آیا سلوک معنوی نیازمند مرشد و استاد است؟
حجت الاسلام و والمسلمین حسن میلانی در سال ۱۳۳۸ در خانوادهای مذهبی در شهرستان نیشابور متولد شد. قبل از انقلاب در سال آخر دبیرستان به خاطر علاقه شدید به علوم اهل البیت علیهم السلام وارد حوزه علمیه قم شد. پس از طی دوره مقدمات، دوره سطح را از محضر آقایان آیات پایانی، اعتمادی، ستوده، مدرس افغانی، اشتهاردی، حجتی زاده، کافی اصفهانی، مروج الشریعه، سبط الشیخ و… استفاده نمود و در دوره خارج از محضر آیات عظام وحید خراسانی، بهجت، شیخ هاشم آملی و اسماعیل زاده بهره برد.
میلانی علاوه بر دروس فقه و اصول و کلام، اهتمام جدی و دائمیبه تدریس و تدرس و مباحثه کتب عقاید و معارف و متون مکتب وحی، و مطالعه و تحقیق در قرآن و روایات اهل البیت علیهم السلام تحت اشراف مستقیم حضرت آیت الله بهجت و برخی اساتید دیگر داشته است.
حجت الاسلام و المسلمین میلانی هم اکنون به تدریس سطح و خارج عقاید و معارف و کلام و فلسفه و عرفان و مبانی سیر و سلوک، و تدریس تفسیر قرآن کریم و توحید مرحوم صدوق، و تدریس مباحث فرق و ادیان، و نقد تصوف و شیخیه، در حوزه علمیه قم اشتغال دارد.
وی صاحب آثار متعدد چاپ شده ای است که از جمله آنها عبارت است از:
فراتر از عرفان، وحدت یا توحید، سراب عرفان و چرا مرا آفریدند؟
میلانی دارای آثار چاپ نشده نیز میباشد که از جمله آن است:
معرفه الله تعالی بالله لا بالاوهام (عربی)، اصول فقه المعارف الالهیه (عربی)، کدامین تفکیک؟! (در معرفی و نقد مکتب تفکیک)، اثبات توحید و بطلان وحدت وجود (فارسی)، فلاسفه و عرفا چه میگویند؟! (فارسی)، کفایه الحکمه در نقد مبانی نهایه الحکمه و بدایه الحکمه (فارسی)، شناخت مولوی و شمس تبریزی (فارسی)
اشاره
در عرفان مصطلح و تصوف چنین مقرر است که فرد برای سلوک معنوی و وصول به کمالات اخلاقی، نیازمند مرشد و پیر طریقت و استاد است و فرد طالب کمال باید سر و دل سپرده وی شده و تحت تعلیم و ارشاد و دستور العملهای صادره از او، سیر معنوی خویش را آغاز و به انجام برساند. این القاء و تلقی، علاوه بر عرفا و صوفیان گاه در آثار برخی از کسانی که شاید به نوعی مدعی جدایی راه خویش از عرفان و تصوف هستند نیز مشاهده میشود. کتاب «سیر الی الله» اثر آقای سید حسن ابطحی با چنین نگاه صوفیانه ای به سیر و سلوک معنوی نگاشته شده است.
مقاله حاضر به نقد کتاب مزبور پرداخته و با استناد به معارف نورانی اهل بیت علیهم السلام نادرستی اندیشه «سرسپردگی به استاد و پیر و مرشد در امر سیر معنوی » را نشان داده است.
چرا اهل تصوف اصرار دارند که مریدان و سالکان راه خویش را مطیع محض خود ساخته و بر وجود آنها حکومت و فرمانروایی مطلق داشته باشند؟! میگویند: مرید باید در مقابل پیر و راهنما و استاد خود هیچگونه چون و چرا نداشته، به هر چه او را امر میکند از دل و جان گردن نهد، و دستورات او را به طور کامل پذیرا بوده، چشمبسته تسلیم او باشد.
بدیهی است این دستور ایشان از خطرناکترین اموری است که کرامت و ارزش واقعی انسان ـ همان موجود آزاد و اندیشمندی که عقل او تسلیم مطلق در مقابل هر شخص غیرِ معصومیرا به شدت تخطئه میکند ـ را نادیده گرفته، و او را در پرتگاه ضلالت و گمراهی و بیهویتی رها میسازد.
چگونه میتوان در مقابل انسان غیر معصوم ـ که اگر هم عمدا قصد افساد و اضلال نداشته باشد، لااقل احتمال هر گونه اشتباه و نادانی درباره او داده میشود ـ تسلیم بود؟!
امام صادق علیه السلام میفرمایند:
ایّاک أن تنصب رجلا دون الحجّه فتصدّقه فی کلّ ما قال.۱
بپرهیز از اینکه غیر از حجت خدا کسی را علم کرده، و در هر چه میگوید تصدیقش کنی.
جز حجت معصوم الهی که ـ در ارتباط با وحی و تعلیم الهی، نه به واسطه ارتباط و پیوند با شیاطین و جنیان و… ـ دانای حقیقی نهان و آشکار، و هدایتگر واقعی بشر است، چه کسی میتواند هدایت همیشگی خویشتن را تضمین کند؟! تا چه رسد به اینکه کسی مدعی پرچمداری هدایت دیگران بوده، و آنان را به تسلیم مطلق در مقابل خویش فرا بخواند؟!
آشکار است با وجود چنین اصل باطلی ـ که متأسفانه از اصول مسلم تصوف و عرفان میباشد ـ راه هر گونه سوء استفاده برای فرصتطلبان و شیادان و خیانت کاران جامعه باز شده، به راحتی میتوانند بر سر راه سادهلوحان و مریدان جاهل و نادان دام فریب گسترانیده، و از این راه اهداف شوم خود را در لباس دین و هدایت و ارشاد عملی سازند.
دین مقدس اسلام بر پایه اساسی ترین اصول عقلی و برهانی بنا شده است و هرگز حقانیت خود را در گرو خواب و خیالها و امور عجیب و غریبی که نشان اعجاز نداشته۲، و صدور آنها از جنیان و شیاطین هم ممکن است ارائه نمیدهد، و ای بسا مشایخ و پیران و اساتید اخلاق و سیر و سلوکی که در پیوند با آنان نمایش زهد و تقوی در آورده، و بیرق سلوک و ارتباط با عالم غیب الهی برافراشته، و سادهلوحانی راحتطلب و گریزان از هر گونه تعقل و مسؤولیت پذیری شریعت نورانی به هوای پیمودن راه صد ساله در یک شب بر اساس حسنظن بیمورد خود، به ایشان دل داده، و گرد آنان در افت و خیزند که آشکارا میبینیم هر روز بر تألیف و چاپ و نشر و تیراژ کتابهایی که در شرح احوال فریبای ایشان نوشته میشود افزوده میگردد، و متقابلا هر لحظه خورشید فروزان تعقل و تدبر در آیات روشنگر کتاب خداوند، و سنت سر تا پا نور اهل عصمت الهی، و سیره محرّک و سازنده آنان بیشتر و بیشتر رو به تیرگی و خاموشی میرود.
خود باختگی و شیفتگی عمومیدر مقابل سلوکهای عرفانی
آیا به راستی چگونه میتوان پذیرفت که ظهور امور عجیب و خارق العاده دلیل تقرّب به خداوند و ولایت صاحبان آن باشد، با اینکه این امور از افراد مختلف و با عقاید گوناگون حق و باطل و کفر و ایمان و الحاد و بتپرستی و لامذهبی، و حتی از جوکیان هندی صادر میشود؟!
آیا ایشان نمیدانند کسی که این امور را به ایشان مینمایاند و ایشان را بر آن وا میدارد و امور خارق عادت را بر دست ایشان جاری میکند، چه بسا شیطانی از شیاطین باشد که جانب سپاس ضلالت و اضلال ایشان را رعایت میکند؟! آری بدیهی است که شیطان نیز اولیاء و دوستان و مقربان خویش را تنها نگذاشته، و در این گونه امور حامیبیدریغ ایشان است.
وَإِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَی أَوْلِیَائِهِمْ ۳
و همانا شیاطین با اولیای خویش وحی و نجوی دارند.
امام صادق علیه السلام میفرمایند:
همانا ابلیس میان آسمان و زمین عرشی ساخته، و رشتههایی به عدد ملائکه اختیار کرده، پس چون فردی را فراخوانده اجابتش کند و در عقبش رود، و قدمها نیز به سوی او کشانده شود، ابلیس در نظرش ظاهر شده، و آن شخص به سوی او بالا برده شود.۴
و قرآن کریم میفرماید:
«وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الانسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ *وَلِتَصْغَی إِلَیْهِ أَفْئِدَهُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالاخِرَهِ وَلِیَرْضَوْهُ وَلِیَقْتَرِفُوا مَا هُمْ مُقْتَرِفُونَ».۵
بنابراین پیداست که ظهور امور عجیب و خارق عادت بر دست ایشان اگر موجب سوءظن به ایشان نبوده، و دلیل بر نقص ایشان نباشد، هیچ دلالتی بر کمال ایشان نخواهد داشت.
صاحب کتاب قصص العلماء به نقل از عم خود آخوند ملا عبد المطلب رحمه الله مینویسد:
«به زیارت امام ثامن علیه السلام مشرف شدم و چندی در آن بلده مبارکه اقامت داشتم. پس درویشی که معروف به طیالارض بود پیدا شد و من با آن درویش رفاقت انداختم. از آن پس از او خواهش نموده که طیالارض را به من تعلیم کن. گفت: تو قابل نیستی. پس از اصرار بسیار گفت: اکنون که طالب آنی و خود را قابل میدانی پس دو شرط را با تو میگویم عمل کن، از آن پس به تو طیالارض را تعلیم مینمایم، شرط اول اینکه: این امامیکه مدفون در این مرقد است باید امام ندانی!، دوم اینکه: تا یک هفته نمازهای یومیه را باید ترک کنی. گفتم: چنین کنم. پس آن درویش رفت و وقت نماز رسید، با خود گفتم که: امام را امام دانستن امر باطنی است و آن درویش را خبر از باطن من نیست، در ظاهر میگویم که او امام نیست و در باطن اعتقاد به امامت آن بزرگوار دارم. واما نماز، پس در خانه را میبندم و وضو میگیرم و نماز میکنم، و به درویش میگویم که من نماز نکردهام. پس درِ خانه را بستم و وضو ساختم و به نماز ایستادم. ناگاه دیدم درویش در نزد من حاضر شد به من گفت که: من به تو گفتم که تو قابل نیستی. پس برفت و او را دیگر ندیدم»۶٫
قال اللّه تعالی:
« مَنْ کَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الاخِرَهِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَمَنْ کَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیَا نُؤتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِی الاخِرَهِ مِنْ نَصِیبٍ»۷٫
کسی که توشه آخرت را بخواهد بر محصول او بیفزاییم، و آن که بهره دنیا را بطلبد از آن بدهیمش و برای او در آخرت نصیبی نخواهد بود.
عرفان و هواپرستی
روشن است رذائل اخلاقی چون جاه طلبی و طمع و شهوت و حیله و فریب در مجتمع انسانی بازار گرمیداشته بلکه رائج ترین کالای بازار است لذا تا از جهت عصمت الهی بر شخصی اطمینان نباشد هرگز نمیتوان بر وی تکیه و اعتماد مطلق نمود، مخصوصا که در بین مدعیان مختلف سیر و سلوک و ایصال الی اللّه مسائلی رواج داشته و مستحسن شمرده میشود که با عقل و شرح و فطرت پاک انسانی سر سازش نداشته و نزد همگان از قبائح اعمال و افعال شمرده میشود. و چه بسیار ساده لوحانی که بی خبر از انحرافات باور نکردنی ولی واقعیتدار پیران و مشایخ و اساتیدی که تقوا و زهد و وارستگی از سیمای ایشان میبارد به ایشان سرسپردهاند و عاقبت گرفتار غول هوا و هوس ایشان شده دنیا و آخرتشان به طوفان شهوات آنان فنا شده است.
امام صادق میفرمایند:
إیاکم وأولاد الاغنیاء والملوک المرد فإن فتنتهم أشد من فتنه العذاری فی خدورهن.۸
از پسران نوجوان ثروتمندان و پادشاهان بر حذر باشید که گرفتار آنان شدن، از گرفتار ماهرویان پرده نشین شدن شدیدتر است.
با همه این احوال سلوک عرفانی با لطائف الحیل این امر قبیح و انزجارآور را امری نیکو و مستحسن جلوه داده و برای اشباع غرایز حیوانی برخی اساتید سیر و سلوک، و بهرهبردن از سادهلوحی و ارادت مریدان و جگرگوشههای آنها، شهوات خود را «عشق مجازی» و «عشق عفیف!» نام کرده و آن را تحت عنوان پلی برای رسیدن به «محبت خداوند!»، در واقع وسیلهای برای رسیدن به اهداف و اغراض آلوده و رسوای خود قرار دادهاند که باید در مقاله ای مستقل بدان پرداخت.
وقتی که این اصول مسلم تصوف و عرفان مانند لزوم تسلیم و انقیاد صرف در مقابل استاد و پیر و مرشد و شیخ، و نیکو شمردن عشق مجازی و شاهد بازی و…۹، به هم ضمیمه شوند خدا میداند که عاقبت مرید و سالک بیچاره که به تمنای وصول به معنویت گول ایشان را خورده است به کجا خواهد کشید. از همین جاست که میبینیم که در اسلام هرگز به احدی اجازه داده نشده است که خود را جز در مقابل خداوند و اولیای معصوم او تسلیم مطلق و بدون قید و شرط کند.
نگاهی به کتاب «سیر الی الله»
«سیر الی اللّه» عنوان کتابی است که مؤلف آن نیز شرط اصلی سیر و سلوک و رسیدن به کمال را انقیاد صرف و تسلیم مطلق در مقابل شیخ ومراد و استاد دانسته میگوید:
«ناگفته پیداست که یک سالک الی اللّه بدون استاد و مرشد و بدون راهنمای بصیر و آگاه و بلکه مجتهد و متخصص در مسائل تزکیه نفس وشناخت روح و حالات و امراض آن نمیتواند به کمال برسد»۱۰
«استاد باید همانند پزشک متخصص اوّل مریضش را کاملا معاینه کند و مرض او را تشخیص دهد و دعا یا ذکر یا عبادت مناسبی را برای او تجویز نماید.»۱۱
و نقل میکند که شخصی متوسل به حضرت امیر علیه السلام شده که ایشان او را از اولیای خود قرار دهند امام علیه السلام هم آقایی کرده و بنده نوازی فرموده و به قول خودشان: «و دستم را به دست استادی که از هر جهت دارای کمالات روحی بود داد، و او مرا وادار به تزکیه نفس و موفق به پیمودن سیر الی اللّه نمود».۱۲
نیز میگوید:
«جمعی گمان کردهاند که راه پر خطر سیر الی اللّه را بدون راهنما و استاد میتوان پیمود، چه فکر اشتباهی! زیرا یاد گرفتن آسانترین کارهای مادی دنیا بدون استاد و معلم میسر نیست پس چگونه میتوان مشکلترین کارها که آدم شدن وانسان کامل گردیدن باشد را بدون استاد و راهنما یاد گرفت، حافظ رحمهالله در این خصوص فرموده:
طی این مرحله بیهمرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی
گذرت بر ظلمات است بجو خضر رهی
که در این مرحله بسیار بود گمراهی۱۳
.. لذا من مایلم مقداری از تجربیات سالکین الی اللّه که با استاد سیر کرده و به مقصد رسیدهاند و در مقابل کسانی که بدون استاد و سرخود حرکتی نموده و یا با قطاع الطریقها و مدعیان ارشاد که گمراه کنندگان بندگان خدا هستند میخواستهاند سیر الی اللّه بکنند و موفق نشدهاند نقل میکنم تا بتوانم حقیقت را بهتر برایتان بیان نمایم.»
در جای دیگر، از زبان شاگردی دیگر تعلیم میدهند که:
«… و من بدون آن که متوجه باشم او چه خواهد کرد تسلیم دستورات او شدم … و چون من مقید بودم هر چه او میگوید مو به مو عمل کنم و این تعهد را به او داده بودم …»۱۴
و در جایی دیگر از قول یکی از کسانی که او را از شاگردان مکتب اهل بیت قلمداد کرده، میگوید که استادش به او گفته است:
«با دستوراتی که من به تو میدهم و تو گوش به حرف خواهی داد، این حالت در تو تعادل پیدا میکند من از او تشکر کردم و تعهد نمودم که هر چه میگوید عمل کنم و تحت فرمانش باشم.»۱۵
همچنین از قول یکی از ـ به تعبیر ایشان ـ موفقترین شاگردان مکتب سیر و سلوک در ضمن نامهای نقل میکند:
«من که شاگرد خوب استادم بودم و کوشش میکردم تمام دستورات استاد عزیزم را مو به مو اجرا کنم…».۱۶
و خلاصه با این گونه تعلیمات تا جائی که توانستهاند جناب استاد را از زبان شاگردان و مریدها، استاد و متخصص و واصل الی اللّه خوانده، و بارها جان شاگردان را فدای جان عزیز ایشان نمودهاند! و به طور مستقیم و غیر مستقیم همه سالکان و مریدان اللّه را به مکتب سیر و سلوک و انقیاد صرف در مقابل دستورات وی فرا خواندهاند.
اما کیست بپرسد: سالک نادانی که ـ اگر هم از هزاران فریبکاری و دغلبازی بسیاری از اساتید این راه صرفنظر کنیم ـ لااقل در هر قدمیاحتمال اشتباه استاد میرود، چگونه باید اول با ایشان تعهد کند که همه دستوراتشان را مو به مو اجرا کند، و چشم بسته تحت فرمان و اراده او باشد؟! و در حالی که اصلا نمیداند او چه میخواهد به سرش بیاورد اول تعهد کند که به هیچ عنوان از فرمان او خارج نشود؟! مگر همان کسانی که به اعتراف خود شما به چنگ فریبکاران و دغلبازان و شیادان افتادهاند از همین مسیر غلطی که شما داعیه آن را دارید نرفتهاند؟!
شاید ایشان بگویند که در انتخاب استاد باید کاملا دقت نمود تا به اشتباه و گمراهی نیفتاد، جواب این است که: اولا؛ اگر شاگرد این مقدار فهم و شعور و ادراک داشته باشد که اشتباهات استاد را بفهمد، خودش استادِ استاد میباشد و نیازی به این ندارد که اول تعهد کند که همه دستورات و فرامین او را مو به مو اجرا نماید و تسلیم محض او باشد، و اگر آن فهم و شعور را نداشته باشد چگونه میخواهد غلطهای او را تشخیص دهد و به انحراف کشانده نشود!!
ثانیا؛ مگر دغلبازی و شیادی راههای مشخص و معینی دارد که قابل تشخیص، آن هم برای همگان باشد؟! و ثالثا؛ بر فرض که استاد آدم خوبی باشد و دغلبازی هم نکند اما اگر بعدا که چشمش به جمال و صورت زیبای شاگرد یا جیب پرپول و مقام انقیاد او افتاد و شیطان هم در دل استاد راه باز کرد و مشغول وسوسه شد و شاگرد بدبخت و نادان هم که صادقانه تعهد کرده است تسلیم باشد و به استاد حسن ظن هم دارد، و استاد نیز ماهرانه فوت و فن شیادی را میداند و همه راههای فرار را هم بر او بسته است، تکلیف چیست؟! مگر تاریخ مشایخ و پیران و استادان کم از این نمونهها دارد که ایشان پس از سالها ریاضت و عبادت و استادی و سلوک با دیدن یک پرده از مناظر فوق، دل و دین از کف دادهاند؟! واقعا آن کدام استاد ساده و خوش بینی است که خود را از کید و فتنه شیطان در امان داند! لذا وقتی به آن عالم گفته میشود اگر با زنی جوان خلوتی دست داد چه میکنید؟ میگوید: به خدا پناه میبرم از این که به چنین صحنهای مبتلا شوم.
و رابعا خود شما نوشتهاید که شاگرد به مرشد گفت:
«من تا به حال چند اشتباه از شما دیدهام که خودتان اقرار کردهاید که اشتباه بوده است، راجع به آنها چه میگویید؟! او گفت: وقتی به کمال رسیدی این تناقضات برایت حل میشود.»!۱۷
خوب واضح است کسی که خیال کرده میتواند از شرافت انسانی و مقتضای عقل خدادادی خود دست بردارد و تسلیم آقای استاد باشد باید هم در برابر همه این تناقضات و خلاف شرعها سالهای سال صبر کند و شما هم هرگز حق مسخره کردن ایشان را ندارید، چه اینکه به عین مرام و راه و روش ایشان دعوت میکنید، فقط با این تفاوت که هر کدامتان به رقابت، دیگری را نفی و طرد میکنید.
مخالفت با اسم یا با اصل راه و روش؟!
در همین کتاب ایشان به شدت اقطاب صوفیه و مرشدها را کوبیده اند و تسلیم شدن در مقابل ایشان و اعتماد بر آنها را باطل شمرده اند،۱۸ اما جای این سؤال باقی است که آیا فرق اقطاب صوفیه و بقیه اساتید عرفانی که طالب سرسپردگی و تسلیم مطلق شاگردان می باشند فقط به نام است و لباس، یا به نحوه سلوک و کردار؟! مگر نه این است که اکثر بلکه همه اقطابی که ادعای تشیع دارند نیز روش و بدعتهای خود را منتسب به خاندان مظلوم پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم میدانند، و با بدعتهای خویش مدعی رساندن مریدان ساده لوح به خدا بر وفق مکتب وحیاند؟!
آیا اگر همان اقطابی که از نظر شما مردود و باطلند، تغییر لباس داده و به صورت یک روحانی مسلمان مدعی سیر دادن سالکان الی اللّه شدند تکلیف چیست؟! آن هم شاگردی که به قول شما مانند مسافری است که اختیار خود را به دست راننده میدهد و فقط میخواهد زودتر به مقصد برسد، و هیچ کاری ندارد که راننده او را از چه راهی میبرد!
شفا یا داروی عوضی؟!
میگویند:
«اعمال مستحبی که در کتابها نوشته اند و از پیشوایان دین رسیده است، در حقیقت مثل داروهایی است که در داروخانه گذاشته باشند، اگر شما هر روز وارد داروخانه ای بشوید و مقداری از آن داروها را بردارید و بخورید کار درستی نکرده اید».۱۹
و میگویند:
«پس بنابراین همان گونه که غیر مجتهد حق ندارد در احکام دین به رأی خود عمل کند و باید حتی در کوچک ترین حکم از احکام الهی تقلید نماید همچنین در تزکیه نفس و در معارف حقه الهی که مشکلتر از مسائل و احکام فقهی است باید استاد داشته باشد.»۲۰
تشبیه کردن استاد اخلاق به پزشک و دارو و داروخانه و اینکه خودسرانه نمیتوان هر دارویی را مصرف کرد بسیار بیربط و غلط است؛ چرا نباید دعاها و اخلاقیات را به میوهها و سبزیجات و غذاهای مقوّی و حیاتبخش ـ گرچه این تشبیه نیز نادرست است ـ تشبیه کرد؟! آیا هر کس میخواهد غذا یا میوهای بخورد باید اول به پزشک یا استاد مراجعه کند؟! خوب معلوم است که داروها آن هم فقط بعضی از آنها نه همهشان به مناسبت بعضی حالات نامتعادل مخصوص بدن و امثال آن، دارای خواصی متضاد ساخته شدهاند که هر کدام را باید در حالتی مخصوص مصرف کرد به گونهای که مثلا اگر کسی در حالت اسهال مسهل بخورد خطرناک خواهد بود و باید حتما داروهای قابض و امثال آن مصرف کند.
اما آیا دعاها نیز این طورند که مثلا اگر کسی رذیله حسد را دارا باشد و برای تکبر هم دعا بخواند کاری خطرناک کرده و داروی عوضی مصرف نموده است، اگر واقعا چنین باشد، پس باید قرآن خواندن هم که به قول ایشان داروی همین دردها و امراض روحی است با اجازه و تعیین آقای استاد باشد و الا ممکن است به جای مثلا سوره کهف، سوره یس را بخواند و مانند مریضی که سر خود دوای عوضی خورده است سکته کند و بمیرد!
آیا میتوان اثر دعا و قرآن را که شفا و رحمت و ارتباط انسان با خداوند حی قادر حکیم رئوف است، با داروی بیعقل و شعور یکی دانست؟! مگر نه این است که دعا اگر ملحون یعنی نادرست و غلط هم خوانده شود، ملائکه آن را به صورت صحیح و درستِ آن بالا میبرند؟
آیا این ادعا که بعضی دعاها و یا آیات نباید خوانده شود جز با تعیین و اجازه شیخ و مراد و پیر و استاد ـ آنهم قدم به قدم و مو به مو! ـ از دستورات و سیره اهل بیت علیهم السلام است یا از بدعتهای صوفیه و مرشدان گمراه و جاهطلب؟! .
جدا کردن مردمان از معصومین علیهم السلام
باز از زبان یکی از علمای معاصر که از دیدگاه ایشان امروز یکی از اولیاء خداست تلقین میکنند که:
«خدای تعالی قرآن و کلمات هدایت کننده خود را تنها بر پیامبرش نازل کرده و تنها آن حضرت و اوصیایش در علوم و معارف دینی با خدا مرتبط بوده اند و سپس آنها با علماء و دانشمندان ارتباط داشته اند یعنی تنها متخصصین فنون دینی میتوانسته اند معنی و حقیقت احکام و معارف مذهبی را درک کنند… پس بنابراین همان گونه که غیر مجتهد حق ندارد در احکام دین به رأی خود عمل کند و باید حتی در کوچکترین حکم از احکام الهی تقلید نماید، همچنین در تزکیه نفس و در معارف حقه الهی که مشکلتر از مسائل و احکام فقهی است باید استاد داشته باشد».
این سخن از جهات متعددی باطل است که به بعضی از آنها اشاره میکنیم:
۱ـ میگویند «همانطور که خدا فقط با پیغمبرش ارتباط داشته و پیغمبر هم با اهل بیتش، اهل بیت هم تنها با علما ارتباط داشته اند یعنی تنها ایشان حقیقت احکام و معارف را درک میکنند» و این پندار باطلی است، زیرا اگرچه تنها راه به شریعت هدایتگر الهی انبیا و اوصیا هستند و هر کس غیر از پیغمبر و امام از خدا سؤالی کند و حکمیبطلبد خداوند جوابش را نمیدهد ولی آیا غیر از علما و دانشمندان و متخصصان، هرگاه دیگران از امام و پیامبر چیزی خواسته و پرسیدهاند جوابشان را ندادهاند؟! و ایشان را همانطور که خداوند به پیغمبر و امام ارجاع میدهد به علما ارجاع داده اند؟! یا اینکه عوامترین مردم به امام مراجعه کرده و جواب کافی و شافی و قابل عمل کردن گرفتهاند و به درِ خانه استاد و شیخ هم حواله نشده اند.
فقیه و عالم نامی، مرحوم ملا احمد نراقی میگوید:
«شیخ و مرشدی اکمل و اتم از نبی و ولی و ائمه طاهرین نتواند بود و آنچه شاید و باید در کلمات ایشان حاصل است و استخراج آنها از کلمات و اشارات ایشان اصعب نیست از شناختن شیخ و فرق میان شیاد و استاد:
ای بسا ابلیس آدم روی هست
پس به هر دستی نباید داد دست۲۱
مبتدی بیچاره قوت شناختن شیخ و تمیز صادق و کاذب ندارد.۲۲
۲ـ این که میگویند تنها متخصصین میتوانند حقیقت احکام و معارف را بیابند، لذا همانطور که در کوچکترین حکمیباید تقلید کرد در تزکیه و معارف حقه نیز باید استاد داشت، از جهاتی باطل است که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
الف ـ وجوب تقلید تنها در باب احکام است آن هم نه به طور کلی بلکه در محدوده ای معین که تفصیل بحث از آن در ضمن فتاوای اعلام مذکور است، امّا مسائل اخلاقی تا آنجا که مربوط به احکامیباشد که تقلید در آن راه دارد که حکمش مشخص است و در جایی که مسائل، فطری و ارشادی بوده و جنبه موعظه و تذکر داشته باشد، احدی احتیاج به استادی که در مقابل او تسلیم باشد ندارد، بلکه در این موارد گرهی وجود ندارد که به وجود گرهگشایی آنچنانی نیاز باشد؛ چنان که مرحوم نراقی نیز بدین مطلب اشاره فرمودند. و اما درباره معارف هم که تسلیم و تعبد و تقلید از اصل باطل بوده، و اگر هم کسی در معارف مطلب مشکلی را توضیح داده و قابل فهم کرده باشد دیگر طلب تسلیم و انقیاد شاگرد در آن مورد چه معنایی دارد؟!
ب ـ حتی در همان محدوده خاصی از احکام که تقلید در آنها واجب یا جائز باشد نیز فقیه تنها حکم را بیان میفرماید و تطبیق حکم بر موضوع، در شأن و وظیفه فقیه نیست (و موارد استثنائی هم که وجود دارد ربطی به ادعای ایشان در این باره ندارد)، و هیچ فقیه دین مداری تسلیم مطلق بودن و اجازه گرفتن در عمل کردن مو به مو را شرط نمیکند، بلکه در این مورد تنها مکلف است که به تشخیص خود عمل کند، و لو اینکه در این تشخیص با مجتهد خود مخالف باشد. مثلا فقیه میگوید که خون داخل تخممرغ نجس است اما آیا تخم مرغ خون دارد یا نه، تشخیص با خود مکلف است ولو اینکه در این مورد تشخیص فقیه بر خلاف تشخیص مقلد باشد و نیز مثلا اگر موردی را خود سالک موضوعِ حسد یا غیبت یا تکبر یا … نداند و استاد او بداند، نظر استاد اعتباری نداشته و سالک باید به نظر خود عمل کند، یا اگر تشخیص داد که باید فلان دعا را بخواند و استادش چیز دیگری معین کرد ـ البته بر فرض که دعاها از این جهت تفاوت داشته باشند ـ هیچ وجهی ندارد که تابع و تسلیم جناب استاد باشد.
ج: تقلید تنها در صورتی جائز است که مقلد یقین به اشتباه مجتهد نداشته باشد، و فقیه مخالفت صریح با کتاب و سنت و ضرورت نکرده باشد.
وارد کردن خرافات مسیحیت به دین مقدس اسلام
کتاب «سیر الی اللّه» پس از قلم فرساییهای مفصل و بیان مطالب خود از زبان یک شخص اروپا زده که همه روزه به کلیسا میرفته، و حضور در مجالس علنی مسیحیت را خلاف شؤون اسلامیخود ندانسته، و به خاطر سادهلوحی و به دور بدون از معارف و تعلیمات ملکوتی اسلام، مجذوب کشیشان و مریدان نادان آنان شده، در شرح احوال مسیحیان مینویسد:
«بر صندلی اعتراف مینشیند و شرح گناهان خود را میگوید، و عقده دل خالی میکند! وسبک میشود، و کشیش به او امید میبخشد و او را از یاس و ناامیدی نجات میدهد. و به رحمت پروردگار مطمئنش مینماید، و محبت و مهربانی خدای تعالی را به او گوشزد میکند و قلب او را مملو از عشق به خدا کرده و او را آسوده خاطر به خانه بر میگرداند»۲۳
آری پر واضح است کسی که تا در مهد اسلام بوده است از دریای معارف اهل بیت علیهم السلام شبنمیبر صفحه روحش ننشسته، باید هم زشتیها را این چنین زیبا ببیند، و مجذوب و فریفته بدعت گذاران شیفته دنیا و هواپرست مسیحی گردد و بالاخره آرزو کند که:
«ای کاش در اسلام هم مسئله اعتراف میبود که ما هم هر وقت گناه میکردیم، و یا اگر خطا و اشتباهی از ما سر میزد میتوانستیم به یک وسیلهای خود را از عذاب وجدان نجات دهیم، و عقده دل را خالی کنیم و مطمئن شویم که از گناه پاک شده! و خدای تعالی را از خود راضی کردهایم.»۲۴
گویا ایشان غافلند از اینکه خداوند حکیم ستار العیوب، هیچگاه برای آمرزش گناهان به این راههای فسادانگیز و خلاف فطرت دستور نداده، و گناهکار نادم و پشیمان را محتاج به رفتن نزد کشیشان و مرشدان، و اتاقهای خلوت استادان اخلاق، و تقدیم پول به صندوقهای ایشان ندانسته است.
ایشان ادامه داده مینویسند:
«ولی موضوعی که میخواستم از شما استاد گرامیسؤال کنم این است که آیا در اسلام اعتراف به گناه جائز است یا خیر؟! اگر جواب مثبت است آیا پولی هم به هر عنوانی که باشد باید در مقابل گناه پرداخت یا خیر؟!…»۲۵
و آقای استاد ـ بعد از ادلهای که بررسی خواهیم کرد ـ در پاسخ مینویسند:
«باید توبه را با نظر استاد و کسی که میخواهد به سالک الی اللّه راه کمال را تعلیم دهد و او را پاک و آماده سیر الی اللّه نماید انجام دهد، و طبعا باید نزد او به گناهان خود اعتراف نماید»۲۶
و در جای دیگر:
«علاوه بر این که اعتراف به گناه نزد استاد نهی نشده، مورد تأیید آیات و روایات هم میباشد».۲۷
«… میتوان از قضیه استفاده کرد که همه آرزوهای شما در اسلام عملی شده».۲۸
«سالک الی اللّه باید اعتراف را در مقابل استاد و مرشد و راهنمای مخصوص در سیر و سلوک بنماید» ۲۹
«استاد باید مقید باشد که او را خصوصی بپذیرد، و نگذارد کسی از گناه او مطلع شود و او را در خفاء و پنهانی راهنمایی کند.»۳۰
«شاگرد باید از استاد خود خجالت نکشد، و گناهانش را برای او مشروح و کامل بیان کند»۳۱
«شاگرد باید استاد خود را محرم راز و صندوق اسرار خود بداند، لذا دلیلی ندارد که گناهان خود را نزد او اعتراف نکند.»
«بنابراین اعتراف به گناه نزد استاد که محرم اسرار است، هیچ اشکال شرعی ندارد … و حتی … میتواند مبلغی به عنوان صدقه از شاگرد بگیرد و در راه خدا به فقرا و یا به مصرف کارهای خیر برساند.»
جالبتر اینکه ایشان از اینکه علمای هوشمند اسلام گول جلوههای فریبنده مسیحیت را نخوردهاند، و این بدعتها را داخل اسلام نکردهاند، اظهار تأسف کرده میگویند:
«بنابراین میبینید که تمام آنچه که شما آرزو داشتید که در اسلام باشد به نحو بهترش وجود دارد، ولی متأسفانه به آن عمل نمیشود».۳۲
«و بالاخره بدون تردید مسئله اعتراف به گناه برای استاد، مشکلی به وجود نمیآورد و به هیچ عنوان اشکالی ندارد»۳۳
ایشان برای اثبات ادعای خود مبنی بر اینکه اعتراف به گناه نزد استاد اخلاق و سیر و سلوک و پرداخت پول به او، و بعد هم اطمینان خاطر دادن نماینده خداوند (!) یعنی استاد بزرگوارش یا مثلا کشیش مسیحی به آمرزیده شدن گناهان، امری نیکو و بلکه اسلامیاست، ادلهای آوردهاند که به بررسی آنها میپردازیم تا بر کسانی که مختصر آشنایی با مبانی فقه شیعه دارند، اعتبار ادعای ایشان که همراه با ادعای اجتهاد و تخصص در مسائل دینی و فقهی و سلوکی نیز هست آشکار شود.
دلیل اول ایشان: قصه بهلول نَبّاش.۳۴
دلیل دوم: آیه :
« وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ…»۳۵
دلیل سوم: رمانی که ترکیب یافته است از بعضی خوابها و خیالها و مکاشفات.
تفصیل دلیل اول ایشان و پاسخ آن
دلیل اول ایشان قصه شخصی است بنام بهلول، که سالها کفن دزدی میکرده است، و با دختری که کفنش را دزدیده، خلافی انجام داده، و سپس پشیمان شده، نزد حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم آمده، مانند زن جوان مرده گریه میکرده است که حضرت فرمودهاند: مگر به پروردگارت شرک آوردهای؟ میگوید: نه. قتل نفس کردهای؟! نه، پس خداوند گناهان تو را میآمرزد و لو از زمینهای هفتگانه و دریاهای آن و ریگهای بیابان و درختان و آنچه در خلق خدا هست بیشتر باشد، بلکه اگر مانند آسمانهای هفتگانه و ستارگان و عرش و کرسی باشد. و خلاصه بعد از آنکه جوان ساکت و آرام شد، حضرت یکباره فرمودند: حالا ای جوان یکی از گناهانت را شرح بده تا ببینم چه کردهای و وقتی که آن جوان گناه خود را آشکار کرد گویا نظر حضرت برگشت و بیدرنگ عتاب و خطاب کرد که: ای فاسق! از من دور شو که میترسم من هم به آتش تو بسوزم! چقدر تو خود را به آتش جهنم نزدیک کردهای. و آن قدر این جملات را تکرار کردند و به او اشاره فرمودند، تا او را از خانهشان بیرون نمودند. بعد همین طور قصه ادامه دارد که آن جوان سر به کوهها میگذارد و بعد از چهل روز که درندهها و وحوش به حال او میگریستند.آیهای نازل شده، و خداوند پیامبرش را توبیخ میکند که چرا بندهاش را از خود طرد کرده است و تا آخر قصه.
بر کسانی که مختصر آشنایی با مبانی محکم فقه شیعه دارند، آشکار است که اصلا صحبت کردن پیرامون این روایت به عنوان سندی برای حتی یک مسئله جزئی فقهی، جز اتلاف وقت چیزی نخواهد بود.
با صرف نظر از اینکه سند روایت مشتمل بر اشخاصی مجهول الحال میباشد، و مخصوصا یکی از آنها ـ که ایشان آن را از بحار جلد ۶ صفحه ۲۳ و از امالی صدوق صفحه ۲۶ نقل میکنند ـ حسن ابن أبی الحسن بصری است، که ظاهرا همان حسن بصری معروف باشد که از سران صوفیه، و از بزرگ ترین دشمنان خاندان پاک پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم است و از جهت متن نیز ظاهر آن دارای تناقضات فراوانی است که جز با تأویلات بعیده و بلکه نادرست قابل قبول نخواهد بود، که از جمله آن است:
۱ـ چرا حضرت اول شرک را استثناء کردند؟ مگر توبه کسی که شرک آورده باشد و الان تائب و گریان است، دیگر پذیرفته نخواهد بود؟! اگر گفته شود که شاید سؤال آن حضرت از جهت دفع توهم آن شخص مبتنی بر غیر قابل مغفرت بودن شرک بوده است، جواب این است که مضافا بر اینکه چنین احتمالی فی نفسه جایی ندارد، روش آن حضرت نیز در برخورد با مشرکانی که اسلام میآوردند، چیزی نبود که بر کسی مخفی بماند، بلکه اصل دعوت از کفر به اسلام به نحوی صورت گرفته است که احتمال این توهم را از اساس برمیدارد. و اگر گفته شود که شاید این عملِ آن حضرت برای نشان دادن بزرگی گناه آن شخص بوده است، میگوییم مگر حضرت نمیتوانستند این کار را به گونهای انجام دهند که این گونه با سیره و سخنان خودشان به طور آشکارا متناقض نباشد؟!
۲ـ چگونه حضرت یکباره ـ نعوذ باللّه ـ حرفها و دلداریهای خود را فراموش کردند، مگر گناه او از عرش و کرسی و جمیع آنچه در خلق خدا هست، و از خود خدا هم بزرگتر بود؟!
۳ـ چگونه حضرت فرمودند: «ای فاسق از من دور شو که میترسم من هم به آتش تو بسوزم» در حالی که خداوند احدی را به گناه دیگری مؤاخذه نمیکند؟! و میفرماید: «ولا تزر وازره وزر اخری، احدی گناه دیگری را به دوش نکشد».
مخصوصا که گناه او از گناهان عمومیو اجتماعی نبود که شخص دیگر به واسطه ترک نهی از منکر، و رضای ناشی از سکوت در مقابل آن، یا سیاهی جمعیت دیگران بودن، بر آن مؤاخذه گردد؟!
۴ـ چرا حضرت با آن اصرار و تکرار به او خطابِ «ای فاسق» کردند؟ در حالی که او تائب و نادم بود، و «التائبِ من الذنب کمن لاذنب له»۳۶ «تائب از گناه همچون کسی است که گناهی نداشته باشد» و حقیقت بودنِ مشتق در مورد کسی که تلبس به مبدء درباره او منقضی شده است، مصحح این نیست که بعد از توبه با چنین عبارتی، تحقیر و رانده گردد و مطرود و غیر آمرزیده محسوب شود.
۵ـ اگر عمل طرد نمودن حضرت نسبت به او کار درستی بوده پس چگونه خداوند او را توبیخ میفرماید؟! مگر قرآن نمیفرماید: «إنّک لعلی خلق عظیم»۳۷ «وما تشاؤون إلا ان یشاء اللّه»۳۸، بلکه راندن آن حضرت او را، مخالف ضرورت عقل و شرع و رویّه مسلم آن حضرت بوده، و جز با داستان سراییهای امثال مولوی و قصه مضحک و مسخره موسی و شبانِ او نمیسازد.
علاوه بر اینکه تعبیراتی در ضمن داستان گنجانیده شده است، که باور کردن آن را به عنوان یک امر واقعی بسیار مشکل مینماید، مانند «هفت سال» «چهل روز» و نفس «کفن دزدی کردن» و «گریه کردن حلقهوار وحشیها و پرندگان بر گرد او»، که جز در داستانهای خیالی قابل تصور و فرض نیست.
۷ـ با آن حرمت و احترامیکه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم برای آبروی مؤمن قائلند، چگونه بعد از توبه کردن و سکوت جوان، این گونه او را به پردهدری و ریختن آبروی خود وادار میکنند؟
وسائل الشیعه از کافی نقل میکند که حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم درباره شخصی که آمده و نزد آن حضرت به زنا اعتراف کرده فرمودند:
لو استتر ثمّ تاب کان خیرا له:۳۹
اگر بر کار خود پرده میکشید و توبه میکرد برایش بهتر بود.
آیا این اساتید اخلاق از آن حضرت خود را مهربانتر، پرده پوشتر، متخصصتر، و مأمونتر از خطا و لغزش میدانند که ایشان مینویسند شاگرد باید خجالت نکشیده و گناهان خود را برای استاد به طور مشروح و کامل آن هم در خلوت و پنهانی بیان کند؟!
۸ـ استاد که مدعی است باید شاگرد گناهکار را به خلوت ببرد و بعد پرده از کار و حیا و حرمت و آبروی او بردارد، پس چرا آن حضرت مثلا معاذ را از مجلس بیرون نکردند؟! و چرا آقای استاد از همین داستان بیاعتبار نتیجه نگرفتند که فساد و خطر خلوت کردن با جوانان ساده لوح و فرمانبر دختر و پسر ، آنهم در جائی که گناهان ذکر شود و پردههای حیا دریده گردد و آتش شهوات به جوش آید و…، از فسادِ ریختنِ آبروی اشخاص نزد دیگران کمتر نیست؟!
دلیل دوم و پاسخ آن
دلیل دوم ایشان این است که میگویند: «خدای تعالی میفرماید:
« وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلا صَالِحًا وَآخَرَ سَیِّئًا عَسَی اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ »۴۰
بر این اساس که قضیه و شأن نزول این آیه و آیات بعد از آن به قرار زیر است: گروهی از قوم یهود به نام بنی قریظه با ابولبابه مشورت کردند که آیا تسلیم اسلام و فرمان حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم بشوند یا خیر؟، او در جواب آنها گفت اگر مسلمان بشوید پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم همه شما را میکشد و سرتان را از تن جدا میکند، سپس از این عمل و گفتار خود که بر خلاف حقیقت بود پشیمان شد و اعتراف به گناه خود نمود، و خود را به عنوان مجازات به ستون مسجد بست. پس از آن آیه فوق نازل شد و خدای تعالی فرمود:
« عَسَی اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ »
و ایشان از این داستان چنین نتیجه میگیرند که: علاوه بر اینکه اعتراف به گناه نزد استاد نهی نشده مورد تأیید آیات و روایات هم میباشد.۴۱
این استدلال ایشان نیز بی وجه است زیرا:
۱ـ شأن نزول آیه منحصر به آنچه ایشان نقل کردند نیست، بلکه در این مورد اختلاف بوده و ایشان به گمان اینکه این نقل موافق با ادعای ایشان است به بقیه موارد اشاره نکردهاند، و در عین حال نه در این نقل، و نه در نقلی که آیه را در مورد چند نفر که از رفتن به جنگ تبوک با رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم تخلف کرده بودند میداند، اصلا اشارهای به این ندارد که ایشان به گناهی پنهان در نزد حتی رسول خدا اعتراف کرده باشند،۴۲ تا چه رسد به اعتراف به گناه در نزد استاد اخلاق و انسان غیر معصومیکه در معرض ابتلاء به هزاران فساد و هوس و شهوت، آنهم در اتاقهای خلوت و دربسته میباشد، بلکه براساس اینکه شأن نزول آیات، تخلف افراد مذکور از حضور در جنگ، امری آشکار بوده، و مجرد توبه و پشیمانی صادقانه ایشان را خداوند اعتراف نامیده است، در مقابل کسانی که از تخلف خود در باطن پشیمان نبودند و تنها سوگندهایی نفاقآمیز برای راضی کردن مؤمنین میخوردند، کما اینکه در همان نقل مورد نظر ایشان نیز ابولبابه نزد کسی اعتراف به گناه نکرد و بعد از اینکه از عمل خود پشیمان شد، نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم هم نیامد، بلکه به مسجد رفت و مشغول توبه شد و خداوند متعال همین ندامت و پشیمانی صادقانه او را اعتراف نامیده است.
۲ـ بر فرض غلط که ابولبابه نزد رسول خدا به گناهان خود اعتراف کرده باشد، مسلم است که این کار به خاطر حساسیت مأموریت او و اهمیت آن در سرنوشت مسلمانان، و تعیین موضع رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم که حضرت در جریان ماهیت حقیقی واقعه قرار داشته باشند، و برای آینده تصمیم مناسب را اتخاذ فرمایند، بوده است و این چه ربطی به این دارد که شاگردان و مریدها نزد آقای استاد، پرده از تمامیگناهان بین خود و خدای خود ـ که هیچ ربطی به مصالح اجتماعی مسلمانان ندارد، و گناهکار به راحتی میتواند آبروی خود را حفظ کرده و نزد خداوند متعال توبه کند ـ برداشته و شرافت و کرامت انسانی خود را در حضور کشیش مسیحی یا مسلمان به خطر انداخته و تقدیم ایشان کند؟!
۳ـ بر فرض که ابولبابه اعتراف کرده باشد، از کجا فهمیدید که دلیل «عسی اللّه» همان اعتراف اوست؟ و از کجا فهمیدید که خداوند دارد اعتراف او را مدح میفرماید؟ و در مقام اِخبار صرف نیست؟!
۴ـ بر فرض غلط اندر غلط که هم اعتراف باشد و هم ممدوح، از کجا فهمیدید که این عمل شرط قبولی توبه است آنهم در مقابل غیر معصوم؟!
بلکه شما بنابر استنادتان به آیه بهتر بود نتیجه میگرفتید که گناهکاران بروند در مجامع عمومیمسلمان و مساجد، فسق و فجور و گناهان خود را آشکار کرده برای همگان بیان کنند! و البته در این صورت راه سودجوییهای شخصی بسیاری از اساتید نیز بسته میشد و نوامیس جوانان بیپناه نیز از دسترس خیانتهای گرگان در لباس میش محفوظ میماند.
افسانه و رمان، یا دلیل و برهان؟!
ایشان در مرحله سوم، برای تایید مطالب خود میگویند:
در مسجد جمکران حاجتی میخواسته و به نظرشان آمده که حاجتشان برآورده شده است، بعدا رفتهاند به مشهد و شخصی به ایشان تلفن زده و بعد از آن خود او هم آمده و ابراز کرده که در خواب سیدی بزرگوار بعد از مقدماتی، کارت سبزی به ایشان داده که آن را به آقای ابطحی بدهند، و باز شب دوم، وخلاصه در شب سوم شماره تلفن آقا را هم به ایشان دادهاند. بعد ایشان تعبیر میکنند که خلاصه آن کارت سبز همان حاجت مسجد جمکران بوده است. سپس نوبت به یک مکاشفه میرسد که در طی آن باز بر همان آقا اثبات میشود که آن آقای دهنده کارت سبز حضرت ولی عصر علیه السلام بودهاند، و بعد هم مکاشفهای از خود ایشان، که مجموعه آنها منجر میشود به اینکه همان برنامه مسخره مسیحیان یعنی اعتراف به گناه در نزد استاد، و ارائه پولی به عنوان مثلا صدقه برای پاک شدن از گناه و تزکیه، به صندوقی که به همین منظور گشوده شده است، همگی مورد تأیید و امضای امام زمان علیه السلام بوده است!!
در اینجا ایشان ـ به قول خودشان ـ برای اینکه میبینند این خوابها و خیالها وافی به اثبات مطلوب نیستند، و عدهای با شک و تردید با این مسئله روبرو بودهاند و گروهی دیگر تسلیم؛ کمکم پای حضرت حجت علیه السلام را در بیداری به میان میکشند، که در مسجد الحرام به سید بزرگوار دیگری، با مقدمات خاصی، قرآنی بزرگ دادهاند، و بعدا آن قرآن به ایشان رسیده و چون آن را باز کردهاند، در گوشهای از صفحهای از آن، امضایی به خط سبز به این مضمون: «الحجه بن الحسن العسکری» گذاشته شده است، که از دیدن آن امضا همه حاضران از حال رفتهاند و جمعیت زیادی از شخصیتهای مملکتی و علمیکه از تهران و سائر نقاط در مجلس ایشان بودهاند، آنقدر آن امضای مبارک را به چشم کشیدهاند که گوشه ورق قرآن نزدیک بوده است پاره شود!
ایشان به قول خودشان، اول از روی حس دیرباوری مقداری در آن امضا دقت کردهاند، ولی بعدا به نکتهای برخوردهاند که از آن منتقل شدهاند به اینکه تمامیکارهای ایشان درباره اعتراف و صندوق و… مورد تأیید امام زمان علیه السلام بوده است!
اما آن نکته چه بود؟! نکتهای است که اگر هر فرد ساده لوح دیگری به آن بر میخورد، ارتباط بین این همه خواب و خیالها و مکاشفات را ـ البته بر فرض که رمان و قصه نباشند و حقیقتی داشته باشند ـ میفهمید، ولا اقل احتمال میداد که مثلا جمعی از مسیحیانی که با هر حیلهای میخواهند حقایق اسلامیرا به مسخره بگیرند، و خرافات خود را در اسلام داخل کنند و تا آنجا که حتی برای بچههای مسلمان کتاب «دخترک…» مینویسند و پخش میکنند، پیرامون ایشان را احاطه کردهاند، و به وسیله دست نشاندگان خود از شبهه و سؤال و شرح کلیسا شروع کرده، و چند تا خواب و خیال و مکاشفه دروغین دیگر هم بدان افزودهاند، و برای به دام انداختن ساده لوحانی که به نام خدا و معنویت و کمال و امام زمان، به سرعت فریب میخورند، همه آنها را با امضائی به نام آن حضرت که در حاشیه قرآنی بزرگ، آنهم در حاشیه آیات مربوط به قضیه ابو لبابه نقش شده است، به خدمت ایشان تقدیم نمودهاند وبعد هم از ته دل به سادگی و اشک و آه و بوسه زدن ایشان بر آن امضاء خندیده اند؛
البته ایشان اول خود را از این جهت نیز ستودهاند که راجع به قضایا و حکایات عجیب و غریب و غیر عادی ـ که سر تا سر زندگی و کتب ایشان را پر کرده است ـ بسیار دیر باور و احتیاط کارند ولی در عین حال تنها در این مورد، هرگونه احتمال خلاف و تشکیک را، بدون تردید دخالت شیطان و وسوسه میدانند! و تازه به احوال فقهای دیگر تأسف میخورند که چرا مانند ایشان به کنه ادله نمیرسند و اهل تحقیق نیستند. ایشان مینویسند:
«و اما چرا به مسئله اعتراف که آیات و روایات آن را با شرائطی مجاز دانسته عمل نمیشود، باید در جواب عرض کنم که در بین مسلمین، متأسفانه به مسئله تزکیه نفس و شرائط آن با مسامحه برخورد شده و مسائل آن تحقیق و اجتهاد نشده، والا در مسائل فقهی گاهی کمتر از این مدرک وجود دارد، ولی فقهاء با قاطعیت بیشتری به آن جواب دادهاند، و بالاخره بدون تردید مسئله اعتراف به گناه برای استاد مشکلی به وجود نمیآورده و به هیچ عنوان اشکالی ندارد».۴۳
ولکن انصاف این است که اگر فقهای بزرگ شیعه میخواستند به این گونه ادله و خوابها استناد کنند، و به این امضاها و مکاشفات دل خوش دارند و استنباط احکام کنند، امروز فقه ما آمیختهای بود از خیالات بودائیها، واوهام هندوها، و بدعتهای صوفیان، و خرافات مسیحیان، و اندیشههای پوسیده یهودیان، و سیاستهای مرموز کلیسای رم و اتیکان، و خلاصه رنگ و بوی همه چیز داشت جز قرآن و حدیث و اسلام.
هدایت شرع یا روش جوکیان هند؟!
اگر کسی مختصر آشنایی با مبانی فقه شیعه داشته باشد میداند که فقهاء در این باره جایی برای تحقیقات سلوکیان عرفانزده باقی نگذاشتهاند، لذا شما در کتب این جماعت، حتّی یک مطلب تحقیقی اخلاقی و سلوکی و فقهی نمییابید که قبل از ایشان بیان نشده باشد، مگر تحقیقاتی که از مرتاضها و جوکیان هندی و مسیحیان و امثال ایشان گرفته شده باشد، و به عنوان مکتب سلوکی اهل بیت علیهم السلام به شاگردان بی اطلاع و ساده لوح تحویل داده شده باشد.
چنان که مثلا صاحب کتاب مزبور مینویسند:
«استاد عزیزم فرمود این تمرین را چهل روز به ترتیب زیر بدون وقفه باید انجام دهی: روز اول نقطه سیاهی را به روی دیوار سفیدی بگذار، و در مقابل آن چهار زانو بنشین و پشتت را راست نگهدار، و چشمهایت را بدون آنکه پلک بزنی دو دقیقه به آن خیره کن، و تنها به نقطه سیاهی که روی سفیدی قرار گرفته فکر کن، و به چیز دیگر فکر نکن.»۴۴
و ای کاش بسیاری از اساتید به جای طنزپردازی و ارائه اوهام و اندیشههای بیاساس خویش، دیگران را به امثال:
«صلّ صَلوهَ مُوَدِّعٍ»۴۵
«نمازی بجای آور که با همه چیز در وداع باشی»
فرا میخواندند، تا هم خودشان مزیت شرع را بر سائر راههای سلوکی به طور عملی مییافتند، و هم مانع رجوع دیگران به مکتب متعالی اهل بیت علیهم السلام نمیشدند، و به نامِ کمال و معنویت این چنین نادانسته از مکتب اهل بیت علیهم السلام فاصله نمیگرفتند.
ایشان ادامه میدهند:
«دوم استادم فرمود: همه روزه تا یک ماه به مدت پانزده دقیقه به پشت بخواب و دستهایت را به دو طرف دراز کن، و پاهایت را بسته و چشمهایت را …
سوم: استاد مهربانم فرمود: و باز مثل برنامه قبل عمل کن، ولی این مرتبه همانطور که خوابیدهای با سر انگشت خود یک نقطه از بدنت را به آرامیبه مدت ده دقیقه لمس کن و …»
و در صفحات بعدی این کتاب ، کارِ سیر الی اللّه به بحثهای تقویت حافظه، و تمرکز فکر، و سلف هیپنوتیزم و یوکامو دراولِکس و تلقینات و تصرفات و دیگر چیزهائی که به قول ایشان از نظر علمیبسیار با ارزش است، میانجامد.۴۶ در اینجا گویا ایشان یادشان رفته است که به نام دین و شریعت و مکتب خاندان نبوت مردم را دور خود جمع کرده، و در موارد بسیاری خودشان این روشها را مسخره کردهاند، حتی بعضی اذکار قرآنی و امثال آن را مثمر ثمر و دارای فائده چندانی ندانستهاند مگر بعد از تحمل مشقّت بسیار و زحمات فراوان و صرف وقت بسیار و…
تا اینکه ایشان از نظرات یک مرتاض هندی و رمزِ موفقیتِ(!) او در آن همه هنر و دانشی(!) که داشته است، و طریقه رسیدن او به تردستیها و چشمبندیها و هیپنوتیزم و کلیه علوم غریبه، و خلاصه اتلاف وقتها و تضییع عمرها و برتری جوئیهای نفسانی انسانی که برای عبودیت و بندگی، آنهم در طریق واضح و روشن شرع خلق شده است نه الوهیت و برتری جوئی خود، سخن به میان میآورند.۴۷
نردبان ترقی، انحرافی بزرگ
شایسته است در اینجا به نکتهای در نهایت اختصار اشاره کنیم، تا یکی از بزرگترین انحرافهایی که برخی اساتید اخلاق، و بلکه مطلق عرفا و صوفی مسلکان به آن دچارند، ـ و بر عکس، نفس همان امر نیز سبب اعتبار ایشان در نزد اکثر ساده لوحان شده است ـ معلوم شود.
و آن اینکه اصولا خداوند متعال، برنامههای شرع را به گونهای تنظیم فرموده است که انسان دائما در حالت اعتدال زیسته و به افراط و تفریط نیفتد، بنابراین اگر کسی آنقدر غرق در شهوات و دنیاپرستی شد که اصلا میل و رغبت به آخرت و عبادت و… نداشته باشد به تفریط افتاده، و متقابلا اگر کسی با برنامههای حتی عبادی مانند روزه و نماز و امثال آن، ـ تا چه رسد به بدعتهای صوفیان و ضلالتهای جوکیان و مرتاضان ـ به حالتی رسید که از انجام تکالیف زندگی و روزمره خود، و اصلاح امور عیال و اولاد و کسب علم و هزاران تکلیف دیگر بازماند، نیز دچار افراط شده است.
خداوند چشم را به انسان داده است که با آن جلو پای خود را ببیند، و وسیلهای برای انجام کارهای او باشد، حال اگر کسی چشم خود را کور کرده تفریط نموده، و اگر ـ با هر وسیلهای ـ آنقدر نیروی چشم و گوش خود را تقویت کرد که بر فرض پشت دیوار را ببیند، و یا سخنان محرمانه مردمان را در خانههای ایشان بشنود، افراط کرده و هر لحظه مرتکب هزاران گناه و معصیت میگردد.
بنابراین تلطیف و تقویت نفس به وسیله برخی داروها و ریاضات و برنامههای خاصی که صوفیه و کفار هندی سردمداران آن هستند، و در بیان تعلیمات کتاب سیر الی اللّه نیز به برخی از آنها اشاره شد، به حدی رسید که مثلا از جنایت مخاطب، و گناهان نهان و مخفی او ـ البته با فرض اینکه این امور فی نفسه ممکن باشد و مداخله شیاطین و جنیان در این امور را نادیده بگیریم ـ خبر دهد، حالتی افراطی و غیر مستحسن است.
پس بالاترین حالت مطلوب همان است که انسان واقعا اوامر خداوند را امتثال نموده، از محرمات و منهیات اجتناب ورزد.
اصولا باید دانست که قدرت طبیعی انسان در مقابل امکانات نفس همیشه محدود بوده، و اگر توانِ او از حد مطلوب ـ که در نتیجه پیمودن راههای غیر شرعی حاصل میشود ـ فراتر رفت، موجب طغیان و انحراف او میگردد و این امر همانطور که در مادیات و ثروت و غنای ظاهری مشهود است، در مسائل نفسانی و باطنی نیز جریان دارد:
کَلا إِنَّ الانسَانَ لَیَطْغَی * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَی.۴۸
انسان چون خود را مستغنی ببیند طغیان میکند.
بلکه این خطر درباره مطالب نفسانی به مراتب بیشتر بوده، و انسان را به الحاد و ادعای ربوبیت و نبوت و امامت و قطبیت وا میدارد.
چرا وحدت وجود؟
باید در این موضوع اندیشید که آنها که ادعای ربوبیت داشته و ندای «انا الحق» و «لیس فی جبتی سوی اللّه» و «سبحانی ما اعظم شأنی» سر دادهاند و عاقبت برای توجیه عمل خود، بر خلاف وجدان و عقل و برهان و هدایت خداوندی، دم از وحدت وجود زدهاند، از کجا به این انحرافات کشانده شدهاند؟!
در این فرموده امام صادق علیه السلام تأمل کنید تا ببینید که افراط در به چنگ آوردن قدرتهای نفسانی و تمرکز فکر و تلقینات و ریاضات افراطی در طی چله نشینیهای منحرفانه، چگونه انسان را از حد اعتدال طبیعی خارج نموده و واقعیت را بر خلاف آنچه هست برای او جلوه میدهد و بیچاره سالک نمیداند کشف و شهودی که در نتیجه این اعمال خود ساخته او برایش حاصل میشود، از اثرات حشیش و بنگ کمتر نبوده، و عقل و ادراک طبیعی او را تحت الشعاع قرار داده است کما اینکه شیاطین و جنیان نیز از طرف دیگر به مدد آمده و بر توان ایشان میافزایند، تا بدانجا که قطبِ گمراه، قبله حاجات و کعبه آمالِ اهل سلوک گشته و صاد عن سبیل اللّه میگردد، و مردم به جای اینکه به آستان اولیای حقیقی خداوند روی آورند، به ایشان متوسل شده و دوای دردها و شفای امراض خود را از نخود و کشمش و انجیر و خرما و اثرات نفس ایشان میجویند و غافل از همه چیز هر خارق عادتی را کرامت، و هر ذی فنونی را ولی خدا میپندارند.
انسان به مقتضای طبع سرکش خود، پیوسته طالبِ علو و برتری بوده و آگاهانه و ناخودآگاه، در باطن خود در جستجوی ربوبیت است، و همین امر خود او را به اختراع این سبل متفرقه وا میدارد، و اگر هم با تکلّف بسیار تا حدودی خود را مطابق ظواهر و دستورات شرع راه ببرد، باز هم پیوسته در جستجوی مطلوبِ باطلِ باطنی خود به سر میبرد، و در فکر وصول به آن میباشد.
عبداللّه بن فضل هاشمیگوید:
به امام صادق علیه السلام عرض کردم چرا خداوند تبارک و تعالی، ارواح را پس از اینکه در ملکوت اعلایش در بلندترین مقام بودند، در ابدان قرار داد؟! امام علیه السلام فرمودند: «خداوند تبارک و تعالی میدانست که ارواح با آن شرف و بلندی که داشتند اگر به همان حال واگذاشته میشدند، اکثرشان در مقابل خداوند عزوجل ادعای ربوبیت میکردند، لذا به قدرت خویش آنها را در بدنهایی که از باب رحمت و مصلحت خواهی ایشان، برایشان مقدر فرموده بود، قرار داد. و هر یک از آنها را به دیگری محتاج و نیازمند فرمود، و بعضی را بر بعضی دیگر به درجاتی رفعت داده، و بعضی را به بعض دیگر کفایت فرمود. و پیامبران خویش را به سوی ایشان گسیل داشت، و حجتهای خود را بر ایشان گماشت که ایشان را بشارت دهند و انذار کنند، و به راه عبودیت و تواضع برای معبودشان، به همان چیزهایی که ایشان را متعبد به آن فرموده است وادارند. و بر ایشان عقوباتی در حال، و عقوباتی در آینده، و نیز ثوابهایی در دنیا و آخرت منصوب فرمود تا بدان سبب به خیر و نیکی ترغیبشان کند، و از شر و بدی بازشان دارد. و با طلب معاش و مکاسب به خاکشان افکند تا بدانند که ایشان بندگانی مخلوق و مربوبند، پس به عبادت او روی میآورند و مستحق نعیم ابد و جنت جاودان گردند. و از فرا رفتن به سوی آنچه که حق ایشان نیست در امان بمانند. مگر نمیبینی که ایشان همگی طالب علو و برتری بر دیگرانند، تا آنجا که بعضی از ایشان به ادعای ربوبیت دست یازیدهاند، و گروهی دیگر ادعای نبوت بدون حق کردهاند، و دیگرانی به باطل دعوای امامت سردادهاند. در حالی که نقص و عجز و ضعف و خواری و حاجت و فقر و آلامِ پیوسته، و مرگی را که برایشان غالب است و همه را به چنگ دارد، در وجود خود مشاهده میکنند!، پسر فضل، همانا خداوند تبارک و تعالی جز آنچه به خیر و صلاح بندگان بوده و برای ایشان نیکوتر است انجام نمیدهد، و به مردمان ستم روا نمیدارد، ولکن مردمان به خویشتن ستم میکنند.»۴۹
هدف چیست؟!
کتاب «سیر الی اللّه» گر چه مطلوب وهدف بودنِ مکاشفات و دیدن انوار و… را در چندین جای خود نفی کرده است، اما در جاهای بسیاری مثلا در صفحه ۶۹ احوال شخصی را مینویسد که سالها مشغول عبادت و انجام واجبات و ترک محرمات بوده است، به گونهای که همه مردم او را آدم خوبی میدانسته و فکر میکردهاند ایشان باتقواترین مسلمانان هستند، تا اینکه کم کم کسل و خسته شده به بعضی از روحانیون مراجعه کرده است، و آنها او را به انجام واجبات و ترک محرمات دستور میدادهاند. وی میگوید: من در دل به آنها میخندیدم زیرا آنها اطلاع نداشتند که من حتی مستحبات را هم انجام میدهم، و مکروهات را مقیدم ترک کنم. و بعدا به حالتی رسیده است که به رفیقش میگوید: ای رفیق، من دیگر خسته شدهام، فکر میکنم معنویتی در کار نباشد، ما بیخود وقتمان را به این مسائل گذراندهایم، زیرا با اینکه من آن همه زحمت کشیدهام به جائی نرسیدهام!، چیزی از معنویت نفهمیدهام، بیجهت به ما میگفتند اگر کسی چهل روز با اخلاص عمل کند، و یا به وسیله نوافل به جائی میرسد که چنین و چنان میشود و دارای نفس قدسی میگردد … پس چرا من به جائی نرسیدهام! … بعد خلاصه راه به آن عالم بزرگ، آن ولی خدا، و آن استاد عظیم الشأن(!) میبرد و ایشان رمزی را به ایشان میگویند و دستور میدهند که آن را به کسی نیز نگوید(!) و خلاصه، اینها همه مقدمه است برای اینکه بگویند انسان برای تحصیل موفقیت باید به نزد استاد برود، تا ایشان در خلوت سادهتری مسائل را به عنوان رموزی پنهان و دور از دسترس بیان فرمایند.
و در پایان میگوید:
«و الا اگر انسان بدون راهنما و معلم کار کند به هیچ موفقیتی نمیرسد، و خسته هم خواهد شد و همان حالتی را که من در اثر عبادتهای بیحساب و بینظم در خود به وجود آورده بودم برای او به وجود خواهد آمد».۵۰
و از زبان شاگرد دیگری مینویسد:
«روزی استادی، مرشدی، حکیمیو بهتر بگویم طبیب روحی که جانم به قربانش باد، مرا … کاملا راهنمایی کرد و از سرگردانی و حیرت نجاتم داد، زیرا سالها من مشغول دعا واعمال مستحبه بودم و به نتیجهای نرسیده بودم».
اینک باید پرسید که:
۱ـ مگر این آقایانی که به خیال خود تمامیتکالیف شرعیه خود چه واجب و مستحب را انجام دادهاند و خلاصه ـ البته باز هم به خیال خود ـ در عبودیت حق به کمال رسیدهاند، دین را چگونه شناختهاند، و از کمال چه برداشتی دارند که با این همه، هنوز خود را بدون هیچ نتیجهای میدانند؟! اگر به هوای کشف و شهود و تسخیر و تصرف و قدرت نمائی نیستند، پس بعد از انجام ـ باز هم به خیال خودشان ـ تمامیتکالیف و وظائفشان، دیگر ادعای به نتیجه نرسیدن چه معنایی دارد؟!
این شاگردِ خیالی ساخته ذهن استاد، هنوز در معنای لغوی عبادت گیر دارد، بعد میرود به خلوت خانه استاد تا رموز کار را به او بیاموزند، آنهم به شرط اینکه به کسی نگوید و اسرار را افشاء نکند! اگرتعلیمات و راه حلهای ایشان در این امورِ واضح و آشکار، راه حلی معقول و مستند به قرآن و سنت است، پس چرا در خلوت، آنهم با شرطِ تسلیم مطلق، و عدم ابراز رموز و افشای اسرار؟! و به طور سری و مرموز؟! و اگر ایشان نمیخواهند در آخرِ این قصه، راه را ارائه دهند، پس چرا اصل اشکال را با این طول و تفصیل مطرح میکنند؟ آیا هیچ هدف دیگری جز همان دعوت به نزد استاد و تسلیم در مقابل ایشان در کار نیست؟!
چنان که در داستان صفحه ۲۱۸ و ۲۱۹، دیگری از استاد بزرگوار استمداد مینماید و میگوید که او دست مرا گرفت و به اتاق خلوتی برد و گفت: فرزندم …، و در آنجا به ایشان دستور تمرکز فکر میدهد. خوب مگر دستور تمرکز فکر هم استاد خصوصی و اتاق خلوت میخواهد یا اینکه اینها همه برای از بین بردن وحشت و دغدغه خاطر مریدان ساده لوح از رفتن به خلوت خانه، و نیز تسلط کامل اساتید بر ایشان میباشد؟!
۲ـ این چه غرور عجیب و غفلت بزرگی است که انسان این گونه ادعاها را داشته و توبه خود را توبه نصوح شمرده و خیال کند تمامیتکالیف و وظائف خود را انجام داده، هیچ گونه تقصیری در مقابل خداوند متعال ندارد؟!
خوب بود اینان لااقل یک بار هم که شده دعای استغفار حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در صحیفه علویه و امثال آن را میخواندند، و در دعای ابی حمزه و سائر مناجاتهای معصومین علیهم السلام تدبر مینمودند، تا اندکی با ماهیت گناهان آشنا شده، حقیقت اعمال خود را بشناسند و اینگونه شاگردان بیخبر را به حسن ظن به خود وادار نکنند.
رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم میفرمایند:
«ان حقوق اللّه اعظم من ان یقوم بها العباد، وان نعم اللّه عزوجل اکثر من ان یحصیها العباد، ولکن امسوا تائبین و اصبحوا تائبین»۵۱
همانا حقوق خداوند، بزرگتر از آن است که بندگان به آن قیام کنند، و نعمتهای او فزونتر از آن است که ایشان آن را احصاء نمایند، ولکن صبح و شام تائب و نادم باشید.
امیرالمؤمنین علیه السلام میفرمایند:
به خدا سوگند اگر مانند زنان فرزند مرده دیوانه وار ناله سر میدادید، و مانند خائفانِ منقطع و ناامید از همه جا، فریاد استغاثه برمیداشتید، و برای تحصیل قرب خداوند و بالا رفتن درجهای، یا آمرزش گناهی که کاتبان الهی آن را احصاء کرده و رسل او محفوظ داشتهاند، از اموال و اولاد خود دست بر میداشتید، باز هم در برابر ثوابی که به آن امید بستهاید، و عقابی که از آن در هراسید و امان میطلبید، اندک و ناچیز بود. به خدا قسم اگر قلبهایتان آب میشد، و از ترس خداوند از چشمهایتان خون فوران میکرد، و به اندازه عمر دنیا با بالاترین عمل و جدیتِ تمام، زندگی میکردید، باز هم اعمالِ شما حقِ نعمتهای خداوند را کفایت نمیکرد، و جز به رحمت و منت او شایسته بهشت نبودید.»۵۲
گویا ایشان غافلند از گناهانی که گاهی خداوند متعال در ازای آنها به بنده خطاب میفرماید که دیگر هرگز تو را نخواهم آمرزید.
ابو هاشم جعفری گوید:
شنیدم که امام عسکری علیه السلام میفرمودند: از گناهانی که آمرزیده نمیشود این است که انسان بگوید: کاش به غیر از همین گناه مؤاخذه نمیشدم! من با خود گفتم: این چه مطلب دقیقی است، پس میسزد انسان درباره خویشتن بسیار جستجوگر باشد که حضرت به من روی نموده فرمودند: بله ابا هاشم، حدیث نفست را دنبال کن، همانا شرک آوردن در مردمان از راه رفتن مور بر سنک صاف، در دل تیره شب و بر صفحه سیاه، نهانتر است!۵۳
خشوع و گریه بدعت گذاران!
با این حال دیگر مغرور شدن انسان به اشک و آه و دعا و گریه و عبادتِ خود و استادش، بسیار جاهلانه و ساده لوحانه است.
امام کاظم علیه السلام از پدرانشان از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم نقل میفرمایند:
من عمل فی بدعه خلاه الشیطان والعباد والقی علیه الخشوع والبکاء.۵۴
هر کس در راه بدعت به عملی پردازد، شیطان بین او و عبادت مانع نخواهد شد، و او را اهل خشوع و گریه قرار میدهد.
و چه گناهی بزرگتر از اینکه انسان با نوشتن یک رشته سخنان باطل و استدلالات و خوابهای بی اساس، دین خدا را تحریف کرده و موجب گمراهی هزاران افراد ساده لوح گردد.
امام صادق علیه السلام میفرمایند:
«در گذشته زمان، مردی از راه حلال به طلب دنیا رفت و به نتیجه نرسید، پس از راه حرام آن را طلب کرد باز هم بر آن دست نیافت. شیطان آمده به او گفت: تو از راه حلال به طلب دنیا برآمدی و به آن نرسیدی، از راه حرام هم رفتی بر آن دست نیافتی، آیا میخواهی چیزی به تو بیاموزم که دنیایت آباد و تابعان و شاگردان تو فراوان شوند؟! گفت: آری، شیطان گفت: راه و روش و دین جدیدی اختراع کن، و مردمان را به سوی آن فراخوان، او هم همین کار را کرد و مردم نیز اجابتش کردند، و مطیع او شدند و به دنیا دست یافت. تا اینکه پشیمان شده با خود اندیشید که این چه کاری بود کردم. بدعتی گذاشتم و مردم را به آن دعوت کردم. دیگر فکر نمیکنم که توبهای برایم باشد، مگر اینکه نزد هر کس که او را به خویش دعوت کردهام بروم و او را برگردانم. پس نزد یارانش آمده و میگفت: آنچه شما را به آن فرا خواندم باطل بود و خودم ساخته بودم، اما ایشان (که هر کدام تحت لوای ایشان و دین جدیدشان به پست و مقامیرسیده و لذت دنیا را چشیده بودند) میگفتند که دروغ میگوئی حق همان است، ولکن تو در دین خود شک کردهای و اینک از آن برگشتهای، چون حال را بدینسان دید، ریسمانی برداشته و به میخی بسته به گردن خود انداخت و گفت: تا خدا توبه مرا نپذیرد آن را باز نمیکنم. خداوند عزوجل به یکی از انبیاء وحی فرستاد که به فلانی بگو: به عزت خودم سوگند اگر آنقدر مرا بخوانی که بندهایت از هم بگسلد اجابتت نخواهم کرد، مگر اینکه هر کس را که بر دعوت تو مرده است زنده کنی تا از دین تو برگردد.»۵۵
بنابراین معلوم میشود که بعضی از گناهان مانند ادعای نبوت و امامت و الوهیت به دروغ و باطل، و بدعت گذاشتن در دین و به گمراهی کشاندن مردمان، بزرگتر از آن است که به مجرّد پشیمان شدن و یا حذف آنها از متن کتابی آمرزیده شوند، و تمامیاثرات آنها محو و نابود گردد و تکلیف دیگری بر گردن مدعی باطل و یا مؤلف آن باقی نماند. علاوه بر اینکه، تنها کسی میتواند از نظرات اشتباه فقهی خود برگشته و در عین حال معذور باشد که به استناد کتاب و سنت اجتهاد کرده باشد و بعد اشتباه خود را بفهمد، اما کسی که با کشف و شهود به مطلب میرسد، و بر افکار خودساختهاش مهر تأیید امام زمان علیه السلام را میزند، و بدعتهای خود را به امضای امام زمان علیه السلام به مردم تحویل میدهد، دیگر چگونه میتواند مطالب خود را باطل و اشتباه بداند؟! آیا در این صورت منظورش این است که ـ نعوذ باللّه ـ امام زمان علیه السلام اشتباه فرمودهاند؟! و یا اینکه همه مکاشفات و خوابها و خدمت امام زمان رسیدنهای در خواب و بیداری در این باره دروغ و باطل بوده است؟! و بنابراین تکلیف بقیه تشرفات و مکاشفات ایشان ـ که بزرگترین وسیله ایشان برای جذب کردن ساده لوحان میباشد ـ چه میشود که درباره هر مطلبی که مطرح میکنند، بلافاصله خوابها و مکاشفات و ارتباطات با امام عصر علیه السلام را درست مطابق آنچه در صدد اثبات آن هستند، ردیف میکنند که گویا تمام عوالم ملک و ملکوت و غیب و شهود و ملائکه و جن و کارگزاران عالم برزخ، همه به استخدام ایشان درآمدهاند، و جز تأیید مطالب و افکار و نوشتههای ایشان کاری ندارند!!
غرور حاصل از سلوک نردبانی
یکی از بزرگترین خطرهائی که در این نحوه سلوک نردبانی، سالکان را تهدید میکند، و غالبا به آن گرفتارند همان حالت غروری است که به بهانه حسن ظن به پروردگارِ خود به آن افتادهاند، و خیال کردهاند که توبه هم مثلا دورانی خاص و مرحلهای مشخص دارد، لذا حرفهایشان پر است از اینکه مثلا یک سال مشغول توبه بودم، و اکنون در مرحله فلان هستم و… فلان مرحله را طی کردهام و….
مراحلی که همه وهم است و غرور، و اگر خداوند متعال لحظهای انسان را به خود واگذارد، آنگاه معلوم میشود که طی این مراحل خواب بوده است و خیال، و غرور بوده است و استدراج.
ایشان میگویند: من سالها همه تکالیف را انجام میدادم! به حرف آنها که مرا به انجام تکالیفم امر میکردند میخندیدم! و ایشان را روحانیونی معرفی میکند که تخصصی در این رشتهها ندارند.
در حدیث است که عابدی و فاسقی به مسجد درآمدند، چون خارج شدند فاسق صدیقی بود، و عابد فاسقی. زیرا عابد داخل میشود در حالی که به عبادت خود خوشحال است و اندیشهاش در آن سیر میکند. ولی فکر و اندیشه فاسق در پشیمانی و اندوه بر فسقش میباشد، و از گناهانی که انجام داده است استغفار میکند.۵۶
و از زبان دیگری مینویسند:
«بله دوستان! من به کمک استاد و توجهات و دستورات او در مدت کوتاهی به حقیقت و خدا رسیدم.»۵۷
آری ایشان آنقدر دم از عبادت و احوال نیکوی خود میزنند، اما امام صادق علیه السلام میفرمایند:
«گروهی بودند که چون صبح میشد میگفتند: دیشب نماز خواندیم، و دیروز روزه گرفتیم. حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: اما من هم شب و هم روز را میخوابم، و بین آن دو نیز اگر وقتی بیابم خواهم خوابید.»۵۸
استاد مینویسند:
«و به یاد بدیهایت اشک میریزی تا احساس سبکی عجیبی که علامت بخشش گناهان است بنمایی و اگر این برنامه را انجام دادی، لوح قلبت را پاک نموده و خود را آماده برای دریافت کمالات روحی، و رسیدن به مقصد اصلی نمودهای.»۵۹
و یا شاگرد میگوید:
«آثار قبولی توبه و پاک شدن از گناه را در خود کاملا احساس نمودم! و خدا را شکر کردم که بحمداللّه مرا هدایت فرموده و از آن پس به پیمودن مراحل سیر و سلوک پرداختم.».۶۰
در جای دیگر که شیطان راه را به خوبی هموارکرده، و شخص را به غفلت و غرور، به بهانه حسن ظن به پروردگار انداخته، استاد هم همچون نماینده خاص خداوند یا یک کشیش مسیحی، قبولی توبه ایشان را تأیید میفرمایند، میگوید:
«تا آنکه بحمد اللّه و با حسن ظن به پروردگار، احساس کردم که خدای متعال مرا بخشیده و توبهام را قبول کرده است. طبعا اینها علامت قبول توبه من نبود، ومن با حسن ظنی که به پروردگار داشتم یقین کردم که خدا مرا بخشیده است، و باید به بقیه مراحل سیر و سلوک بپردازم. لذا نزد استادم رفتم، وقتی او از حالات و اعمالم جویا شد، و من مطالب فوق را مشروحا برای او شرح دادم قبولی توبه مرا تأیید کرد(!) و مراحل بعد از توبه را به من تعلیم داد، و من طبق دستور او آن مراحل را پیمودم و توانستم توبه نصوح کنم(!) و خود را به کمال نسبی برسانم(!)»۶۱
آری ایشان همیشه به بهانه حسن ظن به پروردگار، توبه خود را مقبول و سعی خود را مشکور قرار میدهند، و با اتکاء بر رجاء، برخوف قلم بطلان کشیده، ایمنی از فکر خداوند را حسن ظن نام کرده، هرگز هراسی از این ندارند که با این اعمال ناچیز و گناهان بزرگ، شاید برای همیشه مطرود و رانده درگاه الهی باشند. قال اللّه تعالی:
« أَفَأَمِنُوا مَکْرَ اللَّهِ فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ »۶۲
آیا از مکر خداوند در امانند؟! پس از مکر خداوند خود را در امان ندانند مگر گروه زیانکاران.
آری مؤمن همیشه بین خوف و رجاء و بیم و امید به سر میبرد و هرگز خود را خارج از حد تقصیر و کوتاهی در درگاه خداوند متعال ندانسته، وخود را موفق به انجام تمامیتکالیف نمیشمارد.
توبه پایان ندارد
اصولا اینکه کسی خیال کند بعد از مرحله توبه، مرحلهای که بالاتر و در طول آن باشد وجود دارد، پنداری جاهلانه و خام است، بلکه حالت توبه بهترین حالات و نیکوترین آنها در تمامیدوران حیات است، و اگر هم چیز دیگری در کار باشد، در حاشیه و در عرض آن است نه بالاتر و در طول آن، که ممکن باشد نردبانی ترتیب داده و سالک هر روز خود را، ـ از پیش خود و یا به واسطه اغرای به جهلِ استاد ـ ، بالاتر از قبل بپندارد، و به گمان تقرب الی اللّه، هر لحظه بر بعد و دوری خود از خداوند بیفزاید.
ایشان از قول دوستی که به گفته ایشان مقامات عالیه سیر و سلوک را پیموده، و امروز از خوبان گردیده تعلیم میدهند که:
«تا اینکه مرحله توبه را گذراندم و از گناهان و اشتباهات و خطاهای گذشته پاک شدم(!) در آن روزی که استاد به من فرمود اگر از این به بعد معتقد باشی که هنوز خدا از تو نگذشته است سوء ظن به پروردگار داری! و به من فرمود: حالا باید وارد مرحله استقامت شوی … اگر بخواهی به کمالات روحی برسی راهی جز پشت سر گذاشتن این منزل و این مرحله نداری. من گفتم بحمد اللّه پنجاه درصد این مرحله در مدت چهل روزی که مشغول توبه بودم، به وجود آمده و به یاری پروردگار بقیه آن را در این مرحله با محبت شما انشاء اللّه به وجود میآید … من مدت یک سال … مقید بودم که گناه نکنم و واجباتم را صحیح و در اول وقت انجام دهم. پس از یکسال ناگهان با مقایسه با قبل از این مدت دیدم مثل کوه استوار شدهام! همه امراض روحیام از بین رفته(!) … و آماده برای طی مراحل کمالیه شدهام.»۶۳
و آن دیگری در اثر تلقین و تعلیم آقای استاد به خاطر مقداری قرآن خواندن هر روزه، خود را از آلودگیها پاک و دارای قلبی صاف میداند، و روح دوستش را دارای تاریکیهایی که مدتها باید در مرحله توبه کار کند تا بتواند قدم به مراحل بعدی روحی بگذارد معرفی مینماید.۶۴
گر چه با توجه به روایاتی که نقل شد، بطلان این پندارها و نحوههای سلوکی امری آشکار میباشد، ولی باز هم به روایتی اشاره میکنیم تا بعد و دوری روش خاندان معصوم رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم ، از راه و روش درویشان و اساتید هم مسلک ایشان روشن شود:
خداوند متعال میفرماید:
« وَالَّذِینَ یُؤْتُونَ مَا آتَوا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَهٌ »۶۵
«کسانی که آنچه را که باید انجام دهند، انجام دادهاند، وقلبهایشان در خوف و هراس است»
از امام صادق علیه السلام درباره آیه فوق سؤال شد که چه چیزی را انجام دادهاند، امام علیه السلام فرمودند:
به خدا سوگند طاعت را با محبت و ولایت در آمیختهاند و ایشان در عین حال در هراسند از اینکه از آنان پذیرفته نگردد، و بخدا قسم که خوف ایشان، خوفِ شکِ در آنچه برآنند، یعنی حقانیت دین و راه و روششان نیست، بلکه از این میترسند که در طاعت و محبت ما مقصر باشند … تا آنجا که در دنباله روایت میفرماید: و هر کس که برای خود، بر دیگری برتری و فضیلتی ببیند از مستکبرین خواهد بود. گفتم: چه بسا فضیلت و برتری خود را از جهت این میبیند که خودش در عافیت از گناه، و دیگری مرتکب معاصی است. حضرت فرمودند: هیهات! شاید خداوند اعمال او را آمرزیده باشد، و تو برای حساب نگه داشته شده باشی، مگر قصه ساحرانِ زمان موسی علیه السلام را نخواندهای؟! سپس فرمودند: چه بسیار کسانی که به نعمتهایی که خداوند به ایشان داده است مغرورند، و چه بسیار کسانی که به پرده پوشی خداوند بر ایشان در استدراجند، و چه بسیار کسانی که به ثناگوئی مردمان به فتنه گرفتار شدهاند؛ باز فرمودند: همانا من امید نجات دارم برای کسانی از این امت که حق ما را شناخته باشند. مگر یکی از این سه: کمک کار سلطان ستم پیشه، صاحب هوای فاسد، و فاسق در آشکارا.»۶۶
امام کاظم علیه السلام میفرمایند:
امیرالمؤمنین علیه السلام بالاترین کمال را همان آگاهی به پستتر بودنِ خود انسان معرفی میفرمایند:
«ویری الناس کلهم خیرا منه، و انّه شرهم فی نفسه و هو تمام الامر.»۶۷
و تمامیمردمان را از خود برتر میبیند و تمام امر همین است.
امام صادق علیه السلام میفرمایند:
«علیک بالجد، ولاتخرجنّ نفسک من حد التقصیر فی عباده اللّه تعالی وطاعته، فإنّ اللّه تعالی لایعبد حق عبادته.»۶۸
سخت بکوش، و هرگز خود را در طاعت و عبادت خداوند از کوتاهی و تقصیر خارج مدان، که هرگز خداوند آن گونه که باید، عبادتش بجای آورده نشود.
باز همان حضرت میفرمایند:
«انّ اللّه علم ان الذنب خیر للمؤمن من العجب ولولا ذلک لما ابتلی مؤمن بذنب ابدا.»۶۹
خداوند میداند که گناه برای مؤمن از عجب بهتر است، و الا هرگز مؤمن به گناهی مبتلا نمیشد.
در حدیثی دیگر امام صادق علیه السلام میفرمایند:
«عالمینزد عابدی آمد و گفت: نمازت چگونه است؟ گفت: از نماز همچون منی پرسیده میشود؟! در حالی که من از کی و چند خدا را عبادت میکنم! گفت: گریهات چسان است؟! عابد گفت: آنقدر گریه میکنم که اشکهایم جوشان راه میافتد، عالم گفت: خنده تو در حالی که خائف و ترسان باشی، از گریه تو در حالی که منبسط و غیر خائف باشی بهتر است، چرا که عملِ از خود راضی بالا نمیرود.»۷۰
حضرت موسی علی نبینا وآله وعلیه السلام از شیطان پرسید که آن گناهی که هرگاه فرزند آدم آن را انجام داد، بر او غالب میشوی و او را در چنگ میگیری کدام است؟! شیطان گفت: هنگامیکه نفسش او را به عجب آورد و عملش را زیاد شمرده و گناهانش در چشمش کوچک بنماید.۷۱
بنابراین سیر و سلوک مرحلهای و نردبانی اخلاقی، که بنای آن را جاهلان و معجبان صوفیه و عرفا نهادهاند تا کم کم سالک را در آن عروج داده و آماده ادعای مقام امامت و ولایت و خلافت الهی ساخته، و به معارضه با اهل بیت عصمت علیهم السلام وادارند، باطل بوده و بهتر است که سالکان این راه، هر گاه که خود را در مرحله بالاتری پنداشتند، قبول زحمت فرموده یک پله پائینتر تشریف بیاورند، تا از چاله به چاه نیفتاده باشند.
گذشته از اینکه نفسِ حکم نمودن به اینکه فلانی از اولیاء اللّه است و توبهاش قبول شده، یا دارای مقامات و درجات است و… تخرص به غیب بوده، و فضولی در کار خداوند متعال است، و آیات و روایاتِ لطف و رحمت و قبولِ خداوند هم ربطی به تعیین مصداق نداشته، و موجب اطمینان به نفس نمیشود، مگر از باب حسن ظن نابجا و غفلت و غرور بیش از حد.
پس شایسته است که نه شاگردان گول استاد را خورده و حرفهای ایشان را باور کنند، و نه هم استاد غیب گویی کرده و ایشان را اغراء به جهل نمایند.
امام صادق علیه السلام میفرمایند:
شیطان لعنه اللّه به لشکریانش گفت: چون بر سه چیز در فرزند آدم دست یافتم، دیگر برایم مهم نیست که چقدر عمل بجای آورد، چرا که دیگر از او قبول نخواهد شد: اینکه عمل خود را زیاد داند، و گناهانش را فراموش کند و او را عجب فرا گیرد.۷۲
گناه که بماند بلکه ای کاش ایشان اطمینان صحیحی میداشتند که لااقل شکر نعمتهای الهی را بجای آورده و از این جهت تقصیری ندارند و مستحق عقوبتهای دنیوی و اخروی بیشمار نیستند.
در حالی که اگر کسی ذرهای با حقیقت گناهان آشنائی داشته باشد و از نفس خود نیز غافل نباشد میداند که:
« وَلَوْ یُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا کَسَبُوا مَا تَرَکَ عَلَی ظَهْرِهَا مِنْ دَابَّهٍ »۷۳
اگر خداوند مردمان را به آنچه که میکنند مؤاخذه میفرمود، جنبندهای بر روی زمین باقی نمیگذاشت!!
و در مقابل اعمال دلپسند خود، از خود راضی نشده و خود را طلبکار خداوند نمیداند و در برابر تلقینات استادِ ساده لوح خود، به نفس خویش اطمینان حاصل نمیکند، و داد و فریادِ طلب مزد و پاداش پیشرفت خود نمیکند..
صندوق کلیسای اسلامی!
کتاب سیر الی اللّه، در پی جستجو از ادله برای اسلامیجلوهدادن روش غلط مسیحیان در اعتراف به گناه، و اعطای پول به صندوق کلیسا، برای اینکه دلیلی هم برای شرعی جلوه دادنِ اخذ پول از مریدان و شاگردان ارائه داده باشد، از این آیه استفاده کرده است:
« خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَهً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّیهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ».۷۴
از اموالشان صدقه دریافت کن، تا به آن پاک و پاکیزهشان میکنی، و برایشان درود بفرست که درود تو برای ایشان آرامش است و خداوند شنوای داناست»
و آن را یک تکلیف برای انسانی که بخواهد توبهاش قبول شود گمان کرده، و با نهادن عنوان صدقه بر آن مینویسد:
«پنجم: باید گناهکار و کسی که میخواهد پا به مرحله توبه بگذارد و توبهاش قبول شود، مقداری از مال خود را زیر نظر استاد(!) صدقه بدهد، تا طبق دستور خدا و پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم مصرف شود، که اگر این کار را بکند کمک به پاک شدن و تزکیه نفس خود نموده است.»۷۵
گرچه این استدلال ایشان نیز بر قیاس استدلالات قبلی میباشد، اما به نحو اجمالی به بعضی از اشکالات آن اشارهای میکنیم:
۱ـ این ادعا که گناهکار برای قبول توبهاش باید صدقه بدهد خلاف ضرورت فقه است، و کسی که مختصری با مبانی فقهی آشنایی داشته باشد هرگز نمیتواند به آن ملتزم باشد و این مطلب بدعتی است که تا به حال احدی به آن تفوه نکرده است.
۲ـ مشروط بودن دادن صدقه به نظر و صلاحدید استاد اخلاق نیز بدعتی دیگر است که کم از اولی نمیآورد.
۳ـ در خود آیه هیچ دلالتی بر مدعای ایشان وجود ندارد، بلکه ظهور دلالت امر بر وجوب حاکی از این است که آیه مخصوص زکات واجب بوده و هیچ نظری به سائر موارد ندارد.
۴ـ دلیل بودنِ قضیه ابو لبابه بر مدعای باطل ایشان، از جهت سند و دلالت و معارض و نتیجه مخدوش است.
۵ـ به مصرف رساندن صدقه، از موارد تطبیق احکام بر موضوعات است و در آنها نه تنها نظر استاد بلکه فقیه و مجتهد هم اعتباری ندارد، و مکلف باید به نظر خود عمل کند اگر چه با نظر استاد و بلکه مجتهدش مخالف باشد. و به وسیله همین دستور حکیمانه است که خداوند متعال راه بسیاری از شیادیها و دغل بازیهای راهزنان طریق دیانت و معنویت را بسته است.
۶ـ اینکه گفتهاند اگر گناهکار این کارها را بکند به تزکیه خود کمک کرده است، غلط بوده، بلکه نفس عمل کردن به بدعتها تحت هر عنوانی که باشد خود حرام و گناهی بزرگ خواهد بود.
مسئله اعتراف به گناه از نظر معصومین علیهم السلام
آشکارترین مواردی که مظنه مطلوبیت اعتراف به گناه باشد، همان مورد اعتراف به گناه نزد معصوم، برای اجرای حد و تطهیر از گناه است، اما همین مورد هم در روایات معتبره مورد نهی واقع شده و غیر مطلوب دانسته شده است. چنانکه مردی نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آمده گفت: من زنا کردهام تطهیرم نمائید. حضرت از او روی برگرداند. سپس فرمودند: بنشین. تا اینکه فرمودند:
«آیا کسی از شما که این زشتی را انجام داد نمیتواند بر خود بپوشاند، همانطور که خداوند بر او پوشانده است …»
سپس حضرت فرمودند:
چه چیزی تو را به آنچه گفتی واداشت؟! عرض کرد: طلب پاکی و تزکیه و طهارت؛ حضرت فرمودند: کدامین طهارت از توبه برتر است؟!۷۶
و درباره دیگری که او هم اعتراف به گناه کرد فرمودند:
«چه زشت است که کسی از شماها، چنین گناهانی مرتکب شده، پس خود را در بین مردمان رسوا کند، چرا در خانه خود توبه نمیکند؟! بخدا سوگند که توبه او بین خود و خداوند، از اقامه حد من بر او افضل است.»۷۷
و در مورد مشابهی نیز امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:
«آیا مردمان، هر کس مرتکب چنین پلیدی شد، پس بین خود و خداوند توبه کند. بخدا سوگند توبه او در نهان افضل است از اینکه خود را رسوا نموده، و پرده حرمت خویش را بدرد.»۷۸
و قبلا نیز گذشت که حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم در این باره فرمودند:
«اگر پنهان میداشت و توبه میکرد برایش بهتر بود.»
بنابراین میبینید که هیچ گونه استثنائی راجع به استاد اخلاق و کشیش دینی و امثال ایشان وجود ندارد، با صرف نظر از اینکه ادعای این مطلب که توبه هم فوت و فن سرّی و نهفتهای داشته باشد، – که جز با توسل به مهارت استادِ ذی فنون و تسلیم در مقابل ایشان، آنهم به طور مخفیانه و در نهان، مکشوف نمیگردد- امری بسیار نامعقول و خطر آفرین و بدیهی البطلان است.
پی نوشتها:
۱٫ کافی، ۲/۲۹۸؛ بحارالانوار، ۲/۸۲
۲٫ تفاوت اساسی معجزات انبیای الهی با ساحران و جادوگران در این است که انجام معجزات از دایره قدرت و توانایی مخلوقات خارج بوده و همراه با تحدی میباشد، لذا انبیا در این مورد بیان میدارند که آن چه آن را به جای میآورند به قدرت الهی انجام مییابد و هیچ کس دیگر نمیتواند مانند آن را انجام دهد.
۳٫ انعام: ۱۲۱
۴٫ کافی، ۳/۲۹۰؛ بحار: ۲۵/۲۸۲
۵٫ انعام: ۱۱۲-۱۱۳
۶٫ تنکابنی: قصص العلما، ۳۸-۳۹
۷٫ شوری:۲۰
۸٫ کافی، ۵/۵۴۸
۹٫ مبحث عشق و عشق مجازی از منظر عرفان، خود مقاله ای مستقل را میطلبد که باید در مجالی دیگر بدان پرداخت.
۱۰٫ ابطحی، حسن: سیر الی الله، ص ۶
۱۱٫ همان، ص ۶
۱۲٫ همان، ص ۳۹
۱۳٫ حافظ، غزلیات، ۵۰۰، چاپ سپهر، تصحیح دکتر اکبر بهروز، دکتر رشید عیوضی
۱۴٫ ابطحی، حسن، سیر الی الله، ص ۱۷۴
۱۵٫ همان، ص ۱۷۸
۱۶٫ همان، ص ۲۱۸
۱۷٫ همان، ص ۸۱
۱۸٫ همان، صص ۷۵ و ۸۰ و ۸۱
۱۹٫ همان، ص ۱۸۳
۲۰٫ همان، ص ۷۴
۲۱٫ همان، ص ۷۴
۲۲٫ نراقی، احمد: خزائن، ۴۰۹
۲۳٫ ابطحی، حسن، سیر الی الله، ص ۱۴۱ و ۱۴۲
۲۴٫ همان، ص ۱۴۳
۲۵٫ همان، ص۱۴۲
۲۶٫ همان، ص ۱۴۳
۲۷٫ همان، ص ۱۴۴
۲۸٫ همان، ص ۱۴۵
۲۹٫ همان، ص ۱۴۵
۳۰٫ همان، ص ۱۴۵
۳۱٫ همان، ص ۱۴۶
۳۲٫ همان، ص ۱۴۷
۳۳٫ همان، ص ۱۴۸
۳۴٫ . همان
۳۵٫ توبه: ۱۰۲
۳۶٫ بحار، ۶/۲۱؛ کافی، ۲/ ۴۳۵
۳۷٫ قلم: ۴
۳۸٫ انسان: ۳۰
۳۹٫ کافی، ۷/۱۸۵؛ تهذیب، ۱۰/۸
۴۰٫ توبه/۱۰۲
۴۱٫ ابطحی، حسن: سیر الی الله، ص ۱۴۴
۴۲٫ چنانکه امام علیه السلام میفرماید: احدث لکل ذنب توبه السر بالسر و العلانیه بالعلانیه، بحار، ۷۴/۱۲۸؛ تحف العقول، ۲۵
۴۳٫ همان، ص ۱۴۸
۴۴٫ همان، ص ۲۲۱
۴۵٫ کافی، ۴/۳۶۱؛ الفقیه، ۱/۳۰۳
۴۶٫ ابطحی، حسن: سیر الی الله، ۲۲۵ به بعد
۴۷٫ همان، ص ۲۳۲
۴۸٫ علق: ۶و۷
۴۹٫ بحار، ۵۸/۱۳۳؛ توحید صدوق، ۵۸/۱۳۳
۵۰٫ ابطحی، حسن: سیر الی الله، ۷۲
۵۱٫ اعلام الدین، ۱۹۰؛ امالی طوسی، ۵۲۷
۵۲٫ سید بن طاووس: فتح الابواب، ۱۶۹؛ از مصباح المجتهد، ۶۰۸
۵۳٫ المناقب، ۴/۴۳۹
۵۴٫ بحار: ۷۲/۲۱۶ از نوادر راوندی
۵۵٫ بحار: ۷۲/۲۱۹
۵۶٫ بحار: ۷۲/۳۱۲، از کافی: ۲/۳۱۴
۵۷٫ ابطحی، حسن: سیر الی الله، صص ۸۵ و ۸۶
۵۸٫
۵۹٫ ابطحی، حسن: سیر الی الله، ص ۱۱۰
۶۰٫ همان، ص ۱۱۱
۶۱٫ همان، صص ۱۱۴ و ۱۱۵
۶۲٫ اعراف: ۹۹
۶۳٫ ابطحی، حسن: سیر الی الله، ص ۱۶۷
۶۴٫ همان، ص ۱۲۳
۶۵٫ مومنون: ۶۰
۶۶٫ کافی: ۸/۱۲۸، بحار: ۷۵/۲۲۴
۶۷٫ بحار: ۱/۱۴۰ از تحف العقول
۶۸٫ بحار: ۷۲/۳۲۲ از عده الداعی
۶۹٫ بحار: ۷۲/۳۰۶ از کافی
۷۰٫ بحار: ۷۲/۳۰۷
۷۱٫ بحار: ۷۲/۳۱۲ از کافی
۷۲٫ بحار: ۷۲/۳۱۵ از خصال
۷۳٫ فاطر: ۴۵
۷۴٫ توبه: ۱۰۳
۷۵٫ ابطحی، حسن، سیر الی الله، ص ۱۶۲
۷۶٫ مبانی تکلمه المنهاج: ۱/۱۸۶؛ الفقیه، ۴/۳۱
۷۷٫ بحار: ۴۰/۲۹۳ از کافی
۷۸٫ بحار: ۷۹/۳۶ از تفسیر قمی