مردابی به نام اقیانوس
نویسنده : علی قهرمانی
تولد و مرگ
در سال 1931 فرزندی هندی در خانواده «موهان»در روستایی کوچک به نام «کوچ وادا» از استان «ماهیا پرادشِ» به دنیا آمد که نام او را «راجنیش چاندرا» نهادند. خانواده و دوستانش او را «راجا» صدا میزدند. سال چهل ویکم از عمر او بود که یکی از دوستانش پیشنهادی به او داد که خوشش آمد. همین مساله باعث شد او نام خویش را به «باگوان شری راجنیش» تغییر داد. او از این نام خیلی خوشش میآمد زیرا «باگوان» به معنی «آقا»، «بیگ» و «سید» بود. هیجده سال بعد درست یک سال مانه به مرگش پیشنهاد مشابهی به او شد که او را بسیار خوشحال کرد. باگوان با استقبال عجیبی نام «اشو» را بر خویش نهاد. این استقبال و خوشایندی تا آنجا بود که تمام نامهای قبل را منسوخ اعلام کرد و دستور داد تا از این به بعد فقط او را «اشو» صدا بزنند. سال 1990 سال بسته شدن پرونده زندگانی «اشو» بود و او که ادعای اقیانوسی داشت در تکهای از خاک هندوستان دفن شد[1].
شخصیت شناسی اشو
شاید بتوان گفت بیشترین تاثیر در شکلگیری شخصیت اشو را پدربزرگ پدری وی داشته است. پدربزرگ مردی بیسواد بود که به این بیسوادیاش هم افتخار میکرد و میگفت: «این خوب بود که پدرم مرا به زور وادار نکرد به مدرسه بروم، وگرنه مرا ضایع کرده بود. این کتابها مردم را خیلی تباه میکنند.[2]» نخستین ریشههای بدبینی به مراکز علمی را هم شاید همین پدربزرگ در دل اشو کاشته باشد. از تعریفهایی که اشو از این پدربزرگ دارد میتوان اینگونه استنباط کرد که زوربای بودایی که او به دنبال آن بود گسترش یافته شخصیت همین جد پدری است؛ پدربزرگ دین خاصی نداشت که هیچ، از مخالفت با دین «جین» که دین رسمی آن منطقه بود هم دریغ نداشت. آئین او بیشتر خوردن، آشامیدن و شادمانی بود، درست شبیه «زوربای یونانی» که اشو شخصیت افسانهای خیالهایش را از اضافه کردن شخصیت این فرد به «بودا» در ذهن پروراند. این جمله اشو درباره پدربزرگش برای بیان این تاثیر کافی است: «هرچند وی خیلی پیر بود، چیزی بین من و او هماهنگ شده بود که هرگز نمیتوانست با هیچیک از اعضای خانوادهام اتفاق بیافتد.[3]»
از مجموع مطالبی که درباره اشو نوشته شده و گاه خودش نیز در خاطراتش به آنها اعتراف دارد چنین برمیآید که بسیار عاشق شهرت بوده و برای مطرح شدن از هر طریقی استقبال میکرد؛ از بحث و جدل با استاد دانشگاه گرفته تا داستانهای تخیلی که برای شاگردانش میگوید و در تمام آنها او شخصیت اول داستان است و تمام افرادی که از ادیان گوناگون به مبارزه علمی و مباحثه با او میآیند و او همه را شکست میدهد، همه و همه نشان از این روحیه بلندپروازی اشو دارد. اما با تمام این بلندپروازیها او حتی در تحصیلات دانشگاهیاش با مشکل روبروست و تقریبا با تمام اساتید دانشگاه مشکل دارد و آنها از دوست او عاصیاند. تا آنجا که فارقالتحصیل شدنش را بازیافتن آزادیاش میداند.[4]فلسفه را چرند میخواند، به مخالفت با گاندی میرود، سیاست را بیماری میشمارد، فیلسوفان را به سگ تشبیه میکند[5] و سیاستمداران را افرادی بیمار، نابالغ و دروغگو معرفی میکند، اما خودش را عارفی روشنضمیر و بودای عصر.[6]همه اینها جز در راستای شهرت طلبی او تفسیر نمیشوند.
باورهای اشو
جناب «باگوان» در طول زندگانی و مدت تدریساش باورها و دیدگاههای خاصی را داشته که با معمول باورها بسیار متفاوت است. امیر بیان نکتهای طلایی برای شناخت افراد بیان میدارد که کلید شناخت خیلی از انسانهایی است که پشت پرده ابهام حاصل از “در لفافهگویی”هایشان پنهان شدهاند: «المرء مخبوء تحت لسانه»[7]«آدمی پشت زبانش پنهان است».برای شناخت بیشتر اشو نیز باید به بازکاوی اندیشههایش پرداخت.
اشو و باور به خدا
در یک سری از باورهایش او تنها خدایی را باور دارد که مجوز سکس را صادر کند. هر خدای دیگری با هر اوصافی از نظر او مردود است.[8] در جای دیگر خدا را نامی برای ناشناختهها و ناشناختنیها[9] و گاهی او را موجودی که مجمع اضداد است میداند و میگوید: «خدا به همان اندازه نور است که تاریکی است… خدا باید هم پستترین باشد و هم برترین، هم ماده باشد هم ذهن.[10]» گاهی سالک طریق را که به رشد رسیده و به کمال مراقبه رسیده است را خدا میداند؛ آنگاه که در انتهای رقص «رقصندهای را نمیتوانی بیابی و تنها رقص است که باقی است.[11]» و گاه تکتک انسانها را خدا میپندارد و میگوید: «همه خدا هستند. هیچکس نمیتواند غیر از این باشد.»[12] یا «تو در واقعیت یک خدا هستی.»[13] و گاه از اساس منکر وجود هرنوع خدایی شده و آن را زائیده ذهن انسانها میداند؛ «هستی دم دست توست و خدا فقط در ذهنت وجود دارد. یک مفهوم است و وجود عینی ندارد.»[14] گاهی دم از خدایی بزرگ میزند که همه جا حتی درون بتها هست[15] اما درون معبدها نیست!!! چرا که به عقیده اشو معابد به دست انسانها ساخنه شدهاند.[16] چگونه این تعارض ممکن است؟ مگر بتها ساخته دست غیر انساناند؟! چگونه خدایی که درون بت تراشیده دست انسانهاست در معبدها راهی ندارد؟!
اشو و اعتقاد به دین
از میان حرفهای اشو چنین برمیآید که تنها جایی رابطه خوبی با ادیان دارد که در راستای نظریات او باشند، وگرنه با همه ادیان موجود هندوستان به مقابله میایستد؛ «جین» را بهخاطرمحکوم کردن پول و ستایش فقر نقد میکند، اما مخالفتش با«زرتشت»، «یهود»، «مسیحیت» و «اسلام» به بهانهای دیگراست. او میگوید: «این کاری است که ادیان متعارف با مردم میکنند؛ سرکوب، سرکوب، سرکوب. آنها اجازه نمیدهند شما خودتان باشید. آنها شما را فلج میکنند.»[17]و ادیان را منافی آزادی و مخالف شادی و لذت میداند.[18] از نگاه او تنها انسان نابینا است که دینی جز طریق او را برمیگزیند.[19] او نه تنها به دینی اعتقاد ندارد، حتی دینداری را نوعی تکلف و تربیت دینی را نیز تحمیلگری میداند. این جمله از اوست: «دیانت با هیچ انجیل، هیچ ودایی و هیچ کتابی کاری ندارد. بلکه با قلبی سرشار از محبت، با وجودی هوشمند، با آگاهی، با مکاشفهگری سروکار دارد.از این رو پدر و مادرهایی که به تشکیلاتی خاص، به ملتی خاص، به کلیسایی خاص و به تفوقی خاص تعلق دارند مکلفند که ایدههای خود را به کودکان تحمیل کنند.»[20]
اشو و اسلام
اشو با اسلام دشمنی و خصومتی عجییب دارد. گاه با طعن و کنایه میپرسد: یک هندو چیست؟یک مسلمان چیست؟… اینها همه قیل وقالند.[21] گاه به تمسخر فقها میپردازد و آنها را افرادی دروغگو و فریبکار مینامد که دیگران را میفریبند یا اندیشمندانی که سوادشان به درد خوشان هم نمیخورد مانند پیرمردان روستایی که حساب گاوهای ده را دارند اما هیچگاه این دانش برای آنها شیری نمیدهد.[22] و گاه روحانیت را همان دشمنان دیرینه اسلام و دین محمد«ص» میخواند که بعد از او رنگ و لعاب عوض کرده و با ظاهری جدید و زیبا اما با همان باطن قبلی ولی در لباس اسلام به جنگ این دین آمدند و نتیجه آن شد که دین پیامبر از مسیر خارج شد!!![23] یکجا به قدمت اسلام گیر میدهد و آن را با مغازهای قدیمی مقایسه میکند که بعد از به دست آوردن شهرت و کسب اطمینان مشتریان اقدام به کلاه گذاشتن بر سرشان میکند و بعد با جملهای به خیال خودش زیراب تمام ادیان کهن بویژه اسلام را میزند. ادعا میکند : خداوند به تازگی معتقد است و مذهب به کهنگی.[24] و جای دیگر به احکام اسلام بویژه لزوم رعایت حریم محرم و نامحرم اشکال میکند و مسلمانان را اعم از زن و مرد به علت رعایت احکام مورد نکوهش قرار میدهد. به باور او که رسیدن به اوج معرفت تنها در گرو دستیازی به لذت جنسی است و بس، مسلمانان چون برای قوای شهویه و غریزه جنسی محدودیت قائلند نه تنها به حقیقت نرسیدهاند، بلکه به همین علت انسانهایی دیوانه و مجنوناند.[25]
اشو و شریعت
اساس مکتب اشو شادمانی و تفریح است و با زهد و کنارهگیری از دنیا به شدت منافات دارد. هرچند دین اسلام هم با ریاضت مرتاضگونه و زهد شدید در ستیز است اما اندکی سختی و صبر بر مشکلات را راه رشد و کمال میداند. اشو زهدورزی را مسالهای برای کسب منزلت اجتماعی معرفی میکند و توبه را به دلیل یادآوری گذشته تلخ و ایجاد نگرانی و دغدغه امری مردود میداند.[26] به شدت با زیارت مخالف است و برای نفی زیارت پشت بدعتگذاری به نام کبیر[27] پنهان میشود و از گفتههای او زیربنای استلالش را میسازد. این اولین باری نیست که او در بدعتهایش پشت فردی پنهان شده و استدلال او را به عنوان سپری برای در امان ماندن خویش از سیل سوالها و شبههها قرار میدهد. اما یکی از افرادی که اشو خیلی از آنها متاثر است در مثالهایش سراغ آنها میرود همین کبیر استبویژه اینجا که بیشتر از همیشه نیاز میبیند از خودش کمتر مایه بگذارد. اشو شریعت را جسدی بیجان مینامد و خطاب به پیروانش میگوید: این کلمه را به یاد داشته باشید: در شریعت شما بیچاره میمانید، چون در کنار یک پیکر بیجان قرار میگیرید.[28]بهترین گزینه از نظر او تنها گام نهادن در مسیر است و از بیراهه به مقصد رسیدن. تنها این شیوه را موفق و این رهجو را کامیاب میداند.[29]
اشو و نهاد خانواده
اشو درباره ازدواج میگوید: «من از ازدواج دلِ خوشی ندارم، چون ازدواج موفق میشود و به تو ثبات و آرامشی دائمی میبخشد.[30]» او این آرامش را خطر معرفی میکند زیرا به عقیده او در کارزارِ عشق و ازدواج این عشق است که شکست میخورد.او باور دارد زن و مرد هرگز دوستان خوبی برای هم نیستند اما زن با زن و مرد با مرد میتوانند دوستان خوبی برای هم باشند ورابطه دوستانه همجنسها را با یکدیگر بسیار راحتتر و قابل فهمتر میداند تا آنجا که حتی همجنسگرایی را هم با آغوش باز میپذیرد و آن را مرحله دوم رشد و بالندگی بعد از رابطه جنسی با خود میداند. ناهمجنسگرایی را هم به نوعی میپذیرد ولی آن را مرحله بعد از همجنسگرایی معرفی میکند.[31] به اعتقاد اشو «بچهها باید به کمون تعلق داشته باشند نه به پدر و مادرها»[32] وی وجود پدر و مادر را ضرر محض میداند و بزرگترین استثمار کودک را بردگی او توسط والدینش معرفی میکند.[33]
[1]. نگرشی بر آراء و اندیشههای اشو«محمد تقی فعالی» ص 20 – 25
[2]اینک برکهای کهن، ترجمه سیروس سعدوندیان، ص 169
[3]همان ص 167
[4]نگرشی بر آراء و اندیشههای اشوص 35 – 32
[5]راز بزرگ ترجمه روان کهریز ص 314
[6]همان ص 47 – 39
[7]نهجالبلاغه حکمت 148 و میزان ح 385
[8]از سکس تا فراآگاهی ترجمه محسن خاتمی ص 22
[9]همان ص 52
[10]عشق پرندهای آزاد استترجمه مجید پزشکی ص 85
[11]بگو آری ترجمه مجید پزشکی ص 31
[12]عشق پرندهای آزاد استترجمه مجید پزشکی ص 99
[13]زندگی موهبتی الهی استترجمه مجید پزشکی ص 53
[14]همان ص 28 – 26
[15]راز ترجمه محسن خاتمی ج 2 ص 284
[16]قطرهای در دریا ترجمه مجید پزشکی ص 74
[17]آواز سکوت ترجمه میرجواد سید حسینی ص 231
[18]نگرشی بر آراء و اندیشههای اشو77 – 65
[19]همان 77
[20]کودک نوین، ترجمه مرجان فرجی ص 32
[21]راز بزرگ ص ترجمه روان کهریز ص 291 و 292
[22]همان ص 49
[23]آواز سکوت ترجمه میرجواد سید حسینی ص 43
[24]راز بزرگ ص ترجمه روان کهریز ص 209
[25]مزهای از ملکوت ترجمه مرضیه شنکایی ص 14
[26]شکوه آزادی ترجمه میرجواد سید حسینی ص 13
[27]بافندهای از اهل بنارس متولد 1412 و متوفی 1488 که مادرش برهمن و پدرش مسلمان بود. تلاشش آمیختن اسلام و هندو و ساختن مکتبی التقاطی بود.
[28]آواز سکوت ترجمه میرجواد سید حسینی ص 80
[29]راز بزرگ ص ترجمه روان کهریز ص 291 و 292
[30]الماسهای نگرشی بر آراء و اندیشههای اشوترجمه مرجان فرجی ص 253
[31]نگرشی بر آراء و اندیشههای اشوص 27 و 28
[32]آینده طلایی، ترجمه مرجان فرجی ص 98
[33]کودک نوین، ترجمه مرجان فرجی ص 41 – 40