رمزگشایی از سرنوشت پوراندخت (دختر خسرو پرویز)
آنچه در این نوشتار میآید به نوعی رمزگشایی از سرنوشت حیرتانگیز پوراندخت دختر خسرو پرویز است. دربار ساسانی او را از روی ناچاری و در اثر «معضلِ بیمردی» و «خالی شدنِ عرصه از مردان» به پادشاهی رساند، لیکن برخی رفتارهای مخفیانه و شگفتانگیز او سبب شد تا پس از مدتی به طرزی رازآلودی از صفحهی روزگار محو گردد. سابقاً بیان شد که رسیدن دختران خسروپرویز به پادشاهی نه تنها افتخاری برای تاریخ ایران نیست، و ابداً نشانهی ارزش زن شمرده نمیگردد، بلکه با درک سرنوشت تلخ این دختران درمییابیم که این موضوع همواره مایهی ننگ و ذلت و خواری دربار ایران محسوب میشد، از همین روی به محض یافته شدنِ شاهزادگانی از جنس مذکر، این دختران برکنار و به سرنوشتی سخت فجیع دچار میشدند[۱].
پوراندخت (بوراندُخت)، در سال ۶۳۰ میلادی [۲] و به تعبیری در سال ۱۰ هجری(در اواخر زندگانی پیامبر اسلام) به حکومت رسید و به نقل تاریخ، وفات پیامبر نیز در زمان پادشاهی پوراندخت رخ داد[۳]. در منابع تاریخی دربارهی وی گفته شده که شخصی عدالت گستر بود و در آغاز حکومتش دست به اصلاحات اجتماعی زد و توانست آرامشی نسبی در قلمرو حکومت خود برقرار کند[۴]. هرچند برخی پژوهشگران بر این باورند که آنچه از دانش و لیاقت پوراندخت گفته میشود، دروغ پردازیهای موبدان و نجبای ساسانی بود، تا اندکی از خفت و خواری خود را در چشم دیگران بکاهند[۵]. به هر روی پوراندخت بنابر برخی منابع تاریخی در حدود یک سال و چهار ماه حکومت کرد[۶] و البته به دلیل سرنوشت مبهم و رازآلود وی، برخی معتقدند که او تنها شش یا هفت ماه حکومت کرد و برخی نیز مدت پادشاهی او را تا ۲ سال ذکر کردند و اختلافات در این زمینه فراوان است[۷].
در اواخر حکومت پوراندخت(که مصادف با عصر خلافت ابوبکر بود)، برخی اقوام عرب از روی تعصبات قومیتی و ملیگرایانه در نواحی مرزی ایران تحرکاتی صورت داده بودند. پوراندخت نیز در مدتی اندک توانست ارتش پراکنده و ناامید ساسانی را تا حد کمی متحد کند[۸]. با این وجود عجیب است که هیچ خبر درست و معیّنی از سرنوشت پوراندخت در دست نیست ! وی به طرزی شگفتانگیز از صحنه حذف میشود. منابع تاریخی در این زمینه به گونهای تأسفبار یا سکوت کردهاند یا به تناقضگویی پرداختهاند. از جمله شاهنامه فردوسی که بر اساس «خوذاینامگها» یا همان خداینامههای عصر ساسانی سروده شده است، علت مرگ پوراندخت را بیماری ناگهانی معرفی کرده است!
همى داشت این زن جهان را بمهر
نجست از بر خاک باد سپهر
چو شش ماه بگذشت بر کار اوى
ببد ناگهان کژّ پرگار اوى
بِیـِک هفته بیمار گشت و بمرد
ابا خویشتن نام نیکى ببرد
چنین است آیین چرخ روان
توانا بهر کار و ما ناتوان [۹]
حسن پیرنیا(مشیرالدوله) که خود از ارکان باستانگرایی در عصر پهلوی اول بود، مینویسد: «پس از آنها پوراندخت دختر خسروپرویز را به تخت نشاندند و او چون دید از انحطاط ایران و شکستهای قشون آن نمیتواند جلوگیرى کند، بعد از یک سال و پنج ماه استعفا داد[۱۰]. برخی منابع کهن (از جمله تاریخ بلعمی) نیز صرفاً به این سخن که «پوراندخت پس از مدتی از دنیا رفت»، اکتفا کردند[۱۱]. اما عبدالحسین زرین کوب به صورتی دقیقتر مسئله را بررسی کرده و به برخی منقولات تاریخی اشاره کرده است: «سلطنت بوراندخت (پوراندخت) هم چندان دوام نیافت و او که وزارت خویش و در واقع فرماندهی سپاه را به پسر فرخ –قاتل شهربراز- داد، موفق نشد به آشفتگیها پایان دهد. ظاهراً بعد از یکسال و چندماه استعفا کرد. روایتی هست که سالها بعد از استعفا زنده ماند، و به قولی در همان ایام خفهاش کردند(سپتامبر ۶۳۱ م)»[۱۲]. این عجیب نیست. چون روشن است که این دو خواهر (دختران خسرو پرویز) هیچ ارادهای از خود نداشتند و تنها بازیچهی دست موبدان زرتشتی بودند[۱۳]. پر واضح است که همین موبدان، برای توجیه رفتارهای خود، همواره اقدام به سناریو سازی میکردند. از جمله آنکه به طرزی ناشیانه تلاش کردند تا روابط پوراندخت را با درباریان، خوب جلوه دهند. ازبرای نمونه سعی نمودند طوری حوادث را کنار هم قرار دهند که گویی رستم فرخزاد و دیگر فرماندهان ارتش گوش به فرمان ملکه پوراندخت بودند! ابن مسکویه (تاریخ نگار ایرانی، متوفای ۴۲۱ هجری) خواسته یا ناخواسته بخشی از این سناریو سازیهای دربار ساسانی را به عنوان حوادث تاریخی بیان کرد[۱۴]. این درحالی است که بنابر نص تاریخ رستم فرخزاد اقدامات خائنانه بسیاری انجام داد، از جمله شکنجه همسران خسروپرویز و کشتنِ ملکه آزرمیدخت و به راه انداختن جنگ داخلی، برای رسیدن به قدرت. مطمئناً چنین شخص (و اشخاصی) نمیتوانستند در مقابل نظرات مخالف تاب بیاورند و همچنین نمیتوانستند خود را مطیع محض یک «زن» بدانند. قصد ما این نیست که تقصیرات را بر گردن رستم فرخزاد بیندازیم. بلکه روی توجه ما به سوی کلیّت دربار ساسانی است (نه شخص خاصی). به هر صورت سرنوشت پوراندخت همواره در هالهای از ابهام قرار داشت و بیش از هر چیز به یک تراژدی اسرارآمیز شبیه است که دست تاریخ از تبیین آن حقایق کوتاه است.
جا دارد در پایان، نکتهای اساسی و شگفتانگیز را بیان داریم. آنچه را که طبری، تاریخ نگار ایرانی، متوفای ۳۱۰ هجری برای اهل تاریخ به یادگار گذاشته است. مهمترین سرنخ موجود از سرنوشت مبهمِ پوراندخت! طبری میگوید: « چنان بود که پوران براى پیمبر هدیه فرستاده بود و او صلى الله علیه و سلم پذیرفت».[۱۵] پوراندخت برای پیامبر هدیه میفرستد! این هدیه ممکن است در زمان پادشاهی خسروپرویز یا در زمان حکومت خودِ پوراندخت رخ داده باشد. در هر صورت پادشاه ایران غرق در قدرت و ثروت بود. هرچند مشکلات و اختلافات داخلی وجود داشت، اما حکومت ایران هیچگاه از سوی پیامبر تهدید و مورد آسیب واقع نشد. از همین روی پادشاه ایران(با آن قدرت و شوکت دنیوی) ترسی از پیامبر اسلام نداشت. لذا «هدیه فرستادنِ پوراندخت برای پیامبر اسلام» را نمیتوان حمل بر ترس و واهمه و باجدهی نمود. گذشته از اینکه حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) نیز هیچ گاه از دربار ساسانی باجخواهی نکرد. تنها دلیلی که برای این «هدیه فرستادن» میماند، اصل محبت و علاقهی شخصی پوراندخت به پیامبر نوظهور و گرایش وی به ایشان میباشد. به راستی آیا پوراندخت دختر خسرو پرویز به آیین پیامبر آخرالزمان گرویده بود؟ و آیا پوراندخت برای مدتی این عقیدهی خود را مخفی میداشت؟ و هنگامی که درباریان متوجه چنین موضوعی گشتند، در صدد حذف او برآمدند و چنان او را از صفحه روزگار محو نمودند که هنوز هم مرگ وی اسرارآمیز مینماید؟ آیا پوراندخت از راز بزرگمهر و انوشیروان آگاه شده بود؟ آن راز چه بود؟ خوابی که انوشیروان در شب تولد محمد (صلی الله علیه و آله) دید، که خورشیدی از حجاز برخاست و جهان تاریکی را روشن نمود، و کنگرههای کاخ کسری را به زیر افکند، و بزرگمهر به انوشیروان چنین خبر داد که امشب شب تولد پیامبر آخرالزمان است که جز به راستی و نیکی گام برنمیدارد و امت او میراثبان مُلک شما خواهند شد[۱۶]. آیا پوراندخت از این راز باخبر بود؟ اینها سؤالاتی هستند که کنجکاویِ هر محققِ تاریخپژوهی را برمیانگیزد.
پینوشت:
[۱]. بنگرید به «دختران خسرو پرویز و حکایت بیمرد شدن دربار ساسانیان» [۲]. عزیزالله بیات، تاریخ تطبیقى ایران با کشورهاى جهان، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۸۴، ص ۷۲ [۳]. مجمل التواریخ و القصص، به تصحیح ملکالشعراء بهار، تهران، نشر کلاله خاور، چاپ دوم، ص ۹۷و رضا قلى خان هدایت، فهرس التواریخ، تحقیق و تصحیح عبد الحسین نوایى و میر هاشم محدث، تهران: پژوهشگاه علوم انسانى ومطالعات فرهنگى، ۱۳۷۳. ص ۲۵
[۴]. تاریخ طبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، تهران: انتشارات اساطیر، ۱۳۷۵. ج ۲ ، ص ۷۸۳-۷۸۲و ابن اثیر جزرى، تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران، ترجمه عباس خلیلى، ابو القاسم حالت، تهران: مؤسسه مطبوعات علمى، ۱۳۷۱. ج۵، ص: ۲۳۴
ابن کثیر، البدایه والنهایه، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، ۱۹۸۸. ج ۷ ص ۲۱
تاریخ بلعمی، تهران: انتشارات سروش، ۱۳۷۸. ج ۲ ص ۸۴۶
احمد بن على ابن مسکویه، تجارب الامم، تهران: انتشارات سروش، ۱۳۷۹. ج ۱ ص ۲۲۳
ابوسعید گردیزی، زین الاخبار، قاهره: المجلس الاعلى للثقافه، ۲۰۰۶. ص ۸۹
تاریخ ابن خلدون، بیروت: دار احیاء التراث العربی، ج ۲ ص ۸۸
[۵]. عبدالحسین زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱ (تاریخ ایران قبل از اسلام)، تهران: امیرکبیر، ۱۳۷۷. ص ۵۲۹ [۶]. آرتور کرستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه: رشید یاسمى، تهران: انتشارات دنیاى کتاب، ۱۳۶۸. ص ۶۴۷ [۷]. عبدالحسین زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱۲ (تاریخ ایران بعد از اسلام)، تهران: امیرکبیر، ۱۳۸۳. ص ۱۹۳و رشید شهمردان، تاریخ زرتشتیان پس از ساسانیان، تهران: نشر راستی، ۱۳۶۰. ص ۳۰
[۸]. تاریخ طبری، همان، ج ۴ ص ۱۵۹۱ ؛ تاریخ ابن خلدون، همان، ج ۲ ص ۸۸ و همچنین: ابوحنیفه دینورى، الاخبار الطوال، قم: منشورات الرضى، ۱۳۶۸. ص ۱۱۴ [۹]. شاهنامه فردوسی، بر اساس نسخه چاپ مسکو، تهران: نور، ص ۱۳۴۱ بیت ۴۸۶۹۷-۴۸۷۰۰و میترا مهرآبادى، متن کامل شاهنامه فردوسى به نثر پارسى، تهران: نشر روزگار، ۱۳۷۹. ج ۳ ص ۷۷۸
[۱۰]. حسن پیرنیا، تاریخ ایران باستان، تهران: انتشارات دنیای کتاب، ۱۳۸۴. ج ۴ ص ۲۸۱۳-۲۸۱۲ [۱۱]. تاریخ بلعمی، همان، ج ۲ ص ۸۴۷ [۱۲]. عبدالحسین زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ج ۱ (تاریخ ایران قبل از اسلام)، تهران: امیرکبیر، ۱۳۷۷. ص ۵۲۹ [۱۳]. عبدالحسین زرینکوب، همان، ص ۵۲۹ [۱۴]. احمد بن على ابن مسکویه، همان، ج ۱ ص ۲۷۴ [۱۵]. تاریخ طبری، همان، ج ۴ ص ۱۵۹۰ [۱۶]. بنگرید به «بشارت اوستا و متون پهلوی درباره اسلام»