مقالات

انوشیروان با خانواده خود چه کرد؟

انوشیروان ساسانی که بین پادشاهان ایران باستان به عدالت و مهربانی مشهور است، برای به دست آوردن قدرت و حفظ تاج و تخت پادشاهی، اعضای خانواده ی خود از جمله برادران، برادرزادگان و حتی فرزند خود را شکنجه کرده و اکثر آنان را به قتل رساند. برای نمونه در متون تاریخی می بینیم که در عصر ساسانیان و بنا بر رأی کاردانان و بزرگان ایران زمین قرار بر این شد که پس از قباد، زامس (جاماسپ) پسر دوم وی پادشاه شود. لیکن چون نابینا بود، درباریان تدبیری اندیشیدند تا پسر او را به پادشاهی برسانند تا امور مملکت ساسانیان با معضل مواجه نگردد. لیکن انوشیروان متوجه این امر گردید و در نتیجه برای به دست گرفتن حکومت تمام برادران خود به همراه تمامی پسران آنان را قتل عام نمود. فقط پسر زامس که قرار بود پادشاه شود موفق گردید فرار کند. [۱] مولانا اولیاء آملى‏ یکی از تاریخ نگاران محلّی در قرن هشتم که به گنجینه ای عظیم از مکتوبات اصیل تاریخی دسترسی داشت، در کتاب «تاریخ رویان» ماجرای کیوش (کیوس) برادر انوشیروان را بیان داشت که در آن کیوش با لشکری از مازندران به سمت خاقان ترکستان حرکت کرد. وی فتوحات و غنیمتی بسیار به دست آورد. نام و آوازه او موجب شد تا از برادر خود بخواهد که سهم بیشتری از قدرت به وی دهد، انوشیروان از این کار سر باز زد. کیوش نیز با لشکری به سوی مدائن حرکت کرد که در راه توسط سپاهیان انوشیروان دستگیر شد. انوشیروان محکمه ای تشکیل داد و او را مجبور ساخت تا به جرم خود معترف گردد. اما کیوش گفت: «مردن از این مذلّت بهتر مى‏ دانم.» و راضی به پذیرش ذلّت نشد. انوشیروان نیز دستور داد تا همان شب او را کشتند. [۲] سید ظهیر الدین مرعشى‏، تاریخ نگار ایرانی قرن نهم هجری نیز در کتاب «تاریخ طبرستان و رویان و مازندران‏» نیز این حادثه ی تاریخی را تأیید کرد. [۳] شاید علّتی که باعث شد کیوش از پوزش خواهی سر باز زند، برخورد توهین آمیز و حقارت بار انوشیروان با معترضینی همچون کیوش بود. چه اینکه مرتضی راوندی در تاریخ اجتماعی ایران می گوید که «هرکس به حضور شاه بار مى‏ یافت ناگزیر بود به خاک بیفتد و در همان حال باقى بماند تا از طرف شاهنشاه اجازه برخاستن داده شود.» [۴] مرتضی راوندی در تاریخ اجتماعی ایران درباره ی انوشیروان می گوید: «او به افکار و تقاضاهاى عمومى و نظریات مردان مطلع و کارشناس احترام نمى‏ گذاشت و براى حفظ موقعیت خود از هیچ عمل نامشروعى ابا نداشت، چنانکه کاوس و ژم و سایر برادران و پسرانشان را جملگى هلاک کرد.» [۵] و همچنین می گوید: «انوشیروان‏ عادل پس از رسیدن به پادشاهى دو برادر خود را کشت و فرزند خود انوشَگزاد را کور کرد.» [۶] پروفسور آرتور کریستین سن، مستشرق دانمارکی که بیش از نیم قرن از زندگی خود را به پژوهش پیرامون تاریخ ایران باستان گذراند، در کتاب «ایران در زمان ساسانیان» درباره انوشیروان و قتل عام افراد خانواده اش می گوید که انوشیروان، برادرش کاوس را به قتل رساند و همچنین برادر دیگرش ژم که در میان بزرگان ایران، هواخواه داشت را نیز به قتل رسانید و براى اینکه از این گونه توطئه‏ ها آسوده باشد، همه برادرانش را به همراه پسرانشان و حتی پدربزرگ‏ خود اسپبدس‏ را به قتل رساند. فقط کواذ پسر ژم، که کنارنگ آذرگُنداذ او را پنهان کرده بود، از این قتل ‏عام نجات یافت. این راز آشکار نشد، مگر چند سال بعد. آنگاه به امر خسرو، آذرگُنداذ را که پیرى سالخورده بود، کشتند و مقام کنارنگى را به پسرش وهرام دادند. [۷] کنارنگ (Kanarang) یکی از عناوین و مراتب عالی حکومتی بود که در اختیار هفت خاندان ممتاز در عصر ساسانیان بود. که صاحبان این مقام می توانستند به مقامات عالی سیاسی و نظامی برسند. [۸] پروکوپیوس متوفای ۵۵۶ قبل از میلاد (که هم عصر انوشیروان بود) نیز این مسئله را در کتاب « جنگ های ایران و روم » می نویسد. بدین صورت که انوشیروان به دیگران سوءظن داشت و پیوسته در تشویش و نگرانى بود و هم دیگران به او بدگمان بودند. این بود که ایرانیان صاحب نفوذ که از حکومت او دلگیر بودند در صدد برآمدند شخص دیگرى از خاندان قباد را به پادشاهى برگزینند و همگى شوقى وافر به پادشاهى جاماسب -به تلفظ یونانی زاماس یا زامس- داشتند، منتهى چون جاماسپ نابینا بود، قانون به او اجازه پادشاهى نمى‏ داد و از این رو پس از اندیشه و مشورت بسیار تصمیم گرفتند پسر کوچک وى قباد را به پادشاهى برگزینند و جاماسب را به نیابت او بگمارند و بدین ترتیب او را پادشاه واقعى خود سازند. در ادامه انوشیروان از برنامه سران کشوری آگاه گردید. پس فرمان داد جاماسب و همه برادران او و پسران آنها را با همه بزرگان و امرائى که در این توطئه شرکت داشتند به هلاکت برسانند و حتى اسپهبد، عموی خسرو انوشیروان نیز در این واقعه به سرنوشت دیگران گرفتار شد. اما خسرو به کشتن قباد پسر جاماسب موفق نگردید، زیرا او هنوز کودک خردسالى بود و پدرش او را نزد سپهسالار آذرگودونباد (Azar Gudunbadh) فرستاده بود. او نیز قباد را فراری داد… [۹] همچنین ابوحنیفه دینوری تاریخ نگار بزرگ ایرانی در قرن سوم هجری در «اخبار الطوال» می نویسد: انوشیروان پسری داشت به نام «انوشگ زاد» که مادرش مسیحی بود. این پسر به آیین زرتشت پشت کرده؛ به مسیحیت گروید و مخالف سیاست های پدرش بود. انوشیروان از وی خواست تا از مسیحیت دست بردارد. انوشگزاد نپذیرفت و پدر از سر خشم او را زندانی کرد، او نیز پس از مدتی از زندان فرار نموده؛ علیه پدر دست به اقداماتی زد. انوشیروان دستور داد تا انوشزاد را دستگیر کرده و به قتل رساندند. [۱۰] سر جان مالکوم، یکی از بزرگترین مستشرقین بریتانیایی در قرن ۱۸ و ۱۹ که بخش عظیمی از عمر خود را صرف تاریخ و ادبیات ایران نمود، در «تاریخ کامل ایران» به تعریف و توصیف ماجرای انوشگزاد به همین ترتیبی که ابوحنیه دینوری بیان نمود، پرداخت. [۱۱] و البته مرحوم حسن پیرنیا -که در زمان جنگ جهانی اول یکی از ارکان باستان گرایی در ایران بود- می نویسد که پس از دستگیری انوشگزاد چشمان او را میل کشیدند و به دلیل گرایش وی به مسیحیت بسیاری از مسیحیان نیز دچار آسیب شدند. [۱۲] آرتور کریستین سن نیز معتقد است که گرچه بسیاری از پیروان انوشگزاد قتل عام شدند اما او زنده دستگیر شد و پلک چشم او را با آهن سرخ سوزانیدند !!! [۱۳] با این حساب کشته شدن انوشگزاد پس از شکنجه ها و زجرهای فراوان بوده است. حکیم ابوالقاسم فردوسی نیز در شاهنامه به مسئله کشته شدن انوشگزاد، پرداخته است. آنچنان که می گوید یکی از همسران انوشیروان مسیحی بود:
برینسان زنی داشت پرمایه شاه
به بالای ســــرو و به دیــــــدار ماه
به دین ِ مسیحـــــا بد آن ماه روی
ز دیدار او شهـــــــــــــر پر گفتگوی
در ادامه فردوسی می گوید که این همسر خسرو انوشیروان، مادر انوشزاد بود. و انوشزاد نیز تحت تأثیر مادر، به دین زرتشت پشت کرده و به دین مسیح گروید :
نیامد همی زند و استش درست
دورخ را به آب مسیـــــحا بشست
ز دیـن پـدر کیش مــادر گرفـــــــت
زمانه بدو مانـــــــــده اندر شگفت
پس از اینکه انوشزاد به دین زرتشت پشت کرد، انوشیروان دستور داد تا او را زندانی کردند:
چنان تنگدل گشت ازو شــــــهریار
که از گل نیامـــــــــــد جز از خار بار
در کاخ و فرخنـــــــــده ایــــوان اوی
ببســـــــتند و کردند زنــــــدان اوی
سپس انوشگزاد از زندان فرار کرده و علیه ستمگری های پدرش قیام کرد. انوشیروان نمایندگانی برای دستگیری و حتی سرکوب او فرستادند و در ادامه درگیری آغاز می شود … در این نبرد، انوشزاد درد و رنج بسیار کشید و تیر بسیار بر بدنش فرو نشست. به لشکر خود بازگشت و وصیت کرد و بر مادر سلام رساند و بر حقانیت عیسای مسیح گواهی داد و جان داد. [۱۴]

پی‌نوشت :
[۱]. سر پرسى سایکس، تاریخ ایران‏، ترجمه: سید محمد تقى فخر داعى گیلانى، ج‏ ۱ ص ۶۱۸ ، انتشارات افسون‏، تهران‏، چاپ هفتم ۱۳۸۰
[۲]. مولانا اولیاء الله آملى‏، تاریخ رویان‏، صفحه ۳۹ – ۴۰ ، ناشر:بنیاد فرهنگ ایران‏، تهران‏ ۱۳۴۸
[۳]. سید ظهیر الدین مرعشى‏، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران‏، ص ۹۱ – ۹۲ ، ناشر: مؤسسه مطبوعاتى شرق‏، تهران‏ ۱۳۴۵
[۴]. مرتضى راوندى‏، تاریخ اجتماعى ایران‏، ج‏۱ ص ۶۳۱ ، انتشارات نگاه‏، تهران‏، چاپ دوم ۱۳۸۲
[۵]. همان ، ج‏۱ ص ۶۱۷
[۶]. همان ، ج‏۱ ص ۶۳۱
[۷]. آرتور کرستین سن، ایران در زمان ساسانیان‏، ترجمه: رشید یاسمى‏، ص ۵۰۴ – ۵۰۵ ، ناشر: دنیاى کتاب‏، تهران‏، چاپ ششم ۱۳۶۸
[۸]. همان ؛ پاورقی ص ۱۶۳ – ۴۶۹
[۹]. پرو کوپیوس، جنگ‏هاى ایران و روم‏، ترجمه: محمد سعیدى‏، ص ۱۰۷ ، انتشارات علمى و فرهنگى‏، تهران، چاپ چهارم ۱۳۸۲
[۱۰]. ابو حنیفه دینورى، اخبار الطوال، ترجمه: محمود مهدوى دامغانى‏ ، ص ۹۸ – ۹۹ ، نشر نى‏، تهران‏، چاپ چهارم ۱۳۸۳
[۱۱]. سر جان مالکوم، تاریخ کامل ایران‏، ترجمه: میرزا اسماعیل حیرت‏، ج‏ ۱، ص ۹۲ ، انتشارات افسون‏، تهران‏، چاپ اول ۱۳۸۰
[۱۲]. حسن پیرنیا، تاریخ ایران باستان‏، ج‏۴ ، ص ۲۷۹۶ ، ناشر: دنیاى کتاب‏، تهران‏، چاپ اول ۱۳۷۵
[۱۳]. آرتور کرستین سن، ایران در زمان ساسانیان‏، ترجمه: رشید یاسمى‏، ص ۵۰۶ ، ناشر: دنیاى کتاب‏، تهران‏، چاپ ششم ۱۳۶۸
[۱۴]. شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی، ص ۱۰۵۶ ، انتشارات مؤسسه نور، تهران

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
بستن