز پیداست) باطل ندانستن تناقض است که همه اصول و فروع آن بر این اصل استوار است. در تاریخ بشر و در تاریخ ملل و نحل و در تعقل هر انسان عاقل، جنون و دیوانگی بزرگ تر از این نبوده و نیست که فرد عاقلی تناقض را صحیح بداند.
نفوذ: محی الدین در همان فصّ شیثی این تناقض را می آورد و در «فصّ‌ ادریسی»‌ آن را فراز می کند.
اولین کسی که در جامعه اسلامی چنین سخنی را گفته است محی الدین است. قیصری شارح نامدار و مرید وفادار و با استعداد محی الدین در شرح فصّ ادریسی در توجیه سخن محی الدین می گوید:‌ این «تناقض من وجه» است و تناقض من وجه اشکال ندارد.!
(شرح بیشتر این مطلب در جلد دوم «محی الدین در آئینه فصوص»‌ بخش «فصّ‌ ادریسی» آمده است)
مهمتر این که همه‌ فصّ های فصوص بر این اساس یعنی بر اساس «عدم بطلان تناقض»‌ مبتنی است.
اصل پنجم: خدایان مؤنّث
اصل دیگر کابالیسم وجود خدایان مؤنّث است. و این عنصری است که از «سازمان الهه های یونان باستان» برگرفته شده است.
نفوذ: محی الدین در «فصّ شیثی»‌ رسماً می گوید:‌ هر خدا از خدایان به همراه خواهرانش (اخواته) بخش مورد اداره خود را اداره می کند. سخنی که پیش از محی الدین به گوش هیچ مسلمانی حتی صوفی در جوامع اسلامی نخورده بود.
اصل ششم: تعامل و همکاری میان خدایان‌
حتی پارتی بازی (تحت عنوان شفاعت) مثلاً درباره یک انسان، میان خدایان بر قرار است.
نفوذ: محی الدین این اصل کابالیست را به جامعه اسلامی نفوذ داد و پیش از او چنین اِزخرافاتی در جوامع اسلامی شنیده نشده بود. او در فصّ شیثی این مسئله را با این عبارت به پایان می برد: فانّ «الرّحمن» ماشفع عنه «المنتقم» فی اهل البلاء الّا بعد شفاعۀ الشّافعین: رحمن در حضور منتقم درباره اهل گرفتاری، شفاعت نمی کند مگر پس از آن که شافعان دیگر (خدایان دیگر)در پیش رحمان شفاعت کرده باشند.
اصل هفتم: ازلی بودن مخلوقات
در قالب ویژه ای که یکی از اصول کابالیسم است. بدین شرح:‌ همه مخلوقات، همه اشیائی که به وجود آمده اند یا به وجود می آیند و یا خواهند آمد، همگی پیش از پیدایش شان در عالم باطن وجود داشته اند و هیچ چیز مسبوق به عدم نیست و همین طور هر حادثه طبیعی و هر حادثه اجتماعی و هر رفتار انسانی.
نفوذ: این بینش به صورت های دیگر، پیش از محی الدین در میان صوفیان جوامع اسلامی بوده است یعنی آنان نیز مخلوق را ازلی می دانسته اند اما توجه شان به تک تک مخلوقات و اشیاء‌ نبود بل توجه شان و محور بحث شان «آغاز پیدایش مخلوق» بود؛ می گفتند خداوند هرگز بدون مخلوق نبوده است و نمی گفتند همه مخلوقات و همه اشیاء و همه حوادث ریز و درشت کائنات و حوادث فردی و اجتماعی و افعال انسان ها پیشتر در عالم باطن بوده و حضور داشته اند.
محی الدین اولین کسی است که این اصل کابالیسم را به تصوف صوفیان به ظاهر مسلمان وارد کرد و آن را تحت عنوان «اعیان ثابته» یک اصل از اصول تصوف در ممالک اسلامی جای داد.
در هر دو جلد «محی الدین در آئینه فصوص» اشاره کرده ام: محی الدین به حدّی فکر بشر را وارونه می کند که «خیال» را به «عین» و عین را به خیال تبدیل می کند و همین طور عینیت هستی و جهان هستی را به خیال و تخیلات را به عینیت تبدیل می کند. او با این روند واقعاً جامعه متمدن و پیشرفته مسلمانان را به سقوط کشانید.
البته تصوف و صوفیان پیش از محی الدین همه کارها را کرده و زمینه را برای محی الدین آماده کرده بودند و سقوط مسلمانان غیر از تصوف و خیال گرائی صوفیان، عامل دیگری نداشته است. صوفیان کردند و چه کردند!
اصل هشتم: فیضان وجود خدا
یعنی وجود خدا بر وجود اشیاء کائنات، فیضان دارد و در وجود هر چیز سریان دارد (وجود خدا در همه چیز هست)‌ و این یکی دیگر از اصول کابالیسم است.
نفوذ:‌ محی الدین در «فصّ آدم» می گوید: اگر سریان وجود خدا در موجودات نباشد عالَم، وجود نمی داشت.
پیش از محی الدین در زبان صوفیان ممالک اسلامی، سخن از گزافه «وحدت وجود» بود اما فیضان و سریان، باری شدید از «حرکت» و «تغییر» دارد که خداوند را نیز متغیر و متحرک می کند که با خدائی خدا تناقض دارد و این جنونی است مبتنی بر جنون «عدم بطلان تناقض»‌.
محی الدین این اصل کابالائی را نیز به جوامع اسلامی نفوذ داد و ملاصدرا و پیروانش با اختراع «فیض اقدس و فیض مقدس در وجود» آن را پرورانیدند. ملاصدرا کتابی دارد بنام «سریان الوجود».
اصل نهم: فراتر از ادیان‌
در برگ های پیشین به شرح رفت که کابالا فراتر از دو دین یهودی و مسیحی می رود و این راه را برای ایجاد اتحاد میان آن دو دین و پیروان شان در مقابل مسلمانان، برگزیده است. در این مسیر مسئله را طوری برگزار می کند که مسیحیت هم دین است و هم دین نیست، و یهودیت نیز هم یک دین است و هم یک دین نیست.
نفوذ:‌ محی الدین در «فصّ نوحی» می گوید:‌ قوم نوح در دریاهای علم غرق شدند: «اغرقوا فی بحار العلم». و در «فصّ موسوی» فرعون را یک عالم و عارف می داند. و در ده ها مورد دیگر حق را به کافران می دهد و حقارت انبیاء‌ را (نعوذ بالله)‌ القاء‌ می کند. کافران و ملحدان را محبوب خدا و بت پرستی را «راه میان بر»‌ برای وصال خدا می داند. و در «فصّ هارونی» می گوید چون هارون نمی دانست که پرستش عجل عین پرستش خداست بر آن مردم عجل پرست اعتراض کرد و موسی به همین جهت هارون را توبیخ کرد که چرا مزاحم پرستش آنان شده است.
قیصری در شرح فصّ آدم می گوید: چون انسان «لااله الاّ الله» می گوید پس «جهول» است.
به نظر او ارزش بت پرستی به حدی است که موسی(ع) از موی سر و صورت هارون(ع) گرفته و می کشد.
با چنین افکار عرفانی (!) که محی الدین و همکارانش داشتند، معلوم نیست اساساً انبیاء برای چه آمده اند و اساساً دین چه معنائی دارد؟!
محی الدین همه انبیاء را تحقیر می کند[۶]، به پیامبر اسلام(ص) توهین می کند[۷]، عمر را و علم عمر را بر پیامبر و علم پیامبر ترجیح می دهد[۸] ، خودش را برتر از پیامبر اسلام(ص) می داند.[۹] او بدین گونه اصل کابالیسم «فراتر از ادیان»‌ را به جوامع مسلمانان نفوذ داد.
ابوالعلای عفیفی که فصوص را تصحیح کرده است در صفحه ۵ جلد دوم بیت زیر را از محی الدین آورده است:
عقد الخلائق فی الِاله عقائداً
و انا اعتقدتُ جمیع ما عقدوه
مردمان مختلف درباره خدا عقیده های مختلف دارند و من به همه‌ آنچه آنان معتقد شده اند، معتقد هستم.
و نیز دیگر اشعار او را درباره این مسلک فرا ادیانی، ملاحظه فرمائید:
پیش از این دوستم را بد می‌‏پنداشتم و دفع می‌کردم
چون دین من با دین او سازگار نبود
‏و اینک قلبم پذیرای هر عقیده گشته است
دیری برای راهبان و چراگاهی برای آهوان جوان شده است
هم آتشکده است و هم کعبه برای طواف کنندگان
هم الواح تورات و هم مصحف قرآن شده است
متدین به دین حبّ هستم که خودم به راه انداخته‏ام
مرکب ‏های آن را پس «محبت» دین و ایمان من است.[۱۰] اصل دهم: شیطان یک موجود ستوده، نیکو و مظهر خدا است
این اصل یکی دیگر از اصول کابالیسم است که اهریمنی بودن آن را بیش از اصول دیگر در صراحت، نشان می دهد، صراحتی که عوام نیز کاملاً به فساد آن توجه دارند.
نفوذ: این موضوع بدین صورت، از اصول کابالا است که محی الدین به تصوف میان مسلمانان وارد کرده است.
اما برای این که نمونه ای برای علل موفقیت محی الدین و چگونگی زمینه در تصوف ممالک اسلامی پیش از محی الدین، ارائه شود و آنان که دوست دارند مسائل و حوادث تاریخی را با عناصر جامعه شناختی بررسی کنند، به پیشینه این موضوع در میان صوفیان پیش از محی الدین اشاره ای می شود:
همه صوفیان که به «وحدت وجود» معتقد بودند (و هستند)؛ خالق و مخلوق را یک وجود واحد می دانستند (و می دانند) بدیهی است در این صورت شیطان هم از آن وجود واحد خارج نیست. همه صوفیان بدون استثناء‌ وجود شیطان را مثبت می دانند زیرا تفکیک در «واحد» امکان ندارد. اما اینان هر شیئ را دارای وجود و یک «تعیّن» می دانستند؛ در نتیجه وجود شیطان مثبت و تنها تعیّن او منفی تلقی می شد.
محی الدین چنین زمینه مساعد را می دید، گامی به پیش نهاد از «وحدت وجود»‌ عبور کرده و به «وحدت موجود» رسید؛ تفکیک میان وجود اشیاء و تعیّنات شان را کنار گذاشت و بر اساس فیضان و سریان وجود الهی بر همه اشیاء مدعی شد هیچ چیزی و هیچ «متصوَّری»‌ اعم از وجود و تعیّنات، منشأیی غیر از وجود خدا ندارد.
ملاصدرا به نظر خودش در تکمیل مسلک محی الدین از ارسطوئیات کمک گرفت. گاهی «شیئ»‌ را با انتزاعات ذهنی به «وجود» و «تعین» تقسیم می کند و گاهی آن را به «وجود» و «ماهیت»، و روی این انتزاعات صرفاً ذهنی که حتی ارزش فرضیه را هم ندارند چه سخن فرسائی ها که نکرد؛ عرصه واقعیت و حقیقت را رها کرد و به تخیلات ذهنی پرداخت. اما او که احیاء کننده مسلک محی الدین بود، با همه تفکیکات مذکور به همان «وحدت موجود»‌ محی الدین معتقد شد و دو فصل در اسفار تحت عنوان «اِعلم انّ‌ واجب الوجود کلّ الاشیاء:‌ بدان که خدا کل اشیاء است». باز کرد، یعنی به «وحدت اشیاء» قائل شد نه فقط به «وحدت وجود اشیاء».
به عبارت دیگر:‌ هم وجود و هم ماهیت اشیاء را عین خدا دانست.
پس از اعلام این اصل آن هم به صورت دو فصل در اسفار، دیگر توجیهات و تاویلات این سخن، سودی ندارد و به هر صورت شیطان می شود خدا.
اقتضاء ضروری و لازمه واجب این سخن و باور به وحدت موجود، این است که شیطان وجوداً و ماهیتاً عین خدا است که لطف فرموده با «شیطان مظهر خدا است» تعبیر می کنند.
بدیهی است وقتی که «واجب الوجود کل الاشیاء» باشد، شیطان یکی از «کل الاشیاء» است پس می شود خدا، یعنی عین سخن کابالیست ها.
بنابراین، محی الدین تنها (باصطلاح) نو آوری ای که کرده ماهیت و تعیّن شیطان را نیز (نعوذبالله) الهی کرده است و ملاصدرا، ملاهادی سبزواری و… خیره سرانه به دنبال محی الدین له له می زنند. و با اسلام و مسلمانان رفتاری را می کنند که اولین خواسته صلیبیان امروزی و کابالیست های امروزی و دشمنان امروزی است.
بی جهت نیست که غربیان این همه تصوف، محی الدین و ملاصدرا را در ذهن و ضمیر اجتماعی ما و برای محافل علمی (دانشگاه ها و حوزه ها) تبلیغ، تشویق و ترویج می نمایند و هانری کربن ها را مامور این استراتژی می کنند.
محی الدین در «فصّ آدم» درباره آدم (ع) می گوید:‌ آدم صورت آدم و صورت عالم را در خود جمع کرده بود اما شیطان جزء عالم است و چنین صفات جامع را ندارد «و ابلیس جزء من العالم لم یحصل له هذه الجمعیّۀ».
قیصری مرید سینه چاک و پیرو دانشمند و پر استعداد محی الدین در شرح آن در توضیح فرق آدم و ابلیس می گوید: ابلیس مظهر اسم «مضّل»‌ خدا است اما آدم مظهر اسم «الله» است.
فراموش نشود در اصل دوم بیان شد که محی الدین هر اسم خدا را یک خدا می داند.
متاسفانه از تلویزیون جمهوری اسلامی چندین بار شنیده ام که فلان آقا در سخنانش می گوید شیطان مظهر خدا است.
اصل یازدهم: تشویق به گناه به ویژه گناهان کبیره
بدیهی است کابالیسم که شیطان را مقدس دانسته و او را پرستش می کند، گناهان را نیز که خواسته شیطان است جایز می داند.
نفوذ: ‌محی الدین نه تنها این اصل را به جامعه اسلامی نفوذ داد بل گناه کردن را عین خواسته خدا نیز دانست؛ او در «فص آدم» آن جا که سخن از فرشتگان و آدم می گوید مطلب را به جائی می رساند که قیصری با آوردن دو حدیث جعلی از حضرت رسول صلی الله علیه و آله سخنان او را به اصطلاح مستدل تر می کند: حدیث جعلی اول: «لولا تذنبوا لذهبت بکم و خلقت خلقاً یذنبون و یستغفرون، فاغفر لهم»:‌ اگر گناه نکنید شما را از بین می بریم و موجود دیگری می آفرینیم تا گناه کنند سپس استغفار کنند و بیامرزم آن ها را.
اینان مثلاً از این نگران هستند که مردم آن قدر مقدس باشند و گناه نکنند در نتیجه، خدایانی از قبیل تواّب، غفّار، عفّو، رئوف، رحیم، قهّار، منتقم و امثال شان، بی کار بمانند(!!).
حدیث جعلی دوم: «لو لم تذنبوا لخشیت علیکم ما هو اشدّ من الذّنب، اَلا هو العُجب، العُجب، العُجب»:‌ اگر گناه نکنید می ترسم به چیزی دچار شوید که اشدّ از گناه است و آن عُجب است عجب، عجب.
صوفیان پیش از محی الدین زمینه را برای جعل حدیث آماده کرده بودند و در هر مورد که دل شان می خواست یک حدیث جعل می کردند و بیشتر نام آن را «حدیث قدسی» می گذاشتند، زیرا احادیث قدسی معمولاً بی سند هستند و اینان آن را هر چه خواستند گسترش دادند، کاری کرده اند که گویا حدیث قدسی بی نیاز از سند است.
اما ترویج گناه و فسق و فجور توسط محی الدین در ممالک اسلام با ترویج آن ها در آئین کابالیسم فرق دارد. کابالیست های اسپانیا جوانان مسلمان را با تامین امکانات گناه از آن جمله زنا و شرابخواری فاسد می کردند و این، برنامه استراتژیک جنگ نرم بود، و جوانان خودشان را هدف قرار نمی دادند.
محی الدین که در داخل جامعه اسلامی فعالیت می کرد یک روند مطلق در پیش گرفته بود و دافعه، غیرت و حمیت دینی را از آنان سلب می کرد. او با جعل حدیث از زبان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله جهاد را نکوهش می کند. در «فصّ یونسی»‌ می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله چه زیبا فرموده است: «اَلا اُنبّئکم بما هو خیرلکم و افضل من اَن تلقوا عدوّکم فتضربوا رقابهم ویضربون رقابکم، ذکر الله»: آیا خبر ندهم به شما چیزی را که خیر شما در آن است و آن افضل از آن است که با دشمنان درگیر شوید و گردن آنان را بزنید و آنان گردن شما را بزنند، آن ذکر الله است.
یعنی کاری با دشمنان (با صلیبیان در اندلس و اسپانیا و در تهاجم به بیت المقدس که در همان روزها که او فصوص را می نوشت به شدت جریان داشت و حمله مغول نیز از جانب شرق شروع شده و به نزدیکی قونیه محل سکونت محی الدین رسیده بود) نداشته باشید و به ذکر الله مشغول شوید. محی الدین نه تنها به گناه تشویق می کند بل گناه کردن را یک تکلیف واجب، می کند.
و نویسنده ای در «دائرۀ المعارف اسلامی» چه قلمفرسائی درباره این شیخ اعظم(!) که نکرده است در حالی که تذکره نویسان تصریح کرده اند که محی الدین مسلمانان را در آن دوران جنگ از رفتن به بیت المقدس که مورد هجوم صلیبیان بود، باز می داشت.
در دو جلد «محی الدین در آئینه فصوص» شرح داده ام که آموزه های محی الدین به وسیله کاروان های جاده ابریشم تا ساحل سیحون به دست انبوه صوفیان آن روز (مثلاً می توان گفت آن روز در شهر بزرگ نیشابور که دومین شهر پس از بغداد بود کسی غیر صوفی یافت نمی شد)‌ می رسید، تصوف کابالیستی او از قونیه تا سیحون (سمرقند و بخارا) نسبت به دیگر مناطق ممالک اسلامی، بیشترین توفیق را داشت و همزمان شیخ عطار شاگرد واقعی او بود با فاصله مکانی و شیخ محمود شبستری نیز بعدها از پیروان کامل محی الدین شد.
پس از محی الدین برخی از نامدارن بزرگ تصوف نه تنها همجنس گرائی را جایز دانستند بل به همجنس گرائی خود افتخار می کردند. اگر به فرهنگ معین، ذیل «شمس تبریزی» مراجعه کنید نمونه ای از این افتخار را مشاهده می کنید که شمس بر «اوحدالدین کرمانی» می شورد و همجنس گرائی او را محکوم می کند.
و نیز ملاصدرا در اسفار برای لزوم و ضرورت همجنس گرائی استدلال کرده است؛ مردمان و افراد غیر همجنس گرا را مردمانی پست و حیوان دانسته است.[۱۱] سبزواری در حاشیه آن، می گوید: این حضرات در تجویز این رفتار به قاعده «اجتماع امر و نهی» معتقد هستند.
هر کسی که از علم «اصول فقه» اطلاع داشته باشد می داند که این مسئله هیچ ربطی به آن قاعده ندارد و سبزواری هیچ اطلاعی از آن علم نداشته است. همان طور که اطلاعی از تاریخ هم نداشته که در آغاز منظومه، اسکندر مقدونی را «قدیس» نامیده است.
اصل دوازدهم:‌ مشروعیت دادن به «مکر»‌
این اصل یهودیان بل مشخّصه‌ دین یهود است؛ محققین خوب تشخیص داده و گفته اند که رابطه انسان با خدا در دین یهود، یک رابطه رقابتی است و رابطه انسان با خدا در دین مسیحی یک رابطه محبتی است و رابطه انسان با خدا در دین اسلام رابطه عبد و معبود است.
رابطه رقابتی با خدا یک اصل توراتی (توراتِ تحریف شده) است که حتی انبیاء در این رقابت با خدا به مکر و نیرنگ متوسل می شوند و به ویژه رفتار پیامبران نیز با همدیگر بر مکر استوار بوده است:
اسحاق می خواست به فرزندش «عیسو» دعا کند تا او به سعادت دنیوی و اخروی برسد. فرزند دیگرش یعقوب به مکر متوسل شد؛ اسحاق در آن زمان نابینا شده بود، یعقوب بزغاله ای را ذبح کرد گوشت آن را برای پدرش اسحاق بریان کرد و پوست بزغاله را بر دو بازوی خود کشید، غذا را به حضور اسحاق برد. اسحاق بازوان پر موی را لمس کرد و گمان کرد که عیسو است زیرا بازوان عیسو خیلی پر مو بود و دعا کرد. بدین ترتیب یعقوب به مقام بالا رسید و عیسو عنوان برادر عقب مانده به خود گرفت.
در متون یهودی نمونه های متعدد از این رقابت و مکر وجود دارد.
نفوذ:‌ محی الدین در «فصّ نوحی»‌ یک رقابت میان مثلث خدا، نوح و قوم نوح، به نمایش می گذارد و بالاخره قوم ملحد در جریان رقابت و مکر موفق می شوند و مستقیماً به «وصال الله» می رسند. آنان می دیدند راهی که نوح برای شان نشان می دهد مصداق چرخانیدن لقمه به دور سر بود، راه میانبر را برگزیدند و مستقیماً و بدون تاخیر در دریاهای علم (که مرادش همان وصال است) غرق شدند.
محی الدین با گستاخی و باصطلاح با پرروئی کامل، آیات قرآن به ویژه آیات سوره نوح را بر این مکر و نیرنگ خود، تاویل می کند و نویسنده «ممدالهمم در شرح فصوص الحکم»‌ این خزعبلات را عرفان نامیده و به شرح فصوص می پردازد. وای بر ما به چه روزگاری گرفتار شده ایم، آیا صدرویان ما براستی نمی فهمند که به چه کاری مشغول هستند؟!
اصل سیزدهم: اسرار حروف
این اصل کابالا نیز یک اصل یهودی است؛‌ یهودیان برای حروف زبان خودشان (حروف عبری)‌ در جهان هستی و در سرنوشت انسان ها نقش بس مؤثری قائل هستند؛ قواعد و محاسبات «ابجد» نیز از اختراعات آن ها است.
نفوذ: محی الدین در «فصّ موسوی» براساس اسرار حروف چه بلائی که بر سر آیات نمی آورد و چه تحریفات صریح و ضد عقل که نمی کند و نویسنده «ممدّالهمم» چه افتخاری که به این تحریفات نمی کند.
محی الدین به راستی قرآن را به بازیچه می گیرد و به قول نویسنده «ممدالهمم در شرح فصوص الحکم»، محی الدین در «علم حروف» نیز کتاب نوشته است با این که در اعتقاد یهودیان و نیز کابالیست ها، چنین نقشی فقط در انحصار حروف عبری است، محی الدین سخاوت نشان داده و حروف هر زبان به ویژه حروف عربی را نیز دارای آن نقش دانست که اکنون عارفان جوامع اسلامی به آن معتقد و در به کارگیری آن طوری برخورد می کنند که گوئی آن اسرار و نیز محاسبات ابجدی وحی منزل است.
کمال الدین نعیمی فرقه فاسدی را بر این اساس با عنوان «حروفیه» تاسیس کرد.
محاسبات ابجد از قرن های دور در میان یهودیان و در میان مسلمانان پس از محی الدین، منشأ جادوگری و سحر گشت؛ برای نمونه رجوع کنید به کتاب «مجمع الدعوات» و یا «جامع الدعوات» و شکل لوح های جادوئی با حروف عبری و گاهی عربی را مشاهده کنید که برای جادو و سحر، نوشته شده اند.
اصل چهاردهم: علم اعداد‌
اصلی از اصول کابالیسم که برای اعداد و ترکیبات عددی، نقشی مانند نقش حروف قائل است، می باشد که محی الدین آن را به میان مسلمانان آورد. نمونه هائی از آن را در کتاب های جادوئی و ساحری در میان مسلمانان حتی در همان دو کتاب مذکور مشاهده می کنید.
اصل پانزدهم: دوزخ عشرتکده است
این اصل مبتنی بر اصل دهم (تشویق به گناه) و اصل نهم که شیطان مقدس است، می باشد.
نفوذ: محی الدین دوزخ را جایگاه «نعیم» می داند؛ نعیم یعنی برخورداری و رفاه.
او علاوه بر موارد دیگر از فصوص، در «فصّ یونسی» می گوید: «وامّا اهل النّار فمآلهم الی النّعیم و لکن فی النّار، اذ لابّد لصوره النّار بعد انتهاء مدّه العقاب ان تکون برداً و سلاماً علی من فیها و هذا نعیمهم»: امّا اهل نار مآلشان به نعیم است لکن در درون آتش، زیرا صورت آتش پس از پایان مدت عقاب ناچار است بر هر کسی که در آن است برد و سلام شود و این نعیم (بر خورداری و رفاه) آنان است.
اصل شانزدهم: چرخیدن به محور عنوان «عیسی»
تورات (عهد عتیق) کتاب مشترک مسیحیان و یهودیان است؛ مسیحیان مانند یهودیان، تورات را کتاب تبیینی و هستی شناسی و نیز شریعتی خود می دانند و انجیل را کتاب سرگذشت و نصایح عیسی(ع) می دانند و آن را عهد جدید می نامند. یهودیان پیش از عیسی(ع) منتظر آمدن عیسی بودند و او را «موعود» خود می دانستند. وقتی که او آمد، سران یهود آموزه های او و نبوت او را بر علیه منافع خود یافتند، او را تکذیب کرده و به اعدامش فتوی دادند. و هنوز هم در انتظار آمدن عیسای مورد نظر خود هستند. مسیحیان نیز در انتظار آمدن مجدد عیسی(ع) هستند.
کابالیسم نکته مشترک باور هر دو طرف را گرفته و با صرف نظر از ویژگی های عقاید دو طرف، پیرامون آمدن عیسی که در آخر الزمان خواهد بود، به شدت مانور مباحثاتی می دهد. هدف از این روند- همان طور که پیشتر اشاره رفت- ایجاد وحدت و اتحاد در میان پیروان دو دین در مقابل مسلمانان بود.
نفوذ: محی الدین اصل «بحث به محور عیسی» و بهره جوئی از نام و عنوان او را در موارد متعدد از فصوص عنوان می کند به حدی که پیش از او اثری از چنین روندی در جامعه اسلامی و نیز در محافل و متون صوفیان، وجود نداشت.
محی الدین از این کار سه هدف داشت:
۱٫ مسلمانان به آمدن عیسی(ع) در آخرالزمان معتقد هستند. او در این روش طوری پیش می رود گوئی به ذهن مسلمانان القاء می کند که آنان نیز مسیحی هستند و نباید با مسیحیان صلیبی مقابله کنند. وقتی که قرار است در آن زمان همه ادیان یکی باشد پس مقابله با صلیبیان کار عبث و بیهوده است.
۲٫ خودش یک کابالیست مسیحی است.
۳٫ تقویت شخص خودش در میان مسلمانان به عنوان «خاتم الاولیاء»؛ او در این روش، ابتدا عیسی را خاتم الاولیاء می داند که خواهد آمد و ولایت با او ختم خواهد شد. سپس سمت و مقام خاتم الاولیائی را از او گرفته و به خودش اختصاص می دهد.
او و شاگردش قیصری هر از گاهی در فصوص و شرح فصوص، به محور عنوان عیسی(ع) چرخیده اند که من هم ناچار شده ام در نقد سخنان شان در مواردی متعدد از دو جلد «محی الدین در آئینه فصوص» بحث کنم به شرح زیر:
۱٫ در مجلد اول: صفحات: ۱۰، ۱۱، ۲۴، ۷۱، ۷۳، ۹۲، ۲۱۴، ۲۳۵، ۲۷۹، ۲۸۳، ۲۹۸، ۳۵۰، ۴۴۶، ۴۷۶، ۶۱۶، ۶۳۸، ۶۳۹، ۶۴۸، ۶۵۱، ۶۵۲، ۶۹۳، ۶۹۵، ۶۹۸٫
۲٫ جلد دوم: صفحات: ۴۵، ۱۱۳، ۱۳۸، ۱۴۸، ۱۷۴، ۲۳۹، ۲۴۱، ۲۴۵، ۲۴۷، ۳۵۱، ۳۶۹، ۴۳۳، ۴۵۲، ۴۷۹٫
جامعه مسلمانان به حدی صوفی زده و پر از تصوف، و در سلطه همه گیر تصوف بود و گوش های مردم به حدی با سخنان و باورهای ضد عقلی پر شده بود که کسی نمی توانست بر گنده گوئی های ضد عقلی و ضد دینی محی الدین خرده بگیرد و آن ها را مصداق «تحریف قرآن» بداند. زیرا محی الدین در جواب شان می گفت اگر آموزه های من تحریف قرآن و تحریف اصول دین باشد، این کاری است که شما راه آن را باز کرده اید و این همه گسترش داده اید.
خاتمه: این بود شرحی مختصر و بس مختصر از کار بزرگِ بزرگ کابالیست که اصول اساسی کابالا را به جامعه مسلمانان نفوذ داد و برای مسلمانان منجلابی درست کرد که نجات شان از آن، بسی دشوار و یا غیر ممکن است مگر با ظهور حضرت بقیۀ الله الاعظم(عج).
بنابراین هدف من و امثال من فقط این است که گروه و قشر محقق شیعه به اصل قضیه اولاً درباره صوفیان خودمان که عنوان عارف را به همراه می کشند توجه داشته باشند و ثانیاً، شخصیت و نقش محی الدین این بزرگ کابالیست را بشناسند.
بی تردید کار و نقش او اگر در جنگ نظامی علیه مسلمانان در حد نهمانیدس اسپانیائی نباشد، اما کار او در جنگ نرم (و آماده کردن زمینه فکری در جامعه اسلامی به نفع صلیبیان و مغول) صدها برابر نقش نهمانیدس بوده است زیرا هنوز هم که هنوز است آثار او بویژه فصوص الحکم در تخریب روح مسلمانان و سلطه پذیریشان تاثیر مداوم و عمیق و گسترده دارد.
دیدیم که نهمانیدس سه اسم و نام داشت: یونانی، عربی، اسپانیائی. اما متاسفانه نام یونانی و نام اسپانیائی محی الدین را نمی دانیم. زیرا او در ۳۷ سالگی مطابق ماموریت خود از اسپانیا به ممالک اسلامی آمد و تا آخر عمر به برنامه خود ادامه داد؛ بدیهی است در این صورت فقط یک نام «محمد بن علی بن محمد» برای خود برگزیده و نسب خود را هوشمندانه به حاتم طائی رسانیده که شرح آن را در آغاز جلد اول «محی الدین در آئینه فصوص» آورده ام. و لقب ابن عربی پوشش دیگری است و لقب «محی الدین» برای زدایش دین مسلمانان است که آری او بدعت نمی گذارد بل که دین را از نو زنده می کند.
•    در اطراف موضوع این مقاله: برای شناخت بیشتر و بهتر عناصر و زمینه تاریخی و نیز شناخت کابالا، منابع زیر معرفی می شود:
دائرۀ المعارف فرید وجدی ذیل «اندلس»- الاحاطۀ فی اخبار غرناطه- نقش اندلس در اندیشه غربی، مقاله ۱ و ۲ در اینترنت- المقتبس من انباء اندلس- غروب آفتاب در اندلس- مقاله کابالا، عبدالله شهبازی- کابالا فرقه ای در دست استعمار….- صهیونیسم و شیطانیسم (قسمت سوم) مقاله در اینترنت- پیدایش کابالا، دو مقاله در اینترنت- داستان حقیقی کابالا- تورات- فتوحات مکیّه- فصوص الحکم- فصوص الحکم با تصحیح ابوالعلای عفیفی (توضیحات و شرح های مصحح)- فراماسونری و فراموشخانه در ایران- فراماسونی جهانی- نفوذ فراماسونری در مدیریت نهادهای فرهنگی ایران- مبانی فراماسونری- چنگیزخان و امپراطوری مغول، مالکوم باب، ترجمه باجلان- تاریخ فتوحات مغول، ج- ج ساندرز، ترجمه ابوالقاسم حالت- حکومت ایلخانی، شیرین بیانی- محی الدین در آئینه فصوص ج ۱ و ۲٫

________________________________________
پی نوشتها:
۱٫ منابع لازم برای محتوای این «چشم انداز کلی» در پایان مقاله خواهد آمد
[۲] . رجوع کنید «محی الدین در آئینه فصوص» جلد اول صفحه ۱۰
[۳] . همین اتحاد است که به تدریج پیش رفت تا پاپ ژان پل دوم متوفای ۲۰۰۵، رسماً یهودیان را از اعدام عیسی(ع) تبرئه کرد و بر این که خود عیسی یک یهودی بود تاکید کرد.
[۴] . در اعصار کهن،‌ به جاده ای که تمدن بین النهرین را به تمدن مصر وصل می کرد،‌ جاده اعظم می گفتند،‌ همان طور که جاده رابط میان تمدن های هند، ایران جنوبی و حجاز، بر همان جاده اعظم را «جاده بخور» می گفتند. در زمان محی الدین که جاده ابریشم رواج یافته بود جاده اعظم در قونیه با جاده ابریشم تلاقی می کرد.
[۵] . محیی الدین در آیینه فصوص،‌ جلد دوم صفحه۲۵۶
[۶] . محی الدین در آئینه فصوص ج۱ ص۶۴۶
[۷] . همان، ص ۶۲۸
[۸] . همان، ص ۶۵۰
[۹] . همان،ص۶۵۴ و۶۷۸٫ و در فص داودی داود را تحقیر می کند
[۱۰] . همان ص ۲۵۶
[۱۱] . اسفار، جلد۷ ص۱۷۱
نوشته شده توسط مرتضی رضوی

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
بستن