مقالات

علم و دانش در ایران باستان

شور و شوق علم‌آموزی و دانایی همواره در قلب مردمان ایران‌ زمین می‌جوشید. میل به دانایی و کسب معنویت همیشه‌ بخشی مهم و اساسی از روحیه‌ی ایرانیان بود. لیکن بر تاریخ‌پژوهان روشن است که در ایران باستان به دلیل بی‌عدالتی‌های ناشی از نظام ستمگرانه‌ی طبقاتی،[۱] عامه‌ی مردم، همواره مجبور و محکوم بودند که برای حفظ قدرت و ثروت شاهان بردگی کنند.[۲] مردم هیچ‌گاه (حتی در عصر حکومت انوشیروان) اجازه‌ی کسب علم و دانش را نداشتند.[۳] و مواردی از تاریخ را می‌یابیم که هنرمندان و مبتکرینی از میان مردم، به جرم «هنرمند بودن» زندانی می‌شدند.[۴] البته روشن است که ریشه‌ی این نابسامانی‌، به آنجایی می‌رسید که از نگاه متصدیان فرهنگی و اجتماعیِ ایران باستان، علم و دانش موضوعی اهریمنی محسوب می‌شد.[۵] نگاهی به دیدگاه‌های برخی صاحب‌نظران نیز می‌تواند ما را در مسیر دریافت هرچه بیشتر حقیقت یاری رساند.

به عقیده ریچارد نلسون فراى، دانش در دوره ساسانى، بیشتر گردآورى مطالب (ترجمه از متون یونانی) بود تا نوآورى. در این دوره بیش از هر چیز به تألیف و کتابت افسانه‌ها و اسطوره‌ها پرداخته می‌شد. (نه تولید علم روز) [۶] دانشمند معروف انگلیسى، جورج راولینسون، در کتاب معروف خود (سلطنت‌هاى پنجگانه بزرگ مشرق ‏زمین)، درباره‌ی ایرانیان باستان گفته است: «ایرانیان قدیم ابداً کمکى به ترقى علم و دانش ننموده‌اند. روح و قریحه این قوم هیچ‌ وقت با تحقیقاتى که مستلزم صبر و حوصله باشد، با کاوش‌هاى پر زحمتى که پایه‌ی ترقیات علمى است، میانه‌ای نداشته است. ایرانیان … این گونه کارهاى علمى را به بابلی‌هاى پرحوصله و به یونانیان صاحب‌نظر واگذار مى‏‌کردند چنانکه دارالعلم‌هاى مشهورى مانند الرها و پورسیپا و میلطوس با آنکه هر سه در قلمرو خاک ایران و مرکز علم و مقصد دانشمندان جهان بود، خود ایرانیان را جذب نمى‌‏ساخت و نه تنها سبب تحریص به فضل و کمال نگردید، بلکه مورد توجه آنها به هیچ ‏وجه قرار نگرفت. ایرانیان از آغاز تا پایان سلطنت با عظمتشان، ابداً التفاتى به تحصیلات علمى نداشتند و تصور مى‏‌نمودند که براى ثبوت اقتدار معنوى خود، همانا نشان دادن کاخ شوش و قصرهاى تخت‏‌جمشید و دستگاه عظیم سلطنت و جهان‌دارى آنها کافى خواهد بود.»

دانشمند فرانسوى گوستاولوبون نیز در کتاب «تمدن‌هاى قدیمى» درباره‌ی ایرانیان چنین آورده است: «اهمیت ایرانیان در تاریخ سیاست دنیا خیلى بزرگ بوده است، ولى برعکس، در تاریخ تمدن خیلى ناچیز. در مدت دو قرن، که ایرانیان قدیم بر قسمت مهمى از دنیا سلطنت داشتند… در علوم و فنون و صنایع و ادبیات ابداً چیزى ایجاد نکردند و به گنجینه‌ی علوم و معرفت، چیزى نیفزودند… ایرانیان خالق نبودند بلکه تنها رواج ‏دهنده تمدن بودند و از لحاظ ایجاد تمدن، اهمیت آنها بسیار کم بوده است و سهم آنها در آنچه سرمایه‌ی ترقیات بشر را تشکیل مى‌دهد خیلى ناقابل بوده است.»[۶] آنچه مسلم است این‌که علم و دانش، حتی در  عصر ساسانیان، به حکم نظام ظالمانه‌ی طبقاتى در انحصار طبقه‌ی مرفّه و ممتاز جامعه بوده و جنبه عمومى و همگانى نداشته است. این گفته را آرتور کریستن‌سن، ایران شناس دانمارکی نیز تأیید کرده است.[۷] حتی به وضوح می‌توان دریافت که هنر و معماری هخامنشیان تا حد بسیاری وابسته به دیگر ملت‌ها (یونانی‌ها و مصری‌ها و بابلی‌ها و…) و از طرفی محبوس و محدود به دربار بود و عامه‌ی ملت به اجبار از آن محروم بودند.[۸]

پروفسور والتر هینتس (Walther Hinz) نیز اذعان داشته‌اند که ایرانیان، اهلِ کتابت و نگارش علوم نبودند و در حقیقت آنان دانش را از دیگر ملت‌ها و تمدن‌ها می‌گرفتند. برای مثال، وقتی خشایارشا آتن را اشغال کرد، علاوه بر تندیس‌های بی‌نظیر آکروپولیس، گنجینه‌های مکتوب پیسیستراتوس (Peisistratos) را نیز به همراه خود به ایران برد.[۹] از همین روی، با جستجو در تاریخ ایران باستان حتی نمی‌توان به تعداد انگشتان دست نیز دانشمندانی یافت. (هرچند نام و نشان صدها و هزاران جنگجو و دشنه‌دار از ایران باستان باقی مانده است) این در حالی است که پس از ورود اسلام به ایران، به خاطر شکسته شدن نظام طبقاتی، هزاران دانشمند و هنرمند از طبقه‌ی عامه به جامعه‌ی بشری تقدیم گردید. کسانی که اگر عصر ساسانیان و نظام طبقاتی ایران باستان، ادامه می‌یافت، هیچ‌گاه استعدادهای شان شکوفا نمی‌گردید. چون همان‌گونه که گفته شد، بنابر قوانین ناشی از نظام طبقاتی ایران باستان، توده‌ی ملت از کسب دانش محروم بودند.

شادروان اقبال آشتیانی بنابر اسناد و شواهد تاریخی، اذعان داشته‌اند که از زمان اردشیر ساسانی به بعد، پادشاهان به حکومت یونانی توجه کردند و همین امر موجب شد که حکمت و علوم یونانی، به زبان پهلوی ترجمه گشته و وارد ایران شود.[۱۰] آرتور کریستن سن (ایران‏ شناس دانمارکى) نیز معتقد است که ساسانیان تحت تأثیر تفکرات یونانیان و دیگر اقوام و ملل بودند.[۱۱] انوشیروان نیز علاقه‌مند به علوم یونانی بود و تلاش بسیاری برای ترجمه‌ی آثار متفکرین یونانی به پهوی انجام داد، لیکن از خسروپرویز دنباله‌ی تلاش‌های انوشیروان را قطع کرد.[۱۲] همین امر نشان می‌دهد که دانش در ایران باستان از غنای کافی برخوردار نبود، لذا انوشیروان و دیگر پادشاهان دست به دامان یونانیان شده بودند. مهاجرت برخی فلاسفه‌ی یونانی به ایران در عصر انوشیروان نیز مؤید این امر است. البته آن افراد توسط امپراتور روم (ژوستینین) به عنوان تبعید به ایران فرستاده شده بودند، اما چون صاحب حکمت بودند مورد حمایت دربار ایران قرار گرفتند.[۱۳] البته این دانشمندان، پس از مدتی از استبداد دربار انوشیروان به تنگ آمدند و از ایران فرار کرده؛ به رم بازگشتند.[۱۴] دربار ایران هم بسیار مایل بود که ضعف علمی خود را به نوعی جبران کند. لذا از دانشمندانی که به ایران تبعید می‌شدند، استقبال می‌کرد. گرچه در این عصر، کسب علم و دانش همچنان بر عامه‌ی مردم ممنوع بود و این ممنوعیت تا زمان ورود اعراب به ایران امتداد یافت. در حقیقت درباریان تلاش می‌کردند تا علم و دانش را از دانشمندان تبعیدی دریافت کنند و در میان خود نگه دارند. درباره‌ی دانشگاه جندیشاپور هم جالب است بدانیم که اکثر قریب به اتفاق دانشمندان و اساتید آن از مدارس اسکندریه (در قلمرو روم ) بودند که در اثر اختلافات، مجبور شدند به بین‌النهرین فرار کنند.[۱۵] حتی در منابع تاریخی آمده است که به دلیل فقر علمی دربار ایران، اکثر طبیان دربار انوشیروان، رومى و هندى بودند.[۱۶] همین محرومیت عامه‌ی مردم از کسب دانش (و در نتیجه فقر علمی جامعه‌ی ایرانی) سبب شد تا هیون تسیانگ‏ (گردشگر بودایی) بگوید که ایرانیان به فکر دانش نیستند، و فقط به پیشه خویش اشتغال می‌ورزند. وانگهى بی‌تردید، تعلیمات ابتدایى و لااقل قسمتى از تعلیمات عالیه در دست روحانیون بوده، و کاملا جنبه دینى داشته است‏.[۱۷] چنانکه در دینکرت می‌خوانیم:

. This, too, that by him who welcomes Ohrmazd in himself [14]‎, matters only known by even a high-priest are then taught to mankind;‎ even for this reason, because instruction and knowledge are mostly those through a high-priest, and by him who welcomes Ohrmazd in himself, a spiritual lord is then prayed for, who becomes glorious and praised for that which is to be taught, and mankind are taught by him.‎

که این گفتار گویای این است که دانش در عصر ساسانی در اختیار موبدان بوده است و جنبه‌ی دینی داشت.[۱۸] دیگر نکته‌ی قابل توجه این است که انوشیروان در حمله به سرزمین روم، پس از اشغال برخی شهرهای رومی شرقی، باجی سنگین از رومیان خواست و نیز شرط کرد که تریبونوس (Tribunus) طبیب رومی نیز تحویل حکومت ایران داده شود تا پزشک دربار انوشیروان گردد. چنانکه وی سابقاً نیز بیماری انوشیروان را درمان کرده بود.[۱۹] این گفتار نشان می‌دهد که پزشکان ایرانی از تخصص و دانش کافی برای مداوای بیماری‌ها برخوردار نبودند. حتی در منابع تاریخی می‌بینیم که انوشیروان پس از حمله به روم، مقادیری مرمر رنگین‌شده و ترکیبات شیشه و سنگ درخشان با خود به ایران می‌آورد. همین نشان می‌دهد که دانش تولید این صنایع در ایران وجود نداشت، که وی مجبور شد از راه‌های دور این سنگ‌ها و شیشه‌ها را به ایران بیاورد.[۲۰]

از اسناد تاریخى برمی‌‏آید که از دیرباز در تخت جمشید، هگمتانه و برخی دیگر شهرها، مراکز علمى و دفاتر و اسناد فراوانى وجود داشته که فقط روحانیان و طبقات ممتاز مى‌‏توانستند از آن بهره‌‏مند شوند.[۲۱] قرائن و شواهد تاریخى بسیاری نشان مى‏‌دهد که در دوره هخامنشى نهال علم در ایران بسیار ضعیف بود. تا جایى که به قول هرودت، کورش از پادشاه مصر مى‌‏خواهد که بهترین پزشک را براى معالجه چشمانش بفرستد. همچنین مدارک تاریخى نشان مى‌‏دهد که پیچ‌‏خوردگى پاى داریوش به کمک دموکدس طبیب ایتالیایى معالجه شد و طبیب اردشیر دوم نیز یک یونانى به نام کتزیاس بود.[۲۲] در ساخت تخت‌جمشید و دیگر آثار به جامانده از هخامنشیان نیز هنرمندان و معماران و دانشمندانی از یونان و بین‌النهرین و آسیای صغیر و… فعالیت کردند.[۲۳] با نگاهی به تاریخ به روشنی می‌توان دریافت که ضعف بنیان دانش در ایران باستان (و در نتیجه وابستگی شدید حکومت‌های ایران باستان به دانشمندان خارجی)، ناشی از سعی و تلاش پادشاهان و اشراف در بی‌سواد نگه‌داشتن مردم ایران بود. لیکن ایرانیان همواره تشنه‌ی دانش بودند. آن چنانکه با ورود اسلام و سقوط ساسانیان و حذف نظام طبقاتی، هزاران دانشمند طراز اول، از بطن جامعه‌ی ایرانی-اسلامی تحویل جامعه‌ی بشری شد.

پی‌نوشت :

[۱]. نگاه کنید به مقاله «جزئیاتی از نظام طبقاتی ایران باستان»

[۲]. بنگرید به مقاله «نظام طبقاتی و ترویج برده‌داری در ایران باستان»

[۳]. بنگرید به مقاله «انوشیروان و بیسواد نگه داشتن مردم …»

[۴]. بنگرید به مقاله «سرکوب دانشمندان، افتخار یا ننگ؟»

[۵]. بنگرید به مقاله «منشأ علم و دانش در ایران باستان»

[۶]. مرتضى راوندى‏، تاریخ اجتماعى ایران‏، انتشارات نگاه‏، چاپ دوم، تهران ۱۳۸۲، ج ۱ ، ص ۷۲۱

[۷]. همان، ج ۱ ، ص ۷۲۲

[۸]. همان، ج ۷ ، ص ۵۳۴ ، ۵۳۶ ، ۵۴۱ ؛ به نقل از رومن گیرشمن، بارتولد و دیگر دانشمندان و مورّخین

[۹]. والتر هینتس، داریوش و ایرانیان، ترجمه پرویز رجبی، نشر ماهی، تهران ۱۳۹۲، ص ۳۲۰

[۱۰]. مرتضى راوندى‏، همان،  ج ۱ ، ص ۷۴۰

[۱۱]. مرتضى راوندى‏، همان،  ج ۱ ، ص ۷۴۲ ؛ نیز بنگرید به :

آرتور کرستین سن، ایران در زمان ساسانیان‏، ترجمه: رشید یاسمى‏، ناشر: دنیاى کتاب‏، تهران‏ ۱۳۶۸، ص ۵۶۱

[۱۲]. حسن پیرنیا، تاریخ ایران باستان‏، ناشر: دنیاى کتاب‏، تهران‏، چاپ اول، ج‏ ۴ ص ۲۹۵۲

[۱۳]. سر پرسى سایکس، تاریخ ایران‏، ترجمه سید محمد تقى فخر داعى گیلانى‏، انتشارات افسون‏، تهران ۱۳۸۰، ج ‏۱، ص ۶۳۲

[۱۴]. مرتضى راوندى‏، تاریخ اجتماعى ایران‏، انتشارات نگاه‏، چاپ دوم، تهران ۱۳۸۲، ج ۱ ، ص ۷۳۱ و ۷۵۰

[۱۵]. حسن پیرنیا، همان،  ج‏ ۴ ، ص ۲۷۸۵

[۱۶]. ابو منصور محمد بن عبد الملک ثعالبى نیشابوری، غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم مشهور به شاهنامه ثعالبى‏، ترجمه: محمود هدایت‏، ناشر: اساطیر، تهران ۱۳۸۴، ص ۳۰۴

و نیز بنگرید به : مرتضى راوندى‏، تاریخ اجتماعى ایران‏، انتشارات نگاه‏، چاپ دوم، تهران ۱۳۸۲، ج ۱ ، ص ۷۳۱ (به نقل از اولری)

[۱۷]. آرتور کرستین سن، ایران در زمان ساسانیان‏، ترجمه: رشید یاسمى‏، ناشر: دنیاى کتاب‏، تهران‏ ۱۳۶۸، ص ۵۴۶

[۱۸]. کتاب نهم دینکرت، بغ نسک، فصل ۴، بند ۱۷ ؛ در برخی نسخه ‌های بغ‌نسک : فصل ۵۰، بند ۱۷ :

Denkard, Book 9 , Bag Nask , Translated by E.‎ W.‎ West, from Sacred Books of the East, Oxford University Press, 1897, fargard 4 : 17

[۱۹]. پروکوپیوس، جنگ‏هاى ایران و روم‏، ترجمه: محمد سعیدى‏، انتشارات علمى و فرهنگى‏،چاپ چهارم، تهران‏ ۱۳۸۲، ص ۲۰۷-۲۰۸

[۲۰]. آرتور کریستین سن، همان، ص ۵۱۰

[۲۱]. مرتضى راوندى‏، تاریخ اجتماعى ایران‏، انتشارات نگاه‏، چاپ دوم، تهران ۱۳۸۲، ج ۱ ، ص ۴۹۸

[۲۲]. مرتضى راوندى‏، همان،  ج ۱ ، ص ۴۹۸

[۲۳]. ماریا بروسیوس، ایران باستان، ترجمه ع.عبدی، نشرماهی، تهران، ۱۳۹۲، ص ۱۰۶

 

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
بستن