مقالات

رابطه وهابیت و مذاهب اسلامی

مقـدمه

با توجه به این که فرقه وهابیت خود را حق مطلق و سایر فرقه­ های اسلامی­ را اهل بدعت و خارج از اسلام می­داند و گاه با تغییر تاکتیک و شیوه ­های تبلیغی برای جذب پیروان مذاهب اهل سنّت، تنها به شیعه امامیه حمله می­کند. این در حالی است که در تبیین معیارهای سنّت و بدعت، فرقه­ های کلامی و فقهی اهل سنّت را نیز اهل بدعت می­شمرد. از این رو، مناسب است به بررسی و تحقیق جامعی درباره نگاه وهابیت به مذاهب اسلامی و نگاه علمای مذاهب به وهابیت، بپردازیم. در این نوشتار سعی می کنیم با استناد به منابع و کتاب­های وهابیت، دیدگاه واقعی آنان را درباره مسلمانان و مذاهب نشان دهیم. پیش از پرداختن به اصل بحث، مذاهب و  فرقه ها اهل سنّت و چگونگی پیدایش آنها را به اختصار بیان می­کنیم.

مذاهب اهل سنّت

اهل ­سنّت در تبیین مسائل نظری دین، به مذاهب و روش های گوناگونی تقسیم شده اند. اختلاف در مسائل اعتقادی و فقهی زمینه پیدایش مذاهب را پدید آورده است. از قرن چهارم به بعد چهار مذهب به صورت رسمی باقی مانده و تاکنون از آن چهار مذهب تقلید شده است: مذهب حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی. اهل سنّت در مسائل اعتقادی به اهل­ حدیث، معتزله، اشاعره و ماتریدیه تقسیم شده اند و هر یک از این مذاهب دارای روش خاصی می باشند؛ چنان­که در پاره ای از مسائل هم با یکدیگر اختلاف دارند که در کتاب های کلامی و اعتقادی تبیین شده است. البته زیر مجموعه های دیگری در درون مذاهب اهل سنّت، خواه با انگیزه های فکری و اعتقادی و یا با انگیزه های سیاسی، به مرور به وجود آمده است؛ نظیر فرقه دیوبندی و فرقه بریلوی ها در هند، مودودی ها در پاکستان، اخوان المسلمین و سایر گروه ها و فرقه ها که با حفظ اصول مذهب در مسائل فراوان دیگر با یکدیگر اختلاف دارند.[1]

با نگاهی به تاریخ اسلام این حقیقت روشن می شود که اختلاف مسلمانان از صدر تاکنون موجود بوده و این اختلافات سرچشمه های گوناگونی داشته که یکی از مهم ترین آنها اجتهادات و برداشت های مختلف صحابه و تابعان و سپس علما و اندیشمندان اسلامی بوده است. گرایش به رأی و ظواهر نصوص قرآن و سنّت در مسائل نوظهور در هر عصری موجب شد تا طیف ها و گروه های گوناگون در برابر یکدیگر صف ­آرایی کنند. این برداشت ها و صف­آرایی ها به مرور زمان همراه اختلافات سیاسی و حکومتی به پیدایش مذهب منتهی می شد. این روند همواره استمرار داشته است. از گروه دوم به اهل ­حدیث یاد شده است که تنها به ظواهر قرآن و احادیث استناد می کردند و با هرگونه بحث استدلالی و عقلی مخالف بودند. آنان علم کلام را از اساس انکار و در آنچه در قرآن و روایت وجود ندارد، توقف می کردند و غیر این روش را بدعت می شمردند. این جریان تا دوران ابوالحسن اشعری استمرار داشت و قبل از آن گروه معتزله با روش عقل گرایی در برابر گرایش حدیث، صف آرایی کرده بودند و در بُعد فقهی نیز اهل رأی در قبال اهل حدیث قرار داشتند.

در مقابل همه این گرایش ها، گرایش به اهل ­بیت پیامبر اکرم (ص)  بود که بدون مراجعه به رأی و یا توقف، حقایق دین را بیان می­کردند. درگیری ها و اختلافات اهل حدیث با اهل رأی از یک سوی و از سوی دیگر با معتزله، موجب شد تا ابوالحسن اشعری مکتب اشاعره را پایه­گذاری کند. اشعری روش اهل­ حدیث را تعدیل کرد و پس از آن راه و روش استدلال و منطق عقل برای دفاع از معارف دینی مورد توجه قرار گرفت و به تدریج بیشتر علمای اهل­ سنّت از آن پیروی کردند؛ به­گونه ای­که این مذهب رسمی شد و امروزه بیشتر اهل سنّت در بُعد اعتقادی، اشعری مذهب­اند. گرچه همزمان با ابوالحسن اشعری، ابومنصور ماتریدی نیز معارف دین را با نگاه عقلانی بررسی و معرفی کرد و برای عقل نقش فراوانی را قائل شد.

لازم است یادآوری شود در عصری که معتزله با اهل­ حدیث درگیر بودند، مبانی هر دو فرقه تبیین شد و چهره سرشناس اهل حدیث احمد ­بن حنبل بود. این روش حنابله پس از ابوالحسن اشعری به گونه ای تعدیل شد، اما در عین حال گروه حنابله به روش اهل­ حدیث پای­بند بودند و در مقابل، اشاعره رشد نداشت. تا اینکه در قرن هشتم ابن­ تیمیه روش اهل ­حدیث را با حرکت جدید آغاز و تحولی در اهل حدیث ایجاد کرد. گرچه خود او حنبلی بود، اما با روش جدید صاحب مذهب شد و خود را به عنوان مجتهد مطلق مطرح ساخت. حرکت ابن ­تیمیه به گونه ای شروع شد که مذاهب دیگر به ویژه مذاهب کلامی و فقهی را مورد انتقاد قرار داد و آنان را اهل بدعت و اهل هوا معرفی کرد. او متکلمان را اهل بدعت و گرایش های تصوف و عرفان را منحرف و مخالف خود شمرد و خود و کسانی را که گرایش اهل حدیث داشتند، اهل­ سنّت و جماعت دانست. روزگاری واژه اهل ­سنّت در مقابل اهل عقل و عقل­گرایان مطرح بود و در روزگار ابن ­تیمیه به پیروان خودشان منحصر دانستند. حرکت ابن ­تیمیه به شدت با اعتراض و نقد علمای مذاهب مواجه شد و افکار او را انحراف در دین اسلام دانستند. چنان­که در تاریخ به خوبی بیان شده است و نیازی به نقل آنها نیست.

مخالفت ها با ابن ­تیمیه به­ گونه ای بود که مانع رشد افکار او شد؛ گرچه برخی از شاگردان وی مثل ابن ­قیم و سپس ابن­ کثیر افکار او را بیان کردند. در قرن دوازدهم جریان محمد ­بن عبدالوهاب پدید آمد. این جریان با استفاده از افکار ابن تیمیه و هماهنگی با حکومت سعودی توانست بار دیگر در برابر مذاهب اسلامی صف­آرایی کند و امروزه با امکانات و توانایی های اقتصادی و در اختیار داشتن حرمین شریفین به ترویج روش و افکار خود بپردازد. این فرقه، با هجوم به مذاهب فقهی و کلامی اهل ­سنّت، آنان را مخالف اهل­ سنّت بلکه اهل بدعت معرفی کرد. کتاب بدعت التعصب و کتاب هایی­که در بحث بعد ذکر می­شوند، بهترین شاهد بر این ادعاست. در کتاب بدعت التعصب علیه تقلید از چهار مذهب فقهی و مردود دانستن آن سخن گفته است.

وهابیت نیز مانند فرقه های اشعری، ماتریدی و اهل حدیث زیر مجموعه یکی از مذاهب اهل سنّت به­نام حنبلی است. بیشترین پیروان مذهب احمد­ بن حنبل در سرزمین حجاز هستند. محمد بن عبدالوهاب پایه­گذار وهابیت و حنبلی مذهب بود و از درون این مذهب برخاست و با روش جدید در پاره ای از مسائل اعتقادی مخالفت خویش را با مسلمانان دیگر ابراز کرد.

سرچشمه افکار وهابیت، احمد بن عبدالحلیم معروف به ابن تیمیه است.[2]

سیر تاریخ روشن می کند که اهل­ حدیث خود را اهل ­سنّت می­شمردند و مخالفان خود را از مذاهب دیگر نظیر اشاعره، ماتریدیه، حنفی، مالکی، شافعی اهل بدعت می دانستند و امروزه نیز وهابیون فقط خود را اهل ­سنّت و مذاهب فقهی و کلامی اهل سنّت و شیعه را اهل بدعت می دانند. این خطری است که مذاهب و فرقه های اهل ­سنّت را تهدید می کند، ولی متأسفانه تاکتیک و روش جدید وهابیت به­ گونه ای است که با فریب و حیله تلاش می کنند تا فرقه های اهل­ سنّت را به خود جذب کنند. آنان در مناطق سنی­ نشین با امکانات مالی و اقتصادی، کتاب و جزوه و کارهای خیریه تلاش می کنند که نفوذ کنند. البته اقدامات آنان با نام وهابیت نیست، بلکه به­نام فرقه های مورد قبول هر منطقه وارد می شوند و از این طریق آنان را با افکار و عقاید خود آشنا و به مرور زمان آنان را وهابی می کنند. گاهی از شیعه­هراسی و با تهمت ها و دروغ ها، اهل­ سنّت را در قبال مسلمانان شیعه قرار می دهند تا به اهداف خود برسند.

در هر صورت امروزه تمام سعی و تلاش وهابیون این است که خود را مسلمان، و سایر فرق و مذاهب اسلامی را مخالف و اهل بدعت معرفی کنند. در اینجا نمونه هایی را به نقل از نویسندگان وهابی و مذاهب اهل سنّت می­آوریم:

دیدگاه وهابیت درباره فرقه های اهل سنّت

وهابیون در فتاوا و کتاب های خود سخنان تندی را درباره مذاهب اسلامی (شیعه، اشاعره، ماتریدیه، قادریه، نقشبندیه، کوثریه، اخوانیه و غیر آنها) به کار برده اند. گاهی تعبیر به اهل بدعت و مخالف اهل ­سنّت و گاه به جهمی بودن و تعبیرهای دیگری یاد کرده اند که در اینجا برخی از عبارات آنان را نقل می کنیم:

  1. ۱. در شرح عقیده واسطیه، تألیف ابن تیمیه، آمده است: ماتریدیه و اشعریه ـ که از مهم­ترین فرقه­ های کلامی اهل سنّت­ اند ـ مخالف اهل سنّت اند. عثیمین می­گوید:

از سخن ابن تیمیه استفاده می­شود که هر کس با روش آنان مخالفت کند، از اهل ­سنّت و جماعت بیرون است. به­طور مثال، اشاعره و ماتریدیه از اهل­ سنّت به­شمار نمی­آیند؛ زیرا روش آنان مخالف پیامبر اکرم (ص)  و اصحاب است. از این رو، اشتباه می­کنند کسانی­که اهل سنّت را به سه گروهِ سلفی، اشاعره و ماتریدیه تقسیم کرده­اند. چگونه تمام این گروه­ها اهل ­سنّت­اند، در صورتی که با یکدیگر اختلاف دارند؟ درحالی­که غیر از حق چیزی جز ضلالت و گمراهی نیست…. از این رو، امکان ندارد این گروه­ها در حق جمع شوند؛ چنان­که دو ضد با یکدیگر قابل جمع نیستند. پس چگونه مخالفان سنّت را جزء اهل سنّت بدانیم.[3]

وی در جای دیگر کتاب نیز تصریح می کند که اشاعره و ماتریدیه از اهل سنّت نیستند[4] و آن دو خلاف طریق سلف را رفته اند.[5]

با توجه به اینکه بیشتر اهل­ سنّت را فرقه اشاعره تشکیل می دهد، بعد از شیعه، بیشترین هجمه علیه اشاعره بوده؛ به­گونه ای که وهابیان کتاب های مستقلی را در رد این فرقه نوشته اند.

  1. ۱. ابن­ الحنبلی، کتابی درباره قرآن و کلام الهی به نام الرسالة الواضحة فی الرد علی الأشاعرة نوشته. نویسنده وهابی کتاب که فقط خود را اهل سنّت و جماعت می داند، اشاعره و ماتریدیه را از اهل ­سنّت به شمار نیاورده و هرگاه مسئله را بیان کرده، دیدگاه اشاعره، معتزله، ماتریدیه و سایر فرقه ها را در مقابل قول اهل سنّت قرار داده؛ مثلاً گفته: اشاعره بر این عقیده­اند و اهل سنّت با آن مخالف­اند.[6]

او همچنین نظر اشاعره را درباره قرآن مانند نظر مشرکین دانسته[7] و آنها را اهل بدعت و مخالف قرآن و سنّت معرفی کرده و گفته:

به­تحقیق اشاعره به سبب بدعت­هایشان، با صریح قرآن، سنّت پیامبر، عقل و اجماع ادیان الهی مثل یهود و نصارا مخالفت کرده اند و از کفار قریش در تکذیب قرآن فراتر رفته­اند.[8]

  1. ۱. عثیمین در پاسخ این سؤال که آیا تقسیم اهل سنّت به گروه­های ابن تیمیه، اشاعره و ماتریدیه صحیح است، می نویسد:

اختلاف در روش این گروه ها بسیار روشن است و امکان ندارد که واژه اهل سنّت را بر دو روش متغایر و متضاد به­کار برد. از این رو، اهل سنّت مخصوص مدرسه ابن تیمیه است، نه مدرسه اشاعره و ماتریدی، و هر دو گروه را از اهل سنّت شمردن ظلم و جمع بین ضدین است که تحقق آن محال است.[9]

  1. ۱. محمد بن ابراهیم آل شیخ، یکی­ دیگر از علمای وهابی، در پاسخ اینکه آیا اقتدای اهل سنّت در نماز جماعت به امامت اشاعره جایز است، می گوید: امامت مبتدع (اشاعره) جایز نیست.[10]همچنین او معتقد است کسانی ­که فرقه ناجیه را سه فرقه: اهل حدیث، اشاعره و ماتریدیه دانسته اند، اشتباه کرده اند، چنان­که سفارینی گفته است: «و هذا قول باطل، لأنهم من أهل الوعید؛ لمخالفتهم أهل السنّة. فلیسوا من اهل السنّة، بل هم من المبتدعة الضلال».[11]
  2. ۲. دکتر عبدالرحمن ­بن صالح محمود، در مقدمه کتاب خود، دو گروه را برای اسلام خطرناک دانسته: اول گروه روشنفکر و ناسیونالیسم که به اسلام اعتقادی ندارند؛ دوم پیروان متکلمین و تصوف. وی آن­گاه فرقه های کلامی اشعری و صوفی را خطرناک تر از این گروه شمرده است. در اینجا قسمتی از گفتار این وهابی را برای آگاهی علاقه مندان نقل می کنیم:

و فی العصر الحاضر نشأت اضافة إلی الفرق و الطوائف القدیمة تیارات فکریة متعددة و أخطر ما یواجه مسیرة المسلمین الیوم تیاران کبیران: أحدهما تیار القومیین و العلمانیین الذین لایرفضون الاسلام صراحة…و التیار الثانی: تیار أهل البدع من أهل الإعتزال و الکلام و التصوف… و أخطر ما یمثل هذا التیار، الأشعریة و الصوفیة؛ حیث أن لهما امتداداً عریضاً فی اماکن مختلفة من العالم الإسلامی، و ساعد علی ذلک امور من أهمهما:

  1. تبنّی کثیر من الجامعات و المراجع العلمیة للمذهب الأشعری أو الماتریدی علی أنه المذهب الحق الذی یجب أن یکون ضمن مناهج التعلیم.
  2. استمرار تبنّی هذا المذهب من خلال دروس المشایخ فی بعض البلاد منذ قرون مضت و ربطه فی الغالب بالمذاهب الفقهیة المشهورة، بحیث أصبح أمراً معهوداً و طریقة مسلمة.
  3. وفرة الکتب و المراجع المخطوطة و المطبوعة التی تخدم هذا المذهب.
  4. الترابط أو الإمتزاج الذی وقع بین المذهب الصوفی و الأشعری، مما جعل الطرق الصوفیة…، و لکن هذه التیارات بامکاناتها الکبیرة و جهودها المتواصلة یقابلها تیار قوی، منتشر فی أنحاء العالم الاسلامی یتبنّی عقیدة السلف و منهجهم فی الإستدلال.

سپس می نویسد: بین مذهب سلف (اهل سنّت و جماعت) و اهل بدعت و اهل هوا خلط شده است و مایه تأسف است که مذهب اشاعره در بین بسیاری از مردم مذهب اهل سنّت و جماعت مشهور شده است. او در ادامه می­گوید که مذهب اشاعره همواره در حال گسترش است. از این رو، در ردّ آن باید به کتاب های ابن ­تیمیه مراجعه کرد. او در پایان مقدمه می نویسد:

و لاشک أن البحوث حول کل من ابن ­تیمیة و جهوده العلمیة المختلفة و حول الاشاعرة و اعلامهم و عقایدهم کثیرة جداً؛ کما أنّ لعلمائنا الأفاضل ردود متنوعة علی الأشاعرة و بیان ما خالفوا فیه مذهب السلف.[12]

همچنین وی از قول ابن ­تیمیه نقل می کند که از اشاعره نسبت به مذهب سلف آگاه نبودند از این رو حدیث فرقه ناجیه و سواد اعظم را بر اهل حدیث و کسانی که افکار و روش آنان را پذیرفته، حمل می کنند.[13]

  1. دکتر شمس­الدین سلفی در کتاب جهود علماء الحنفیة فی ابطال عقاید القبوریة درباره علمای مورد قبول اهل­ سنّت می نویسد:

یک. تفتازانی و جرجانی و ماتریدی جهمی اند:[14]

و سایرهم کثیر من المتکلمین من الماتریدیة الحنفیة و الأشعریة الکلابیة بسبب العکوف علی کتبهم الفلسفیة، فتأثروا بعقائدهم القبوریة حتی صاروا دعاة الی القبوریة و الجهمیة فی آن واحد: امثال: التفتازانی فیلسوف الماتریدیة و القبوریة (792ق) و الجرجانی الحنفی الصوفی الخرافی الکلامی (816ق).[15]

نویسنده در پاورقی، در معرفی ماتریدی می گوید: «اتباع ابی منصور الماتریدی الحنفی الجهمی».

دو. مولوی رومی، صاحب مثنوی، ملحد و زندیق است:

و قد عرّف هؤلاء المداحة الزنادقة بالصوفیة الحلولیة و الاتحادیة القبوریة الخرافیة؛ أمثال الحلاج(309ق) و ابن الفارض(632ق) و ابن عربی(638ق) و ابن سبعین(669ق) و المولوی الرومی الحنفی صاحب المثنوی(672ق) و القونوی و التلمسانی(690ق) و خواجة نقشبند امام نقشبندیة (791ق) و عبدالکریم الجیلی(872 ق) و الجامی الحنفی شارح الکافیة و الفصوص (898ق) و الشعرانی (973ق) و النابلسی الحنفی (143ق).[16]

سه. اکثر حنفی ها بدعت گذارند:

فاکثر القبوریة فی الحنفیة لکثرة عددهم و کثرة الفرق المبتدعة فیهم و کثرة الملوک و الامراء و القضاة القبوریة فیهم. ثم فی المالکیة و الشافعیة. و نزر قلیل من الحنابلة…. [17]

چهار. جماعت تبلیغی، اخوانی های مصری و مکتب زاهد کوثری اهل بدعت­اند:

و قد وصل الأمر بسبب ذلک و سکوت السلفیین المثلجین الی ان الدعوات البدعیة المستوردة من الهند کالدیوبندیة التبلیغیة و من الترک کالکوثریة الجهمیة و من مصر کاخوانیة السیاسیة و من غیرها کالصوفیة القبوریة و نحوه قد دفعت عقیدتها فی هذه البلاد الطاهرة الی ان تأثر بها بعض اهل التوحید فنصروها و کرهوا الرد علیها.[18]

پنج. روش برخی اتباع مذاهب (حنفیه)، همانند یهود است:

لقد صدق هؤلاء العلماء الحنفیة فی أن بعض المقلدین من الغلاة الجامدین. یرفعون الأئمة فوق منزلتهم؛ کانهم رسل و أنبیاء بل یجعلونهم أرباباً یعدونهم من دون الله بالطاعة المطلقة فیعرضون نصوص الکتاب و السنّة علی أقوالهم. فما وافق قولهم قبلوه و ما خالفه أوّلوه أو ردّوه، بل وصل ببعضهم الحال إلی حد الإعتراف بأن الحق کذا، و لکن اتباع المذهب واجب. فرد الحق بعد ما عرفه لأجل المذهب و هذا نوع من دأب الیهود. نسأل العافیة. و قد وصل الغلوّ بالشیخ محمود الحسن الملقّب عند الدیوبندیة بشیخ الهند و صدر المدرسین بجامعة دیوبند و أحد کبار أئمتهم…. [19]

شش. فلاسفه مشرک یونانی، رهبران بزرگ دیوبندی­اند:[20]

«و الفلاسفة الیونانیة الوثنیة المشرکة من أعظم السلف للدیوبندیة فی الاستفاضة من القبور».[21]

هفت. غزالی از اشعری های جهمیه، و رازی از رهبران جهمیه و معطله و غالیه­اند:

و قال رادّاً علی خرافات الغزالی حجة إسلام الصوفیة و القبوریة و الأشعریة الجهمیة (505 ق) و الرازی فیلسوف الأشعریة و أحد أئمة الجهمیة المعطلة المشککة الغلاة (606 ق).[22]

در پاورقی می نویسد: «انظر المرجع السابق لتعرف حقیقة هذا الرازی و أمثلة من إلحاده و تخریقه و خرافاته».

هشت. اهل سنّت، اهل بدعت­اند. نویسنده جهود العلماء الحنفیة، در جای دیگر اهل سنّت را اهل بدعت می­شمرد و دلیل او آن است که آنها اهل قبور و بدعت­اند، نه اهل سنّت:

أقول: یجدر بی أن أسوق نصوص بعض القبوریین بحرفها و فصها فی تقریر هذه الشبهة لیظهر للمسلمین تهوّرهم فی درکات البهتان و تطوّرهم:

  1. قال ابن عابدین الشامی(1252ق) مبیناً تعریف الخوارج مدرجاً فیهم أئمة الدعوة السلفیة معلقاً علی قول الحصکفی(1088ق): «… و خوارج: و هم قوم لهم منعة خرجوا علیه (أی الامام) بتأویل یرون أنه علی باطل: کفر أو معصیة توجب القتال بتأویلهم و یستحلون دمائنا و أمواتنا و یسبون نساءنا و یکفّرون أصحاب نبیناﷺ، کما وقع فی زماننا فی أتباع ابن عبدالوهاب الذین خرجوا من نجد و تغلبوا علی الحرمین و کانوا ینتحلون مذهب الحنابلة لکنّهم اعتقدوا أنهم هم المسلمون و أن من خالف اعتقادهم مشرکون و استباحوا بذلک قتل أهل السنّة. و قتل علماءهم حتی کسر اللّه شوکتهم و ضرب بلادهم. و ظفر بهم عساکر المسلمین عام ثلاث و ثلاثین و مائتین».[23]

نویسنده جهود در پاورقی می نویسد: آنان که کشته شدند، اهل بدعت بودند، نه اهل سنّت. پس بر اساس گفتار ابن عابدین، وهابیان، قتل اهل سنّت را مباح می دانند. مقصود از اهل سنّت در کلام ابن­ عابدین، اشاعره، ماتریدیه، حنفی، شافعی، مالکی و حنبلی است.

  1. ۱. عبدالرحمن­ بن ­محمد بن قاسم در کتاب الدرر السنیة که مشتمل بر افکار وهابیت است، اقوال بزرگان وهابی را در زمینه­های مختلف بیان کرده است. او به­­نقل از محمد بن­ عبدالوهاب درباره فرقه­های اهل ­سنّت می­گوید:

اصل ششم: رد شبه ه­ای که شیطان آن را برای کنار نهادن قرآن و سنّت و پیروی از صاحبان دیدگاه­ های مختلف و پراکنده، ایجاد کرد و شبهه آن است که: قرآن و سنّت فقط به وسیله مجتهد مطلق قابل فهم هستند، البته مجتهد وصف شده به شرایط و ویژگی­هایی که شاید در ابوبکر و عمر هم نتوان یافت! پس اگر انسان چنین مجتهدی نباشد، قطعاً باید از آن دو (قرآن و سنّت) دوری کند و ایرادی هم در این کار نیست و کسی که خواستار هدایت از طریق آن دو (قرآن و سنّت) است، او یا زندیق است و یا دیوانه، به­دلیل سخت بودن فهم آن دو.[24]

  1. ۱. یکی دیگر از نویسندگان وهابی در رد اشاعره و ماتریدیه که از آنان به عنوان فرقه مرجئه یاد می­کنند، می­نویسد:

گروه اشاعرة­ مرجئی می­گویند: کلام خداوند نفسی و قائم بالذات است و متعلق به مشیت و اراده او نیست. کلام خدا نه از مقوله حرف و نه صداست و آن مفهوم واحدی است که تعدد در آن راه ندارد. در ادامه می­گویند: به درستی­که ولیّ خدا می­تواند با خدا صحبت کند و صدای او را بدون واسطه بشنود. در جای دیگر می نویسد: برای مثال، اشاعرة مرجئی مذهب، برای اثبات دیده شدن خدا در آخرت به آیات قرآن و سنّت استدلال می­کنند… و ابوالحسن اشعری می­گوید: زمانی­که خداوند در قرآن نظر و وجه را کنار هم قرار داده، مقصودش نگاه با چشم بوده است؛ چنان­که در قرآن فرموده است: «ما [به هر سو] گردانیدنِ رویت در آسمان را نیک می بینیم. پس [باش تا] تو را به قبله ای که بدان خشنود شوی، برگردانیم». .. پس واژه­ وجه را آورده… سپس اشاعره می­گویند: خداوند در آخرت بدون صورت دیده می­شود که لازمه آن نفی دیدن خداوند است و در پی آن رد بر ادله­ای که خود در ابتدا بر آن استدلال می­کردند، در نتیجه اشاعره دچار سردرگمی و شک و تناقض در گفته ­ها و باور­های خود گردیده­اند.[25]

او در ادامه می­گوید:

مرجئه نصوص را گرفته­اند در عین حال در آن اهمال می­کنند. از طرف دیگر معتزله و خوارج عکس ایشان عمل کرده­اند. مرجئه می­گویند: مردم در ایمانشان بر دیگری برتری ندارند و مؤمن و فاسق آنها در ایمان مساوی­اند. در نتیجه ایمان ملائکه، رسولان، پیامبران و همگی مردم یکی است و تفاوتی در آن نیست و کردار هر شخصی داخل در ایمان او نمی­باشد. مرجئه در باب ایمان بر سه دیدگاه­ اند: 1. ایمان فقط شناخت است. این دیدگاه مرجئه­ جهمیه است. 2. ایمان همانا اقرار زبانی است. این دیدگاه مرجئه­ کرامیه است. 3. ایمان فقط تصدیق است. این نظر جمهور مرجئه است، برخی به این نظر کشیده شده ­اند که اقرار، شرط اجرای احکام دینی است.

او در جای دیگری از کتاب می­گوید:

و اما توحید در دیدگاه ماتریدیه، بدین معناست که خداوند متعال ذاتاً یکی است و قسمت و جزء­بردار نیست، در صفاتش شبیهی ندارد و در افعالش وحدانیت دارد، چنان­که با سایر موجودات شباهت ندارد، و ضدی برای او نیست. بنابراین دیدگاه کسانی­که خدا را جسم و عرض می­دانند، باطل است؛ چرا که این دو محل و تکیه­ گاه اشیا می­باشند و زمانی­که بطلان آنچه به مخلوقات نسبت داده شده ثابت شد. ..گفتار آنها در نهایت به تعطیلی صفات خداوند منجر می­شود و محور چرخ آسیاب توحید آنها، انکار حقیقت اسما و صفات خداوند می­شود. توحید در نگاه اشاعرة­ مرجئی مذهب، توحید ربوبی است و بر گفتار خداوند در قرآن استناد می­شود که فرمود: «آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری». اشاعره می گویند: مگر خداوند نفرموده: آیا من خدای (اله) شما نیستم؟ و اینان به توحید ربوبی خداوند اکتفا کرده و گمان برده­اند اولین چیزی که بر انسان­ عاقل و بالغ در هنگام رسیدن به بلوغ شرعی واجب می­شود، قصد یک عقیده صحیح است. به همین دلیل اشاعره گمان برده­اند توحید همان معرفت با دقت نظر و فصد (میل) به آن است… بدین جهت در مشکل بزرگی افتاده­اند؛ چراکه آنها توحید الوهی را همان توحید ربوبی معنا کرده­اند و فرق است بین این دو! در حقیقت آنها صفات خداوند عزوجل را از سویی نفی کرده و از دیگر سو در مقام اثبات برخی از آنها برآمده­اند و این همان تناقض است.[26]

  1. ۱. یکی دیگر از نویسندگان وهابی در نقد اشاعره و ماتریدیه می­نویسد:

زمانی­که به سوی گروه کلابیه،­ اشاعره و ماتریدیه برویم، آنان را در حالی می­یابیم که دقیقاً همان روش معتزله را در پیش گرفته اند، بدین معنا که (روش) عقلی را اصل قرار داده­اند و نقل را فرع و تابع آن. ایشان در امور اعتقادی، امور مشتبه­ عقلیه را قطعی قلمداد کرده­اند و ادله­ کتاب و سنّت را از ظنیات.

او سپس نمونه ­هایی را از علمای اشاعره نظیر ابن فورک، عبدالقاهر بغدادی، جوینی و غزالی نقل می­کند و در ادامه می­گوید:

با اینکه اشاعره و ماتریدیه در دلیل عقلی به عنوان اصل مقدم بر نقل، با معتزله همراه شدند، اما روش آنها در اصل مذکور متناقض و پریشان است. شاهد آن تقسیماتی است که در حوزه اصول اعتقادی­شان وجود دارد. نتیجه اینکه آنان در اثبات وجود خدا اسما و صفات الهی، عقل را دلیل حاکم قلمداد کرده و در بحث آخرت (معاد) مأموریت عقل را تعطیل کرده­اند. ایشان در رؤیا سفر می­کنند. اگر روش سلف صالح را پیش می کشیدند، می­ یافتند که هیچ منافات و تعارضی بین عقل صریح و نقل صحیح وجود ندارد.[27]

از آنچه بیان شد، روشن می شود که با این نگاه و روش جدید وهابیت، باید آینده مذاهب اربعه و سایر مذاهب کلامی اهل سنّت را تیره و تار دید. بدین جهت علمای اهل سنّت باید موضع خود را برای پیروانشان بیان کنند.

دیدگاه علمای اهل سنّت درباره وهابیت

پس از نقل دیدگاه وهابیان درباره مذاهب اهل سنّت، اینک مناسب است دیدگاه برخی از علمای اهل ­سنّت را درباره وهابیت بیان کنیم. علمای تمام مذاهب اهل سنّت حتی مذهب حنبلی کتاب های فراوانی در نقد و رد شیوه ها و افکار و آرای وهابیان نوشته ­اند. نخستین کتاب الصواعق الإلهیة فی الرّد علی الوهابیة است که برادر محمد بن عبدالوهاب که خود حنبلی بوده، نوشته است. کتاب های دیگر عبارت اند از: صحیح شرح العقیدة الطحاویة و کتاب الإغاثة فی جواز الاستغاثة هر دو از حسن بن علی سقاف، شفاء السقام از تقی الدین سبکی، فتنه وهابیت و الدرر السنیة از احمد زینی دحلان، مخالفة الوهابیة للقرآن و السنّة از عمر عبدالسلام، و ده­ها کتاب دیگر. البته کتاب دیگری به نام الرد علی الوهابیة فی القرن العشرین نوشته شده که در آن از برخی نویسندگان قرن بیستم که فرقه وهابیت را نقد و بطلان افکار آنها را ثابت کرده اند، یاد شده است. یکی از نویسندگان معاصر اهل سنّت که افکار و کتاب های محمد بن عبدالوهاب را نقد علمی کرده است، آقای حسن بن فرحان مالکی است. وی در کتاب داعیة و لیس نبیّاً به بیان حقایقی در بطلان این فرقه پرداخته است.[28] برای روشن شدن بیشتر گفتار برخی از نویسندگان را نقل می کنیم.

مولوی محمد عبدالجلیل می نویسد:

محمد بن عبدالوهاب نجدی برای ایجاد مذهب خود بعضی از مسائل را از طرف خود ساخته و اکثر مسائل را از کتب مذاهب مخالف اهل اسلام مانند خوارج و معتزله و غیر آنها جمع کرده و مذهب مستقل قرار داده و کتابی را در این باب به نام التوحید تألیف و مردم را بر پیروی از آن مجبور ساخته است. پس در باب عدم ایصال ثواب به ارواح اموات، مذهب معتزله را برگزیده و استدلال ایشان را اخذ کرده است. تعجب است از لامذهبان هند که با وجود ادعای عمل به حدیث، احادیث صحیحه صریحه را با آنکه ادعای صحت آن را دارند، رها می کنند و استدلال معتزله را که شیخ محمد بن عبدالوهاب به آن تمسک کرده، می پذیرند.[29]

سپس دلایلی را از روایات و گفتار علما بر ایصال ثواب به اموات بیان می کند و در ادامه در سؤال هفتم می­گوید:

چه می فرمایند علمای امت و مفتیان ملت آن حضرت (ع)  (کثّرهم الله) اندرین مسئله که یا رسول الله و امثال آن گفتن، جایز است یا خیر؟ اگر باشد، به کدام دلیل و اگر نباشد، به کدام دلیل. پس در این صورت گوینده آن گنهکار است یا کافر؟ بینوا لوجه الله أجرکم علی الله.

الجواب: أقول و من الله الوصول إلی ما هو المقبول عند العلماء الفحول که گفتن یا رسول الله و یا نبی الله در حضور روضه مقدسه و نائباه، در هر دو حالت جایز و صحیح است و قائل آن نه گنهکار است و نه کافر، بلکه مکفّر وی کافر است به­موجب حدیث صحیحین که نسبت دهنده کفر به مسلمان را کافر می­شمرد.

در این باره روایاتی را نقل می کند از جمله حدیث ابن ماجه و سنن نسائی را می­آورد:

قال ابن ماجة قال أبواسحق، هذا حدیث صحیح عن عثمان بن حنیف انّ أعمی قال: یا رسول الله ادع الله أن یکشف لی بصری. قال: فانطلق فتوضّأ ثم صلی رکعتین. ثم قال: اللّهم إنی أسئلک و أتوجه إلیک بنبیک محمّدﷺ نبی الرحمة یا محمد إنی أتوجه بک إلی ربک أن یکشف عن بصری. اللّهم شفّعه فی. قال: فرجع و قد کشف الله عن بصره.

در این حدیث در غیبت آن حضرت به ندای یا محمد (ص)  تصریح شده. اگر ندای در غیبت آن حضرت صحیح است، در پس از رحلت آن حضرت نیز ثابت است؛ چنان­که روایت شده که پس از رحلت آن حضرت، فردی برای برآورده شدن حاجت خود در زمان خلافت خلیفه سوم این دعا را خوانده و حاجت او برآورده شد. در شرح ابن ماجه آمده است:

و الحدیث یدلّ علی جواز التوسّل و الاستشفاع بذاته المکرّم فی حیاته و أما بعد مماته، فقد روی الطبرانی فی الکبیر عن عثمان بن حنیف المتقدم أنّ رجلاً کان یختلف إلی عثمان بن عفان فی حاجة له فکان لا یلتفت الیه و لا ینظر فی حاجته. فلقی ابن حنیف فشکی إلیه. فقال له ابن حنیف ائت المیضاة. فتوضّأ ثم ائت المسجد فصلّ رکعتین. ثم قل اللّهم إنی أسئلک و أتوجّه إلیک بنبینا محمّدﷺ نبی الرّحمة یا محمّد إنّی أتوجّه إلیک إلی ربّک فتقضی حاجتی….

این روایت طولانی است. محدّث دهلوی در جذب القلوب آورده که ابن ابی شیبه به سند صحیح آورده است که در زمان خلیفه دوم قحطی بود. شخصی نزد قبر شریف نبوی آمد و گفت: یا رسول الله استسق لأمّتک؛ فانّهم قد هلکوا…. [30]

افزون بر این در هر نماز بر پیامبر اکرم (ص)  سلام و تحیت داده می شود. پس تکفیرکنندگان در این صورت به مرتبه اعلای از کفر می رسند؛ زیرا الفاظ تحیات به نحو انشا صادر می شود، نه اخبار و حکایت از آن چیزی که در شب معراج بین آن حضرت و خدا و فرشتگان واقع شد. در در المختار می نویسد:

و یقصد بألفاظ التشهد معانیها مرادةً له علی وجه الإنشاء، کأنّه یحیی الله و یسلّم علی نبیه و علی نفسه و أولیائه لا الإخبار عن ذلک.

نویسنده سیف می گوید: در منادا به«یا» لازم نیست که مدخول«یا»، موجود باشد یا بشنود؛ زیرا در لغت و عرف عرب به کار رفته است و دخول«یا» بر مندوب در کلام عرب شایع است و مندوب به کسی گفته می شود که از دنیا رفته است و برای بزرگ شمردن مرگ او و اظهار دردمندی از«یا» استفاده می شود؛ مثل یا حسرتاه، یا مصیبتاه. و گاه برای اظهار اشتیاق و محبت گفته می شود: یا رسول الله.

در مقدمه شرح عقیده اصفهانیه آمده است:

ابن تیمیه در برخی از عقاید، احکام، آیات مربوط به صفات خدا و احادیث وارد شده در ذیل آن آیات، توسل و وسیله قرار دادن برای رسیدن به قرب خدا، رفتن برای زیارت قبور، سوگند بر طلاق و موارد دیگر، آرای ویژه ای دارد که در آنها مخالفت با جمهور علماست. [31]

حافظ ذهبی نیز می گوید: «من ابن تیمیه را معصوم نمی دانم، بلکه در مسائل اصول و فروع با او مخالفم».[32]

گفتنی است که ابن تیمیه برخلاف ضروریات دین و همچنین برخلاف شیوه و روش پیامبر و صحابه فتوا صادر کرد و مورد انزجار و برائت امت اسلامی قرار گرفت و علما حکم به گمراهی او کردند و توبه را بر او واجب دانستند و در نهایت او را به زندان افکندند.

پی نوشت ها

[1]. برای اطلاعات بیشتر ر.ک: چگونگی شکل­گیری مذاهب اسلامی.

[2]. السلفية بين اهل السنّة و الامامية، ص 211.

ابن ­تيميه، كه در حقيقت افكار و عقايد فرقه وهابيت، از او نشئت گرفته، تحصيلات اوليّه خود را در زادگاه خود حران به پايان رساند. وى پس از حمله مغول به اطراف شام همراه خانواده‏اش به دمشق آمد و در آنجا اقامت گزيد. 33 ساله بود كه آثار انحراف‏هاى فكرى او همچون تجسيم نمايان شد؛ به­طورى­كه انتشار افكار باطل او در دمشق و اطراف آن غوغايى به­پا كرد و باعث شد كه بسيارى از علماى اهل ­سنّت در برابر او موضع­گيرى و حتى او را تكفير كنند. بسيارى ديگر از بزرگان اهل­ سنّت بر رد او كتاب‏هاى حجيمى نوشتند؛ از جمله تقى­ الدين سبكى كه دو كتاب به ­نام‏هاى شفاء السقام فى زيارة خير الأنام و الدرّة المضيئة فى الردّ على ابن ­تيميّة را نوشت. نيز ابن­ حجر عسقلانى(م852)، ابن ­شاكر كتبى(ت764)، ابن ­حجر هيثمى(م973)، ملاقارى حنفى(م1016)، شيخ محمود كوثرى ‏مصرى(م1371)، يوسف­ بن اسماعيل ­بن يوسف نبهانى(م1265) و حصنى دمشقى(م829)، كه هر كدام كتابى در ردّ ابن تيميه نوشتند. Û

Ü ابن­ حجر هيثمى ‏كه از علماى اهل ­سنّت است، درباره ابن­ تيميه مى‏گويد: «خدا او را خوار و گمراه و كور و كر كرده است و پيشوايان اهل ­سنّت و معاصرين وى از شافعى‏ها و مالكى‏ ها و حنفى‏ها، بر فساد افكار و اقوال او تصريح دارند و اعتراض وى حتى عمر­بن خطاب و على­­بن ابى‏طالب را نيز در بر گرفته است… . سخنان ابن ­تيميه فاقد ارزش است و او فردى بدعت‏گذار، گمراه، گمراه‏گر و غير معتدل است. خداوند با او به عدالت خود رفتار کند و ما را از شر عقيده و راه و رسم وى حفظ كند» ( الفتاوى الحديثة، ص 86).

همچنين سبكى، از محققان برجسته و معاصر ابن­ تيميه، درباره او مى‏گويد: «او در پوشش پيروى از كتاب و سنّت، در عقايد اسلامى ‏بدعت گذاشت و اركان اسلام را در هم شكست. او با اتفاق مسلمانان به مخالفت برخاست و سخنى گفت كه لازمه آن جسمانى بودن خدا و مركّب بودن ذات او است، تا آنجا كه ازلى بودن عالم را ملتزم شد و با اين سخنان حتى از 73 فرقه نيز بيرون رفت» ( الدرة المضيئة فى الردّ علی ابن ­تيمية، ص5).

[3]. «و علم من كلام المؤلف(ابن تيمية) انه لايدخل فيهم(اهل السنّة و الجماعة) من خالفهم فى طريقتهم. فالأشاعرة مثلاً و الماتريدية لايعدّون من أهل السنّة و الجماعة فى هذا الباب، لأنهم مخالفون لما كان عليه النبىﷺ و أصحابه… و لهذا يخطى من يقول: أنّ أهل السنّة و الجماعة ثلاثة: سلفيون، و أشعريون و ماتريدون، فهذا خطأ، نقول: كيف يكون الجميع أهل السنّة و هم مختلفون؟! فماذا بعد الحق إلّا الضلال… هذا لايمكن إلّا إذا أمكن الجمع بين الضدين… لننظر كيف نسمى من خالف السنّة أهل السنّة» (شرح العقيدة الواسطية، ص22).

[4]. همان، ص463.

[5]. همان.

[6]. ر.ک: الرسالة الواضحة فى الرد على الاشاعرة، ج1، ص201.

[7]. «مقارنة بين قولى الاشاعرة و المشركين فى كلام اللّه‏» (الرسالة الواضحة فى الرد على الاشاعرة، ج2، ص388).

[8].«فقد خالفت الأشاعرة ببدعتهم نص الكتاب و صريح السنّة و أدلة العقول و إجماع أهل الملل من اليهود و النصارى و الزيادة على كفار قريش فى تكذيب القرآن…»، ( الرسالة الواضحة فى الرد على الاشاعرة، ج2، ص397).

[9]. «و هل تقسيم اهل السنّة الى قسمين: مدرسة ابن تيمية و تلاميذه و مدرسة الأشاعرة و الماتريدية تقسيم صحيح؟ و ما موقف المسلم من العلماء المؤوّلين؟ … من المعلوم ان بين ‏هاتين المدرستين اختلافاً بيّنا فى المنهاج فيما يتعلق بأسماء اللّه‏ و صفاته فالمدرسة الاولى يقرّر معلموها وجوب إبقاء النصوص على ظواهرها فيما يتعلق باسماء اللّه‏ و صفاته… و المدرسة الثانية يقرّر معلموها وجوب صرف النصوص عن ظواهرها و هذان المنهاجان متغايران تماماً… و انما المقصود بيان أن وصف(اهل السنّة) لايمكن أن يعطى لطائفتين يتغاير منهاجهما غاية التغاير… و على هذا فيتعين أن يكون وصف أهل السنّة خاصاً بهم لايشاركهم فيه أهل المدرسة الثانية لأن الحكم بمشاركتهم اياهم جور، و جمع بين الضدين و الجور ممتنع شرعاً و الجمع بين الضدين ممتنع عقلاً» (مجموعة فتاوى و مسائل العثيمين، ج 1، رقم 50).

[10].«لايجوز تقديم مبتدع اماماً فى الصلاة و ان كان نص الواقف و شرطه كما ذكرت فان فاء اللّه‏Û Üاحق و شرط اللّه‏ اوثق و غير خاف عليكم حكم امامة الفاسق فكيف بالمبتدع»، (رسائل و فتاوی محمد بن ابراهیم آل ­الشیخ، ج1، ص685).

[11].  اللالى البهيّة فى شرح عقيدة الطحاوى، ج2.

[12]. «قلما يتصدى احد للرد على المعتزلة او الأشاعرة أو المتصوفة أو الرافضة أو غيرهم الا و يكون جل اعتماده فى ذلك بعد الكتاب و السنّة و اقوال السلف، على ردود و مناقشات هذا الإمام العظيم… و اخيراً فيما يلاحظ أن ردود شيخ الإسلام على كثير من الطوائف التى كانت اشد إنحرافاً من الأشاعرة؛ كالفلاسفة و غلاة الصوفية و المعتزلة» (موقف ابن تيمية من الاشاعره، ج1؛ نیز ر. ک: مقاله عبدالعزیز بن باز در مجله مجتمع الکویتیة، ش958).

[13]. «فأهل الحديث مرادف لأهل السنّة، يقول اللالكائى: فلم نجد فى كتاب اللّه‏ و سنّة رسوله و آثار صحابته الا الحث على الاتباع و ذم التكلف و الإختراع…» (مجموع الفتاوى، ج1، ص26).

[14]. جهميه به پيروان جهم ­بن صفوان متوفاى(م 128ق) گفته مى‏شود. وى شاگرد جعد بن درهم است كه در اواخر دوران بنى­ اميه كشته شد. از مهم­ترين عقايد آنان، جبرگرايى است و اينكه ايمان تنها با معرفت حاصل مى‏شود(ر.ک . ملل و نحل؛ الفرق بين الفرق).

[15]. جهود علماء الحنفية، ج1، ص24.

[16]. همان، ص 26.

[17]. همان.

[18]. جهود علماء الحنفية، ج1، ص30.

[19]. همان، ص107.

[20]. مقصود از دیوبندیه، فرقه مهم مذهبی در شبه قاره هند است که اکثر اهل سنّت هند و پاکستان و شرق ایران پیرو این فرقه­اند.

[21]. جهود علماء الحنفية، ج1، ص417.

[22]. جهود علماء الحنفية، ج1، ص465 – 466.

[23]. همان، ص517.

[24]. «الأصل السادس: رد الشبهة التی وضعها الشیطان، فی ترک القرآن و السنّة و اتباع الآراء و الأهواء المتفرقة المختلفة، و هی أن القرآن و السنّة لایعرفهما إلّا المجتهد المطلق، و المجتهد هو الموصوف بکذا و کذا و أوصافاً لعلّها لاتوجد تامة فی أبوبکر و عمر! فإن لم یکن الإنسان کذلک، فلیعرض عنهما فرضاً حتماً لاشک و لا إشکال فیه، و من طلب الهدی منهما فهو إما زندیق و إما مجنون؛ لأجل صعوبة فهمهما! فسبحان الله و بحمده کم بیّن الله سبحانه شرعاً و قدراً، خلقاً و امراً فی رد هذه الشبهة الملعونة من وجوه شتی بلغت إلی حد الضروریات العامة» ( الدرر السنیة، ج 1، ص 174).

[25]. «الأشاعرة من المرجئة یقولون: إن کلام الله کلام نفسی قائم بالذات لیس متعلق بالمشیئة و الإرادة و علی أنه لیس بحرف و لاصوت و أنه معنی واحد لایتعدد. ثم یقولون: إن الولی یستطیع أن یکلم الله و یسمع منه بدون واسطه». در جای دیگر می­نویسد: «و من الأمثلة أن الأشاعرة من المرجئة تستدل علی إثبات رؤیة الله فی الآخرة بأدلة من القرآن و السنّة… و یقول أبوالحسن الأشعری: و لما قرب الله النظر بذکر الوجه، أراد نظر العینین اللتین فی الوجه؛ کما قال تعالی: ﴿قد نری تقلب وجهک فی السماء فلنولینّک …﴾ فذکر الوجه… ثم بعد ذلک یقول الأشاعرة أن الله یری فی الآخرة لاجهة. فلازم قولهم نفی الرؤیة و بالتالی رد الأدلة التی استدلوا فی البدایة علی اثباتها فجمعوا بین التردد الشک و التناقض فی الأقوال و المعتقدات» (تناقض أهل الأهواء و البدع فی العقیدة، ص189ـ191).

[26]. «فالمرجئة تأخذ بنصوص الوعد و تهمل نصوص الوعید، و المعتزلة و الخوارج علی عکس ذلک. فهم یقولون أن الناس لایتفاضلون فی إیمانهم و أن برّهم و فاجرهم فی الإیمان سواء… فإیمان الملائکة و الرسل و الأنبیاء و الناس جمیعاً واحد لاتفاوت فیهما و أن العمل غیر داخل فی مسمّی. الإیمان عند المرجئة علی ثلاثة أقوال: 1.الإیمان هو المعرفة فقط، قول مرجئة الجهیمة. 2.الإیمان هو الإقرار باللسان، و هو قول مرجئة الکرامیة. 3. الإیمان هو التصدیق فقط و هو قول جمهور المرجئة. و ذهب بعضهم إلی أن الإقرار شرط لإجراء الأحکام الدنیویة» (تناقض أهل الأهواء و البدع فی العقیدة، ص189). «اما التوحید عند الماتریدیة فیعنی أنه تعالی واحد فی ذاته لاقسم له و لاجزء له، واحد فی صفاته لاشبیه له و واحد فی أفعاله لاشریک له … و واحد بالتوحّد عن الأشباه و الأضداد و لذلک بطل القول فیه بالجسم و العرض؛ اذ هما تأویلا الأشیاء. و إذ ثبت ذا، بطل تقدیر جمیع ما یضاف إلیه من الخلق…. فیؤدی قولهم فی النهایة إلی تعطیل الله عزّوجل. فقطب رحی التوحید عندهم جحد حقائق أسماء الله و صفاته. و أما التوحید عند الأشاعرة من المرجئة، فهو توحید الربوبیة و یستدلون بقوله تعالی: ﴿ألست بربّکم قالوا بلی﴾ فیقولون أن الله عزّوجل لم یقل ألست بإلهکم و اکتفی منهم بتوحید الرّبوبیة. فهم یزعمون أن أول واجب علی العاقل البالغ باستکمال سن البلوغ او الحلم شرعاً، القصد إلی النظر الصحیح. فزعموا أن التوحید هو المعرفة مع النظر و القصد إلی النظر… . فوقعوا فی خلل کبیر حیث جعلا توحید الألوهیة هو توحید الرّبوبیة و شتّان بین الإثنین! مع نفیهم لصفات الله عزّوجل و إثباتهم لبعضها و هذا عین التناقض عندهم» (تناقض أهل الأهواء و البدع فی العقیدة، ص324).

[27]. «و إذا انتقلنا إلی الکلابیة من الأشاعرة و الماتریدیة، نجدهم یسلکون نفس المنهج الذی سلکه المعتزلة حیث جعلوا العقل أصلاً و النقل فرعاً تابعاً له، و جعلوا شبهاتهم العقلیة، قطعیة و أدلة الکتاب و السنّة، ظنیة فی مسائل الإعتقاد» (منهج السلف و المتکلمین فی موافقة العقل للنقل، ج2، ص452)؛ «و مع اتفاق الأشاعرة و الماتریدیة مع المعتزلة فی اعتبارها سموه العقل هو الأصل المقدم علی النقل، لکن منهجهم فی ذلک متناقض مضطرب یدلّ علی ذلک تقسیمهم لأصول العقیدة فالحاصل أنهم جعلوا العقل فی إثبات وجود الله و صفاته حاکماً، و فی إثبات أمور الآخرة جعلوه عاطلاً و فی الرؤیا مسافراً. و لو سلکوا منهج السلف الصالح، لعلموا أنه للمنافات و لاتعارض بین العقل الصریح و النقل الصحیح اصلا» (منهج السلف و المتکلمین فی موافقة العقل للنقل، ج2، ص459).

[28] . دانشگاه ادیان ترجمه این اثر را عرضه کرده است.

[29] . سیف المقلدین، ص378.

[30]. سيف المقلدين، ص 384.

[31]. «و كانت لابن تيمية آراء خالف فيها ما عليه جمهور العلماء في بعض العقائد و الأحكام و في آيات الصفات و الأحاديث الواردة فى التوسل و الوسيلة و شدّ الرحال لزيارة القبور و فى الحلف بالطلاق و غير ذلك» (شرح العقيدة الاصفهانية، مقدمه).

[32]. همان.

 

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
بستن