دفاع ایرانیان از اسلام در مقابل بهآفرید
در اواخر عصر بنیامیه، شخصی به نام بهافرید(بهآفریذ) پسر فروردین در خراسان(حوالی نیشابور) علیه اسلام و مسلمین شورید. وی مدعی نبوت شد و تلاش کرد مردم را به آیین زرتشت(و باورهای منشعب از آن) برگرداند، اما در سال ۱۳۰ هجری قمری به جرم منحرف نمودن مردم از حقیقت، به دست ایرانیانِ مسلمان شده، اعدام شد[۱]. وی همان پیشوای فرقهی مشهور بهافریدیه است[۲] که آیین وی مجموعهای از عقائد کهن زرتشتیگری و نیز برخی بدعتها بود. وی در مدت زندگانی خود تلاش بسیار نمود تا اسلام را از مردم ایران جدا کند.
ابن ندیم، در کتاب «الفهرست»، بهافرید را از مذاهب مجوس میخواند که در عصر اسلامی در خراسان پیدا شد که جمعی از مجوسیان به او گرویدند. پس ابومسلم خراسانی به همراهی جمعی از ایرانیان مسلمان شده، با بهافریدیان مواجه شده، درگیریهایی رخ داد و در نهایت بهافرید کشته شد[۳]. ابوریحان بیرونی، دانشمند بزرگ ایرانی(متوفای ۴۴۰ هجری قمری) در کتاب «الآثار الباقیه عن القرون الخالیه» درباره بهافرید توضیحاتی داد، بدین صورت که در روزگار ابومسلم خراسانی(یاور دولت عباسیان)، مردی به نام بهافرید پسر ماهفروَذین خروج کرد. وی در منطقهی خواف از نواحی نیشابور، از روستایی به نام سراوند برخاست و در همان ابتدای کار پنهان گردید و به سوى چین رفت. بهافرید هفت سال در آنجا زندگی کرد. هنگام بازگشت پیراهنى از حریر سبز با خود آورد که چون آن را جمع مىکرد در مشت جاى مىگرفت! وی شبانگاه به بالاى بام خانه رفت و هنگام صبح پایین آمد. مردى که مشغول کشاورزی بود او را بدید. بهافرید به آن مرد گفت: «این مدت که غیبت کرده بودم به آسمان رفتم و بهشت و جهنم را به من نشان دادند. خدا به من وحى فرستاد و این پیراهن را بر اندامم کرد و در این ساعت به زمین نزول کردم». آن کشاورز هم او را تصدیق کرد و به مردم گفت که «من خود دیدهام که او از آسمان فرود آمد!». در نتیجه جمعى از مجوسیان پیرامون بهافرید گرد آمدند. او زرتشت را تصدیق نمود و به پیروان خود گفت که «من آنچه زرتشت آورد را تصدیق مىکنم و این من بودم که در نهان به زرتشت وحى فرستادم».
ابوریحان در ادامه میگوید که بهافرید بر پیروان خود هفت نماز واجب کرد و کتابى به فارسى براى پیروان خود گردآوری کرد و دستور داد که بر روی یک پا، به سوى خورشید نماز بخوانند و در هر جایى که باشند رو به سوى آفتاب کنند. او در بسیاری امور با موبدان زرتشتی مخالفت کرد. -چون معتقد بود که دین زرتشتی آن چیزی است که خود میگوید و موبدان دروغ میگویند- او زمزمه هنگاو غذا را(که موبدان مردم را به آن تشویق میکردند) ممنوع ساخت. همچنین همبستری با مادر و خواهر و دختر(ازدواج با محارم) را حرام کرد. همین امر باعث شده که موبدان زرتشتی به خشم آمده؛ نزد سران مسلمین بروند و از او شکایت کنند! هنگامی که ابومسلم خراسانی به نیشابور رفت، موبدان و هیربدان نزد او گرد آمدند و گفتند که او به آیین ما آسیب رسانده است و درباره دین شما نیز دشمنی میکند و قصدش تباه نمودن اسلام است! ابومسلم نیز جمعی از یاران خود(ایرانیانِ مسلمان شده) را فرستاد تا او و پیروانش را دستگیر کردند و پس از مدتی هر که از آنان مجرم بود، اعدام گردید. بهافریدیان معتقدند که بهافرید کشته نشد! بلکه سوار بر یابوی خود، به آسمان عروج کرد و به زودی به زمین بازمیگردد و دشمنانش را مجازات میکند.
بهافرید در مدت زندگی خود تلاش کرد تا کارهای عامالمنفعه بسیاری انجام دهد، از جمله ساخت و تعمیر راهها و پلها و… (حال یا با نیت انساندوستانه یا با نیت خودنمایی و حیلهگری). اما مخالفت او با اسلام سبب شد تا ایرانیان تازه مسلمان، در مقابل او ایستادگی کنند. به راستی اگر ایرانیان به زور شمشیر مسلمان شدند، پس چگونه برای دفاع از اسلام اینگونه خود را به آب و آتش میزدند؟ گرچه فتح ایران به دست عرب به زور شمشیر بود(و طبیعی هم بود). اما مسلمان شدنِ ایرانیان به زور نبود. در حقیقت مجاهدتهای ایرانیان برای دفاع از اسلام در مقابل بهافرید، به روشنی نشانگر شور و شوق اکثریت مردم ایران در پذیرش و دفاع از اسلام بود.
پینوشت:
[۱]. یان ریپکا، تاریخ ادبیات ایران از دوران باستان تا قاجاریه، ترجمه: عیسى شهابى، تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، ۱۳۸۱. ص۲۲۰ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، تهران: انتشارات فردوس، ۱۳۷۸. ج۱، ص۶۰۹
عباس قدیانى، فرهنگ جامع تاریخ ایران، تهران، انتشارات آرون، ۱۳۸۷. ج۱، ص۱۹۵-۱۹۴ و ج۱، ص۲۸۱-۲۸۰
ابىسعید گردیزى، زین الاخبار، تصحیح: عبدالحىّ حبیبى، تهران: دنیاى کتاب، ۱۳۶۳. ص۲۶۶
[۲]. یان ریپکا، همان، ص۲۲۰ [۳]. ابن الندیم، الفهرست، بیروت: دار المعرفه، ۱۹۷۸. ص۴۸۲ [۴]. ابوریحان بیرونى، الآثار الباقیه عن القرون الخالیه، تهران: مرکز نشر میراث مکتوب، ۱۴۲۲ هـ ق. ص۲۵۷-۲۵۸