مقالات

وهابيت و تجسيم

ابن تيميه ناشر افكار تجسيم

 

از مسائلى كه «ابن تيميّه» بنيانگذار فكرى وهّابيّت رسماً به نشر آن همت گماشت قضيه جسمانيت خداوند متعال و اثبات لوازم جسمانيت مانند قرار گرفتن بر روى كرسى و خنديدن و راه رفتن و مانند اين ها است.

ابن تيميه گفته: «وليس في كتاب اللّه ولا سنّة رسوله ولا قول أحد من سلف الأمّة وأئمّتها أنّه ليس بجسم وأنّ صفاته ليست أجساماً وأعراضاً ؟ ! فنفي المعاني الثابتة بالشرع والعقل بنفي ألفاظ لم ينف معناها شرع ولا عقل ، جهل وضلال»(1).

در كتاب خدا و سنت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و همچنين در گفتار سلف امت (صحابه) و پيشوايان دينى نيامده كه خداوند جسم نيست و صفات او از جسمانيت و عرض بودن منزه است.

انكار يك معنايى كه شرع و عقل آن را نفى نكرده، يك نوع نادانى و گمراهى است.

او مى گويد: «والكلام في وصف اللّه بالجسم نفياً وإثباتاً بدعة ، لم يقل أحد من سلف الأمّة وأئمتها إنّ اللّه ليس بجسم ، كما لم يقولوا إن اللّه جسم».الفتاوي: 5/192.

نفى و اثبات جسمانيت خداوند متعال بدعت است و كسى از بزرگان گذشته نگفته اند كه خداوند جسم نيست همان طورى نگفته اند كه او جسم است.

و در جاى ديگر مى گويد: «فإسم المشبّهة ليس له ذكر بذم في الكتاب والسنة ولا كلام أحد من الصحابة والتابعين»(2).

در قرآن و روايات مذمتى از مشبهه به ميان نيامده و سخنى هم از صحابه و تابعين در اين باره نقل نشده است.

نظر هيأت عالى افتاى سعودى در جسمانيّت خداوند تعالى

هيأت عالى افتاى سعودى در پاسخ به سؤالى پيرامون جسمانيّت خداوند تعالى نوشته است:

«ونظراً إلى أنّ التجسيم لم يرد في النصوص نفيه ولا إثباته فلايجوز للسملم نفيه ولا إثباته لأنّ الصفات توقيفيّة»(3).

(با توجّه به اينكه در باره جسمانيّت خداوند نفياً و اثباتاً در روايات گفتگو نشده است، بنا بر اين نبايد سخنى گفته شود چون صفات خداوند توقيفى است، يعنى آنچه در روايات و آيات آمده است، مى شود به زبان آورد).

خداى وهابيت مى خندد

او در رساله «عقيدة الحمويّة» مى نويسد: خداوند مى خندد، و روز قيامت در حال خنده بر بندگان خود تجلّى مى كند(4).

خداى وهابيت از عرش به زير مى آيد

ابن تيميه مى گويد: هر شب هر طور كه بخواهد به آسمان دنيا فرود مى آيد، و مى گويد: آيا كسى هست كه مرا بخواند و من اجابتش كنم، و طالب مغفرتى هست كه او را ببخشم … خدا اين كار را تا طلوع فجر انجام مى دهد.

و پس از نقل مطلب فوق مى نويسد: «فمن أنكر النزول أو تأوّل فهو مبتدع ضالّ» (هر كس فرود آمدن خدا را به آسمان دنيا انكار يا توجيه كند بدعتگذار و گمراه است(5).

«ابن بطوطه» در سفرنامه خود مى نويسد: «ابن تيميّه» درمسجد جامع دمشق كه من حضور داشتم، بر بالاى منبر گفت: «إنّ اللّه ينزل إلى السماء الدنيا كنزولي هذا» (خداوند به آسمان دنيا فرود مى آيد، همچنان كه من از پلّه اين منبر فرود مى آيم)، سپس يك پلّه پايين آمد، «ابن الزهراء» از فقهاء مالكى اعتراض كرد، و اظهارات وى را به اطلاع ملك ناصر رساند، وى دستور داد تا او را زندانى كردند، و در زندان از دنيا رفت(6).

خداى وهابيت با چشم قابل رؤيت است

در كتاب «منهاج السنّة» كه در ردّ كتاب «منهاج الكرامة» علاّمه حلّى نوشته است مى گويد: عموم منسوبين به اهل سنّت براى اثبات رؤيت خدا اتّفاق دارند واجماع سلف براين است كه ذات احديّت را در آخرت با چشم مى توان ديد ولى در دنيا نمى توان ديد(7).

خداى وهابيت نمى تواند همه جا باشد

«وسألت عن اللجنة الدائمة: كيف الردّ على القائلين بأنّ (اللّه في كلّ مكان) تعالى عن ذلك، وما حكم قائلها؟

وأجابت اللجنة: أوّلا: عقيدة أهل السنّة والجماعة أنّ اللّه سبحانه وتعالى مستو على عرشه بذاته، وهو ليس داخل العالم بل منفصل وبائن عنه. . . .

وممّا يدلّ على علوّه على خلقه نزول القرآن من عنده، والنزول لا يكون إلاّ من أعلى إلى أسفل، قال تعالى(وَأَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الْكِتَـبَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَـبِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ)(8)

إلى أن ذكرت قول رسول اللّه لجارية: أين اللّه؟ قالت: في السماء قال: من أنا؟ قالت: أنت رسول اللّه، قال: أعتقها فإنّها مؤمنة. أخرجه مسلم وأبوداود والنسائي وغيرهم، وفي الصحيحين حديث أبي سعيد الخدري رضي اللّه عنه قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلّم: «ألا تأمنوني وأنا أمين من في السماء، يأتيني خبر السماء صباحاً ومساءً»(9).

وثانياً: من اعتقد أنّ اللّه في كلّ مكان فهو من الحلوليّة، ويردّ عليه بماتقدّم من الأدلّة على أنّ اللّه في جهة العلوّ، وأنّه مستو على عرشه، بائن من خلقه، فإن انقاد لما دلّ عليه الكتاب والسنّة والإجماع، وإلاّ فهو كافر مرتدّ عن الإسلام(10).

از هيأت عالى افتاى سعودى پرسيده شده: از نظر شرعى حكم كسى كه معتقد است كه خداوند همه جا وجود دارد چيست؟ و چگونه مى شود به او پاسخ داد؟

هيأت جواب داد: عقيده اهل سنّت اين است كه خداوند بالاى عرش قرار گرفته، و در درون جهان نيست بلكه خارج از اين عالم مى باشد.

ودليل بر علوّ خداوند و بالا بودن او از مخلوقات، همان نزول قرآن از طرف اوست، و مسلّم است كه نزول همواره از بالا به پايين صورت مى گيرد، همانطورى كه در قرآن نيز آمده است: (وَأَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الْكِتَـبَ بِالْحَقِّ …): ما قرآن را به سوى تو به حق نازل نموديم.

تا آنجا كه مى نويسند: رسول گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم) از كنيزى كه مى خواستند آزاد نمايند پرسيد: خداوند كجاست؟ پاسخ داد: در آسمان ها است. حضرت پرسيد: من، چه كسى هستم؟ پاسخ داد: پيامبر خدا.

آنگاه حضرت به صاحب آن كنيز فرمود: او شخص با ايمانى است، و مى توانى وى را در راه خدا آزاد نمايى.

و همچنين رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: من امين كسى هستم كه در آسمان هاست، و اخبار آسمان هر صبح و شب به اطلاع من مى رسد.

آن گاه هيأت عالى افتاى سعودى مى نويسد: هر كس معتقد باشد كه خداوند همه جا هست، قائل به حلول و دخول خداوند در درون عالم شده، بايد به چنين فردى با دليل ثابت كرد كه خداوند بر بالاى عرش قرار دارد، و خارج از جهان مى باشد، و اگر نپذيرفت او كافر و مرتدّ و خارج از اسلام است.

خداى وهابيت مى تواند بر روى پشه قرار گيرد

و همچنين گفته:«ولو قد شاء لاستقرّ على ظهر بعوضة فاستقلّت به بقدرته ولطف ربوبيّته فكيف على عرش عظيم»(11).

اگر خداوند بخواهد با قدرت خويش مى تواند بر پشت يك پشه اى هم قرار گيرد، پس چگونه نتواند بر روى عرش استقرار بيابد.

خداى وهابيت غير از ريش و عورت همه چيز دارد

قال ابو بكر ابن عربى وأخبرنى من أثق به من مشيختي أنّ أبا يعلى محمد بن الحسين الفرّاء رئيس الحنابلة ببغداد كان يقول: «إذا ذكر اللّه تعالى وما ورد من هذه الظواهر في صفاته، يقول: ألزموني ماشئتم فإنّي ألتزمه، إلاّ اللحية والعورة»(12).

ابو بكر ابن عربى مى گويد: فردى كه مورد وثوق من بود نقل كرد كه ابو يعلى، (امام و پيشواى ابن تيميه) مى گويد: در باره خدا هر عضوى را جز ريش و عورت اثبات خواهم كرد.

پيامبر وهابيت در كنار خداى آنان جلوس مى كند

قال ابن القيم تلميذ ابن تيمية: إنّ اللّه يجلس على العرش ، ويجلس بجنبه سيّدنا محمد (ص) وهذا هو المقام المحمود. بدائع الفوائد: 4/39.

ابن قيم شاگرد ابن تيميمه مى نويسد: خداوند بر روى عرش مى نشيند و رسول اكرم (ص) نيز در كنار او جلوس مى كند، و اين همان مقام محمود و شايسته اى است كه قرآن وعده داده است.

خداوند اهل سنت چهار انگشت بلندتر از عرش

وقال الديلمي قال ابن عمر : «إنّ اللّه عزّ وجل ملأ عرشه يفضل منه كما يدور العرش أربعة أصابع بأصابع الرحمن عز وجل». فردوس الأخبار ج 1 ص 219.

قال ابوبكر ابن العربي في العواصم: (الرحمن على العرش استوى)قالوا: «إنّه جالس عليه، متّصل به، وأنّه أكبر بأربع أصابع، إذ لايصح أن يكون أصغر منه، لأنّه العظيم، ولا يكون مثله لأنّه (ليس كمثله شيء) فهو أكبر من العرش بأربع أصابع»(13).

كرسى در اثر سنگينى خداى وهابيت ناله مى كند

وقال السيوطي: وأخرج عبد بن حميد وابن أبي عاصم في السنة والبزار وأبو يعلى وابن جرير وأبو الشيخ والطبراني وابن مردويه والضياء المقدسي في المختارة عن عمر، «أنّ إمرأة أتت النبي صلى الله عليه وسلم فقالت: أدع اللّه أن يدخلني الجنّة ، فعظمّ الرب تبارك وتعالى وقال : «إنّ كرسيّه وسع السماوات والأرض ، وإنّ له أطيطاً كأطيط الرحل الجديد إذا ركب من ثقله»(14).

زنى خدمت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) رسيد و گفت: دعا كن خداوند مرا وارد بهشت سازد، رسول گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم) خدا را به عظمت ياد كرد و فرمود: كرسى خداوند سراسر آسمان و زمين را فرا گرفته است و هنگامى كه خداوند بر روى كرسى قرار مى گيرد، در اثر سنگينى حق از كرسى ، ناله اى همانند ناله شتر بچه خارج مى شود.

و هيثمى روايت را صحيح دانسته است.

خداوند وهابيت و هروله (دويدن)

سألت عن اللجنة الدائمة للبحوث العلميّة والإفتاء: هل للّه صفة الهرولة؟

أجابوا: نعم، صفة الهرولة على نحو ما جاء في الحديث القدسي الشريف على ما يليق به قال تعالى: «إذا تقرّب إليّ العبد شبراً تقرّبت إليه ذراعاً، وإذا تقرّب إليّ ذراعاً تقرّبت منه باعاً، وإذا أتاني ماشياً أتيته هرولة» رواه البخاري ومسلم(15).

از لجنه افتاى سعودى در باره صفت هروله سؤال شده و پاسخ داده اند كه صفت هروله (دويدن) خدا در حديث قدسى كه بخارى و مسلم نقل كرده اند آمده كه خداوند فرموده: اگر بنده اى يك وجب به من نزديك شود، من يك ذراع (نيم متر) به او نزديك خواهم شد و اگر او يك ذراع به طرف من بيايد، من به قدر فاصله دو كف دست (بيش از يك متر) به او نزديك خواهم شد، اگر او قدم زنان به طرف من بيايد، من دوان دوان به طرف او خواهم رفت.

«أمّا الوجه واليدان والعينان والساق والأصابع فقد ثبتت في النصوص من الكتاب والسنّة الصحيحة وقال بها أهل السنّة والجماعة وأثبتوها للّه سبحانه على الوجه اللائق به سبحانه وهكذا النزول والهرولة جاءت بها الأحاديث الصحيحة ونطق بها الرسول صلى اللّه عليه وسلّم وأثبتها لربّه عزّ وجلّ على الوجه اللائق به سبحانه»(16).

بن باز مفتى أعظم سابق عربستان در پاسخ به استفتائى اين چنين نوشته: آن چه كه

صورت و دست و چشم و ساق و انگشت، براى خداوند، در كتاب و سنت صحيح آمده و نظريه اهل سنت بر آن استوار است و همچنين نزول حق از عرش به آسمان عالم ماده و هروله و دويدن در احاديث صحيح وارد شده و رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) اين صفات را براى خداوند به آن گونه اى لايق او مى باشد، اثبات نموده است.

سخنان ابن تيميه و وهابيت مخالف كتاب و سنت

سخن ابن تيميّه و پيروان وهابى او در اثبات جسمانيت حق تعالى مخالف كتاب و سنت است زيرا آيه شريفه (لَيْسَ كَمِثْلِهِى شَىْءٌ)(17). صراحت دارد كه خداوند مانندى ندارد و آيه شريفه (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ )(18). نيز دلالت مى كند كه او بى همتا است.

حاكم نيشابورى در روايتى از اُبَىّ بن كعب نقل كرده:

«إنّ المشركين قالوا : يا محمد أنسب لنا ربك ! فأنزل اللّه عز وجل : (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ ) قال : الصمد الذي (لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ )، لأنّه ليس شئ يولد إلاّ سيموت ، وليس شئ يموت إلاّ سيورث وإنّ اللّه لا يموت ولا يورث، (وَ لَمْ يَكُن لَّهُو كُفُوًا أَحَدُم )قال : لم يكن له شبيه ولا عدل وليس كمثله شئ».

ثمّ قال الحاكم : صحيح الإسناد ولم يخرجاه. وقال الذهبي: صحيح(19).

مشركان از رسول گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم) خواستند كه نسب خداوند متعال را بيان نمايد، خداوند سوره توحيد را نازل نمود و فرمود: كه اى پيامبر! به مشركان بگو: (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ ) او خداوند يكتا و بى نياز است، بى نيازى كه (لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ )فرزندى ندارد و از پدر و مادرى هم زاده نشده زيرا آن كه زاده شده، روزى هم خواهد مرد، و آن كه بميرد ارثى خواهد گذاشت، وخداوند بى همتا از مردن و ارث نهادن منزّه است

(وَ لَمْ يَكُن لَّهُو كُفُوًا أَحَدُم) خداوند متعال، شبيه، مانند و همتا ندارد.

آن گاه حاكم نيشابورى و همچنين ذهبى گفته اند: اين روايت صحيح است.

احمد بن حنبل و بطلان نظريه قائلين به تجسيم

بيهقى از بزرگ شخصيتهاى علمى اهل سنت مى گويد: «وأنكر أحمد على من قال بالجسم وقال: إنّ الأسماء مأخوذة من الشريعة واللغة ، وأهل اللغة وضعوا هذا الإسم على ذي طول وعرض وسمك وتركيب وصورة وتأليف، واللّه سبحانه خارج عن ذلك كلّه ، فلم يجز أن يسمّى جسماً لخروجه عن معنى الجسميّة ولم يجئ في الشريعة ذلك فبطل»(20).

امام احمد بن حنبل نظريه قائلين به جسمانيت حق تعالى را باطل دانسته و گفته است: اسم ها از شريعت و لغت گرفته مى شود و اهل لغت كلمه «جسم» را در برابر چيزى كه داراى طول، عرض، ارتفاع، تركيب و صورت باشد، قرار داده اند و خداوند متعال از تمامى اين ها منزّه است و شايسته نيست كه او را جسم بناميم زيرا او از هرگونه معنا و مفهوم جسم، خارج است و در شريعت نيز اين لفظ وارد نگرديده است، بنا بر اين عقيده به جسمانيت باطل است.

علماى اهل سنت و تكفير مجسّمه

امام قرطبى پس از نقل اقوال ديگر عالمان، پيرامون مجسمه مى گويد: «والصحيح القول بتكفيرهم إذ لا فرق بينهم وبين عبّاد الأصنام والصور»(21).

قول صحيح اين است كه قائلين به جسمانيت حق تعالى كافر هستند زيرا تفاوتى ميان آنان و بت پرستان و چهره پرستان نيست.

نَوَوى از علماء بزرگ اهل سنت مى گويد: «فمِمَّن يُكَفّر، من يجسّم تجسيماً صريحاً ومن ينكر العلم بالجزئيّات»(22).

از جمله كسانى كه كفر آنان ثابت است، قائلين به جسمانيت حق تعالى و آنان كه علم به جزئيات او را انكار مى كنند.

عبد القاهر بغدادى متوفاى 429 هـ، از متكلمان بلند آوازه اهل سنت مى گويد: «وأمّا جسميّة خراسان من الكراميّة، فتكفيرهم واجب لقولهم: بأنّ اللّه تعالى له حدّ ونهاية من جهة السفل ومنها يماس عرشه ، ولقولهم: بأنّ اللّه تعالى محلّ للحوادث»(23).

فرقه كراميه منطقه خراسان كه معتقد به جسمانيت حق تعالى هستند، تكفيرشان واجب است زيرا خداوند متعال را محدود به حدود دانسته و براى او از ناحيه پايين، نقطه پايانى قائل هستند كه با عرش تماس دارد و محل عروض حوادث است.

وهمو در كتاب الفرق بين الفرق ضمن شمردن امورى كه اهل سنت بدان اجماع نموده اند، مى گويد: «وقالوا بنفي النهاية والحدّ عن صانع العالم». اهل سنت، هرگونه حدود و نقطه پايانى را از خداوند متعال نفى كرده اند(24).

تا آن جا كه مى گويد: «وأجمعوا على أن لا يحويه مكان ولا يجري عليه زمان، خلاف قول من زعم من الشهاميّة والكراميّة أنّه مماسّ لعرشه، وقد قال أمير المؤمنين علي رضي اللّه عنه: إنّ اللّه تعالى خلق العرش إظهاراً لقدرته لا مكاناً لذاته»(25).

اهل سنت اجماع دارند كه خداوند متعال را نه مكانى در بر گرفته و نه زمانى بروى مى گذرد، (ذات مقدسش فراتر از مكان و زمان است» بر خلاف قول باطل شهاميّه و كراميّه كه مى گويند: ذات اقدس ربوبى با عرش، در تماس است امير مؤمنان على (عليه السلام)مى فرمايد: خداوند عرش را به خاطر قدرت نمايى آفريده، نه براى جايگاه خويش.

ابن نجيم متوفاى 970 هـ، از فقهاى بزرگ اهل سنت مى گويد: «والمشبّه إن قال: إنّ للّه يداً أو رِجْلاً كما للعباد فهو كافر ، وإن قال: إنّه جسم، لا كالأجسام فهو مبتدع»(26).

مشبهه (آنان كه خداوند را به بندگان تشبيه مى كنند) اگر بگويند كه خداوند همانند بندگان داراى دست و پا هست، كافر هستند و اگر بگويند خداوند داراى جسم است ولى نه مانند اجسام، بدعت گذار هستند.

غزالى آن عالم بلند آوازه اهل سنت مى گويد: فإن خطر بباله أنّ اللّه جسم مركّب من أعضاء فهو عابد صنم فإنّ كلّ جسم فهو مخلوق، وعبادة المخلوق كفر، وعبادة الصنم كفر لأنّه مخلوق وكان مخلوقاً لأنّه جسم، فمن عبد جسماً فهو كافر بإجماع الأئمة، السلف منهم والخلف(27).

اگر كسى به ذهنش خطور كند كه خداوند تعالى داراى جسمى هست كه از عضوهاى متعدد تشكيل يافته، او بت پرست است زيرا هر جسمى مخلوق و آفريده شده است و به اجماع تمام علماى و پيشوايان ديني در تمام زمان هاى پيش و نزديك، پرستش مخلوق، كفر و بت پرستى است.

دخول تجسيم از كانال يهود

يقول الشهرستاني: «وضع كثير من اليهود الذين اعتنقوا الإسلام أحاديث متعددة في مسائل التجسيم والتشبيه وكلّها مستمدّة من التوراة»(28). شهرستانى مى گويد: بسيارى از يهوديان كه به طرف اسلام كشيده شدند احاديث متعددى را در جسمانيت حق تعالى ساختند و وارد شريعت اسلامى كردند، و تمامى احاديث تجسيم از تورات سر چشمه گرفته است.

اسرائيليّات در كتب اهل سنت

ورود بعضى از قصص و نقلهاى تاريخى در كتب حديثى و تاريخى و تفسيرى چهره اى نا زيبا از وقايع درست تاريخى به نمايش گذاشته است، كه تشخيص اين حقيقت كارى فوق العاده مشكل وسخت است، زيرا پژوهندگان و اهل تحقيق را در دستيابى به حقايق تاريخى دچار مشكل، و يا با ناكامى رو برو مى كند.

ابن خلدون مى نويسد: عرب صدر اسلام بهره اى از علم و كتابت نداشتند و مطالب مربوط به آفرينش جهان و اسرار هستى را از علماء يهود و اهل تورات و يا از نصارى همانند: كعب الأحبار، وهب بن منبه، وعبد الله بن سلام مى پرسيدند تا آن جا كه مى گويد: «فامتلأت التفاسير من المنقولات عندهم وتساهل المفسرون في مثل ذلك وملأوا كتب التفسير بهذه المنقولات ، وأصلها كلها كما قلنا من التوراة أو مما كانوا يفترون»(29).

تفاسير اهل سنت از گفته هاى يهود و نصارى مملو گشته و مفسران هم در اين زمينه سهل انگارى كردند و كتابهاى تفسيرى را از اين قماش روايات پر كرند و ريشه همه اين روايات از تورات و يا دروغ بافى هاى يهود و نصارى سر چشمه گرفته است.

و حتى دو كتاب معروف و مشهور اهل سنّت صحيح بخارى و مسلم نيز از اين آفت بى بهره نمانده و متأسّفانه اخبارى از اين دست به فراوانى در آن ديده مى شود، كه از آن جمله نقل حديث ساختگى ذيل است كه از افكار يهوديّت در ميان احاديث مسلمين رسوخ كرده است.

«عن أبي هريرة عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه وسلّم قال: ينزِل اللّه إلى السماء الدنيا كلّ ليلة حين يمضي ثلث الليل الأوّل فيقول: أنا الملك، أنا الملك، من ذا الذي يدعوني فأستجيب له، من ذا الذي يسألني فأعطيه، من ذا الذي يستغفرني فأغفر له، فلا يزال كذلك حتّى يضيء الفجر»(30).

خداوند هر شب پس از گذشت يك سوّم از آن، به آسمان زمين فرود مى آيد، و تا طلوع فجر ندا مى كند: چه كسى است كه مرا بخواند و از من چيزى بخواهد، و طلب بخشش كند، تا خواسته هاى وى را بر آورده نمايم.

در برخى از روايات آمده است: «فإذا طلع الفجر صعد إلى عرشه»(31) پس از طلوع فجر به عرش مراجعت مى كند.

شايد روزگارى اين سخنان بى پايه و اساس مشترى داشت، ولى امروز با رشد دانشها و تكامل عقلانى بشر اين قبيل نقلها مورد تمسخر قرار گرفته و به آن مى خندند، چون با توجّه به كرويّت زمين، در هر لحظه از شبانه روز در يك نقطه از كره زمين پايان شب و طلوع فجر مى باشد، و اگر خداوند از عرش به زمين آمده باشد، مادامى كه زمين باقى است و شب و روز در چرخش است ديگر به عرش بر نخواهد گشت.

روى اين جهت برخى از بزرگان اهل سنّت در توجيه اين روايت دچار حيرت و سرگردانى شده اند(32).

البتّه نتيجه دورى از اهل بيت عصمت و طهارت و بى توجّهى به توصيه رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) در تمسّك به ثقلين، سقوط در وادى هاى خطرناكى اين چنين را در پى دارد.

مشابه اين داستان نقلى است از ابوهريره كه مى گويد: «أرسل ملك الموت إلى موسى (عليه السلام)فلمّا جاءه صكّه ففقأ عينه، فرجع إلى ربّه فقال: أرسلتني إلى عبد لا يريد الموت، قال: فردّ اللّه إليه عينه(33). وفي رواية عمّار، فقال: يا ربّ! عبدك موسى فقأ عيني، ولولا كرامته عليك، لشققت عليه»(34).

(حضرت موسى هنگام قبض روح، سيلى محكمى به صورت عزرائيل نواخت كه چشم او از حدقه بيرون پريد، عزرائيل به خدا شكايت نمود وگفت: اگر موسى مورد عنايت تو نبود، من هم با وى به سختى برخورد مى كردم).

شكّى نيست كه اين مطالب بى اساس، با منطق قرآن كه حضرت موسى را پيامبر مرسل و مخلص معرفى مى كند، سازگارى ندارد: (وَ اذْكُرْ فِى الْكِتَـبِ مُوسَى إِنَّهُو كَانَ مُخْلَصًا وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيًّا )(35)، «و در اين كتاب از موسى ياد كن، زيرا كه او پاكدل و فرستاده اى پيامبر بود».

و با مقام عصمت و جايگاه والاى او نزد خداوند تعالى منافات دارد: (وَ كَانَ عِندَ اللَّهِ وَجِيهًا )(36)، «و موسى نزد خدا آبرومند بود».

و همچنين روايت ديگرى از ابو هريره نقل كرده اند كه مى گويد: «يقال لجهنّم: هل امتلأت؟ وتقول: هل من مزيد؟ فيضع الربّ تبارك وتعالى قدمه عليها فتقول: قطّ قطّ»(37). (در قيامت هر چه از گنهكاران را وارد جهنّم مى كنند پر نمى شود تا آنگاه كه خداوند تبارك وتعالى پاى خود را درون جهنّم مى گذارد پر مى شود).

آرى، وقتى كه صاحب كتاب صحيح بخارى از على (عليه السلام) فقط 29 روايت در تمام كتابش كه از دوران كودكى تا آخرين لحظه حيات پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم)ملازم با حضرت بوده است نقل مى كند(38)، ولى از ابوهريره كه كمتر از دو سال با پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)بوده است 446 روايت نقل مى كند(39)، نتيجه بهتر از اين نخواهد بود.

محمود أبوريّة از علماء بزرگ اهل سنّت مى گويد: اگر على (عليه السلام)، هر روز فقط يك روايت از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)فرا مى گرفت، بايد بيش از 12 هزار روايت از او نقل مى شد، چون بيش از يك سوم قرن ملازم آن حضرت بوده است.(40) و حال آن كه همه احاديثى كه اهل سنّت در تمام كتب روايى و تفسيرى و تاريخى از على (عليه السلام)نقل كرده اند از مرز 536 روايت تجاوز نمى كند(41). ولى آمار روايات ابوهريره در كتب اهل سنّت، به 5374 مى رسد(42).

و همچنين در تمام كتاب صحيح بخارى، از حضرت صدّيقه طاهره(عليها السلام)، فقط يك روايت نقل شده، ولى از عايشه 242 روايت نقل شده است(43).

از مقداد، 2 روايت، و از سلمان و عمّار هر يك 4 روايت، و از امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) حتّى يك روايت هم وجود ندارد ولى از عبد اللّه عمر 270 روايت، و از انس بن مالك 268 روايت نقل شده است(44).

نگاهى ديگر به سخنان ابن تيميه

با توجه به آنچه كه بيان شد از آيات قرآن و سنت شريف و گفتار شخصيتهاى بزرگ علمى اهل سنت، دوباره عبارت ابن تيميه را مرور مى كنيم كه مى گويد: «وليس في كتاب اللّه ولا سنّة رسوله ولا قول أحد من سلف الأمّة وأئمّتها أنّه ليس بجسم» (45). در كتاب خدا و سنت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و همچنين در گفتار سلف امت (صحابه) و پيشوايان دينى نيامده كه خداوند جسم نيست.

مگر (لَيْسَ كَمِثْلِهِى شَىْءٌ) و يا (وَ لَمْ يَكُن لَّهُو كُفُوًا أَحَدُم ) از آيات قرآن نيستند؟

و يا آن چه را كه از اُبَىّ بن كعب نقل شد و حاكم نيشابورى و ذهبى شهادت به صحت آن دادند(46)، خارج از سنت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)مى باشد؟!!!

و يا احمد بن حنبل، بيهقى، قرطبى، عبد القاهر بغدادى و شهرستانى و… از علماء اهل سنت نيستند؟!!

مگر نه اين است كه وى به فتواى علماء معاصر خويش به خاطر همين عقيده باطل تجسيم محكوم به زندان شد؟

همان طورى كه أبو الفداء در تاريخ خود مى گويد: «استدعى تقي الدين أحمد بن تيمية من دمشق إلى مصر وعقد له مجلس وأمسك وأودع الاعتقال بسبب عقيدته فإنّه كان يقول بالتجسيم…»(47).

ابن تيميه از دمشق به مصر احضار گرديد وپس از محاكمه وى را دستگير و به سبب عقيده اش زندانى كردند زيرا او معتقد بود كه خداوند متعال داراى جسم است.

و به نقل ابن حجر عسقلانى، قاضى مالكى اعلام كرد: «فقد ثبت كفره»(48)، كفر ابن تيميه ثابت است.

و همچنين ابن حجر عسقلانى و شوكانى از علماء بزرگ اهل سنّت نوشته اند: قاضى شافعى دمشق دستور داد كه در دمشق اعلان كنند كه: «من اعتقد عقيدة ابن تيميّة حلّ دمه وماله»(49). هر كس عقيده ابن تيميه را داشته باشد خونش هدر و مالش مباح است.

__________________________________________

(1) التأسيس في ردّ أساس التقديس: ج 1 ص 101.

(2) بيان تلبيس الجهميّة في تأسيس بدعهم الكلامية: ج 1 ص 109.

(3) فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث العلميّة والإفتاء: 3/227.

(4) مجموعة الرسائل الكبرى، رساله يازدهم: 451.

(5) مجموعة الرسائل الكبرى، رساله يازدهم: 451.

(6) رحلة ابن بطوطة: 113.

(7) مختصر منهاج السنّة: 2/240.

(8) المائدة:5/48.

(9) أحمد (3/4، 68، 73) والبخاري (فتح الباري) برقم 3344، 4351، ومسلم برقم 1064.

(10) فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث العلميّة والإفتاء: 3/216 ـ 218.

(11) التأسيس في ردّ أساس التقديس: ج 1 ص568 .

(12) العواصم من القواصم: 210، الطبعة الحديثة: 2/283، دفع شبه التشبيه بأكف التنزيه لابن الجوزي: 95، 130 ـ الهامش.

(13) العواصم من القواصم: 209.

(14) الدر المنثور ج 1 ص 328. قال الهيثمي: رواه البزار ورجاله رجال الصحيح . مجمع الزوائد ج 1 ص 83. وقال أيضاً: رواه أبو يعلى في الكبير ورجاله رجال الصحيح غير عبد اللّه بن خليفة الهمذاني وهو ثقة. مجمع الزوائد ج 10 ص 159.

(15) فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث والإفتاء: 3/196، فتوى رقم 6932.

(16) فتاوى بن باز: 5 / 374.

(17) الشورى : 11.

(18) الاخلاص : 4.

(19) المستدرك: 2/ 540.

(20) طبقات الحنابلة: 2/298، اعتقاد الإمام ابن حنبل للتميمي: 298، العقيدة لأحمد بن حنبل: 110، تهنئة الصديق المحبوب لسقاف: 39.

(21) تفسير القرطبي: ج 4 ص 14، التذكار: ص 208.

(22) المجموع: ج 4 ص 253.

(23) اصول الدين: 337، يراجع: التنديد بمن عدد التوحيد للسقاف: 52.

(24) الفرق بين الفرق: 40، تحقيق لجنة إحياء التراث العربي، ط. دار الجيل ـ بيروت.

(25) الفرق بين الفرق: 41.

(26) البحر الرائق: ج 1 ص 611.

(27) إلجام العوام عن علم الكلام: 209، دراسات في منهاج السنة: 145، نقلا عن الرسالة التدمريّة: 92

(28) الملل والنحل: 1/117 .

(29) مقدمة ابن خلدون: 439 .

(30) صحيح مسلم: 2/175، سنن ابن ماجة: 1/435، سنن الترمذي: 1/277.

(31) فتح البارى: 13/390.

(32) رجوع شود به تفسير القرطبي: 4/39، فتح البارى: 13/390.

(33) صحيح مسلم: 7/100، كتاب الفضائل باب فضائل موسى، صحيح البخارى: 2/92، كتاب الجنائز باب من أحبّ الدفن في الأرض المقدّسة.

(34) فتح الباري ج 6 ص 315.

(35) مريم: 51.

(36) أحزاب: 69.

(37) صحيح البخاري: 6/48، و/224.

(38) مقدّمة فتح الباري: 476.

(39) مقدّمة فتح الباري: 477.

(40) أبو هريرة: 128.

(41) أسماء الصحابة الرواة وما لكلّ واحد من العدد: 44.

(42) أسماء الصحابة الرواة وما لكلّ واحد من العدد: 37، بتحقيق سيد كسروي حسن. وتلقيح فهوم الأثر لابن الجوزي: 363.

(43) مقدّمة فتح الباري: 477.

(44) مقدّمة فتح الباري: 475 و 477.

(45) التأسيس في ردّ أساس التقديس: ج 1 ص 101.

(46) مستدرك الصحيحين: 2/540.

(47) تاريخ أبي الفداء: 2/392، حوادث 705، كشف الارتياب: 122.

(48) الدرر الكامنة: 1/145.

(49) الدرر الكامنة: 1/147، البدر الطالع: 1/67.

دكتر سيد محمد حسيني قزويني

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

همچنین ببینید

بستن
دکمه بازگشت به بالا
بستن