«مستر همفر» در رشد وهابيت چه نقشي داشت؟

در حال نمایش 1 نوشته (از کل 1)
  • نویسنده
    نوشته ها
  • #409
    adyanuniv
    سرپرست کل

    در اين قسمت به برخى وقايع « پشت پرده وهابيت » اشاره مى شود تا زشتى اين جنايت فرقه اى رسوا شود جنايتى كه نشأت گرفته از ظلم به خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله است .

    « مستر همفر » كه يك مزدور و جاسوس عالى رتبه وزارت مستعمرات انگليس است در سال 1710 ميلادى از سوى وزير مستعمرات كشور انگلستان مسئوليت كمپانى « هند شرقى » را به عهده گرفت و جاسوس اين دولت در كشورهاى اسلامى شد .

    اين مأموريت مربوط به زمانى است كه قدرت و شوكت امپراطورى عثمانى رو به ضعف و سستى نهاده بود و دشمنان اسلام در پى آن بودند كه با ويران كردن پايه هاى اعتقادى مسلمانان ، ضربه اساسى بر جامعه هاى اسلامى وارد سازند . آنان مى كوشيدند باورهايى كه مسلمانان را بيدار مى ساخت و ميان آنها همدلى و اتحاد ايجاد مى كرد را از ميان بردارند .

    در اين گفتار به يادداشت هاى « مسترهمفر » اشاره مى شود كه آلمانى ها در خلال جنگ جهانى دوم به صورت يك مجموعه دنباله دار در مجله « اشپيگل » منتشر كردند . اين مجموعه به نام « اعترافات همفر » به چاپ رسيد و از چهره « امپرياليسم »

    1

    گرفته شده از

    {L= :http://www.shahbazi.org/pages/Imperialism.htm =L} .

    اَمپِرياليسم طرفدارى از حكومت امپراتورى . سياستى كه مرام وى بسط نفوذ و قدرت كشور خويش بر كشورهاى ديگر است . ( – ( 1 ) – ) رژيمى كه بر اثر از ميان رفتن خرده سرمايه دارى داخلى و پديد آمدن تراست ها و كارتل ها دچار تورم توليد و كمبود مواد خام شود و براى بدست آوردن مستعمره و بازار به ديگران تجاوز كند .

    2

    انگليس پرده برداشته است ،

    در اين اعترافات از ارتباط « مستر همفر » با « محمد بن عبدالوهاب »

    3

    گفته شده است و چهره واقعى فرقه وهابيت و همسويى اين فرقه با دشمنان اسلام افشا شده است .

    « مستر همفر » مى گويد : در سال 1710 ميلادى وزارت مستعمرات من را به كشورهاى مصر ، عراق ، ايران ، حجاز و تركيه فرستاد تا اطلاعات كافى براى ضعيف كردن مسلمانان و چيرگى بيشتر بر آنها را به دست آوريم . همزمان 9 نفر ديگر از بهترين كارمندان وزارت كه فعاليت و نشاط كافى براى تحكيم سلطه بريتانيا به امپراطورى عثمانى و ديگر كشورهاى اسلامى را داشته به مناطق مختلف اعزام كردند پول و اطلاعات كافى و لازم را در اختيار ما قرار دادند . من با هدف ايجاد تفرقه راهى استانبول مركز خلافت اسلامى شدم .

    {J سفر به استانبول J}

    در استانبول با عالم سالخورده اى به نام « احمد اَفَندم » آشنا شدم و من خود را به نام محمد به او معرفى كردم . آن چه براى من جلب توجه كرد اين بود كه او حتى يك بار هم از اصل و نسب من نپرسيد . او مرا « محمد افندى » صدا مى كرد .

    من به شيخ گفتم : « در كشورشان ميهمان هستم و پدر و مادر خود را از دست داده ام و براى فرا گرفتن قرآن و سنت به پايتخت اسلام آمده ام . »

    شيخ به من بسيار خوش آمد گفت و به دلايل زير احترام به من را لازم دانست . او گفت :

    – تو مسلمانى و مسلمانان با هم برادرند .

    – تو ميهمانى و پيامبر گفته : ميهمان را نوازش كنيد .

    – تو جوينده علم و دانش هستى و اسلام به بزرگداشت جويندگان علم تأكيد مى كند .

    – تو در پى كسب امرار معاش هستى و خداوند كاسب را دوست دارد .

    من از اين كلمات شگفت زده شدم و گفتم چه خوب بود مسيحيت نيز چنين حقايقى مى داشت .

    {J ارتباط با شيخ J}

    در ابتدا شيخ تعليم قرآن را آغاز كرد .

    من در « استانبول » پولى به خادم مسجد مى دادم و پيش او زندگى مى كردم . نام او « مروان افندى » بود .

    من هر هفته جمعه ها ، زكات پولى كه در طول هفته بدست آورده بودم به استادم شيخ احمد مى پرداختم و در واقع اين رشوه اى بود كه من براى تداوم روابط به او مى دادم تا مرا بهتر آموزش دهد .

    استادم از من درخواست كرد با يكى از دخترانش ازدواج كنم ولى من به خاطر موقعيتم نمى توانستم چنين كارى كنم و لذا مجبور شدم به دروغ به او بگويم من قادر به ازدواج نيستم ومانند ديگر مردان توانش را ندارم . من اين بيمارى را بهانه كردم و او نيز قبول كرد .

    {J بازگشت به لندن J}

    زمانه گذشت تا اينكه بالاخره پس از دو سال اقامت در استانبول به دستور وزارت به لندن بازگشتم . من در طول اين مدت هر ماه براى وزارت گزارش مى دادم و كارها و تحولات را براى آنها شرح مى دادم .

    « مستر همفر » مى گويد :

    وزارت مستعمرات به من گفت : « تو در سفر آينده دو وظيفه مهم دارى :

    نقاط ضعف مسلمانان را كه ما مى توانيم از آن طريق به آنها آسيب برسانيم تحقيق كنى و اين اصل پيروزى بر دشمن است . اگر اين نقطه ضعف را يافتى به آن يورش ببر كه در اين صورت تو از موفق ترين مزدورانى و لايق اخذ نشان افتخار » .

    نتيجه جلسات و گفتگوهاى پى در پى اين شد كه نقاط ضعف مسلمانان تحقيق و تقويت شود و نقاط قوت آنان تضعيف زيرا اين بهترين راه شكست امت اسلامى است .

    {J سفر به عراق J}

    پس از شش ماه اقامت در لندن به شهر بصره در عراق سفر كردم . آنجا شهرى بود عشاير نشين كه دو طايفه اسلامى يعنى شيعه و سنى در آن زندگى مى كردند البته تعدادى هم مسيحى بودند .

    در بصره به مسجدى رفتم كه امامت آن را شخصى از اعراب به نام « عمر طايى » به عهده داشت .

    او به هنگام آشنايى و در نخستين ديدار به من شك كرد و از اصل و نسبم جستجو كرد . من با آشنايى دادن شيخ « احمد اَفَندم » در استانبول از اين تنگنا گذشتم و بالاخره توجه او را به خودم جلب كردم ولى اين فكر ، خيالى بيش نبود چون كه شيخ فكر مى كرد من جاسوس تركيه هستم .

    از سوى ديگر شيخ ، با استاندار بصره كه از طرف سلطان عثمانى بود ، اختلاف داشت لذا من مجبور شدم شيخ « عمر طايى » را ترك كنم .

    پس از آن به كاروان سرايى رفتم و از آنجا نيز به دلايلى بيرون شدم تا اينكه به مغازه يك نجارى رفتم و قرار شد در مقابل غذا و مكان و يك دستمزد ناچيز براى او كار كنم .

    نام آن نجار « عبدالرضا » بود . او يك شيعه ايرانى از خراسان بود .

    در بصره ارتباط شيعه و سنى خيلى طبيعى بود و با يكديگر برادرانه برخورد مى كردند . نقطه مشترك آنها نارضايتى از خليفه عثمانى بود .

    {J آشنايى با عبدالوهاب J}

    در مغازه نجارى با جوانى آشنا شدم كه سه زبان فارسى ، تركى و عربى را مى دانست و لباس طلاب علوم دينى به تن داشت . نام او « محمد بن عبدالوهاب » بود .

    او جوانى بسيار بلند پرواز و تندخو بود و از حكومت عثمانى انتقاد مى كرد ولى به حكومت ايران كارى نداشت .

    من نمى دانستم « محمد بن عبدالوهاب » از كجا با « عبدالرضا » آشنا شده بود . اما وجه مشترك آنان نارضايتى از حكومت عثمانى بود .

    « محمد بن عبدالوهاب » جوانى بى پروا بود و تعصبى عليه شيعه نداشت و اين برخلاف بيشتر اهل سنت بود . وى براى مذاهب چهارگانه اهل سنت جايگاهى قائل نبود و مى گفت : « خداوند دستورى در اين مورد نداده است . »

    اين جوان بلند پرواز براى فهم قرآن و سنت از اجتهاد خود استفاده مى كرد و نظرات بزرگان زمان خود و نيز ائمه مذاهب و حتى ابوبكر و عمر را به نقد مى كشيد .

    روزى در ميهمانى در منزل « عبدالرضا » ميان « عبدالوهاب » و يكى از علماى ايرانى به نام شيخ « جواد قمى » بحثى در گرفت . از اين مباحثه سخت شگفت زده شدم چون « عبدالوهاب » جوان در برابر شيخ پير ايران همچون گنجشكى در دست صياد توان حركت نداشت ولى همچنان بر حرف خود اصرار مى ورزيد .

    با اين حال من گمشده خود را يافتم .

    محمد بن عبدالوهاب جوانى بود بلند پرواز ، بى پروا ، ناراضى از عالمان زمان و مستقل در رأى .

    اينها نقاط ضعفى بود كه خيلى مى توانستم از آن استفاده كنم .

    {J ارتباط با عبدالوهاب J}

    « عبدالوهاب » مى گفت من بيشتر از ابوحنيفه مى فهمم و نيز مى گفت كه نصف كتاب « صحيح بخارى » بيهوده است . من نيز ارتباط را با او تقويت كردم و همواره به او تلقين مى كردم كه تو موهبتى بزرگتر از على و عمر هستى و اگر پيامبر الآن زنده بود تو را به جانشينى خود انتخاب مى كرد .

    من با او زياد بحث كردم و مرتب به او تلقين مى كردم تو از همه بهتر مى فهمى و عالم ترى

    4

    .

    {J خواب مستر همفر J}

    بعد از مدتى يك روز به دروغ خوابى براى او تعريف كردم و او را در صف پيامبر قرار دادم و گفتم : « پيامبر گفت تو هم نام من و وارث دانش من و جانشين من در دنيا و آخرتى و اگر در زمان من زنده بودى تو را جانشين خود مى كردم . »

    عبد الوهاب من را قسم داد كه آيا راست مى گويى ؟ ! من نيز قسم ياد كردم .

    {J سفر به اصفهان و شيراز J}

    « محمد بن عبدالوهاب » پس از مدتى خواست به استانبول سفر كند ولى من مانع شدم چون ترسيدم در آنجا عالمان ، كژيهاى او را درست كنند به همين دليل به او پيشنهاد كردم به اصفهان سفر كند زيرا آنها شيعه بودند و نمى توانستند « عبدالوهاب » را تحمل كنند . او به اصفهان و شيراز سفر كرد و نمايندگان وزارت در اصفهان و شيراز نيز كاملاً « عبدالوهاب » را تحت نظر داشته و من نيز به لندن بازگشتم و آنجا جلسات زيادى و برنامه هايى در وزارت مستعمرات داشتيم .

    من دوباره به بصره آمدم و از « عبدالرضا » خبردار شدم كه « محمدبن عبدالوهاب » به نجد رفته است ، آدرس را گرفتم و به نجد سفر كردم و خود را غلام او معرفى كردم .

    {J دعوت آشكارا J}

    دو سال با « محمد بن عبدالوهاب » بودم و زمينه آشكار كردن دعوت را در او فراهم كرديم او در سال 1143 قمرى عزم خود را جزم كرد تا يارانى جمع آورى كند .

    من در اطرافش گروهى قوى و نيرومند را جمع كردم و به آنها از طرف وزارت پول مى داديم .

    او هر چه بيشتر دعوتش را آشكار مى كرد ، دشمنانش بيشتر مى شدند تا جايى كه چندين بار مى خواست از راه خود برگردد ولى ما مانع مى شديم .

    وزارت پس از سال ها كار و زحمت توانست « محمد بن سعود » را هم به سوى ما سوق دهد .

    وزارت ، شخصى را فرستاد و لزوم همكارى اين دو محمد را « محمدبن عبدالدهاب » و « محمد بن سعود » براى من بيان كرد .

    {J دين محمد بن عبدالوهاب و قدرت محمد بن سعود ! ! J}

    به اين ترتيب قدرت بزرگى در نزد ما به وجود آمد و نجد را پايتخت حكومت و دين تازه قرار داديم و وزارت ، هر دو را با پول كافى تأمين مى كرد .

    {J بذر انحراف J}

    وزارت مستعمرات انگلستان به جاسوسى و فريب « همفر » و تلاش خودخواهانه « محمد بن عبدالوهاب » و « محمد بن سعود » بذرى را پاشيدند كه آثار خانمان سوز آن تمام دنياى اسلام را فرا گرفته است و بار ديگر بذر انحراف در بستر خودخواهى ها و رياست طلبى ها كاشته شد .

    {J اسلام آمريكايى J}

    اگر در تاريخ وهابيت دقت شود ، همسويى نظريات علماى وهابى با سياست ها و خواسته هاى ابرقدرت هاى غربى و اروپايى كاملاً واضح و روشن مى باشد .

    از جمله اين فتاوى مى توان به موارد زير اشاره كرد :

    – تكفير مسلمانان و ايجاد تفرقه بين آنها .

    – فتوا به تكفير و جهاد ضد شيعيان .

    ( 1 ) امروزه ، دائره المعارف بريتانيكا « امپرياليسم » را چنين تعريف مى كند : « سياستى كه از سوى يك دولت براى سلطه بر مردمى در وراى مرزهاى آن ، كه خواستار اين سلطه نيستند ، به كار مى ررود . »

    ( 2 ) گرفته شده از : http : / / fa . wikipedia . org / wiki

    ( 3 ) بنيانگذار فرقه وهابيت .

    ( 4 ) اين جمله مضمون يادداشت هاى مستر همفر مى باشد .

در حال نمایش 1 نوشته (از کل 1)
  • شما برای پاسخ به این جستار باید وارد تارنما شوید.
دکمه بازگشت به بالا
بستن