مقالات

شاهنامه دروغ نیست

حکیم ابوالقاسم فردوسی در کتابی که شاهنامه نامیده شد، حکایت زندگانی شاهان و پهلوانان نامی ایران را به نظم درآورد. کتابی که به گفته حکیم فردوسی، سال‌ها زمان صرف آن شد تا بنایی محکم شود: «بسی رنج بردم در این سالِ سی، عجم زنده کردم بدین پارسی».[۱] «پى افگندم از نظم کاخى بلند؛ که از باد و باران نباید گزند».[۲] این کتاب حاوی تاریخ مدوّن ایران به «روایت ایرانی» است.

توضیح اینکه تاریخ ایران به دو صورت (دو رَوَند) ثبت شده است. یک روایت غربی (یونانی-رومی) و دیگری روایت شرقی (ایرانی، هندی، عربی و…).

– در روایت غربی (بر اساس متون یونانی و رومی) سلسله‌های پادشاهی ایران چنین است:

بومیان ماقبل آریایی > مادها > هخامنشیان (پارس‌ها) > حمله اسکندر و حکومکت جانشینان او > اشکانیان (پارت‌ها) > ساسانیان > عصر اسلامی

– در روایت شرقی (با در نظر گرفتن روایات ایرانی، و با نگاه به منابع هندی و عربی و…) سلسله‌های پادشاهی ایران چنین است:

پیشدادیان > کیانیان > حمله اسکندر > اشکانیان > ساسانیان > عصر اسلامی

این روایت  (روایت شرقی) در خدای‌نامه‌های عصر ساسانی به روشنی بیان شده است و شاهنامه نیز بر همین امر تأیید و تصریح دارد. فردوسی در روایت این تاریخ، اصرار دارد که چنین سِیر تاریخی، دروغ و افسانه نیست. بلکه واقعیت است: «تو این را دروغ و فسانه مدان؛ به رنگ فسون و بهانه مدان».[۳] هرچند برخی از تشبیهات و توضیحات به رنگ رمز و راز است، اما کلیت این کتاب (شاهنامه) نه دروغ است و نه افسانه و نه اسطوره‌بافی. و قابل توجه اینجاست که در این کتاب، هیچ حرفی از سلسله پادشاهی هخامنشیان و کورش و… نیست. شاهنامه هیچ نقشی برای هخامنشیان در تاریخ ایران قائل نیست. بلکه پیشدادیان و کیانیان را حاکمان واقعی ایران می‌داند. در دیگر متون ایرانی هم، کورش نه تنها شاهِ شاهان نیست، بلکه یک فرمانده نظامی و حاکمی دست نشانده از سوی کیانیان (بهمن اردشیر) بود که بر فارس حکومت می‌کرد، و به دستور او بابل (بابیلون) را فتح نمود.[۴] همین امر در کنارِ حقایق تلخی که در شاهنامه علیه برخی شاهان و موبدان بیان شده است، سبب شده که مدعیان وطن‌پرستی (که البته به دروغ ادعای ملی‌گرایی می‌کنند)، در اقدامی عجیب، متون غربی را صحیح، و متون ایرانی (از جمله شاهنامه) را دروغ و افسانه بنامند! به راستی چنین تناقضی چگونه قابل رفع است؟ عده‌ای مدعی وطن‌پرستی، که خود را مدافع تاریخ نیاکانِ خویش(؟!) می‌دانند، به راحتی جعلیات و دروغ‌بافی‌های جریان فراماسونری را باور می‌کنند،[۵] و شاهنامه و دیگر متون ایرانی را «افسانه» و «سخنان پای منقل و وافور» می‌نامند. اگر واقعاً وطن‌پرستند، اگر واقعاً مدافع نیاکان و دستاوردهای آنان هستند، چرا این گونه شاهنامه را مورد تحقیر قرار می‌دهند. بر سر سفره هفت‌سین، شاهنامه قرار می‌دهند و در عین حال محتویات آن را غلط می‌دانند!

باستانگرایان باید این روش ناصحیح و این حیله‌گری را رها کنند، یا باید تاریخ پیشدادیان و کیانیان را به عنوان تاریخ حقیقی بپذیرند، و اگر آن را نپذیرند (و آن را دروغ و غیرواقعی بدانند) پس باید ادعای دفاع و میراث‌بانی از سنت گذشتگان را رها کنند. «چه اینکه نمی‌توان وارث سنتِ تاریخی ایرانیان بود و در عین حال، شاهنامه و دیگر آثار ادبی ایران را دروغ نامید».

 

پی‌نوشت:

[۱]. فردوسی، حکیم ابوالقاسم (۱۳۸۹)، شاهنامه، بر اساس نسخه مسکو، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی و مرکز خدمات کامپیوتری نور، شماره ثبت کتابخانه ملی: ۸۱۵۲۷۹. برگه ۱۳۶۷، بیت ۴۹۵۹۲

[۲]. فردوسی، حکیم ابوالقاسم، همان، برگه ۱۳۶۷، بیت ۴۹۵۹۱

[۳]. فردوسی، حکیم ابوالقاسم، همان، برگه ۴، بیت ۱۲۰

[۴]. بنگرید به «عدم تطبیق تاریخی کورش و کیخسرو»، «کورش در نگاه طبری و بلعمی» و «سخن اوستا و ناکامی باستانگرایان در تطبیق اسطوره‌ها با کورش»

[۵]. بنگرید به «روایت تورانی از ایران»

 

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
بستن