مقالات

اسلام سیاه‌ جامگان

پس از ورود اسلام به ایران، و مسلمان شدن تدریجی مردم، همواره منازعاتی میان ایرانیان و حاکمان عرب رخ می‌داد. این اختلافات در عصر حکومت بنی‌امیه شدت گرفت. چه اینکه امویان بر خلاف سیره‌ی نبوی، نژاد عرب را از دیگران برتر می‌پنداشتند. این رفتار نادرست حکومت اموی هیچگاه موجب دشمنی اکثریت ملت ایران با اسلام نگردید. بلکه ایرانیانِ مسلمان شده، حساب امویان را از سیره‌ ی محمد رسول الله(صل الله علیه و آله) جدا می‌دانستند. چنانکه در اکثر نهضت‌های ضدّ عربی، اثری از مخالفت و دشمنی با اسلام نمی‌یابیم. برای نمونه سابقاً بیان گردید که سامانیان، با اینکه خود از اشراف‌زادگان ساسانی بودند، هنگامی که در قرن ۴ هجری به حکومت رسیدند، تلاش بسیاری برای احیای زبان فارسی نمودند. اما هیچ کوششی برای بازگشت به آیین زرتشتی نکردند. بلکه بسیار کوشیدند تا اسلام را گسترش و ترویج دهند[۱].
جالب است بدانیم که حکومت بنی‌امیه نیز در سال ۱۳۲ هجری به دست سپاهیان ایرانی، به فرماندهی ابومسلم خراسانی فروپاشید. توضیح اینکه افرادی از نسل عباس(عموی پیامبر) که به بنی‌عباس مشهور شدند، علیه بنی‌امیه شوریدند. این مبارزات مدتی ادامه داشت تا اینکه برخی از سران شیعیان خراسان، از جمله ابومسلم خراسانی، نهضتی در ایران برای همراهی با بنی‌عباس صورت دادند. این ایرانیان به سیاه‌جامگان(عربی: مسوّده) مشهور شدند. اینان در مدتی اندک موفق شدند نواحی داخلی ایران را تحت تصرف خود درآورند و عاملان بنی‌امیه را بیرون راندند و در سال ۱۳۲ هجری، مروان – آخرین خلیفه‌ی اموی- در جنگ زاب کبیر مغلوب شد، و کمى بعد به قتل رسید، و بدین‏ گونه سلسله‌ی اموى برافتاد. مورخین اتفاق نظر دارند که سیاه‌جامگان نقشی اساسی و کلیدی در نابودی بنی‌امیه داشتند[۲]. به هر روی لازم است در این میان نکاتی قابل توجه بیان گردد.
ایرانیان(سیاه‌جامگان) تنفری بس عمیق از بنی‌امیه داشتند. چنانکه در جریان قیام، هر جا خری می‌یافتند، آن را به نام خلفای بنی‌امیه نامگذاری می‌کردند! حتی برخی ایرانیان که سوار بر خر به جنگ آمده بودند، این درازگوشان را با نام «مروان» می‌خواندند که همین امر سبب شد، مروان –آخرین خلیفه‌ اموی- ملقّب به «مروان حمار» گردد[۳].
نکته‌ی اساسی در این حوادث، گرایشات و دلبستگی‌های عمیق سیاه‌جامگان به اسلام است. اینان گرچه شدیداً از بنی‌امیه متنفر و دلگیر بودند، اما پایبندی عمیقی به اسلام داشتند. عباسیان از ابتدای کار، شعار «الرضا من آل محمد» را سرلوحه کار خویش قرار دادند تا خشنودی اهل بیت پیامبر را جلب کرده و مردم را با خود همراه سازند[۴]. همین امر سبب شد تا مردم خراسانِ بزرگ (از خراسان امروز تا ماوراء النهر) از عباسیان حمایت کنند (هرچند تنفر مردم ایران از بنی‌امیه نیز در این قیام نقشی اساسی داشت)، اما به هر روی شعائر اسلامی و شیعی در قیام مردم خراسان به روشنی قابل رؤیت است. مردم آن دیار از همان دو قرن ابتدای اسلام، گرایشات شیعی داشتند[۵]. حتی ابومسلم نیز از مردم خراسان بر پیروی از قران و سنت و ولایت اهل بیت پیامبر بیعت می‌گرفت [۶]. سیاه‌جامگان نشان‌ خود را پرچم‌ها و پیراهن‌های سیاه قرار دادند. چه اینکه پرچم حکومت پیامبر سیاه رنگ بود، و برخی گفته‌اند که سیاه‌جامکان رخت سیاه بر تن داشتند، به نشانه‌ی مظلومیت و عزای اهل‌بیت پیامبر[۷].
ابوعلی بلعمی وزیر دربار سامانیان درباره‌ ابومسلم خرسانی و آغاز قیام سیاه‌جامگان می‌نویسد: «ابومسلم سپاه گرد کرد با همه کس‌هاى خویش و آن لواى ظلّ السحاب بیرون آورد، و آن حریر سپید بود چهارده رش، و به خطى ستبر بر او نبشته آیه‏ أُذِنَ لِلَّذِینَ‏ یُقاتَلُونَ‏ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ»[۸] یعنی به کسانى که جنگ بر آنان تحمیل گردیده، اجازه جهاد داده شده است چرا که مورد ستم قرار گرفته‏ اند و خدا بر یارى آنها تواناست(حج،۳۹). تاریخ‌نگاران در این زمینه اتفاق نظر دارند که ابومسلم علاوه بر نام بردن از «آل محمد» به عنوان مقصود قیام خود، این آیه‌ی‌ قرآن را شعار لشکر خود قرار داد[۹].
همچنین پس از اینکه بنیان خلافت عباسیان با خون ایرانیان استوار شد، نه تنها اکثریت مردم که خواهان عدالت اجتماعى بودند به مطلوب خود نرسیدند بلکه آن دسته از شیعیان که براى استقرار خلافت خاندان على (ع) تلاش می‏ کردند، به اشتباه خود پی ‏بردند. ابوجعفر منصور نیز که در عصر خلافتش از نفوذ ابومسلم خراسانی در میان عامه‌ی مردم هراس داشت، با حیله و نیرنگ در سال ۱۳۷ هجری وی را به قتل رساند[۱۰].

پی‌نوشت:
[۱]. بنگرید به مقاله «حکایت اسلام سامانیان»
[۲]. عبدالحسین زرینکوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۸۳. ص ۳۸۷-۴۰۵
عبدالحسین زرینکوب، دو قرن سکوت، تهران: انتشارات سخن، ۱۳۸۱. ص ۱۰۹-۱۱۰
و مرتضى راوندى‏، تاریخ اجتماعى ایران‏، تهران: انتشارات نگاه‏، ۱۳۸۲. ج‏ ۲، ص ۱۲۹-۱۳۰
حسن پیرنیا و عباس اقبال آشتیانى، تاریخ ایران از آغاز تا انقراض سلسله قاجاریه‏، تهران، انتشارات خیام، ۱۳۸۰. بخش دوم (متن تاریخ مفصل از صدر اسلام تا انقراض قاجاریه)، ص ۸۴ به بعد…
سرپرسى سایکس، تاریخ ایران‏، ترجمه فخر داعى گیلانى‏، تهران: انتشارات افسون، ۱۳۸۰. ج ‏۱، ص ۷۷۲-۷۷۴
[۳]. مرتضى راوندى‏، همان، ج‏ ۲، ص ۱۲۹
عبدالحسین زرینکوب، همان، ص۳۹۳
[۴]. ابوجعفر محمد بن یعقوب کلینى، الکافی، تهران: دار الکتب الإسلامیه، ۱۳۶۵. ج ۸، ص ۲۶۴
و أخبار الدوله العباسیه، تحقیق الدکتور عبدالعزیز الدوری و الدکتور عبدالجبار المطلبی، بیروت: دار الطلیعه للطباعه و النشر، ۱۹۷۱. ص ۱۹۴ و ۲۰۰
تاریخ ابن خلدون، بیروت: دار احیاء التراث العربی، ۱۹۸۲. ج ۳، ص ۱۲۲
شمس‌الدین الذهبی، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، بیروت: دارالکتاب العربی، ۱۹۸۷،  ج ۸، ص ۳۳۶
محمد بن جریر طبرى‏، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، بیروت: روائع التراث العربى‏، ۱۹۶۷. ج‏۷، ص: ۳۹۰
احمد بن على ابن مسکویه‏، تجارب الامم‏، تهران: انتشارات سروش، ۱۳۷۹. ج‏ ۳، ص ۲۹۳
ابن اثیر جزرى، الکامل فی التاریخ، بیروت‏، دارالصادر، ۱۹۶۵. ج‏ ۵، ص ۳۷۲
عبدالحسین زرینکوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۸۳. ص ۳۸۸
[۵]. عبدالحسین زرینکوب، همان، ص ۳۸۸
[۶]. عبدالحسین زرینکوب، همان، ص ۳۹۱
[۷]. عبدالحسین زرینکوب، همان، ص ۳۹۱
[۸]. تاریخ بلعمی، تهران: انتشارات سروش، ۱۳۷۸. ج ‏۴، ص ۱۰۱۱
[۹]. ابن اثیر جزرى، الکامل فی التاریخ، بیروت‏، دارالصادر، ۱۹۶۵. ج‏۵، ص ۳۵۸
و محمد بن جریر طبرى‏، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، بیروت: روائع التراث العربى‏، ۱۹۶۷. ج‏۷، ص ۳۵۶
تاریخ طبری، ترجمه ابو القاسم پاینده‏، تهران: انتشارات اساطیر، ۱۳۷۵. ج‏۱۰، ص ۴۵۱۸
ابوالفداء اسماعیل بن کثیر الدمشقی، البدایه والنهایه، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، ۱۹۸۸. ج ۱۰، ص ۳۳
سرپرسى سایکس، تاریخ ایران‏، ترجمه فخر داعى گیلانى‏، تهران: انتشارات افسون، ۱۳۸۰. ج ‏۱، ص ۷۷۳
احمد بن على ابن مسکویه‏، تجارب الامم‏، تهران: انتشارات سروش، ۱۳۷۹. ج‏۳، ص ۲۶۳
ابن اثیر جزرى، تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران، ترجمه: عباس خلیلى، ابو القاسم حالت‏، تهران: مؤسسه مطبوعات علمى، ۱۳۷۱. ج ‏۱۴، ص ۲۷۶
[۱۰]. عبدالحسین زرینکوب، همان، ص ۳۹۹ ؛ مرتضی راوندی، همان، ص ۱۳۰

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
بستن