مقالات

راه ها و بي راهه هاي عشق ( نقدي بر انديشه هاي اشو )

بِسْمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ

نویسنده : حمید رضا مظاهری سیف

 

چکیده

چرا انسان عشق را در زمین و در رابطه با هم نوعان تجربه می کند؟ و در برابر این ادراک و هیجان چه رفتاری باید داشته باشد؟ پاسخ اشو با پاسخی که در نظام تربیتی عرفان اسلامی به این پرسش داده شده متفاوت است. این که عشق مجازی دبستان دانشگاه عشق حقیقی است. و برای رسیدن به عشق حقیقی گذر از آن ضرورت دارد؛ روشن است. اما اشو بر لذت جنسی و شادمانی این جهانی تأکید داشته ناپایداری آن را پذیرفته، خدا را در خوشی ها و کامجویی های مادی و عادی می‌جويد. اما توصیه می‌کند که باید عشق جنسی را با مراقبه و نیایش آمیخت که لطف آن افزايش يافته، خوشی و شادی عمیق‌تری تجربه شود.

ولی عرفان اسلامی به دو صورت و در دو طرح متفاوت گذر از عشق مجازی به عشق حقیقی را رقم می‌زند. نخستین طرحی که عشق مجازی در آن روی می دهد، طرح کشف و پیدایش عشق حقیقی و دومین طرح استمرار و پایداری در آن است. ما هم برای پدیدار شدن عشق حقیقی در دل به عشق مجازی نیازمندیم و هم برای پایداری ورزیدن در عشق حقیقی باید مهارت‌های لازم را در مدرسة عشق مجازی فراگیریم. در طرح نخست مهار عشق ورزی ما را به کشف عشق حقیقی می‌رساند و در طرح دوم مهارت در عشق ورزیدن، استقامت و پایداری در عشق حقیقی را می‌آموزد.

مقدمه

قلب انسان تا می تپد عشقی می جوید و زندگی بی عشق، بی معنا، بلکه برابر با مرگ است. بعضي از عرفا عشق را راه رسیدن به خدا دانسته، برترین معرفت و عبادت را معرفت و عبادت عاشقانه برشمرده اند. نیز از عشق زمینی سخن به میان آورده و آن را مجاز و پلی به سوی حقیقت معرفی کرده اند. تا آنجا که برخی از اساتید حق اولین پرسش برای پذیرش طالبان سیر و سلوک را به عشق اختصاص داده و از پذیرش کسانی که تجربة عشق ندارند سرباز می زنند. دلی که نسوخته باشد دل نیست و دلی که عاشق نشده باشد سوخته نیست. عاشق شدن اولین گام بیرون آمدن از خودپرستی است. و خودپرستی از بزرگترین حجاب های میان خدا و خلق است. و اين حجاب جز با عشق از ميان برنخيزد و با غير آتش عشق نسوزد.

اما عشق هم وادی پر خطری است که چگونه افتادن در آن و گذر از مراحل و برآمدن از مهالکش جز به لطف خداوند میسر نیست که عشق از آن اوست و او خود تواناترین نگهدارنده است. ولی انسان نیز باید بکوشد و راه را از بی‌راه باز شناسد و صادقانه در راه عشق قدم بردارد تا لطف حق دستگیر او شده، صبح وصال در پی شامگاه رنج و هجران فرارسد.

دنیای امروز که از بحران معنویت رنج می برد تا راه راست فاصلة کمی ندارد و در این دوری چه بیراه هایی که راه پنداشته می شود و چه سرگشته هایی که راهنما نامیده می شوند. انسانی که خود را گم کرده و از خویش دور افتاده است، تا این که به خویشتن حقیقی برسد خود فریبی هایی را تجربه خواهد کرد و معنویت های نوین که در مهد تمدن غرب می روید و ترویج می شود، اگرچه از عرفان هاي شرقی و حتی ادیان ابراهیمی برآمده باشد، به سادگی قابل اعتماد نیست و برای انتخاب آنها باید هوشمندانه به تأمل نشست و آگانه گزینش کرد.

هدف اصلی این مقاله بررسی و نقد اندیشه های مروج مشهور معنوی به نام راجنیش بگوان معروف به اشو است. که عشق را محور اصلی تعالیم خود قرار داده و در بین عده ای از مردم جهان مقبولیتی یافته است. نظریه اصلی او و نوآوری بزرگش این است که عشق جنسي و مراقبه را به هم آمیخته، ترکیبی از این دو را برای تأمین معنویت بشر دنیایی اين روزگار پیشنهاد می کند.

برای جدا کردن و برجسته کردن نکات مثبت اندیشه او و نیز روشن شدن اشکالات وارد شده بر تعالیم‌اش به تبیین یک دیدگاه اسلامی فراموش شده دربارة عشق مجازی می پردازیم و آن عشق جنسي در روابط زناشویی در نظام تربیتی عرفان اسلامی است.در این مقاله نگرش اسلام به عشق مجازی در دو طرح پیدایی و پایایی معرفی شده، عشق جنسي در طرح پايايي تحليل مي‌شود. پرورش عشق حقیقی آیین و آدابی دارد و راه و روشی مخصوص که باید به خوبی فراگرفته شده و با دقت به کار بسته شود. برای موفقیت در این کار باید مراحل مختلف این بالندگی را شناخت و برنامة ویژة هر مرحله را اجرا کرد.

به طور کلی عشق مجازی در دو مرحله یا دو طرح مختلف راه دست‌یابی به عشق حقیقی را هموار می‌سازد. طرح اول به هجران می‌انجامد و طرح دوم با وصال آغاز می‌شود. در اولی باید عشق را مهار کرد و پنهان داشت، دومی را باید با مهارت آشکار نمود و بر آن پایداری ورزید. اولی برای کشف و گزینش عشق حقیقی است و دومی برای تمرین حفظ و نگهداری آن. اولی به جنسیت ربطی ندارد اما دومی میان دو جنس مخالف صورت می‌گیرد. با اینکه در تعالیم اسلام هر دو مدل عشق مجازی مورد توجه بوده و بر مدل دوم بيشتر تأکيد شده؛ اندیشمندان جهان اسلام اما بیشتر بر عشق مجازی در طرح نخست تأمل ورزیده، عشق بدون شهوت را گذرگاه عشق حقيقي دانسته‌اند.[1] و عشق مجازی در طرح دوم را کمتر در رابطه با عشق حقیقی تبیین کرده، فقط توصیه‌های اخلاقی درباره‌اش ارائه داده‌اند. و فضای عرفانی ازدواج و زناشویی و عشق جنسي را شفاف نکرده‌اند. در این خلاء بینشی اندیشه‌های خام و خالی از حقیقت بازار گرمی پیدا کرده، رویاروی دین و فطرت می‌ایستند و هوس‌رانی را به نام عرفان و معنویت ترویج می‌کنند.

بدون تردید در روابط جنسی عاشقانه نیز خداوند حضور دارد همانطور که همه جا هست، و اگر اين رابطه مورد رضاي او باشد مي‌تواند پل ارتباط با او باشد. اما این حضور را چگونه می‌توان درک نمود و با او ارتباطی پویا و متعالی برقرار کرد؟ خلاء پاسخ به این پرسش زمینة هرزنگاری‌هایی به نام عرفان شده است و برای روشن شدن كاستي‌ها و نارسايي‌هاي انديشة کسانی مانند اشو لازم است تا حدودی مدل صحیح عشق جنسی از منظر عرفان یا به بیان دیگر رابطة سکس با معنویت تبیین شود. رابطه‌ای که عشق مجازی در طرح دوم به آن تحقق می‌بخشد. از این رو ابتدا به بررسي مياني و شالودة اصلي نظرية اشو مي‌پردازيم و در ادامة بررسي‌ها و نقدها عشق مجازی را در طرح اول یعنی طرح پیدایش و سپس در طرح دوم یعنی پایداری از منظر اسلامي مورد توجه قرار داده، با تأمل بر تفاوت‌هاي دو ديدگاه سستي و آشفتگي آراء اشو را روشن مي‌نماييم.

* نیلوفر عشق در مرداب شهوت

اشو دلبستگی زیادی به مذهب تانترا دارد که یکی از فرقه های بین مذهبی بودایی و هندویی است. تانترای بودایی بیشتر روی مراقبه تاکید دارد و تانترای هندویی عشق را مهمتر قلمداد می کند.[2] اشو اين دو را تركيب كرده ولي نقش محوری به عشق و کامروایی مي دهد. در تانتراي هندويي كه معمولاً شاكتي پرست ناميده مي‌شوند، مبنا اين است كه «شهوات يا خواهش‌هاي نفساني را با تخليه كامل آنها در مراسم مذهبي بهتر مي‌توان تحت فرمان درآورد. غريزة جنسي را نبايد سركوب كرد، بلكه بايد به دقيقترين وجه به اظهار آن پرداخت و در ارضائش كوشيد.»[3] بر همين اساس اشو می گوید: «تانترا… راه رهایی از مسائل جنسی است. کمتر روشی تا این حد در زندگی انسان مؤثر بوده است. روش های دیگر هر کدام سبب در گیری بیشتر انسان با مسائل جنسی می شوند. …خواهش جنسی همچنان باقی است. نمی تواند از میان برود، چرا که یک واقعیت است و در طبیعت افراد وجود دارد. زنده است و نمی تواند با واپس زدن ناپدید شود. …»[4]

از این جملات برمی آید که او مسائل جنسی را آفت معرفت خداوند و عشق به او پنداشته، راهی برای خلاصی از آن می جوید. استدلال اشو این است که شناخت خداوند با قلب حاصل شود و ذهن مانع آن است زیرا شناخت های دنیایی و تصاویر این جهانی در ذهن رقم می خورد. و معرفت خداوند بدون نقش و صورت بر دل مي‌تابد. بنابراین باید برای فروکاهیدن هجوم ذهنیات و روآمدن و شکوفایی دل برای درک عشق و معرفت خداوند فعالیت آن را کاهش داد. از این رو باید وسوسه ها و هوس ها را رها کرد تا به محض سر برآوردن، کام گیرند و افول یابند و هر چه زودتر عرصه را خالی کنند،‌ تا شخص به آستانة مراقبه برسد. پرهیز از هر آنچه هوس ها به سوی آن فرامی‌خوانند دغدغه ساز می شود. «آنچه منع می شود، جاذبه پیدا می کند، آنچه انکار می شود، به اشاره فرا می خواندمان!  تنها آگاهی به بازی های ذهن است که آزادمان می کند. نفی و انکار، نفی و انکار نیست، برعکس فراخوان و ترغیب است…»[5] بنابراین باید با شهامت وسوسه ها را پذیرفت و ارضا کرد تا ذهن دغدغه مند نشده، مانع کشف و شهود قلبی نگردد.

در تانترا عقیده براین است که آنچه دیگران را به شقاوت می رساند، یک یوگی را به سعادت می رساند.[6] پلید ترین و آلوده ترین اعمال برای کسی که می خواهد به خدا برسد، مقدس می شود. کسی که برای خود لذت ها و ماندن در آنها به کامجویی رو می آورد تیره بخت و شقی ست؛ اما کسی که برای گذر از آنها واردشان می شود، راه سعادت و روشنی را در پیش گرفته است.

مبنای روان‌شناختی كه تز معرفت‌شناسانة تانترا را پشتيباني مي‌كند اين است که در ساختار وجود انسان هفت کانون نیرو قرار دارد. اولین و پایین ترین آن در مرکز انگیزش جنسی پایین تر از انتهای ستون مهره هاست. نیروی بیکران الاهی که در انسان نهفته، آنقدر فروکاسته شده که در این مرکز به صورت کندالینی (مار حلقه زده) فروخفته است. اگر این نیروی الاهی (شکتی) برانگیخته شود به تدریج رشد می کند و سایر کانون های نیرو را فعال می سازد تا نقطة هفتم که بالای سر قرار داشته، نماد آن نیلوفر هزار برگ است. در آنجا اتحاد با نیروی الاهی کشف شده، انسان می تواند خداوند را درک کند.[7]

بنابراين عشق جنسي نقطة شروع حركت به سوی خداوند است. به این صورت که عشق ابتدا به صورت جنسی ظهور می کند سپس ارضاء‌ آزادانة آن نيروي درون را رها كرده، روبه شكوفايي مي‌برد. تا جايي كه ذهن از همة تصورات و دل از همة اميال پاك شده، به درك خداوند مي‌رسد و عشق را در رابطه با کل هستی و خداوند و کشف خویشتن تجربه کند. باید نیروی عشق جنسی رها شود، ببالد و فرارود تا نیلوفر هزار برگ شکوفا گردد. تانترا «کلیدهایی را در اختیارت قرار می دهد که لجن را به نیلوفر آبی بدل کنی.»[8]

اشو از روش های پرهیزکارانه در عشق جنسی دلخور است و مراقبة‌ تنها را ناکارآمد ارزیابی مي‌کند. مراقبه بايد در پي خالي شدن ذهن و دل انجام شود، در غير اين صورت تير مراقبه به سختي بر ذهني آشفته و دلي نا‌آرام مي‌نشيند. روش درست و مؤثر رسيدن به خدا تلفيق عشق با مراقبه است. «روش های دیگر سبب درگیری بیشتر انسان با مسائل جنسی می شوند… این انرژی با پس زدن آزاد نمی شود. برای این کار به درک و شعور احتیاج دارید. در همان لحظه ای که انرژي از گل و لجن آزاد شود، گل نیلوفر مرداب از میان گِل سر برمی دارد. و از این مرحله نیز فراتر می رود، در حالی که مهار کردن و واپس زدن این انرژی، سبب می شود هر چه بیشتر در گل ولای فروبروید.»[9]

نيازهاي طبيعي انسان روان او را به ناآرامي كشانده و تنها عدة اندكي مي‌توانند از اين نيازها دست بشويند و به مراقبه‌اي موفق دست يابند. و البته اين توفيق به قيمت از دست دادن تعادل در زندگي و يك بعدي شدن شخصيت حاصل مي‌شود. سرکوب کردن و پس زدن نیازهای طبیعی از شکوفاسازی تمامیت انسان عاجز است.

اشو اساساً عشق های زمینی را مزاحم تلقی كرده، آنها را عشق‌هایی مي‌داند که باید هر چه زودتر از آنها گریخت و به عشق خدا رسید. اميال و هوس‌ها افكاري را به دنبال مي‌آورد و با دلي ناپاك و ذهني ناآرام نمي‌توان به معنويت رسيد. با آزاد گذاشتن اميال، افكار از بين رفته، مراقبه خود به خود فرامي‌رسد و خدا نزديك و نزديك‌تر مي‌شود.

* مراقبه نيازمند عشق

مراقبه سفري است به اعماق درون براي كشف هستي خود و ديدار با خويشتن حقيقي. مراقبه براي دست يافتن به آگاهي از نوع ديگر است كه فراتر از ذهن و تفكر مفهومي تحقق مي‌يابد. از اين رو براي سفر به درون بايد از ذهن گذشت. مراقبه در حقيقت فراروي از ذهن، بازايستادن جريان تصورات ذهني و دريافت معرفت و آگاهي بدون صورت است. آگاهي بي‌صورت ارتباط با دنياي ناشناختة‌ درون است كه خدا را مي‌توان آنجا يافت؛ و آرامش و شادماني و لذت را. براي دست‌يابي به وضعيت مراقبه بايد از هر تلاش فكري رها شد هر تلاشي به برخاستن غبار بيشتر مي‌‌انجامد و اميال و خواسته‌ها و افكار و اهداف و تصوراتي را در ما برمي‌انگيزد.

براي يك مراقبة موفق لازم است كه حتي مراقبه را هم نخواهي. و به همان چيزي كه مي‌خواهي از آن بگريزي تمركز كني يعني ذهن و تصاوير ذهني. در مراقبه شخص گويي خود را غير ذهن مي‌بيند. به صورت شخصي مستقل كه ذهن و تصورات ذهني خويش را به صورت شخص ديگري مشاهده مي‌كند. براي مراقبه بايد افكار را رها شوند. با نظارة محض آنها به تدريج رنگ باخته، محو مي‌گردند. «با جريان فكرها شناور نباش، فقط نسبت به آنها آگاه باش، بدان كه تو از آنها مجزايي، متمايزي، دوري، فقط ناظر آنها باش… آن گاه، باقي ماجرا خود به خود به وقوع مي‌پيوندد. اين باقي ماجرا را من مراقبه مي‌نامم.»[10]

مراقبه چيزي است كه هيچ چيز نيست به بيان ديگر درك جهان و هستي بدون هيچ شكل و صورت به اين جهت مي‌توان آن را نامشخص و يا ناشناخته ناميد. ناشناخته اصل پيدايش و آفرينندة جهان شناخته شده است. كل جهان شناخته شده از كل ناشناخته كه هستي محض است بيرون مي‌آيد.[11] هستي محض ناشناخته است زيرا تصويري در ذهن ما باقي نمي‌گذارد كه در مراقبه‌هاي بعدي بتوانيم او را شناسايي كنيم. هر بار كه با هستي محض مواجه شويم، گويا تازه او را ديده‌ايم و اگر چه در مراقبه‌اي دائم به سر ببريم، همواره ناشناخته خواهد بود. همواره نو و سرشار از راز و شگفتي. «فكر چيزي نيست، مگر غباري در چشم كور ذهن، زيرا نمي‌تواني به چيزي فكر كني كه پيشاپيش شناخته نشده باشد ـ‌ و به فكر كردن به چيزي كه پيشاپيش شناخته شده است، نيازي نيست. مواجهه، همواره با ناشناخته صورت مي‌گيرد. ناشناخته، همه جا حضور دارد، در درون و در بيرون، و تفكر هميشه در درون شناخته‌ها و در پيرامون شناخته‌هاست. تو نمي‌تواني از خلال شناخته‌ها، با ناشناخته تماس بگيري. پس شناخته‌ها را دور بريز و با ناشناخته تماس بگير. و اين چيزي ست كه من آن را مراقبه مي‌نامم.»[12]

جايگاه حقيقي انسان ميان دنياي شناخته يعني عشق ورزي، زندگي در دنيا و اميال گوناگون به اشياء و تخيلات و صورت‌هاي ذهني و از سوي ديگر  مراقبه و ارتباط با هستي مطلق و فراسوي شناخت و صورت‌هاست. «انسان پلي است بين شناخته و ناشناخته، محدود ماندن در شناخته حماقت است. و رفتن در جستجوي ناشناخته آغاز خردمندي است.»[13] براي همين بايد از فكر رها شوي و به مراقبه بپردازي و عشق بورزي. مراقبه سفر به فراسوي ذهن است و در عشق ورزي هم لحظة ارگاسم لحظة‌ بي‌ذهني ست.

اميال، افكار را به صحنه مي‌كشند و هم از اين رو با ارضا اميال افكار محو شده بهترين فرصت براي مراقبه پديد مي‌آيد. در اين وضعيت صورت‌ها و تصاوير از ذهن دست برداشته، انسان به تجربة ناشناخته و مشاهدة عريان هستي كل نائل مي‌شود. يگانگي با آنها را از درون احساس كرده، آگاهي را درمي‌يابد. «خرد و آگاهي به معناي دانش نيست. خرد به معناي هوشياري است به معناي تفكر، سكوت، دقت و مراقبه است. در چنين حالتي از تأمل و سكوت است كه شفقت و مهر نسبت به موجودات زاده مي‌شود.»[14] در حقيقت مراقبه خود مرتبة بالاي عشق است. عشق در مرتبة اول جنسي است و به صورت سكس ظاهر مي‌شود مرتبة دوم عشق به همه است. مرتبة سوم دعاست و مرتبة چهارم وحدت باهستي، مراقبه و سكوت.[15] البته اشو توضيح نمي‌دهد كه چه رابطه‌اي ميان اين چهار سطح است. و چگونه سكس به عشق به همه تبديل شده، به دعا و سرانجام به مراقبه مي‌رسد. تنها رابطة بين اول و چهارم تا حدودي از حرف‌هاي او بدست مي‌آيد.

و آن اينكه ارضاء آزاد اميال سبب مي‌شود كه افكار از سرسختي دست برداشته و ذهن را رها كنند و در اين روند مي‌توانيد نظاره‌گر آنها بوده، به مراقبه برسيد. «سعي كنيد تا خواستن را درك كنيد. سعي كنيد آرزو را بفهميد. سعي كنيد خيالبافي را بشناسيد. آنچه كه لازم است همين هاست. خيلي ساده، فقط سعي كنيد با عملكرد ذهنتان آشنا شويد. با تماشاي عملكرد آن، ذهن ناپديد مي‌شود. فقط يك نگاه درست به عملكرد دروني ذهن، سبب توقف آن مي‌شود.»[16]

در جريان مراقبه اتفاقي كه مي‌افتد اين است كه شخص تمام اميال و افكار و اعمالش را به صورت ديگري مشاهده مي‌كند. گويا تماشاچي صحنة تئاتري است كه خودش در آن بازي مي‌كند. اما خود حقيقي تماشاچي است و خود خيالي بازيگر. آنگاه اگر پليدترين اعمال هم از او صادر شود به معصوميت او خدشه‌اي وارد نخواهد شد. زيرا اين اعمال شخص ديگري است، كسي كه او كه بازيگر است و خود حقيقي و آگاه از آن وارسته، ناظر و مراقب اوست. و در اثر مراقبه همواره خود آگاه بوده، از خود بازيگر نيز بيرون آمده، وارسته مي‌شود و گويي در هر لحظه مراقبه تازه متولد مي‌شود.[17] از اين منظر «كل كائنات يك شوخي است.»[18] صحنة‌ بازي كه همواره جريان دارد و «خداوند هميشه در حال شوخي است.»[19] بنابراين «كسي كه مي تواند بخندد،‌كسي كه طنزآميزي و تمامي بازي زندگي را مي‌بيند مي‌خندد و در بطن خنده به اشراق خواهد رسيد.»[20]

*درنگي در مراقبة اشو

ملاقات با ناشناخته و رويارويي با هستي محض طي مراقبه البته چيزي است كه در عمل، اشو جايگزين ديگري براي آن قرار مي‌دهد. زيرا از راهي كه او دنبال مي‌كند به آن مراقبة الاهي نمي‌رسد. در روش او مراقبه به مشاهدة همين افكار و اميال محدود شده، به ديدار با هستي و درك كليت وجود نمي‌رسد. براي رسيدن به هستي محض بايد شعله‌اي آن سويي برافروخت و راه به سوي او را درپيش گرفت.[21]

مراقبة اشو در نيمة راه مانده و به نوعي لذت‌ها را ضرب در دو مي‌كند. به اين شكل كه اگر مراقبه را با عشق بياميزي آنگاه هم لذت عادي عشق ورزي و ارضا شخصي را مي‌بري و هم به صورت يك ناظر خارجي شاهد اين اميال، افكار و رفتارهاي لذت بخش بوده‌اي كه اين به نوبة خود لذت و كاميابي و شادي مضاعفي را به دنبال دارد.

گذشته از اين وقتي كه در نقش عامل لذتت پايان مي‌يابد، در قالب ناظر مي‌تواني شادي و لذت را تداوم ببخشي و از اندوه از دست دادن و پايان يافتن خوشي رها شوي، زيرا خودِآگاهت در آن كار نبود، بلكه خود بازي گر مشغول بود و تو اكنون چيزي را از دست نداده‌اي. به همين جهت مي‌گويد: «دربارة اميال و خواهش‌ها هوشيار باش. وارستگي پديدار مي‌گردد. اين وارستگي چيزي نيست كه براي پديدار شدنش بكوشي، به طور طبيعي به دنبال آگاهي از وابستگي مي‌آيد.»[22] بنابراين لازم نيست كه اعمال خود را تغيير دهي و يا اميال خود را مهار كني همة خواسته‌هايت را آزادانه كامياب ساز و تنها نظاره‌گر باش. «عشقت را در مراقبه ات و مراقبه ات را در عشقت جاری ساز. این همان چیزی است که من تعلیم می دهم. این همان چیزی است که زندگی پویا می خوانمش و زندگی مذهبی، زندگی پویاست.»[23]

در اينجا ديگر سخن از هستي محض نيست، بلكه همين دنيا و لذت و شادكامي آن مهم است. خود حقيقي تو با آن هستي ناشناخته مرتبط نمي‌شود. بلكه مي‌آموزي كه چگونه در اين زندگي پويا، همان جايي كه هستي بماني و نظاره‌گر خود بازي‌گر باشي و به شوخي زندگي بخندي. زندگي روبه لذت و خوشي و عيش است در اين زندگي پويا انسان به مراقبه و درون كاوي مي‌پردازد براي اينكه به هستة مركزي هستي خود و ژرف‌ترين لايه‌هاي وجود خويش دست‌ يابد. و اين در حالي است كه «لذت دروني‌ترين هستة توست.»[24] و صد البته اين لذت و شادماني خالي از رنج و افسردگي نيست «در لحظاتي غرق در شعف و در لحظاتي در افسردگي عميق به سر خواهي برد.»[25] زيرا اين دنيا، جهان تزاحم و محدوديت است. لذت و شادماني آن نيز محدود و آميخته با حزن و رنج است.[26]

اشو مدعي است كه راهي تازه گشوده و به كمك شرق و غرب گمراه آمده است تا زندگي معنوي را با تلفيق عشق و مراقبه تجربه كنند.[27] اما به نظر مي‌رسد كه او دارد راه غرب را ادامه مي‌دهد و به در راستاي تحقق اهداف تمدن غرب روش‌هاي شرقي را با تحريف و تهي كردن از محتواي اصيل خود و پركردن از محتواي مطلوب تمدن غرب باز توليد مي‌كند. او در حقيقت دارد مي‌گويد اي اهالي تمدن غرب نگران نباشيد، بياييد تا به شما بگويم رنج و افسردگي پس از عشق‌ورزي را به سهولت بپذيريد و به كامجويي‌هاي خود ادامه دهيد. مبادا در راهي كه پيش گرفته‌ايد شك كنيد، اتفاقاً همين راه، راه خداست. در حالي كه جسم خود را غرق لذت مي‌كنيد روح خود را نيز با نظارة‌ اين لذت بهره‌مند سازيد. بدين سان مراقبة هستي محض و خداي مطلق متعالي جاي خود را به خداي ديگري مي‌دهد «خدا شيء نيست، موضع است. موضع جشن و سرور.»[28]

آميختن عشق و مراقبه باعث رسيدن به وحدت با هستي و هستي بخش نمي‌شود، بلكه تنها لذت و شادكامي را كمي افزايش مي‌دهد و آگاهي و حقيقتي غير از آگاهي به اميال و نظارة احساسات خوشايند و رفتارهاي لذت بخش ندارد. و به اعتقاد اشو خدا را در اين احساسات خوشايند و لذت و شادي خواهي يافت. به علت همين نگرش است كه در پاسخ به نامة يكي از دوستانش كه اعلام مي‌كند:‌ من از مسائل جنسي گذشته‌ام؛ اشو دوباره او را به سوي اين امور فراخوانده مي‌گويد: «وقتي نيروي جنسي در مسيري متعالي به كار مي‌افتد به براهماچاريا [سلوك رباني] تبديل مي‌شود. خيلي خوب است كه از آن وارسته‌اي، اما اين كافي نيست. بايد از خلال آن بگذري و تصعيدش كني.»[29] و در جايي تصريح مي‌كند كه «تانترا خداوند را انرژي عشق مي‌داند.»[30] بنابراين با آزاد كردن اين انرژي و در خلال رهايش آن است كه ملاقات با خدا و مراقبة‌ موفق صورت مي‌گيرد.

خدایی که اشو برای رسیدن به او تعالیم خود را سامان داده، احساس درونی از لذت و خوشي است. که به صورت عشق متجلی می شود. و اين خدايي است كه با مراقبه تنها و آرامش محض نمي‌توان به او رسيد. اين خدايي است كه بودا به تنهايي راهي به سوي او ندارد و بايد دست در دست شخصيت لذت طلب و دنيايي همانند زوربا در اسطوره‌هاي يوناني بگذارد. از اين رو در موارد بسياري از زورباي بودا سخن به ميان مي‌آورد. «بودا يك ابر بشر است كسي در اين باره ترديد ندارد اما او بعد انساني را از دست مي‌دهد. او فوق طبيعي است. او از زيبايي فوق طبيعي بودن برخوردار است، اما زيبايي زُرباي يوناني را فاقد است. زربا بسيار دنيوي است. دلم مي‌خواهد تو هر دوي اينها باشي زربا و بودا.»[31] چنين شخصيتي مي‌تواند به خدا برسد. زيرا «خدا شخص نيست؛ بلكه اوج احساس سعادت، آرامش و احساس غايي من به اين جهان متعلقم و اين جهان به من تعلق دارد،‌ است… ولي تنها در صورتي ممكن است كه به احساس دروني‌ات اجازه عمل بدهي.»[32]

* دروغي به نام صداقت

با تکیه و تأکید بر معنايي كه اشو از خدا دارد، می گوید هر پیوندی تا وقتی که عشق و شوری را بر می انگیزد اعتبار دارد و از آن پس اصرار و پایداری در آن خیانت به عشق است، چون به یک دروغ تبدیل می شود. او به جای اینکه بیاموزد چگونه در عشق همواره بانشاط و وفادار باشیم. این را مفروض می انگارد که عشق می‌میرد و وقتی مرد دیگر نباید بگویی که هست. در این بین معشوق هیچ اهمیتی ندارد، مهم عشق است که از هر جای دیگری که سر برآورد باید خیمة خود را در آنجا برپاکنی. «نمی گویم اگر زنی را دوست داری با او زندگی نکن. با او باش، اما نسبت به عشق صادق و وفادار بمان، نه نسبت به شخص. … وقتی عشق ناپدید می شود، وقتی شادی از میان می رود، آن وقت باید به حرکت ادامه دهید… از همان لحظه ای که احساس می کنید دیگر از چیزی خوشتان نمی آید و آن چیز گیرایی و جاذبه اش را از دست داده است و شما را خوشحال نمی کند، از آن دست بردارید. فقط بگویید متأسفم.»[33]

خدا شور و شعف زندگی است و تا وقتی که او در رابطه ای حضور دارد این رابطه مقدس است، می تواند تو را به خدا برساند وقتی که این شور و هیجان و احساس خوشی و شادی پایان یافت خدا را در جای دیگر باید جستجو کرد. در این حالت به درونت برو و بدان که خداوند در آنجاست و بعد اگر شادمانی و کامجویی تو را فراخواند به سوی آن برو که خدا را خواهی یافت.

از نظر اشو همة اهمیت عشق جنسی و ارضاء آزادانة آن در این است که انسان را به مراقبه برساند. به این ترتیب که کامجویی هایی از این دست شخص را سیر و خسته و دلزده می کند. «گاه شما بعد از عشق در ناکامی عمیقی فرومی‌روید. آن کسانی که عشق را نشناخته‌اند بیچارگی واقعی را تجربه نکرده اند. درد و رنج واقعی را درنیافته‌اند.»[34] در این وضعیت به درون تنهایی خویش رانده شده، فرصتی برای نیایش و مراقبه ایجاد می شود.[35] هر گاه از این درون کاوی خسته شوید به رابطه‌ای دست می زنید تا دوباره آماده مراقبه و درون کاوی شود. کامجویی برای مراقبه است و به تدریج خود کامجویی هم فرصتی برای مراقبه می شود. کامیابی حقیقی را باید از درون جست و اگر چنین شود لذت طلبی به کامل ترین صورت تحقق می یابد. به هر حال «از پیوند با مردم گریزی نیست. اما هیچ پیوندی خوشبختی را به تو ارزانی نمی دارد، چه خوشبختی هرگز از برون نمی آید. خوشبختی هماره از درون سوسو می زند، هماره از درون جاری می شود.»[36] بنابراین نباید کامیابی و خوشبختی را در رابطه با دیگران جست. بلکه رابطه با دیگران آماده گر است برای دریافت آنچه از درون می جوشد.

اشو به روشنی دریافته که روابط آزاد خستگی و ناکامی و افسردگی را در پی دارد.[37] و البته همین را فرصتی مناسب برای حرکت به سوی خداوند و درک او از درون خویش برمی شمارد.[38] از این رو روابط پایداری را که می توانند آرامش و خوشبختی را تأمین کنند، به باد انتقاد می گیرد. زیرا معتقد است آرامش و خوشبختی در کنار دیگری دروغ است، خوشبختی حقیقی در درون است که با تنهایی به دست می آید. او می گوید: «من سراپا طرفدار عشقم، چون عشق [جنسی آزاد] شکست می خورد. من از ازدواج دل خوشی ندارم، چون ازدواج موفق می شود و به تو ثبات و آرامشی دائمی می بخشد. و خطر همین جاست…»[39] اگر در روابط عاشقانه به رضایت و آرامش برسی، متوقف خواهی شد و به خداوند رو نمی آوری. باید از همه ببری تا به خدا برسی.

ظاهراً اشو می پندارد كه عشق پایدار و وفادارانة میان مرد و زن روي نمي‌دهد و هر گونه آرامشي در كنار ديگري به معناي از بين رفتن عشق است. و از اين رو نمی توان با آرامش روانی به خدا رسید. او در نظر نمی گیرد که عشق میان زن و مرد ممکن است هدیه ای از سوی خداوند و نمادي برای عشق ورزی عمیق و پایدار به او باشد. بر همین اساس هر رابطه ای را پیشاپیش محکوم به شکست انگاشته، معتقد است که عشق آغازی دارد و ناگزیر باید سرانجامی داشته باشد. «حال این پایان می تواند دیرتر یا زودتر به وقوع بپیوندد. اگر سریع پایان یابد، اسم آن را لحظه ای و گذرا می گذاری؛ اگر به پایان رسیدن آن قدری بیشتر به طول انجامد، آن را پایدار و مداوم تصور می کنی. ولی این تداوم نیز قلب تو را ارضا نمی کند، زیرا قلب در آرزوی چیزی است که به هیچ وجه پایانی بر آن نباشد، چیزی که برای همیشه باشد. این آرزو، در حقیقت آرزوی رسیدن به خداست؛ خدا نامی دیگر برای عشق ابدی است.»[40]

عشق شور و هیجانی بر می انگیزد که زندگی به معنای واقعی با تمام شادمانی و سرورش جریان می یابد و خدا همین است. در صورت حفظ كردن اين شور و شادي به عشق وفادار می ماني زیرا خدا را در سرور و شعف زندگی یافته و هرگاه احساس کني او را از دست داده‌اي کناره گرفته، مراقبه‌اي یا مراوده‌اي دیگری را می جویي. زندگی در گرو صادقت با عشق و صميميت است و خدا را با این صداقت می‌توانی احساس کنی. او زندگی و شادمانی و خوشبختی است، پس در پی او باش نه کسی دیگر و او را، عشق و صميميت را، خوشي و شادي را، هر جا و در رابطه با هر کس یافتی با او باش. «صميميت حالتي از وجود توست. صميمي هستي، با كدام و چه كسي، ابداً مهم نيست.»[41]

نکته شگفت انگیز و شكاف بزرگ در افکار اشو اینجا است که توضیح نمی دهد که چرا یک مرد و زن نمی توانند نفس به نفس و تا آخرین نفس به هم عشق بورزند. او گويا واقعيتي فراتر از اين دنياي ناپايدار نمي‌بيند و عشق را هم نمي‌تواند به‌سان گوهري آسماني و پايدار تصور كند. بلكه معتقد است كه «عشق نيز مانند هر چيز واقعي ديگر دستخوش تغيير است. فقط چيزهاي غير واقعي، ساختگي و پلاستيكي ثابت و بدون تغيير باقي مي‌مانند. ازدواج ثابت و هميشگي است، ولي اين لايتغير بودن خود را با از بين بردن عشق به دست مي‌آورد.»[42]

اگر خدا عشق است، مگر عشق ابدی نیست؟ پس اگر حقیقتی ابدی را در رابطه با کسی دریافتیم آیا نباید این رابطه ابدی شود؟ وفاداری به عشق ابدی وفاداری ابدی به معشوقی است که عشق ابدی را در او یافته، از آينة وجود او تماشا كرده‌ایم. آیا این خود فریبی نیست که هوس های محدود و ناپایدار خود را به خداوند نامحدود و بی پایان ربط دهیم؟ در این مورد به بیان جمله ای از روبرت نوزیک اکتفا می کنم: «عشقی که خارج از چارچوب اخلاق شکل بگیرد و ساختارهای اخلاقی را برنتابد، هر چند صورت و نمایی عاشقانه داشته باشد در واقع از عشق پاک دور خواهد شد که عاشقی با تاخت زدن محبوب و مدام در پی جنس بهتر بودن جور در نمی آید.»[43]

با توصيه‌هاي اشو ديگر اثري از خانواده باقي نمانده، به جاي آن كمون را پيشنهاد مي‌كند. «كمون نمونة پيوند يا تجمعي از روح‌هاي آزاد است.»[44] تعداد افراد هر كمون بين پنج هزار تا پنجاه هزار نفر است. به اين سان اشو مي‌پندارد كه انسان‌ها را از وابستگي آزاد كرده و عشق و شادي را به جاي آن نهاده است. در حالي كه وابستگي به يك نفر بسيار سهل‌تر و كم خطرتر از وابستگي چند هزار نفر به هم است. در اين صورت اگر مشكلي پيش آيد شما با جنگ‌هاي قبيله‌اي مواجه مي‌شويد. گذشته از اين اشو كه همواره بر طبيعي بودن پافشاري مي‌كند،[45] چگونه اين قدر از مسير طبيعت بيرون زده و پيوند زناشويي و تداوم نسل و رابطة فرزندي و پدري و مادري را انكار مي‌كند؟

*سراب معنويت

اشو با اينكه از ملاقات هستي محض در مراقبه سخن مي‌گويد اما عشق جنسي نامحدودي كه او در كنار مراقبه تعريف كرده، مجال روي دادن تجربة مواجهه با هستي را از بين برده و مراقبه در حد نظارة افكار و اميال و اعمال باقي مي‌ماند. و آن حقيقت محض و لاتيغير به كلي فراموش مي‌شود. تازگي و شگفتي كه از ديدار با وجود كلي و بي‌صورت قرار بود روي دهد. به تجربة تازگي تغييرات مدام و اميال سيال و عشق‌ها و روابط ناپايدار تبديل مي‌شود. راز بزرگ هستي به رازآميزي هوس‌هاي سركش و پيش‌بيني ناپذير مبدل مي‌گردد. و خداي مطلق بودا و اوپانيشادها با هوس مطلقي كه در درون ماست جابجا مي‌شود. در اين جاست كه مي‌گويد: «همه چيز تازه، پويا، شگفت انگيز و داراي حركتي كامل است. تنها تغيير پايدار است. تنها خود تغيير است كه هرگز عوض نمي‌شود. هر چيز ديگري تغيير مي‌يابد. بنابراين داشتن نقشه بي‌مورد است. همان لحظه كه نقشه آماده مي‌شود، از اعتبار ساقط است.»[46]

در تز اشو مراقبة هستي محض وقتي با عشق جنسي تكميل شود به مراقبة هوس مطلق تبدّل يافته، در اين حال نيز «زندگي يك راز است.»[47] اما راز هوس نه راز هستي. زيرا زندگي در نظر او زيستن در هستي نيست، بلكه زيستن در هوس است. از اين رو همه چيز را از منظر اين هوس ها در حال تغيير و رنگ عوض كردن مي‌بيند و روابط عشقي نيز از اين قاعده مستثنا نيست. اين در حالي است كه مي‌كوشد هر برنامه‌اي براي هدايت و كنترل تحول و تربيت خويش را باطل كند. آنقدر هوس‌ها و لذت‌هاي ناچيز دنيا و خوشي و شادي زندگي پر از كاستي و ناكامي براي او اصالت دارد كه كمال و تكامل را وانهاده، مي‌آموزد كه خود را همين گونه كه هستيد بپذيريد، پر از عيب نقص و همين طور ناقص بمانيد. «من به كمال نرسيده‌ام، بلكه قابليت لذت بردن از نقايصم را به دست آورده‌ام. هيچ كس به كمال نمي‌رسد[48] استدلال او اين است كه «زندگي ابدي است. كمال به دست نمي‌آيد، زيرا زندگي همچنان جاري‌ست و تا ابد ادامه دارد.»[49] گويا فراموش مي‌كند كه زندگي سرشار از راز و تازگي و شگفتي، زندگي در هستي بي‌نهايت و ناشناخته‌اي‌ست كه هيچ فرم و حد و كاستي و نقصي ندارد. اينجاست كه معلوم مي‌شود در مراقبه‌هايش جاي هستي با هوس عوض شده، از اين رو مي‌گويد: «نقصان حقيقت زندگي است. شما سعي داريد به كمال برسيد و من نقايص خودم را پذيرفته‌ام.»[50] استدلال او اين است كه چون زندگي ابدي است پس بايد بهانه‌اي براي تداوم تا ابد داشته باشيم. و اين بهانه نقص است. و همين نقص است كه زندگي را به حركت در مي‌آورد. و آن را پويا مي‌سازد.

همانطور كه مي‌بينيد او در يك تناقض افتاده است. زندگي را نقصي روبه كمال مي‌بيند و از سوي ديگر دربارة پذيرش نقص‌ها و زندگي با آنها سخن مي‌گويد و كاملاً ايستا مي‌شود. و مشخص نمي‌كند كه بالاخره بايد به سوي برطرف كردن كاستي‌ها و دست‌يابي به كمال بي‌كران ابدي حركت كنيم،‌ يا كاستي‌ها را بپذيريم و بايستيم. گذشته از اين با نقص نمي‌توان ابدي شد. ناقص، ناپايدار و فاني است. ابديت براي موجود كاملي است كه هيچ نقصي نداشته،‌ ضعف و كاستي در او نيست كه از آن طريق نابود شود و زوال يابد.براي ابديت بايد به كمال محض تبديل شد و به نامتنهاي پيوست.

زندگي در امور محدود و متغير اگر چه دوامي داشته باشد، نمي‌تواند ابدي باشد. زيرا آنها مي‌روند و ديگري جايش مي‌آيد. براي ابديت بايد به كمال محض رسيد. و اگر نقايص را بپذيري ناگزيري كه ابديت را فراموش كني. در صورتي كه زندگي در هوس باشد و نه در هستي محض درك عميق زندگي همان لحظات لذت و خوشي و عشق ورزي است كه رنگ خزان را خواهد ديد. ديگر ابديت و پايداري در كار نخواهد بود بلكه تغيير و زوال و فناست كه البته اشو به همين جا نيز مي‌رسد.

او ابديت را به معناي عميق‌تر بودن و در عين حال ناپايدار مي‌داند. اساساً پايداري را يك تخيل مي‌انگارد. لحظة فوق العاده‌اي را كه در اوج لذت جنسی و ارگاسم رخ می دهد، از جنس تجارب عرفانی و ابدي مي‌داند. با اينكه اين لحظه بسيار كوتاه و ناپايدار است. «شما در هنگام عشق ورزیدن برای یک لحظه همان چیزی می شوید که باید باشید. اما این حالت خیلی زودگذر است. اگر بخواهید که آن حالت برای شما تبدیل به یک واقعیت همیشگی بشود آن وقت دیگر عشق کافی نیست و به نیایش نیاز خواهد بود.»[51] چیزی بیش از این در عشق به دست نمی آید: یک تجربه الاهی همراه با لذت و در لحظه زیستن، آنگاه شکست و افول عشق و گسسته شدن پیوندهاست.[52] اما مراقبه‌اي كه اين تجربه را ابدي مي‌كند،‌ ناپايداري آن را برطرف نمي‌سازد واز زوالش جلوگيري نمي‌كند.

ناپایداری و گذرا بودن به معنای ژرفا نداشتن و سطحی بودن است و ابدی، عمیق بودن. بنابراین عشق ابدی، همیشگی و پایدار نیست بلکه عمیق تر از عشق زودگذر و سطحی است، لذت ابدي و خوشي در زندگي ابدي به معناي بيشتر شدن اين لذت از طريق مراقبة اميال و اعمال و افكار است. براین اساس می گوید: «عشق می تواند در دو بعد مختلف وجود داشته باشد: افقی یا عمودی. ما با عشق از نوع افقی آشنا هستیم؛ یعنی عشق در بعد زمان. در حالی که بعد عمودی نمایانگر وادی ابدیت و جاودانگی است. اشتیاق موجود در قلب تو، برای تداوم و پایداری نیست؛ تو دچار سوء تعبیر شده ای.»[53] بنابراین همة عشق ها و لذت ها و شادی ها و خوشی ها و زندگي و حتي ابديت گذرا و ناپایدار است. و خداي او نيز ناقص و ناپايدار و متغير است.

سرانجام هوس مداری غیر از این نخواهد شد. محرومیت از عشق و لذت و سرور پایدار و عمیق الاهی و معنویت راستین، بلکه فراتر از این انکار عشق و کامیابی فناناپذیر و ابدی و تحریف معنای ابدیت به عمیق تر بودن. و در نهایت همانند انگاری کامجویی جنسی با لذت وجد عرفانی ملاقات با خداوند و خودشناسی که به خدا می رساند، نتیجه بهتر از این نمی شود. لذت روحانی در نیاز مطلق به هستی بخش بی نهایت کجا و لذت حاصل از نیازی محدود و زیست شناختی بر اثر تحریکات عصبی کجا؟ لذت های دنیایی برای کسی که خدا را شناخته هدیه های مقدسی است اما اگر تمام زندگی سرگرم این هدایا باشیم دیگر فرصتی برای درک حضور خداوند و ملاقات بی واسطه با او و تجربة عشق و شادی وصالش نخواهد بود. مثل کودکی که پدرش را در هدایایی که به او داده می بیند و ارتباطش با پدر تماشا و استفاده از این هدایاست. آیا براستی چنین کودکی پدر دارد؟ یا او را می شناسد؟ اگر پدرش بمیرد و او همچنان سرگرم بازی باشد چطور؟ نگرش اشو به خداوند در قبال تمام شادی ها و لذت های زندگی که خدا به انسان داده است، مثل بچة بی احساس و بی شعوری است که به جای آغوش گرم پدر و حضور همیشگی او از او شکلاتی برای شیرین کردن کام خود می خواهد و خدا را همین طعم شیرین و گذراي شکلات می داند و هنگامی که از این چشیدن خسته می شود، به فکر راهی برای عمیق تر چشیدن و بیشتر لذت بردن از همین شیرینی می افتد.

براستی هرکه از شهد معرفت و عشق خداوند نوشید و لذت گوارای دیدار او را چشید تنها به اندازة ضرورت و رفع حاجت برای بقای زندگی از بهره های این جهانی استفاده می کند و کمی بیش از ضرورت برای او رنج آور و نفرت انگیز خواهد بود. چگونه کسی که از لذت های والاتر برخوردار است می تواند خوشی های فروتر را برگزیند. کامیابی های فرودست برای آنها که از خداوند کام می گیرند همچون مانعی ست که خوشی و سرور عالی را به تأخیر می اندازد. انسان والا تازه پس از بهره ای که به قدر ضرورت از لذت های دنیایی می برد، سرمست از اشتیاق پیوند با معشوق ازلی این گونه مترنم می شود: از هر لذتی بغیر از یادت و هر آسودگی غیر از همدمی با تو و هر شادمانی جز نزدیکی به تو آمرزش مي‌خواهم.[54]

لذت نتیجه ارضاء نیاز است. حال چه نسبتی است میان نیاز هیجانی و منقطع جنسی و یا هر نیاز دیگر این دنیایی با نیاز مطلق در هستی و بقا و نیاز لحظه به لحظه و ابدی به خداوند و لذت حاصل از ارضاء این نیاز بنیادین معنوی. این دو از یک جنس نیستند که با مراقبه و تعمیق یکی بتوان به دیگری رسید. عشق و پیوند با خدا انسان را خدایی می کند. و صرفاً با درک لحظه ها و قدرت در لحظه زیستن نمی توان به کشف خود و عشق الاهی رسید.

البته اشو برای رسیدن به عشق کامل غیر از حضور در لحظه، سه مقدمة دیگر را نیز ذکر می کند[55] که هیچ کدام از آن ها نمی تواند عشق جنسی را به عشق عرفانی تبدیل کنند. آن هم عشق جنسی به صورتی که او می گوید. عشقی هوس آلود و ناپایدار با شعار هر وقت خسته شدی یکی دیگر را تجربه کن.[56]

*خودفريبي اخلاقي

برای اینکه همواره در شور و هیجان باشیم باید حاضر شویم امنیت و آرامش مان را به خطر اندازیم. تمایل به امنیت باعث می شود که عادت ها و موقعیت های مأنوس گذشته را حفظ کنیم؛ اگرچه تکراری، عادی و عاری از هر شادمانی و زندگی باشد. و نیز می کوشیم وضعیت های مطلوب را تثبیت کنیم در حالی که به محض تثبیت شدن، عادی و بی هیجان می شود. به همین دلیل است که اشو با ازدواج و مخالفت کرده، عشق و روابط آزاد را توصیه می کند. هزینة زندگی شاد و پرشور، امنیت است. باید با شهامت باشی تا بتوانی با عشق و شادمانی زندگی کنی. در مقابل عشق ترس و امنیت جویی بوده، عشق ملازم با شهامت است. اگر در رابطه با کسی هستید برای اینکه این رابطه سرشار از شور و عشق باشد باید از تثبیت کردن و یا محدود ساختن آن بپرهیزید «زندگی کردن در یک رابطه و با این وجود مستقل ماندن، همان شهامت است.»[57] رابطه در زمان حال بدون انديشة فردا و نگراني براي روزي كه خواهد آمد.

او از مرام های معنوی نظیر جینسم و بودیسم که ارتباط با جنس مخالف را محدود می کنند انتقاد کرده، آنها را ترسو و بی شهامت می نامد. آنها که از سر ترس پرهیز پیشه می کنند «ظاهراً، آدمهایی عادی و بدون آشفتگی هستند، اما در درون‌شان خوشحال نیستند و به جشن و پایکوبی نمی پردازند.»[58] البته غربی ها را نیز به باد انتقاد گرفته، از این که در جستجوی خوشحالی و شادمانی، به بی‌راه رفته‌اند؛ ابراز نارضایتی می‌کند. «در غرب… مردم سعی می کنند از راه عشق به خوشحالی برسند. آنها مشکلات زیادی آفریده‌اند. تمام تماس با خود را به فراموشی سپرده‌اند. آن‌چنان از خود دور شده‌اند که بازگشت‌شان غیر ممکن می‌نماید. نمی دانند راه کجاست، خانه کجاست. از این رو احساس بی‌معنی بودن و بی‌خانمانی می‌کنند و سعی دارند بیشتر و بیشتر در پی کسب عشق در روابط با زن و مرد به شکل غیر همجنس‌خواهی، همجنس‌خواهی و یا حتی هر دوجنس‌خواهی باشند.»[59]

شهامت یعنی نه به عشق پناه ببری و نه از آن بگریزی. انسان از ترس تنهایی به عشق چنگ انداخته و آن را تباه می‌کند. و از ترس عشق به عزلت و ریاضت رو می‌آورد. «تا کنون فقط دو نوع بزدلی روی زمین زندگی کرده است.»[60] راه درست این است که تا وقتی عشق به تو شور و شادی می‌بخشد عشق بورزی و هنگامی که دلزده شدی به عزلت و نیایش و مراقبه روی آوری و خود را بازیابی. جمع میان عشق و مراقبه راه نجات و مسیر آینده خواهد بود. به نظر اشو انسان نوین باید عشق و مراقبه را به هم بیامیزد. «آمیزش باید بزرگترین هنر مراقبه شود. این پیشکش تانترا به دنیاست.»[61] انسان راه یافته در عشق و آمیزشش مراقبه کرده، در اوج عشق ورزی و رابطه، مراقبه داشته، خود را مشاهده می‌کند. برای او «عشق یک آینه است. رابطة واقعی آینه‌ای است که در آن دو عاشق چهرة یکدیگر را می‌بینند و خدا را باز می‌شناسند. این راهی به سوی پروردگار است.»[62] پروردگاري كه همانا لذت و خوشي است. وقتي عشق با مراقبه آميخته شود، رابطه بدون تعلق و در حال نظاره صورت مي‌گيردگويي تو عامل نيستي و در پايان رابطه و هنگام دلزدگي و خستگي و جدايي چيزي از دست نمي‌دهي. «انسان دانا به مانند يك آينه در عالم زندگي مي‌كند. از هر آنچه جلويش قرار بگيرد خوشحال مي‌شود. اگر گلي را ببيند شاد شده و آن را منعكس مي‌كند و اگر انعكاسش را باز پس گيرد، او در آن مي‌بيند. اگر كسي در جلويش قرار نگيرد ـ وقتي همه آينه خالي باشد ـ او خدا را در تهي بودن آن مي‌بيند.»[63]

در آمیزش مقدس شخص مستقل است به آیندة رابطه نمی اندیشد به گذشتة آن کاری ندارد، شادمانی و هیجان لحظه را می بیند و خود را نیز تماشا می کند چنانكه در آينه خويش را مي‌بيند، پيوند را و جدايي را بدون اينكه وابسته شود، لذت مي‌برد و شاد است حتي اگر افسردگي و اندوه هم سراغ او بيايد. او با تمام وجودش رنج نمي‌برد زيرا از آن جهت كه ناظر است، فقط شاهد اندوه است و خود گرفتار آن نيست. چنین کسی می تواند شادتر باشد، با لذت زندگی در لحظه و هماره با خدا بودن. این خوشی و شادی كه البته خالي از رنج و افسردگي نيست مذهب اشوست «در این دنیا، هم اینجا هم اینک بمان و به راهت ادامه بده با قهقه ای برخواسته از عمق وجودت ادامه بده. راهت را به سوی خدا برقص، راهت را به سوی خدا بخند، راهت را به سوی خدا آواز بخوان.»[64]

اشو به طور شگفت انگیزی ادبیاتی که عارفان و فرزانگان تاریخ بشریت در همه تمدن ها و سرزمین ها به کار گرفته‌اند تا ارتباط روح انسان با ماوراء و خدایي که همه هستی و کمالات از اوست بیان کنند؛ در یک دستگاه مفهومی دیگر به کار می گیرد. و همة آن لذت های روحانی و شادمانی های عمیق معنوی را که در ارتباط با خدای واقعی می توان تجربه کرد، در منطق و مذهب اشو به لذت جنسی و همین خوشی و شادی این جهانی تبدیل می شود. همین شادی هایی که همة ما می شناسیم و فقط اشو به ما می‌آموزد که سعی کنید با تمام توجه از این شادی‌ها لذت ببرید و خود را در آن ببینید و احساس کنید. با تمام وجود این شادی‌ها را لمس کنید که لایه‌های عمیق‌تر آگاهی‌تان از آن سیراب شود و سپس احساس ناکامی نداشته باشید، بلکه بتوانید با یادآوری آن خیلی نزدیک و ملموس همیشه این شادمانی را با خود داشته باشید.

البته اشو راه کار خوبی برای بهره بردن بیشتر از شادی های این جهانی ارائه می دهد. اينكه غير از عامل بودن از جهت ناظر هم لذت‌هاي‌تان را مضاعف كنيد. در اين راهكار ايرادي نيست. اما دو اشکال اساسی همراه اين ايده وجود دارد. نخست اینکه نباید دست یافتن به سطح بالاتری از شادمانی و لذت در این جهان ما را از بهره های برتر و والاتری که فراتر از این جهان است غافل سازد. به اين ترتيب كه دچار خودفريبي معرفتي بشويم و آن لذت و سرور ژرف و فزاينده‌اي كه اهل عرفان شرح داده‌اند، به همين خوشي‌ها فروكاهيم و بلكه آن‌ها را خدا بپنداريم. و نيز از اين خودفريبي معرفتي به خودفريبي اخلاقي منتقل شده، هر عملي را براي رسيدن به خوشي و شادكامي مجاز و روا برشماريم. به بيان ديگر يك دروغ معرفتي او را به روا انگاري نارواهاي رفتاري و اخلاقي رسانده است. و همة ارزش‌هاي اخلاقي و اصولي را كه جان انسان‌ها بر درستي آن گواهي مي‌دهد، نتيجة ترس و امنيت جويي و پناه بردن به هنجارهاي بر ساختة اجتماعي معرفي مي‌كند. هنجارهايي كه سياست مداران و روحانيون براي تحكيم قدرت و تأمين منافع خود درست كرده‌اند.[65]

البته بدون ترديد در طول تاريخ دين در خدمت خودكامگي‌ها هم قرار گرفته اما همة روحانيون درباري نبوده و همة اصول اخلاقي هم در خدمت سلطه‌گري نيست. در اين ميان اباحه‌گري در روابط جنسي از مهمترين اصول اخلاقي مورد علاقة سلطه‌گران بوده و هست زيرا با اين بي‌بندوباري‌ها به خوبي مردم سرگرم مي‌شوند و نيروي‌شان تخليه مي‌شود و ديگر تواني براي ايستادگي و فرياد كشيدن بر سر سلطه‌گران نخواهند داشت.

دوم اینکه هر چه عمیق‌تر و درونی‌تر به تجربه لذت و شادی و هیجان دست پیدا کنیم از تنوع طلبی و لذت‌جویی ظاهری بی‌نیاز می‌شویم. در این صورت با ربطة عاشقانة محدودتری می‌توان به لذت‌های عمیق رسید و احساس خستگی و دلزدگی به سادگی سراغ شخص نمی‌آید. زیرا او از اعماق جان ارضا شده، شور و سرور ژرف‌تری به وجودش سرازیر می‌شود. و برای دست‌یابی به این تجارب عمیق لذت و شادمانی در این جهان نیازی به قربانی کردن اصول اخلاقی و تحریف مفاهیمی نظیر صداقت و وفادری نیست.

وقتي رشد روحاني و معنوي اتفاق بيفتد حس تنوع‌طلبي شخص در رابطه با تجربه‌هاي نوبه‌نو از تجليات الاهي به كار آمده اسباب تعالي وجودي را فراهم مي‌آورد و در روابط عاشقانه نيز معشوق عوض نمي‌شود بلكه كيفيت اين ارتباط تغيير كرده، رو به عمق معنا و ژرفاي لذت و شادي پيش مي‌رود و سيري صعودي يا روبه عمق مي‌شود نه حركتي عرضي و سطحي با تعويض معشوق يا معشوقه. كسي كه خدا را شناخته و در عشق او غوطه‌ور است، معشوق خود را ناب‌تر و زلال‌تر مي‌بيند و در آينة و جود او خدا را در جلوه‌اي تازه مشاهده مي‌كند. و با تعميق معنوي عشقش بيشتر و پايدارتر و ژرف‌تر مي‌شود. بنابراين لذت و سرور فزون‌تر را چشيده، از روابط ديگر بي‌نياز مي‌شود. معنويت‌جوي حقيقي يك معشوق را برگزيده و در معاشقه و مراقبه عشق و آگاهي و معنويت خود را رشد مي‌دهد. زيرا عشق به خدا نامتناهي، شكوفان و روبه اوج است.

*عشق و اختيار

از منظر عرفان اسلامي انسان پیش از آن که به این دنیای مادی و محدود قدم گذارد، زیبایی و عشق بی انتهایی را درک کرده و با او پیمان دلدادگي و سرسپردگي (عبوديت) بسته است.[66] فرزندان آدم عشقی را تجربه کرده اند که جدایی از آن داغ و دردی ماندگار بر جگرشان نهاده[67] که اگرچه در خاطرشان یادی از آن نباشد، ولی دل هاشان شیدا و حیران اوست.

ما ندانیم که دلبستة اوییم همه           مست و سر گشتة آن روی نکوییم همه[68]

آن روزگار اما عشق الاهی موهبتی بی اختیار و دولتی بود که بی خون دل به کف آمده بود. ولی ارزش انسان به اختیار و انتخاب اوست و باید در شرایطی قرار می‌گرفت که عشق آسمانی را انتخاب کند، نه این که عشق به خداوند ناخواسته در دلش راه يابد و تنها راه پیش رویش باشد. عشق و عبادت انتخاب شده چنان بلند پایه و ارجمند است که سالها عبادت فرشتگان با یک سجده بشر برابری نخواهد کرد. با اين كه اگر پاي انتخاب و اختيار در ميان مي‌آمد گروهي از انسان راه ديگر مي‌رفتند، اما عشق و عبادت اختياري ارزش و منزلتي دارد كه خداوند راضي بود كه در قبال آن عصيان‌ها و نسيان‌هاي بعضي از فرزندان آدم را ببيند.

به هر روي آن عشق ازلی عنایتی فرشته گون بود و کمتر از آن چیزی که انسان شایستگی‌اش را داشت و مي‌توانست با انتخاب به دست آورد. پس تقدیر این شد که از آن عشق جدا شود و با داغی بر دل در دنیایی فريبنده و هزار رنگ قرار گیرد، دلربایی‌های گوناگونی را بیازماید، دلبرانی را ببیند، ناکامی ها را بچشد و مهارت‌هایی پیدا کند؛ تا سرانجام با چشم هوش او را دیده، معرفتش را بازیافته، با پای اختیار به راه عشقش گام نهد و با دست انتخاب برگزیند. بدین سان از ملائک فراتر رفته و هم آغوش و جانشین معشوق ازلی گردد.

از این جا عشق مجازی و زمینی در زندگی بشر پیدا شد تا بزر عشق الاهی را که از ازل در جان او کاشته شده بود، بپروراند و برویاند و به بار نشاند. برای این که عشق مجازي به کشف و پیدایش عشق حقيقي نائل شود، باید مهار گردد تا گامی به سوی دست یابی به انتخاب عشق الاهی برداشته شود در این مرحله کوشش بر این است که اولین مراتب تسلط بر عشق تحقق یابد و به جای اینکه ما در اختیار او باشیم او در اختیار ما قرار گیرد. به همین دلیل برخی از عشق‌ها حرام و ناروا معرفی شده است. و با اینکه از نظر شریعت حرام و نارواست رخ می دهد و دلها را به سوی خود می کشد در این جاست که اختیار انسان شکوفا می شود در هجوم هیجان و تمناست که قدرت شگفت انگیز ارادة انسان خود را اثبات می‌کند. عشق‌هایی نظیر عشق به همجنس، عشق مرد به زن شوهردار، عشق زن به مردی که امکان ازدواج با او میسر نیست و… این ها همه ممکن است اتفاق بیفتد ولی در طرح نخست قابل درک و فهم است و قاعدة برخورد با آن در طرح کشف و پیدایش مهار کردن و عفت ورزیدن است. با عشق حرام هم می توان به خدا رسید اما در صورتی که قاعدة بازی را عمل کنیم و آن مهار و عفت ورزی است.

عشق مجازی برای این است که انسان اختیار دارد و اگر با اختیار عشق الاهی را برگزیند ارزشمند است. برای این که به امکان انتخاب برسد باید موردهای دیگری هم پیشاروی او بیاید تا او فرصت گزینش پیدا کند. دست یابی به عشق اختیاری مثل هر عمل اختیاری دیگر دو رو دارد: باز داشتن و اقدام کردن، منع و عمل، مواردی را رد کردن و به موردی آری گفتن. هر عمل اختیاری باید این دو امکان را داشته باشد. در عشق هم باید به این دو جنبه دست یافت. بنابراین ما برای یک آزمون باید آماده باشیم و پذیرای عشقی یا عشق هایی که می آید و باید کنار گذاشته شود. در طرح نخست عشق بی اختیار می آید، میهمانی ناخوانده و سرزده است؛ اما منع و مهار آن ممکن است. و این اولین مرحلة تسلط بر عشق و فعال كردن نيروي عظيم آن براي تحول معنوي است.

اما راهي كه اشو پيش پاي پيروانش مي‌گشايد، اساساً اختيار را نفي كرده، كاملاً به اجابت هرچه كه دل بخواهد مبتني است. او هيچ اعمال اختياري و برنامه‌اي را منظور نمي‌كند، مي‌گويد هر چه خواستي بكند، هر تمنا و خواسته‌اي كه در تو شكل گرفت رهايش بگذار تا به صورت واكنشي طبيعي بروز كند و تو فقط نظاره‌گر باش. زيرا به محض اينكه بينديشي، بكوشي و اراده كني همه چيز را خراب كرده‌اي، تبديل به عامل محض مي‌شوي و از نظاره‌گري و مراقبه محروم خواهي بود. «در تو نيروي عظيمي‌ست كه از همة نيروهاي خودت عظيم‌تر است. اما اين نيرو زماني فعال مي‌شود كه اراده‌ات مشغول استراحت باشد.[69] …بهتر است جهش كني، به طور غير منطقي و غير عقلاني جهش هم چيزي جز اين نيست. جهش نمي‌تواند محاسبه شده باشد، به تصور درآيد،‌ يا از پيش مقدر شده باشد، زيرا جهش به ناشناخته صورت مي‌گيرد، به ناشناخته و به قلمرو بكر و پيش بيني نشده.»[70] اين ناشناخته همان هوس‌هاست كه انسان را به هر سو مي‌كشد و انسان بايد تسليم آن باشد. تا نيروي درونش بروز يابد و شكوفاشود. و اعمال اختيار و اراده به نظر اشو ضد نيروست.

نيروي طبيعي و درون جوشي كه اشو مي‌گويد، در همة‌ موجودات حتي گياهان و حيوانات وجود دارد و بروز مي‌كند. بنابراين او از هيچ چيز خاص انساني سخن نمي‌گويد. الگوي آرماني او از انسان يك خوك يا چيز شبيه به آن است و به اين امر تصريح مي‌كند او براي شكوفايي معنوي و رشد بشر حيوانات و طبيعي بودن آنها را مدل مي‌كند. «انسان بايد دوباره حيوان بشود.»[71] در حالي كه نيروي الاهي در انسان به صورت كاملاً متفاوت و ويژه‌اي نهفته شده، كه در هيچ موجود ديگري نيست و اگر آن را شكوفا نسازد، مثل مردابي راكد و گنديده متعفن مي‌شود. نيروي عظيم و متفاوت الاهي در انسان به صورت قدرت تفكر، اراده و عمل اختياري و همراه با مسئوليت است، نه عمل طبيعي نظير حيوانات. كارهاي انسان از جمله عشق ورزي‌اش هنگامي كه با انديشه و اعمال اراده صورت گيرد، در اوج انسانيت و آگاهي بوده، نيروي عظيم نهفته در مخلوق برتر را شكوفا مي‌سازد. انسان ظرفيت نامحدودي براي رسيدن به هستي مطلق و خداوند نامحدود دارد و اين چيزي است كه هيچ موجود ديگري از آن برخوردار نيست. اگر انسان بخواهد راه حيوانات را پيش گيرد به خاطر اين ظرفيت نامتناهي تمام حدود طبيعي را در هم خواهد شكست و هيچ گاه از دنيا گرايي و هوس‌راني و ماديات سير نخواهد شد. مگر اينكه اين نيروي بي‌كران را با انديشه و اراده در مسير درست شكوفايي قرار دهد و به زندگي شايستة انساني دست يابد. انسان نمي‌تواند مثل هيچ حيواني طبيعي باشد زيرا هيچ حيواني مثل انسان نيرو ندارد. انسان فقط انسان است و فقط انسان است كه انسان است. بنابراين بايد نمونة انسان كاملي را جست و او را معيار و اسوه قرار داد.

*عشق پیدایش گر

عشق مجازي در طرح اول براي كشف و غبارروبي از عشق پنهان ازل، دل را به تپش مي‌اندازد. ماجراي پوشيدگي و غبار گرفتگي عشق حقيقي از اين قرار است كه وقتی نوزاد متولد می شود روحش تازه از محفل انس و محضر قدس ازل فاصله گرفته و یاد خاطرة آن از دلش بیرون نرفته است از این رو تا یک سال مشغول به ذکر است[72] و به تدریج که حواس پنجگانه‌اش او را با این جهان مأنوس می‌سازد آن یاد قلبی رو به فراموشی رفته، با شکل گیری حافظة ذهنی، کودک زبان گشوده، کلمات زمینی را می‌آموزد و تکرار می‌کند.

انسان در مراحل رشد شناختي با حواسش پديده‌هاي جهان را شناسايي كرده، بدون ربط به خدا آنها را شناخته، در وراي اين همه خود را به عنوان موجودي مستقل از ساير موجودات شناسايي مي‌كند. به اين ترتيب «من» يا هويت مستقل او شكل گرفته، آماده مي‌شود تا به عنوان فاعل مختار و مستقل اعمال اختيار كند. این درحالی است که در ژرفای جان گمشده‌ای دارد که در فراق آن ناآرام و پریشان است. حقيقتي كه ناهوشيارانه خود را وابسته به آن دانسته، استقلال خود را در قبال آن رنج‌آور و ناروا احساس مي‌كند. هم از این رو ناخودآگاه در جستجوست و علاقه و وابستگی‌هایی او را به خود جذب کرده، گاهی در اثر نیروی ماورائی و نهفتة عشق به طور جنون‌آمیزی شیفتة اشخاص یا اشیاء معمولی می‌شود. به ویژه از دورة نوجوانی و جوانی که استقلال شخصیتش به تماميت مي‌رسد، تمنای وابستگي و تعلق سر بر‌کشيده، تجربة عاشق شدن را رقم مي‌زند.[73]

در این وضعیت اگر شناخت و بینش کافی ارائه شود، فرد می فهمد که این شخص عادی یا شیء معمولی ارضا کنندة او نخواهد بود. البته از این بینش‌ها و شناخت‌ها هم نباید انتظار زیادی داشت. زیرا شدت هیجانی که در این شیفتگی‌ها برانگیخته می‌شود با هیچ بصیرتی فرونمی‌نشیند و کمی تجربه لازم است تا شخص درک کند که به راستی این موردِ عادی، درد غیر عادی او را التیام نمی‌بخشد. و مثل بيابان گردي تشنه كام در پي سراب مي‌دود و جرعه‌اي نمي‌يابد. در این وضعیت شخص در حال آماده شدن برای گزینش عشق الاهی است و این دورة آمادگی بسیار حیرت‌زا و رنج بار است. او باید عشق های دیگر را تجربه کند و عشق ازلی را نیز به یادآورد تا انتخاب عشق الاهی برایش امکان پذیر گردد. از این رو تجربة عاشق شدن و ناکامی به صورت شكست يا فراق پيش از وصال برای کشف عشق حقیقی لازم است، تا خواب قرار گرفتن و تولد در دنیای مادی و زندگی با حواس ظاهری را از قلب انسان بگیرد و در احساس استقلال كاذب ترديد افكند. پذيرش تعلق عاشقانه به حق تعالي را ميسر سازد.

با تجربة عشق‌های واقعی اما مجازي که دل را از جا می‌کند، آشنايي با عشق‌های دیگر پيدا مي‌شود و بر اثر ناکامی و رنج شكست يا فراق تمناي عشق حقيقي از ژرفای جان سربر مي‌كشد. تجربة عشق مجازي انسان را از خود بيرون آورده استقلال او را متزلزل مي‌كند و هويت او را كه به سختي شكل گرفته نرم و باز مي‌كند. بدين ترتيب از مانع بزرگي ميان او و خداوند و درك عشق حقيقي بود خلاص مي‌شود. اين استقلال و درك «من» براي رسيدن در آستانة انتخاب و اعمال اختيار لازم بود ولي بايد از آن گذر كرد و تجربة عشق مجازي اين راه عبور از خويش را هموار مي‌سازد.[74] همچنين دردمندي و رنجوري كه از ناكامي در عشق مجازي به بار مي‌آيد، نيروي حركت و تكاپو به سوي عشق حقيقي را نأمين مي‌كند. این ها مقدمات ضروری برای امتحان بزرگ روی آوری به عشق حقیقی و گزینش آن است، كه از دو راه آمادگی برای درک عشق الاهی را ایجاد می کند؛ نخست: درک ضرورت یگانگی با معشوق و دوم: درک مونسی درونی.  و اين دو با تجربة هجران و فراق تحقق مي‌يابد.

* هجران در عشق

عشق چند صورت دارد: گاهي اصلاً امكان وصال در آن وجود ندارد و اين در موارد عشق‌هاي حرام روي ‌مي‌دهد نظير عشق مرد به زن شوهردار و يا عشق زن به مردي كه امكان ازدواج با او ندارد و يا عشق به همجنس و… . اما گاهي ديگر امكان وصال وجود دارد و عشق حرام نیست ولی در طرح نخست روی داده، به وصال نمي‌رسد. در اين موارد نیز عشق ناکام مانده، به هجران و جدایی می‌انجامد و به هر تقدیر دست عاشق به معشوق نمی‌رسد و سهم او از این عشق رنج و سوز و گداز است. در این قبیل عشق‌ها چون هنوز معشوق حقیقی شناخته نشده، عشق به ثمر نمی‌رسد. و تا او شناخته نشود عشق از ناکامی و هجران رها نمی گردد.

اما برخي موارد چنين است كه امكان وصال وجود دارد و همچنين پيوند هم ميان عاشق و معشوق برقرار مي‌شود اما اين وصال از حد ظاهري فراتر نرفته، در حقیقت رنج هجران است؛ اگر چه معشوق در آغوش عاشق باشد، احساس کامیابی نمی کند. زیرا او نزدیکی بیشتری را می خواهد یگانگی و یکی شدن و معشوق را از درون یافتن و لمس کردن و حضور او را در خود کشف کردن، این تمنای اصیل عشق است که بدون یاد کردن معشوق حقیقی تأمین نخواهد شد. و ای کاش که هیچ عشقی بدون یاد او به وصال ظاهری هم نرسد. زیرا رنج هجران و احساس فاصله در عشق هایی از این دست بسیار سردکننده و افسردگی آور است. این وصال قتلگاه عشق بوده، کسی که آن را تجربه کند دلش سخت شده، به این باور خواهد رسید که عشق واقعیتی دست نیافتنی يا دروغي مردم پسند است.

پس عشقی که خالی از یاد معشوق حقیقی است به فرجام هجران می رسد. و اين است معناي فرمودة امام علي (ع) كه: « الهجران عقوبة العشق.»[75] عاقبت عشق جدايي است. راز هجران در عشق اين است كه در سوز و درد فراق مونس ازلی و معشوق حقیقی کشف شود و عشق حقیقی تحقق یابد. عشق در طرح نخست با ایجاد این درد و رنج و سوز و هجران است که کارکرد خود را تحقق بخشیده و پیدایش عشق الاهی را رقم می زند.[76] چه حلال باشد، چه حرام، چه به وصال ظاهری برسد و یا اینکه نرسد؛ آتشی می‌افروزد و ناکامی به بار می‌آورد تا اهل تأمل در خود بنگرند و درد و درمان خویش را بشناسند. و روح خود را با باز گشت به اصل خویش آرام کنند و این درد جدایی را در بازگشت به سوی خداوند التیام بخشند. و عشق که در اولین ملاقات با دل خود به صورت دردی مرموز و عمیق می‌نماید در صورتی که به کشف حقیقت برسد درمانگر و التیام بخش خواهد بود.

در ميان اين سه صورت هجران يعني عشق حرام، عشق حلال شكست خورده و عشق وصال دادة ناكام. هر كس به اندازة خود و به حسب تقديرش با يكي آزموده و آب ديده مي‌شود تا به آستانة عشق حقيقي برسد. و اين عشق‌ها همه رنجي دلخواه و اندوهي شيرين را به جان عاشق مي‌ريزد. زيرا از اين رنج خواستة حقيقي بر‌مي‌آيد و از اين اندوه عروس وصال رخ مي‌نمايد. رنج و اندوه اين عشق‌ها گذشته از اين كه به درجه اشتياق و دلباختگي عاشق مربوط است، تفاوتي طبعي دارند. مثلاً عشق‌هاي حرام ممكن است رنج و اندوه كمتري داشته باشند، چون شخص از ابتدا مي‌داند كه به وصال نخواهد رسيد و از آن دور و پروا گزيند. اما عشق دوم رنج و اندوه بيشتري دارد زيرا شخص به سوي آن مي‌رود، مي‌كوشد، آتش اشتياق را در خويش فرونمي‌نشاند ولي سرانجام شكست را تجربه مي‌كند. و اما عشقي كه به وصال ناكام مي‌رسد بسيار اندوه بار و حيرت انگيز است. و بيشتر به دروغ و فريب مي‌ماند. كسي كه چنين عشقي را تجربه كند به عشق مشكوك مي‌شود، معشوق خود را پوچ مي‌انگارد و همانند تشنه‌اي است كه آب را سيراب كننده نمي‌بيند در نتيجه سرگردان و پريشان مي‌شود.

اشو از اين سه قسم عشق تنها مورد سوم را توصيه مي‌كند. عشق‌هاي حرام را يكسره بي‌معنا پنداشته و عشق‌هاي حلالي كه به وصال نمي‌رسند را مسخره مي‌كند[77] زيرا براي او معشوق هيچ اهميتي ندارد و تنها عشق ورزي مهم است.

دربارة نوع سوم يعني عشقي كه به وصالي ناكام منجر مي‌شود توجه خوبی داشته، آن را اين طور توصيف مي‌كند. در اوج رابطة عشقی و سکس «خود فراموش می شود آن هم تنها برای یک لحظه. بعد دوباره برمی‌گردد. با کینه‌جویی برمی‌گردد. بنابراین شما عاشقان را همیشه در حال جنگ می‌بینید. در اثر انجام این فرآیند خود حتا منجمدتر و قطبی‌تر هم می‌شود. و به این دلیل است که می‌بینید عاشقان همیشه به این فکر می‌کنند که چطور سر همدیگر کلاه بگذارند. اول کار کسی قصد گول زدن ندارد. آن اوایل نیازمند بودید، آرزومند بودید، …این عشق است که هر دوی شما را گول زده است. شیمی بدن هر دوی شما را گول زده است.»[78]

در پی این تحلیل جالب به جای اینکه توصیه کند این عشق را تطهیر کنید، به او اعتماد نکنید و بگذارید عشقی پاک و پایدار در قلب تان ببالد؛ سکس آزاد و دنبال کردن همین عشق دروغین و نیرنگ باز را توصیه می‌کند.[79] و این خودفریبی اخلاقی و عرفانی است. که به هر ترتیب از کامجویی نفس دست برنمی‌دارد. مشکل از عشق دروغین است و او می‌خواهد با مراقبه آن را برطرف سازد. مشکل از هوس‌رانی کور و بی هدف است او می‌کوشد با پیروی از آن، مسأله را در جای دیگری حل کند. بدون شک با حل شدن و محو شدن نفس مشکلات معنوی و روانی و اخلاقی از میان می‌رود. ولی راه خوشکاندن و از بین برداشتن نفس پروار کردن و خوراک دادن به او نیست. باید آن را از هر راهی تضعیف کرد تا سرانجام مهار شود. و اين با خوداري و مهار كردن عشق‌هاي حرام و به قاعده آوردن عشق در روابط خانوادگي امكان پذير است.

ممکن است اشو به ما پاسخ دهد که عشق جنسی و رابطة سکس خود ویرانگر است و اگر آن را آزاد گذاشته، اندکی مراقبه و تأمل در فرصت مناسب به آن تزریق کنی نابود خواهد شد و آنگاه آگاهی به جای فریب عشق به دل راه پیدا می‌کند. در جواب باید بگوییم که درست است برای کسی که می‌خواهد به جایی برسد و خردی معنوی دارد تجربة رابطة هرز جنسی و عشق‌های کور نافرجام ممکن است بیدارگر باشد، اما وظیفة مربی برداشتن موانع و هل دادن شاگرد در درة عشق جنسی و رابطة سکس نیست. مباح كردن نارواهاي معنوي به غبارآلود كردن و كژي انداختن در راه سلوك مي‌انجامد. راه تربیت و معنويت باید مستقیم و روشن باشد و دور از هر دروغ و فریب. اما کسی که هنوز درگیر توهمات بوده، آگاهی کافی را به دست نیاورده، به اندازة خود خطا خواهد کرد. در اینجا استاد باید در درجة اول با تغافل و بخشش، سپس با تنبیه و هشدار و البته هوشمندی و شقفت معنویتجوی خود را به راه آورد. در غیر این صورت مباح کردن هر انحراف، سر دادن هر دروغ و نیک شمردن هر خطا نمی‌تواند روشنگری رهرو و استحکام و استقامت راه معنوی را تأمین کند. آیین معنوی راستین باید عشق ناپاک را از عشق پاک جدا ساخته و راه تقدیس عشق را شفاف نماید. و هدايت نيروي عظيم عشق به سوي حقيقت عشق حقيقي را به جاي عشق شهواني آزاد و غير اخلاقي قرار دهد.

* درک ضرورت یگانگی عاشق با معشوق

از مهمترين ويژگي‌هاي عشق تمناي يگانگي است كه دل عاشق را از جا كنده و او را از خود بي‌خود مي‌كند.[80] و از اين رو در عشق زميني هيچ گاه احساس كاميابي دل را نشاط نمي‌بخشد. دوری و ناکامی اگر چه به صورت شکست یا احساس فاصله در حال وصال لازمة عشق مجازی و زمینی است، زيرا عشقي كه حقيقتاً جان آدمي تشنه و شيفتة آن است، عشق به خداوند يكتايي است كه هستي انسان و همة جهان براي اوست.

با ناکام در عشق معلوم می شود که همة روابط این عالم از نوع من – تو است و عشق رابطة ژرف تری را می طلبد و تشنة پیوند نزدیکتری به صورت رابطة من – من است. به این معنا که عشق یگانگی میان عاشق و معشوق را تمنا دارد[81] و این در زمین و در روابط انسانی تحقق پذیر نیست. بلکه تنها در رابطه با خداوندی امکان پذیر است که همه جا از حضور او سرشار بوده، تمام هستی عاشق از اوست.

عاشقی که واقعاً عشق را تجربه می کند، معشوق را مالک وجود خود می داند[82] و این مالک حقیقتاً خداوند است. در حقیقت با تجربة عشق زمینی شخص تجربه‌گر احساس مي‌كند باید عاشق کسی باشد که وجودش برای اوست و کسی که هم اکنون در مقام معشوقی او قرار گرفته به جای کسی نشسته است که هستی عاشق، سراسر هستی اوست. درک این معنا عاملی آماده‌گر برای کشف عشق الاهی است. که زمینة پذیرش خداوند تعالی را برای عشق ورزیدن مهیا می سازد. در ادبیات عرفانی بر این ویژگی عشق بسیار تأکید شده است.

جمله معشوق است و عاشق پرده ای             زنده معشوق است و عاشق مرده ای

در مثنوی حکایتی را می خوانیم از این قرار که روزی مجنون بیمار می شود و طبیبان بربالین او آمده و درمانش را تشخیص نمی دهند تا اینکه طبیبی ماهر می آید و درد او را می شناسد و برای درمان فصّادی (حجامت) را پیشنهاد می کند. اما مجنون از قبول این شیوة درمانی سرباززده، در پاسخ می گوید:

من بَلَم[83] بی زخم ناساید تنم             عاشقم بر زخم ها بر می تنم

لیک از لیلی وجود من پراست           این صدف پر از صفات آن در است

ترسم ای فصاد گر فصدم کنی           نیش را ناگاه بر لیلی زنی

جواب مجنون این است که من از خود بی خودم و اگر می بینید که به هر خطری دست می زنم و به هر بلایی تن می دهم برای لیلی است ولی اگر برای خودم باشد یک تیغ ساده را هم بر پیکرم نمی پذیرم زیرا این هم برای لیلی است و من برای درمان و آسودگی خود این تن را به تیغ جراحی نمی سپارم.

وقتی عشق عاشق را به این جا می رساند او به نیکی در می یابد که معشوق او حقیقتی است که وجود او را پر کرده و همة عالم نیز پر از حضور و جلوة اوست و این تنها معشوق حقیقی است که به هر سو روی گردانی او را می بینی.[84] از این رو برخی از فیلسوفان عشق را دروغ، نوعی بیماری روانی و رویایی دست نیافتنی دانسته اند. و حال این که درست گفته اند اگر قرار بود عشق آن طور که آنها می پندارند باشد. و از زمین و روابط آدمیان فراتر نرود و در جهان کثرت و در روابط محدود و با فاصلة انسان ها رخ دهد.

با ناکامی در عشق به تدریج حقایقی برای تجربه کنندة عشق آشکار شده، آمادة پذیرش معشوقی می شود که حواس پنجگانة ظاهری میان شان فاصله نینداخته، نزدیک تر از این ها درک می شود. معشوقی که از خود به خود نزدیک تر و بیش و پیش از این که ما او را بخواهیم، خواهان ماست. در این رابطة درون یاب و درک یگانگی که عشق حقیقی را تحقق می بخشد، عاشق از نور ازلی و سرور ابدی سرشار می گردد.

ناكامي و رنج هجران نه تنها موجب مي‌شود كه تجربه‌گر عشق لزوم يگانگي عاشق و معشوق را دريابد، بلكه حركتي هم در اين زمينه ايجاد مي‌كند. «انسان هر چه بيشتر رنج بكشد دوست دارد كه خود را از منشأ رنج يعني هستي خودش آزاد كند… سختي‌ها و محنت‌ها همه مراحل ضروري پاك جاني و مصفا شدن اند… تنها راه رهايي از رنج آن است كه بكوشد از نفس خويش به خدا پناه ببرد.»[85] بنابراين تا پيش از كشف عشق الاهي يعني در عشق مجازي در طرح اول هر چه لذت كمتر باشد، ارتباط با خداوند و درك عشق حقيقي زودتر و كامل‌تر صورت مي‌پذيرد. و هرچه لذت و كام‌جويي بيشتر باشد ادامة حركت در راه عشق و گذر از مجاز به حقيقت دشوارتر خواهد شد. گذشته از اين كه ناكامي پس از لذت ممكن است اصل راه عشق را مورد ترديد و انكار قرار دهد، هم از اين رو هجران به صورت سوم يعني تجربة‌ وصال ناكام براي رشد معنوي خطرناك است و ممكن است قتلگاه عشق شود و خدا كند كه از اين دست هيچ عشقي به وصال نرسد. و همانطور كه ديدم اشو تنها اين نوع از عشق را پيشنهاد كرده، درك يگانگي با خداوند را در پي ناكامي‌هاي جنسي دنبال مي‌كند.

«زمانی که مرد و زن با عشق به یکدیگر پیوند می خورند به دلیل جاذبة عشق و نیاز جنسی در تلاش خلق یک وحدت اند. اما این وحدت هرگز اتفاق نمی افتد. اگر هم اتفاق بیفتد موقتی و جزیی است که واقعاً فرقی نمی کند اتفاق بیفتد یا نه. در حقیقت، بر عکس، این امر اشتیاق بیشتر برای وحدت، نیاز و شوق بیشتر برای وحدت نهایی را به وجود می آورد اما هر بار به دنبال انجام آن [رابطة جنسی] ناکامی حاصل می شود…[86] [از این جاست که] عشق یک بینش بزرگ را در اختیار ما قرار می دهد و به این دلیل است که من از عشق دفاع می کنم. اما به یاد داشته باشید که شما باید از این مرحله بگذرید. تمام حرف من این است که شما باید به فراسوی این مرحله بروید. عشق باید یک وسیله باشد.[87] … عشق یک تجربة بزرگ است چیزی که موجب می شود شما حقیقت مطلق را احساس کنید ـ اینکه تنها به دنیا آمده اید، تنها زندگی می کنید و تنها می میرید و با هیچ دارویی هم نمی توان زهر این تنهایی را از بین برد… انسان باید این تنهایی را درک کند، باید در این تنهایی فرو برود، باید تا اعماق آن برود، ولی همین که به هستة تنهایی اش رسید، ناگهان آن تنهایی محو می شود، دیگر تنهایی وجود ندارد و آنجا تنها خدا حاضر است. شما تنها هستید چون خدا تنهاست.»[88]

اشو این میل به وحدت را به خوبی دریافته و به درستی آن را به خداوند و رسیدن به او مربوط می سازد، اما مشکل اینجاست که با روابط عشقی و جنسی آزاد انسان همواره به سوی لذت‌های حسی و زودیاب فراخوانده می‌شود و هیچ منعی هم وجود ندارد. و بايد از يك جا اراده كند و خود را از اين هوس‌راني بازدارد ولي اشو هيچ زمان و مرحله‌اي را مشخص نمي‌كند.

اگر قرار باشد كه گذر از لذت‌هاي جنسي خودبه‌خود پيش بيايد در حقيقت هيچ گاه نخواهد آمد،‌ مگر اينكه شخص توانايي جنسي خود را از دست بدهد. پس هر بار می تواند بگوید شاید این بار به آن تنهایی عمیق و درک توحید برسم. وقتی قید را از لذت ها و خوشی های در دسترس برداریم به تجارب معنوی امان ظهور نمی دهند. ممکن است برای التیام حالت افسردگی و دلزدگی بعد از این لذت ها و خوشی های ناپایدار توهمی از خدا بسازیم و بگوییم این حالت دریافت توحید و تنهایی و یکتایی خداست. اما براستی خدا را تا خدایی نشوی نمی توانی بشناسی و برای خدایی شدن راهی جز راهی از هوس ها و آسمانی شدن وجود ندارد. مگر اینکه خدا را همین لذت و خوشی این جهانی بدانیم[89] و اشو دقیقاً هیمن گوساله را می پرستد. و منظورش از توحید و یکتایی خدا این است که باید کاملاً نسبت به حالت انزوا و تنهايي خود آگاه باشی و نظاره‌گر این احساس و خود را به هر عنوان فراموش کنی و در آن خوشی را احساس کنی. اینجاست که تمام اميالت فروكش كرده، به پایان می‌رسد و تو به هيچ چيز حتي خودت نمي‌انديشي، چون تو به بی‌نفسی رسیده‌ای، به خلأ. و این اوج وعروج معنوی اشو ست همان چیزی که خودش تعالی آن را انکار می کند.[90] در اينجا معلوم نيست كه اشو چگونه به شاد زيستن توصيه مي‌كند. با اينكه خداي او در تنهايي و اندوه و افسردگي و خستگي و دلزدگي خودش را مي‌نمايد. او چطور توصيه مي‌كند كه «شادزي! مكاشفه خود از راه مي‌رسد.»[91] يا برعكس «مكاشفه حاصل شاد بودن است.»[92] ظاهراً او مي‌گويد كه از اين تنهايي هم بگذر و دوباره به لذت و كامجويي رو بياور و اجازه نمي‌دهد كه كسي در آن اندوه و تنهايي بماند. پس از آن اندوه و بي‌ميلي و بي‌انديشگي قرار گرفتن در وضعيت ناظر را بياموز و مراقبه را فراگير و دوباره به سوي لذت و خوشي و شادي بازگرد كه مطلوب و معشوق حقيقي همين جاست!

* کشف انس در حجاب سوز

در سوز هجران و درد فراق است که عاشق حضور کسی را احساس می‌کند. مهربانی بسیار نزدیک با آغوشی گشوده از عشق و پذیرش که حاضر است و می‌توان صمیمی و راحت حتی راحت‌تر از خود با او سخن گفت. کسی که اگر کلمات کم بیاورند بی‌زبان هم حرف دل را می‌شنود و درد را التیام می بخشد زیرا درمان و درمانگر خود اوست.[93] و نام و یاد او مرهم و شفای[94] دل‌های سوخته و قلب‌های جاری شده از چشمان است.

درد مقدمة یاد آوری و تذکر است و یادآوری در مقابل غفلت قرار دارد. بنابراین با دردمندی و سوز دل است که غفلت‌ها زدوده شده و نور معرفت و یاد او در دل راه پیدا می‌کند. در سوز و گداز است که چشمه زلال آگاهی می‌جوشد و در ظلمات است که آب حیات پیدا می‌شود. خداوند با دل‌های سختی که غبار غفلت آنها را فراگرفته ودا کرده، به قلب‌های صاف و زلال سلام می کند[95] او در دل‌های شکسته مأوا می‌گزیند و دل عاشق شکسته‌ترین دل‌هاست. و با این دل شکسته است که عشق را در ناب‌ترین وضعیت و ساده‌ترین و بی‌پیرایه‌ترین چهره‌اش مشاهده می‌کند. به این ترتیب با سوز و گداز، انس از دست رفته با خداوند باز می‌گردد و دل و جان از نور و سرور سرشار می‌شود همان‌طور که از تاریکی و اندوه پر شده بود.

اشو نیز از اندوه عشق سخن به میان می آورد: «عشق خود مستعد ایجاد اندوه است طوری که هر چه بزرگتر باشد، اندوه آن نیز بزرگتر خواهد بود. عشق دری به سوی خدا باز می کند. دو قلب به هم نزدیک می شوند، خیلی خیلی نزدیک، اما آنها در این نزدیکی می توانند جدایی را ببینند و این اندوهبار است.»[96] اما راه حل او مبني بر جمع ميان عشق و مراقبه به اين جا مي‌‌رسد كه مي‌گويد: «در فعالیت جنسی نیز به همین صورت درد و رنج وجود دارد. فعالیت جنسی نشان می دهد که انسان همیشه زخمی و مهجور است و هرگز نمی تواند از طریق عمل جنسی به اوج لذت برسد. این وضعیت انسان را به رسیدن به دیگری می‌خواند اما او بار دیگر به خودش برمی گردد و تا زمانی که آرزوی رسیدن به وحدت ادامه یابد ناراحتی هم تداوم می یابد.[97] …بگذارید اندوه شما در عشق زیارتی در نیایش باشد. بگذارید این تجربة اندوه یک مراقبة بزرگ و عمیق باشد. اول شما باید خود را در درون وجودتان حل کنید. شما نمی توانید آن را در انسان دیگر حل کنید. این حالت برگشت پذیر است. فقط برای یک لحظه می توانید حالت فراموشی را به وجود آورید. پس فعالیت جنسی هم مثل الکل، مثل الکل طبیعی عمل می کند.»[98]

اشو در عشق و رابطة جنسی فاصله را دیده حزن و اندوه را کاملاً طبیعی می داند. و البته آن را مبارک معرفی می کند. او روابط جنسی را و عشق شهوانی را آزاد اعلام می کند تا به این اندوه برسد و سپس می گوید این اندوه را جدی بگیرید. میل به وحدت و رهایی از تنهایی شما را به رابطه ای، به عشقی فرامی‌خواند اما اوج این رابطه برای لحظه ای شما را از خود بی خود می کند مثل مشروبات الکلی که از طریق شیمیایی شما را از خود بی خود می کند. رابطة جنسی و عشق جنسی نیز برای لحظه ای اما از راه طبیعی و نه شیمیایی این کار را می‌کند. بگذار چنین شود تا تو به فکر راهی دیگر برای حل این مشکل بیفتی. البته او هشدار می دهد که هر بار این میل شدیدتر می شود و این جاست که باید به چاره ای اندیشید. او اذعان می کند که این سراب است حالتی عرفانی اما از دست رفتنی و برگشت پذیر که گرهی را نمی‌گشاید. توصیة اشو این است که بارها و بارها رابطة جنسی را تکرار کنید و هر بار از فرصت به درون بازگشتن استفاده کنید تا بتوانید بالاخره در ژرفای این تنهایی خدای یکتا را بیابید!

او توضيح نمي‌دهد کسی كه برای شهواتش حد تعریف شده‌ای ندارد چگونه به طور طبیعی از این لذت در دست‌رس صرف نظر مي‌كند. بلكه رهايي شهوات نتيجه‌اي برعكس داشته، شخص نسبت به این لذات شرطی می‌شود و در یک تسلسل لذت طلبی می‌افتد و همواره وحشی‌تر، هوس‌ران تر و حیوانی‌تر خواهد شد. یا اینکه از این رنج‌های پس از لذت و اندوه‌های بعد از شادی به شدت سرخورده و افسرده شده، به پوچی و بی‌معنایی می‌رسد. بنابراين آيا راهی جز این هست که حریمی برای جاده قرار داده شود تا بی‌راهه از راه باز شناخته شود؟ و آيا انسان نبايد در جایی غیر از لذت طلبی افسار گسیخته و خوشی خواهی پوچ در جستجوی خویشتن و خداوند برآید؟ این راهی است که تربیت عرفانی در اسلام ارائه داده، از همان آغاز مهار عشق و روابط جنسی را توصیه می کند و در صورت قرار گرفتن عشق و سکس در چارچوب روابط خانوادگی مهارت در پایداری بر عشق را سر مشق می سازد.

اندوه پس از عشق فرصت مباركي است[99] اما نه براي كسي كه خود را به هوس‌ها و اميال سپرده و اكنون سرد وسست شده است. بلكه براي كسي كه آتش اشتياق در او شعله‌ور بوده، لحظه‌اي تفكر و جهت دهي نيروي عظيمي را در او شكوفا مي‌سازد براي همين است كه مهار عشق دشوار است، خودداري و عفت كارسنگيني ست. زيرا نيروهاي باشكوه و بزرگي را در درون انسان شكوفا و فعال مي‌سازد. براي رسيدن به عشق الاهي بايد از خود گذشت و خود را حل و محو كرد اما اين محو شدن با رها كردن هوس‌ها تحقق نمي‌يابد. براي رسيدن به خدا بايد از خود گذشت ولي اين بي‌نفسي با نظارة محض افكار و اميال صورت نمي‌گيرد. راه درست عشق ورزي از ميان برداشتن نفس است، نه تعطيل كردن تفكر، بايد اراده و اميال خود را پيش خداوند قرباني كني تا او تو و هستي‌ات را بپذيرد. بايد خود را به او بدهي تا او خود را در تو ببارد و جاري سازد و جانت را از نور و حضور خود لبريز سازد.

* عفت کیمیای مقدس

عشق در طرح نخست و پيش از كشف عشق الاهي از خودخواهی نفس پرستي خالی نیست و اگر چه بسیار پاک به نظرآید، لذت طلبی‌ها و شهوترانی‌هایی را در خود پنهان دارد. برای همین نیازمند مهار و تطهیر است و باید تقدیس شود. با مهار عشق در حقیقت عشق از نفسانیت خالی می شود و نفس در آن می‌میرد و عشق خالص می‌ماند. بردباری و خودداری و رنج و سختی آن عشق را و نيز عاشق را تهذیب می‌کند. اگر چه در آغاز عشقی حرام باشد اما با مهار و عفت ورزی، روی عشق و دل عاشق از حرام به حرم می‌گردد و به حریم اسرار الاهی راه می‌یابد. و شاهد اسراری می‌شود که از نظرها پنهان بوده، کلیدش عشق ناب است. هم از این رو رسول اکرم ص فرمودند: «مَن عَشَقَ و عَفَّ و کَتَمَ ثُمَّ ماتَ ماتَ شهیداً.»[100] كسي كه عاشق شود و خود داري ورزد و بپوشاند سپس بميرد، شهيد است.

این شهادت، شهادت اکبر است که در جهاد اکبر یعنی جهاد با نفس نصیب مجاهدان راه خدا می‌شود. چنانکه در حدیث معراج در بارة اولیاء خدا فرمود: «مردمان در عمرشان یک بار می میرند. اما آنها روزی هفتاد بار در اثر مجاهده بانفس و مخالفت با هوس ها مرگ را تجربه می کنند.» و بدون تردید تولد را و گذر از این جهان و دیدار خدا و اسرار پنهان هستی و زندگی را که امام علی (ع) فرمود: «اگر همة حجاب ها را برگیرند بر آگاهی و یقینم افزوده نمی شود.»

عشق در طرح نخست به نوعی آزمون ابراهیمی است. آزمون به قربان گاه رفتن و قربانی کردن. فروپوشیدن عشق و مهار آن یعنی آتش را در دست گرفتن و از دل بیرون انداختن؛ اما براستی این آتش که با اختیار نیامد تا با اختیار رود. پس نمی‌توان این آتش را از دل برون راند. راز عشق عفیف همین جاست دقیقاً وقتی که شخص عزم عفت کرده، برای مهار عشقش قیام می‌کند، و نفس خویش را به قربانگاه می برد، قربانی او قبول شده و ندایی از ژرفای جان برمی‌آید که او را به سوی خود می‌خواند. ندایی که می‌گوید این آتش به دست تو تقدیس شد و شایستگی خداوند را پیدا کرد تو این عشق را به پلیدی نیالودی پس بگذار در دلت بماند که عشق تو، که دلت، برگزیده شد و این دل خانة خدا گردید.

آري عشق را نمي‌توان از دل بيرون راند، همانطور که تیغ گلوی اسماعیل را نبرید. چون به محض شكل گرفتن عزم نيك به او خواهي رسيد و او از نزديك‌ترين است و راهش كوتاه.[101] عفت‌ورزی در عشق‌های ناپاک موجب تقدیس عشق است و اگر عشق مقدس شود آنگاه معشوق حقیقی پرده از روی می‌اندازد و عشق خاک آلودی که از زمین سردرآورده بود، پاک و طاهر به آسمان ها پرمی‌کشد. و روح آدمی را بالا می‌برد.[102]

وقتی که عشق در دل پنهان داشته می‌شود همانند آتشی پلیدی‌های درون را می‌سوزد و هر آنچه الاهی است می‌ماند و سرانجام معشوق حقیقی کشف می‌شود. عشق در طرح نخست که آشکار یا پنهان کامجویی و خودخواهی را همراه دارد اگر کمی نگهداشته شود دگرگونی عظیمی در انسان پدید آورده، در حالی که خودش پاك و پيراسته می‌شود، تمام هستی آدمی را نیز تقدیس می‌کند.

شادباش ای عشق خوش سودای ما           ای طبیب جمله علت های ما

ای دوای نخوت و ناموس ما                       ای تو افلاطون و جالینوس ما

عشق شهوانی و نیروی جنسی حامل انرژی بالایی است و بدون تردید از آن نیلوفری هزار برگ خواهد رویید اما نه با رها کردن این نیرو و سردی و افسردگی پس از آن ـ این طور توان شخص فروکاهیده شده، رمقی برای سیر به سوی خداوند باقی نمی‌ماند. ـ با کمی بردباری و خودداری این انرژی به طور فزاینده‌ای تراکم یافته، قدرتمند می‌شود و به نور و نیروی بی‌کران مبدّل می‌گردد. و صد البته مهار و بكار گيري اين نيروي عظيم دشوار است. نیرویی که انسان را به چیز دیگری تبدیل کرده، آمادگي برقراري پيوند با خداوند و احساس راستین یگانگی با او را ايجاد مي‌كند. چنين کسی خداوند را به تماشاخانة دل آورده، پرده از حسن و لطف و جمال او برمي‌گیرد.

در حالی که برهم نهادن گوشة چشم بصیرت‌های شگفت‌انگیز درون را می‌گشاید و روشنی می‌بخشد[103] مهار کردن زبانه‌های سرکش و سوزان عشق چه انقلابی در درون برپاخواهد ساخت؟ و براستی چه چیزی غیر از عشق می‌تواند بشر خاکی را به انسان خدایی متحول سازد؟ آیا در سکس آزاد این تحول تحقق می‌یابد، یا با خود داری و فروپوشاندن عشق و بازگرداندن نیروی عظیم عشق به درون برای خودکاوی و خودسازي؟

بدون تردید با رها کردن عشق جنسی به لذتی جسمانی می‌رسیم و بر اثر تکرار این رفتار نسبت به آن شرطی شده و به محض برانگیخته شدن تمایات شهوانی یا عشق جنسی به سوی آن حرکت می کنیم. چون هیچ خط قرمزی وجود ندارد، هیچ چراغی در این راه روشن نیست تا بی راهه از راه بازشناخته شود. فقط هنگامی که رمقی باقی نمی ماند و نیروی زیادی در کار نیست به درون کاوی می پردازیم و آن هم براستی خودکاوی نیست، استراحتی برای بازگشت مجدد به لذت زودیاب و زودگذر حسی است. براستی چقدر فاصله است بین این کاوش سست و بی رمق، و ژرف جویی پرانرژی در خویشتن در پی مهار هوس و خود داری از رهایی عشق جنسی. نیروی عشق و انرژی جنسی مهار شده وقتی به درون باز می گردد به طور معجزه آسایی برکت و افزایش می یابد و انسان را بسیار نیرومند و بابصیرت می سازد. و وضعیت آرامش پایدار، شادمانی عمیق، احساس رضایت و اقتدار و روشن بینی را ایجاد می کند. چنانکه خدا را می تواند ببیند و عشق حقیقی را در دیدار با معشوق حقیقی کشف نماید.

وقتی انسان خواسته های هوس خویش را بی پروا ارضا می کند، لذت حاصل از آن انسان را به گردابی از لذت طلبی فرومی کشد که هر بار بیرون آمدن از آن سخت تر می شود. خود اشو در سالهای آخر عمر هنوز زیاده خواهی‌اش در لذت های این جهانی پایان نگرفته بود. هنگام اقامت در امریکا، نود رلزریز داشت که بعضی از قسمت هایش طلاکاری شده بود. مدیر برنامه هایش درپاسخ به این پرسش که چرا اشو این تعداد ماشین دارد اعلامی کرده بود: او بسیار ماشین دوست دارد و می خواهیم تعداد این خودروها را به سیصد و شست و پنج دستگاه برسانیم تا برای هر روز سال یک ماشین داشته باشد.[104]

* عشق مجازی در طرح دوم

پس از کشف عشق الاهی و برداشتن اولین گام در به اختیار آوردن عشق، نوبت به عشق مجازی در طرح دوم می‌رسد و آن پرورش عشق و پایداری و استقامت در عشق‌ورزی ست؛ تا به این ترتیب بیاموزیم که چگونه عشق الاهی را در فراز و فرودهای زندگی از یاد نبریم و همواره بر آن پایداری بمانیم. بسیاری از مردم عشق الاهی را تجربه می‌کنند اما مهارت نگهداری و پایداری بر آن را ندارند. آفت بزرگ دنیا و زندگی در این جهان غفلت و از یاد بردن است. امور عظیم برای ما عادی و تکراری می‌شود و عظمت آنها از نظرمان می‌رود. مسائل خطیر و حساس، پیش پا افتاده شده و اهمیت خود را از دست می‌دهند. عشق پروردگار هم از این روند خارج نیست. اگر چه توفیق کشف آن را بیابیم اما در گیرودار روزمرگی‌ها آن را از یاد برده و فراموش می‌کنیم.

برای ما که در این دنیا به سرمی‌بریم و با حواس ظاهری و نیازهای مادی سرگرم هستیم، خدای نامحسوس از یاد رفتنی است. به اين خاطر خداوند نشانه‌های خویش را در عالم گسترانده تا این غفلت‌ها را بزداید و فراموشی‌ها را در جاري زلال آیات و نشانه‌ها بشوید. برای قدرتش، زیبایی‌اش، بخشش‌اش و همة جلوه‌های کمالش آیات و نشانه‌هایی را متجلی نموده، مودت و عشق میان همسران را نیز نشانه‌ای روشن برای عشق خویش قرار داده است. تا قطره‌ای از عشق او را احساس کرده، برای او و به یاد او عشق بورزيم. بنابراین «از نشانه‌ها و آیات خداوند مهربان این است که از شما برای‌تان همسرانی آفرید تا با آنها آرامش گیرید و عشق و محبت را در میان‌تان قرار داد. براستی که در این‌ها نشانه‌هایی برای اندیشمندان است.»[105]

در پیوند زناشویی و رابطه همسری عشقی قرار داده شده که کارگاه پایداری در عشق الاهی است. وقتی زن و مرد یا دختر و پسری که رابطة همسری دارند، عشق و کشش به یکدیگر را احساس می کنند، لازم است آن را با لطف و نرمی بپذیرند و در قلب و تن خویش جریان دهند و در حالی که غرق این احساس شورانگیزند، به مبدأ این عشق بیندیشند و کشش و جذبة الاهی را به یادآورند. و بدانند این نیاز و ارضاء و لذت در برابر نیاز به او و احساس رضایت از رابطه با او و لذت از پیوند با خداوند بسیار ناچیز است و این تنها پرتوی از آن خورشید هستی بخش است که از روزنة وجود آفریده ای کوچک در اقیانوس آفرینش بر دل او تابیده است.

وقتی انسان به جای اینکه در این پرتو محدود اسیر شود، از این روزنه سر برکشد و خورشید را بنگرد، آنگاه تمام هستی را روشن و سرشار از عشق ديده، با درک حضور خداوندگار عشق و رحمت، تمام آیات و نشانه ها نشانة عشق می شود. و ژرفای این سخن را درمی یابد که «حقیقتاً آسمان ها با عشق برپاست.»[106] در این صورت عشق همسری معنایی عظیم و مقدس پیدا کرده، ارضا کننده تر، لذت بخش تر و پایدارتر می ماند. تماشای عشق همسری به منزلة آیینه‌ای ست که عشق الاهی در آن انعکاس یافته و گره خوردن این عشق زمینی با عشق آسمانی رابطة شخص را با هر دو عشق مستحکم تر می سازد. زیرا برای موجودی که با پاره ای از زمین و پرتوی از آسمان سرشته شده و تن خاکی و روحی افلاکی دارد، نه عشق زمینی به تنهایی رضایت بخش است و نه عشق آسمانی محض نشاط انگیز و پایدار می‌ماند. برای کامیابی و پایداری در عشق تعادل و استقامت لازم است و این تعادل با ترکیبی از عشق حقیقی و مجازی و اهداف معقول زندگی نظیر گسترش روابط اجتماعی و تداوم نسل ایجاد می شود و در سایة این تعادل هم عشق حقیقی پایدار می ماند و هم عشق مجازی متعهدانه می شود.

پروردگار نه تنها آتش عشق و مودت میان همسران را در پرتو عشق و رحمت خویش برافروخت و از حرارت آن روح انسان را گرمی و هیجان بخشید، بلکه تداوم نسل بشر را نیز در همین عشق ورزی قرار داد، تا فراموش نکنند که از رحمت و عشق آفریده شده اند و به سوی آن باز خواهند گشت. همانطور که روح انسان از خداست و جلوة رحمت گسترده ای ست که آفرینش و کمال موجودات را رقم زده،[107] جسم انسان هم محصول بارقه ای از عشق اوست که زن و مرد را به هم رسانده. بدنی که از عشق پدید می آید می تواند با روحی همراه شود که از تجلی عشق الاهی است. و هر چه این عشق ناب تر باشد و تن پاک تر منعقد شود، پذیرای روحی زلال تر و زیباتر می شود.

اشو به دنبال نفي خانواده و تعريف كموني كه روابط سكس و عشق جنسي در آن آزاد است. تداوم نسل را به عهدة لوله‌هاي آزمايشگاهي واگذاشته، با الهام از هاكسلي در كتاب «دنياي متهور نو» مي‌گويد: «تلقيح مصنوعي تنها شيوة علمي براي داشتن بهترين اولاد است. ما بايد اين انديشة كهنه را از سرمان بيندازيم كه مي‌گويد «من پدر هستم.» ما بايد اين انديشه را خلق كنيم كه «من بهترين فرزند را انتخاب كرده‌ام.»… به اين طريق بايد ارزش‌ها را دگرگون كرد… تو مي‌خواهي بچه‌دار شوي و اگر واقعاً عاشق بچه باشي، دوست‌داري حتي الامكان بهترين بچه را داشته باشي. بنابراين، ديگر نبايد نگران باشي كه چه كسي اسپرم و چه كسي زهدان خود را براي پرورش جنين در اختيار قرار مي‌دهد.»[108] به اين ترتيب «چون كودك از طريق آميزش جنسي به عمل نمي‌آيد، آميزش جنسي به صورت كامجويي و لذتي محض در مي‌آيد و ديگر هيچ مسئوليت يا خطري با آن همراه نيست.»[109] به اين صورت آنچه مي‌توانست به طور طبيعي مهار رفتار جنسي بي‌قاعده باشد، از ميان برداشته مي‌شود. و اشو به خدايش مي‌رسد!

* جمع دو طرح در یک رابطه

تفکیك بین دو طرح عشق مجازی به معنای تجربة دو مورد متفاوت در رابطة عاشقانه نیست، بلکه تنها به معنای تماشای دو چهرة عشق و دو رابطة عاشقانه است. که در رابطه با یک معشوق هم می‌تواند رخ دهد. مثلاً دختر و پسری که می خواهند با هم ازدواج کنند، مدتی که طول می کشد تا آنها به هم برسند و در این زمان سوز هجران و درد فراق را تجربه می کنند در واقع آزمودن عشق در طرح اول است. و پس از پیوند زناشویی عشق در طرح دوم را تجربه می‌کنند. البته در صورتی که در دورة فراق و جدایی به کشف عشق حقیقی نائل شوند و پس از پیوند همراه با کشف و پیدایش عشق حقیقی به تجربه و تمرین پایداری در عشق حقیقی در صورت عشق مجازی وارد شده، بدین‌سان عشق مجازی در طرح دوم را بیازمایند.

در این شرایط عشق آنها سایه‌ای از عشق حقیقی و الاهی خواهد بود و «وصال در عشق حقیقی عاشق را با جمال و کمال بیشتر آشنا می‌کند.»[110] از این روی پيوندي كه همراه با كشف عشق حقيقي باشد دو عاشق را بسان آينه‌اي خدانما در برابر هم قرار داده و در يكديگر جمال و كمال حق را به تماشا نشسته، می‌توانند عشقی ریشه‌دار و پایدار را تجربه کنند. در اين صورت با اينكه هوس خود را به طور متعادلي برآورده مي‌كنند، قلب‌شان را با عشقی الاهی و عشق الاهی مأنوس‌تر مي‌سازند. این عشق نردبانی است که برای سیر به آسمان در زمین نسب شده و سنت لازم کسی است که به معراج رفت و کامل‌ترین سیر آسمانی را تجربه کرد.[111] اشو اما این راه را نشناخته و این پل را برای پیروانش شکسته است. او خدا را در زمین خلاصه کرده و در حد لذت و خوشی ناپایدار این جهانی فروکاهیده است. و سیر معنوی انسان را به سوی مردابی قرار داده که امید واهی به رویش نیلوفر در آن دارد. و حال این که نیلوفر هزار برگ روییده و تمام جهان‌های مادی و معنوی پر از رنگ و بوی اوست. و عاشقان کویش ندای «عمیت عینٌ لاتراک»[112] (كور باد چشمي كه تو ار نبيند.) سرداده‌اند.

آزمودن عشق مجازی در دو طرح با یک معشوق در فرهنگ‌هایی امکان دارد که بین آشنایی و پیوند فاصله‌ای را تعریف کرده‌اند و عشق و وصال یکی نیست. در حقیقت فرصتی می‌دهند تا نهال عشق کمی ریشه بگیرد و به اصل خود نزدیک شود، آنگاه وصل فرارسد. زيرا دست نيافتني بودن و عزت و غرور معشوق جذابيت آور و دلرباست.[113] در فرهنگ‌هایی که بین خواستن و رسیدن فاصله‌ای نیست، این فرصت تباه شده، وصال براستی قتلگاه عشق می‌گردد. و طرفین زمان کشف یکدیگر و درک معنا و شکوه عشق میان خودشان و رسیدن به عشق حقیقی را از دست داده، نمی‌توانند با درک عمیق نیاز به یکدیگر و انتظار وصال، به اوج عشق ورزی و نهایت لذت پیوند برسند و با این تجربه در عشق پروردگارشان شناور شوند.

بدون ترديد لذت‌ها و كاميابي‌هاي اين جهان مي‌تواند پنجره‌اي به روي خداوند و لطف بي‌پايان و عشق بي‌كران او باشد. اما در صورتي كه در سطح اين لذت‌ها و بهره‌هاي دنيايي نمانده، آنها را هدف قرار ندهيم، بلكه خدا را بخواهيم و آنچه او مي‌خواهد را مشتاقانه بپذيريم. محنتش را با عشق بردباري آوريم و نعمتش را محتاجانه بهرمند شويم. نه در لذت چنان غرق شويم كه عظمت و جلالش فراموش شود و نه چنان بر خود تنگ بگيريم كه لطف و رحمتش از ياد رود.

اشو عشق ورزي افسارگستخته و بي‌قيد را ماية شكوفايي نيروهاي درون معرفي مي‌كند همين طور يله و بي‌مهابا ماية‌ رسيدن به خداوند خويش مي‌داند. «تانترا فيلسوف بزرگ شرقي، آميزش را مقدس و مهم‌ترين انرژي حيات مي‌خواند. كلّ دگرگوني قرار است از طريق اين انرژي اتفاق بيفتد.»[114]

در حالی که عشق انرژی است و اگر آن را رها کنی کاهش می‌یابد، به اتمام می‌رسد و فرسوده می گردد. اما با حفظ آن می‌توان خود را دگرگون کرد. اگر شخص بتواند کمی عشق و شور درونی را پنهان دارد و آن را با جان خود بیامیزد هم عشقش ناب تر و نورانی‌تر می‌شود و هم خودش نیرومندتر و زلال‌تر می شود. عشق آتش است و از این که دغدغه ایجاد می کند نباید ترسید. اگر این آتش در درون نگهداشته شود ناخالصی ها را ذوب می کند و به عشق خالصی که به معشوق حقیقی رسیده تبدیل می شود و به تمام هستی که جلوة حق تعالی است عشق می ورزد. نه اينكه تحمل معشوق خود را نيز نداشته، از آن خسته و رانده شود.

در صورت نگهداشتن عشق از هرزه گردي و پايداري در عشق همسري است كه مرزهای موهوم از بین رفته، به وسعت آسمان ها و زمین گسترش پیدا می‌کند و براستی سرای خداوند ‌شده، نور او به جلوة تمام تجلي مي‌كند. بی وقفه رها کردن عشق یعنی از دست دادن این کیمیا پیش از آن که هستی‌مان را به زر ناب مبدل سازد. عشق زمینی مقدمة عشق آسمانی است به شرط اینکه این کیمیا کارگر شود.

* سردی و گرمی عشق

پس از این که عشق درون انسان را کیمیا کرد و او را به عشق حقیقی نزدیک ساخت، نوبت به ریشه‌دار کردن و پایدار نمودن عشق می‌رسد. یکی از امور مهمی که در عشق زمینی باید فراگرفت توان کنار آمدن با سردی و گرمی عشق، و مهارت گذر از پستی و بلندی‌های آن است. و تو مپندار که این سردی و گرمی وصف عشق زمینی است و عشق الاهی را با فراز و فرود چه کار که آن معشوق بی‌نقص هماره در فراز است و عشقش به سردی نمی‌گراید. نکته این است که سردی و گرمی و قبض و بسط نه وصف عشق که شرح حال عاشق است و او تا در زمین است چه اسیر عشق زمینی باشد و چه آزاد شدة عشق الاهی، اوج و افول را تجربه می‌کند و باید مهارت عبور از این بحران‌ها را به دست آورد.

در دنیایی که زمین و آسمانش زمستان و بهار را می‌بیند دل‌ها نیز حال و هوای خزان و بهار را به خود می‌گیرد. با عشق ملموس زمینی و تمرین پایداری در آن، می‌آموزیم که چه طور اقبال و ادبار قلب[115] را با هم جمع کنیم و روح را در حضور معشوق ازلی غرق سازیم. هم از این رو رسول اکرم فرمودند طلاق مقبوض‌ترین حلال نزد خداوند است.[116] زیرا کناره گرفتن و عرصه را خالی کردن از ضعف است و کنار آمدن و ماندن قدرت. البته مسلماً منظورشان این نبوده که زندگی را بدون عشق ادامه دهید. بلکه دلالت این فرمایش این است که سزاوار است پیوند زناشویی را که انباشته از آیات مودت و رحمت است حفظ کرده، با زنده نگهداشتن عشق زندگی را استمرار بخشید.

برای کسی که ژرفای عشق الاهی را درک کرده و از عشق در طرح اول گذشته، پایداری در عشق مجازی سهل است. در گرما و شور عشق زمینی كه آیات رحمت و مودت است معشوق ازلي را می‌بیند و آنگاه که عشقش به سردی می گراید هوشیار می‌شود که خداوند و عشق او را از یاد برده و عشق الاهیش فرود آمده ‌است. پس کاهش و تنشی که در عشق زمینی‌اش پدید می‌آید تذکری است تا به قلبش بازگردد و عشق حقیقی را يادآورد. به محض این یادآوری و احیای دل عشق زمین‌اش نیز از جز به مد برآمده، پرشور موج می‌زند. بدین‌سان عشق زمینی در طرح دوم راهی می‌شود برای تمرین و مهارت در پایداری عشق ورزی.

اشو مي‌پندارد در اثر تداوم عشقي مصنوعي و پلاستيكي پديد مي‌آيد. عشقي كه زنده نيست و مثل گلهاي مصنوعي روح و حيات ندارد.[117] استدلال او اين است كه انسان اگر تغيير كند و روبه رشد با شد نسبت‌هايش عوض مي‌شود. «اگر كسي تغيير كند، سازگاري گسيخته مي‌شود.»[118] بنابراين انسان زنده رشد مي‌كند و تغيير مي‌يابد، پس عشقش نيز بايد عوض شود. در حالي كه اين تحول يك تحول دروني است كسي كه اين تحول را تجربه مي‌كند ادراكات و زندگي‌اش سطح برتر يافته و نسبت‌هاي گذشته‌اش كيفيت ديگري پيدا مي‌كند. چنين شخصی از همسر خود تنها به جهت تکرار و تداوم رابطه خسته و سرد نشده، خدا را در این جلوه‌اش می‌بیند و می‌تواند هر روز و هر لحظه از منظری تازه به همسر خود بنگرد گویی او را برای اولین بار دیده و از نو او را کشف می‌کند. چون خداوند هر لحظه جلوه‌ای تازه می‌نماید و لطف و حسن و قدرت و رحمت و جذبه و جمالش پایان و نهایت ندارد. کسی که او را یافته جهان را و عشقش را همواره تازه و تازه‌تر می‌یابد و از شور و شادمانی سرشار می‌شود.

اشو افزايش و تورم عشق جنسي را توصيه مي‌كند در حالي كه «تورم آميزش جنسي مثل تورم پول در بازار به كاهش ارزش مي‌انجامد.»[119] در اين صورت نمي‌توان در اين وضعيت ارزش‌هاي والاي عشق را درك كرد و سرد و گرمي و اوج و افول در عشق و رابطه طبيعي خواهد شد. با محدوديت و مهار عشق و ژرفايش آن در رابطة زناشويي است كه مي‌توان به اسرار آيات مودت و رحمت پي برد و خداوند را با صد هزار جلوه تماشا كرد. در اين صورت اما عشق همواره گرم و پر شور خواهد بود و سردي و افسردگي و خستگي بسيار سطحي،‌ گذرا و از بين رفتني خواهد بود.

اشو از ديدن اين ژرفاي عشق محروم است زيرا خداي حقيقي را كنار گذاشته و بر آستان هوس سجده آورده،‌ رابطة همسري را از شكوه الاهي تهي كرده است. هم از اين رو روابط ناپايدار و دور از پيوند عميق همسري را توصيه كرده، در حد عشقي سست و در سطح لذت و شادي را تجربه مي‌كند و از لذت و شادماني عميق و پايدار و روبه افزايش عاشقان و عفيف و وفادار بي‌خبر است. او از همسري زني همشه در دسترس و مردي هميشه آماده مي‌فهمد و از اين رو آن را مذمت كرده، روابطي آزاد با كساني كه هميشه در دسترس نبوده‌ و نيستند و بوي تازگي مي‌دهند را توصيه مي‌كند. «عاشق باش. اما نباید فکر کنی بلافاصله زنی در دسترس تو خواهد بود چنین انتظاری نباید داشت. زن را فقط به مرتبه همسر بودن تنزل نده. تنها آنگاه در خطر زندگی خواهی کرد. مرد را هم فقط به شوهر تنزل نده. چون شوهر مفهوم زیبایی نیست. اجازه دهید مردتان مرد و زن‌تان زن باقی بماند و فردای‌تان را قابل پیش بینی نکنید.»[120] اشو از مشاهدة تازگي جلوه‌هاي نامحدود خداوند در آينة وجود همسر و تجربة شور و هيجان و لذت اين تماشا محروم است؛ از اين رو تعليق ميان گسيختگي و پيوند روابط عاشقانه را جايگزين اين شور و هيجان معنا بخش و روبه آسمان مي‌كند.

*مهارت‌هاي عشق‌ورزي

وقتي عشق زناشويي در پيوند با عشق نامحدود حقيقي درك شود،‌ آنگاه تمام روابط عاشقانة ميان زن و مرد معاني ژرف و نامتناهي خواهند يافت. نوازش‌ها و بوسه‌هاشان عبادت، هر نگاه و لبخند عاشقانة‌شان برترين صدقه و هم آغوشي و عشق ورزي‌‌شان فوران عشق و نور خداوند است. و چگونه ممكن است از اين بوسه‌، نگاه،‌ لبخند و عشق‌ورزي خسته شد. اينجا هفت آسمان معني و روشنايي، تجلي حضور دارد و عشقي كه به عشق الاهي متصل شده است تا ابد تازه و گرم و شورانگيز خواهد بود. و به بيان دقيق‌تر خواهد شد. زيرا عشقي در حركت نو شونده و پر ظرفيت است. عشقي كه همانند قطره‌اي افتاده در آغوش اقيانوس، از حد و مرز خود فراتر رفته و به دريايي بي‌كران تبديل شده است.

قطره درياست اگر با درياست                        ور نه او قطره و دريا درياست

اين عشق سرشار از صداقت و وفاداري است عشقي كه عاشق را از هر كس ديگر بي‌نياز مي‌كند. عشقي كه عشق به تمام هستي و جهان و انسان‌ها از آن سرچشمه‌ مي‌گيرد. اين عشق معنوي آنقدر ارضا كننده است كه ديگر هوسي را در عاشق باقي نگذاشته، تمام وجودش را با رحمت گستردة خداوند يكي مي‌سازد و از عشق لبريز مي‌كند.

اشو نيز به روابط هوس‌ناك خود و پيووانش جنبه‌اي معنوي مي‌دهد، كه البته از ستايش انرژي جنسي و پرستش شادي و لذت آن چندان فراتر نمي‌رود. «تانترا می گوید قبل از عشق بازی با یک زن یا یک مرد، ابتدا دعا کن زیرا در این جا دیدار ملکوتی انرژی ها در راه است. خدا تو را احاطه خواهد کرد. هر جا دو عاشق هست، خدا آنجا ست. هر جا که انرژهاي دو عاشق به هم می رسند و به هم می‌آمیزند زندگی آنجاست. زنده به شایسته ترین وجه، خدا تو را احاطه می‌کند. کلیساها خالی اند و کابین های عشق مملو از خدایند.»[121]

بدون ترديد عشق جنسي كه به عشق حقيقي متصل شده است بدن زن و مرد را براي يكديگر به محراب عبادت و ياد خداوند تبديل مي‌كند. هم از اين رو محترم است و در تعاليم اسلامي توصيه شده است كه پاكيزه، آراسته، با طهارت كامل و با ياد خداوند به حريم رابطة عاشقانه وارد شويد. چنان كه گويي به معبد و محراب عبادت مي‌رويد. تن عبادتگاهي است كه روح در آن به عبادت معشوق ازلي گماشته شده و در رابطة عاشقانه‌اي كه دو روح به هم نزديك شده، عطر يگانگي و اتحاد را استشمام مي‌كنند، تن هر كدام معبد روح ديگري است و پاك و مقدس براي ياد خداوند و تسبيح و ستايش و شكرگذاري از او. در اين رابطه لذت هدف نيست، لذت پاداش اين همه معرفت و عبادت و شكرگذاري است. و لذتي كه بدون هدف گيري مي‌آيد، بسيار سرور انگيز و لذت بخش است. و پس از اتمام روح ارضا شده چنان اوجي گرفته است كه هيچ افول و پاياني را احساس نمي‌كند. در اين رابطه تن‌ها و روح‌ها، پيوند با خدا و عبادت و ياد و سپاس او هدف بود و او همواره هست و حضورش هيچ گاه به غيبت و نورش به ظلمت تغيير نمي‌كند. تا او هست عبادت هست،‌ عشق هست و پاداش‌هاي برتر از انتظار و استحقاق‌اش باقي است.

اشو ظاهراً حرف‌هايي كه به اين معاني نزديك مي‌شود، به زبان آورده و مي‌گويد: «صورت هم از خداست. او در صورت هم وجود دارد. هيچ چيز صورت عيب و ايرادي ندارد. مشكل وقتي پيش مي‌آيد كه شما فكر مي‌كنيد كه صورت همه چيز است. نيازي به تعالي صورت نيست، فقط نياز است كه صورت درك شود. صورت بسيار زيباست، بدن بسيار زيباست. اما فكر نكنيد كه بدن همه چيز است. چيزهاي بيشتري وجود دارد. چيزهاي عميق‌تري وجود دارد كه با چشم قابل مشاهده نيست.»[122]

اگر به راستي اين را باور داريد و در وراي صورت و تن حقايق ديگري را مي‌بينيد،‌ و آنچه مي‌بينيد، فقط تجربة اميال از موضع ناظر در مراقبه نبوده، بلكه حضور خداوند و عشق و كمال نامتناهي او را درك مي‌كنيد، ديگر لطف اين عشق عميق پاياني نخواهد داشت و در اثر تداوم مصنوعي و پلاستيكي نشده، با تعويض معشوق و در جستجوي تني ديگر برآمدن سازگار نخواهد بود. بلكه تاخت زدن معشوق و دنبال كيس جديد رفتن بي‌معني مي‌شود. اگر فقط همين تن را ببيني، عشقت افول مي‌كند چون اين محدود است، اما اگر اين تن و اين عشق دريچه‌اي براي زيارت كمال و جمال مطلق و هستي محض باشد، آنگاه از اين پنجره خسته نخواهي شد، بلكه اين پنجره هر روز و هر لحظه منظرة نوين و جلوة‌ تازه‌اي پيدا مي‌كند. موقعي از آن خسته مي‌شوي كه نتواني آن را به نامتناهي مربوط سازي در خود آن فروماني.

اشو سخنان بزرگان عرفان را خوانده و شنيده و تكرار مي‌كند، اما به معاني و لوازم آنها توجهي نداشته، باز به اصل حرف و هوس خويش بازمي‌گردد.

نتيجه گيري

اشو در سدد توجيه لذت‌طلبي است و براي اين كار از خدا، عرفان و معنويت مايه مي‌گذارد. او در مواردي عشق جنسي را مانعي معرفي مي‌كند كه مطمئن‌‌ترين راه برطرف كردن آن برداشتن مرزها و محدوديت‌هاي جنسي است. در موارد ديگري آن را وسيله‌ نه هدف و مرحله‌اي گذرا دانسته، تأكيد مي‌كند كه عشق جنسي ابزار و وسيله‌اي براي سير و سلوك است. و در نهايت نظرش اين است كه هدف همين لذت و شادماني در روابط جنسي و عشق‌بازي است.

تمام كوشش او در تبيين و تعليم تز «عشق + مراقبه» اين است كه مراقبه لذت و شادي لحظة عشق‌بازي را افزايش داده و اندوه و افسردگي پس از آن را فروكاهيده، تحمل پذيرتر مي‌كند. اهميت و ضرورت آميختن يا جمع ميان عشق و مراقبه به اين خاطر است كه ذهن هم موقع لذت بردن مزاحم بوده، مانع اين مي‌شود كه با تمام حواست از معاشقه لذت ببري و هم پس از آن اندوه به بار مي‌آورد. زيرا به گذشته معطوف است و خاطراتي به همراه دارد، خاطراتي از پايان لذت از خطاهايي كه وجدان اخلاقي آنها را نپذيرفته، با طبيعت و فطرت انسان سازگار نيست. هم از اين رو توصيه مي‌كند كه ذهن و انديشه را در فرايند مراقبه كنار گذاشته، از اميال و هوس‌هاي طبيعي خود پيروي كنيد، تا از لذت و خوشي زندگي بهرمند شويد. «نداي درونتان را ارج بنهيد و از آن اطاعت كنيد. بخاطر داشته باشيد: من تضمين نمي‌كنم كه آن ندا هميشه شما را به راه راست هدايت كند. بيشتر اوقات شما را به گمراهي مي‌برد،… اين حق شماست كه آزادانه به گمراهي برويد. اين بخشي از كرامت شماست. حتي در مقابل خداوند بايستيد. …درستي و نادرستي امور را به كنار بگذاريد.»[123]

گريز اشو از خويش و از گذشته تا حدي است كه بارها نام خود را تغيير داده[124] و تصريح مي‌كند كه گذشته ارزش يادآوري ندارد. و نيز مي‌گويد كه «من پاسخگوي حرف‌هاي ديروزم نيستم.»[125] او مي‌كوشد بحران معنويت انسان معاصر را بدون تغيير در شالوده‌هاي فكري و اصول اخلاقي آن برطرف سازد لذا معنويت و عرفان را در همين هوس‌پرستي تزريق كرده، تفسيري از عرفان ارائه مي‌دهد كه اميال و اهواء انسان هبوط كرده و از خدا دور افتاده را مباح شمرده و تأمين كند. و همين كامجويي‌ها را خدا معرفي مي‌كند و در اين باره از ميراث و ادبيات عرفاني شرق نهايت سوء استفاده و تحريف را اعمال مي‌كند. در يك كلام اوشو يك فريب بزرگ در آستانة هزارة سوم بود كه خودفريبي انسان معاصر براي توجيه هوس‌راني‌ها و ناداني‌هايش را نمايندگي كرد. و اين اعتراف اوست كه خود را «سرآغاز خودآگاهي مذهبي كاملاً نويني»[126] معرفي كرده و در بارة مذهب و اين طور اظهار نظر مي‌كند كه: «همه آيين‌ها بر پايه دستاويزي ساختگي بنا شده است. همه شيوه‌ها دروغين اند… مي‌توان دستاويزهاي تازه‌اي به بار آورده و دين‌هاي تازه‌اي پديد آورد. دستاويزهاي كهنه فرسوده مي‌شوند. دروغ‌هاي كهنه از رنگ و بو مي‌افتند و به دروغ‌هاي نوتري نياز خواهد بود.»[127]

 

پاورقی ها

[1][1] عبهر العاشقين ص 42.

[2] ساراها 3 ص61 تا 64.

[3] كدارنات تيواردي، دين شناسي تطبيقي. ترجمة مرضيه شنكايي. تهران: انتشارات سمت 1381 چاپ اول. ص48 و 49.

[4] ساراها 3 ص91.

[5] یک فنجان چای ص145.

[6] داریوش شایگان. ادیان و مکتب‌هاي فلسفی هند ج2 ص 713.

[7] اديان و مكتب‌هاي فلسفي هند. ج2 ص716 تا 719.

[8] الماس های اشو ص240.

[9] ساراها 3 ص91.

[10] يك فنجان چاي ص100.

[11] ضربان قلب حقيقت مطلق ص27.

[12] يك فنجاني چاي ص228.

[13] الماس‌هاي اشو ص 296.

[14] ساراها 3 ص 125.

[15] شهامت ص80 تا 92.

[16] ساراها 4 ص15.

[17] شهامت ص47.

[18] الماس‌هاي اشو ص 105.

[19] الماس‌هاي اشو ص266.

[20] آفتاب در سايه ص72.

[21] در عرفان اسلامي قرائت قرآن كه تجلي خداوند  در اين جهان و نيز نماز كه پلي ميان حركت خلق و ثبات خداوند است توصيه شده و در خلال اينها تمركز بر صاحب كلام وحي و نيز معبودي كه فراتر از همة شكل‌ها و صورت‌ها و منزه از هر محدوديت و كاستي است، راهگشاي درك خداوند با تمام بساطت و اطلاق است.

[22] يك فنجان چاي ص4.

[23] الماس های اشو ص13.

[24] الماس‌هاي اشو ص341.

[25] پيوند ص162.

[26] امام علي ع در وصف دنيا فرمودند : سرورها مشوبٌ بالحزن. شادي آن با اندوه آميخته است. بحار الانوار ج7 ص 119.

[27] شهامت ص 179.

[28] الماس‌هاي اشو ص130.

[29] يك فنجان چاي ص49.

[30] ساراها 4 ص89.

[31] خلاقيت ص13.

[32] شهامت ص.125

[33] ساراها 4. ص107.

[34] آواز سکوت ص124و125.

[35] آواز سکوت ص125.

[36] پیوند ص 134.

[37] آواز سکوت ص131.

[38] آواز سکوت ص132.

[39] الماس های اشو ص230.

[40] عشق رقص زندگی ص 86 و 87.

[41] پيوند ص48.

[42] آيندة‌ طلايي ص98.

[43] روبرت نوزیک. پیوند عشق   مدرسه

[44] آيندة طلايي ص98.

[45] ساراها 3 ص 118 تا 124.

[46] شهامت ص 38.

[47] خلاقيت ص 113. و يك فنجان چاي ص 74.

[48] ساراها 3 ص 86.

[49] ساراها 3 ص 86.

[50] ساراها 3 ص 86.

[51] آواز سکوت ص124و125.

[52] پیوند ص114و128.

[53] عشق رقص زندگي ص86.

[54]«استغفرالله من کلّ لذة بغیر ذکرک و من کل راحتة بغیر انسک و من کل سرورٍ بغیر قربک.» امام سجاد (ع) مناجات الذاکرین. مفاتیح الجنان. باب اول: ادعیه. مناجات سیزدهم از مناجات خمس عشر.

[55] عشق رقص زندگی ص59تا65.

[56] اشو در دورة اقامتش در آمریکا شهری بنا کرده، در آنجا سکس آزاد اعلام می کند و در اجتماعاتشان هم جنس و غير همجنس در ملاء عام رفتار جنسي انجام مي‌دادند. مهندس جلال الدین آشتیانی، عرفان ج اول شمانیسم . ص230.

[57] الماس های اشو ص 231.

[58] شهامت ص178.

[59] شهامت ص 178.

[60] الماس های اشو ص 231.

[61] الماس های اشو ص240.

[62] الماس های اشو ص33.

[63] ضربان قلب حقيقت مطلق ص172.

[64] الماس های اشو ص 32.

[65] آيندة طلايي ص 42 و 43.

[66] و إذ اخذ ربك من بني آدم من ظهورهم ذريتهم الست بربكم قالوا بلي شهدنا… (اعراف /172)

[67] لقد خلقنا الانسان فی کبد. بلد/4. کبَد هو ألم الکبِد. المنجد.

[68] امام خمینی، دیوان اشعار. غزل عطریار ص179.

[69] يك فنجان چاي ص303.

[70] همان ص301.

[71] آواز سكوت ص 8.

[72] بحار الانوار ج 10 ص 103.

[73] ابن سينا تصريح مي‌كند كه عشق در همه انسان‌ها وجود دارد تا بتوانند به سوي كمال سير و سلوك كنند. رسائل ابن سينا ص375 به بعد.

[74] «عشق نوعي عباد است كه انسان در آن جز نياز و نيستي، هستي‌اي در خود مشاهده نمي‌كند.» روزبهان بقلي، عبهر العاشقين ص101.

[75] منتخب         ميزان الحكمه ح4270.

[76] دربارة غم‌افزايي عشق و تأثير آن در عشق حقيقي ن.ك: صدر المتألهين ، اسفار ج 7 ص 151. فرغاني ص230. ژان كلوده، حديث عشق در شرق ص 501ـ 515 و 314ـ 340.

[77] آواز سكوت ص66و67.

[78] آواز سکوت ص133.

[79] همان ص 133.

[80] ترجمان الاشواق ص91.

[81] فخرالدين عراقي، لمعات ص71.

[82] احمد غزالي، سوانح ص15و16.

[83] از خود بی خود

[84] اینما تولوا فثمّ وجه الله . بقره/115.

[85] ويليام چيتيك، راه عرفاني عشق ص276و277.

[86] آواز سکوت ص132و133.

[87] آواز سکوت ص133و134.

[88] آواز سکوت ص135.

[89] شهامت ص125.

[90] آواز سکوت ص288.

[91] آفتاب در سايه ص18.

[92] همان ص 18.

[93] یا حبیب القلوب یا طبیب القلوب یا طبیب النفوس یا مفرج الهموم یا کاشف الغموم . برگرفته از دعای جوشن کبیر.

[94] یا من اسمه دواء و ذکره شفاء. دعای کمیل.

[95] سلام قولاً من رب الرحیم . یس /58

[96] آواز سکوت ص124.

[97] آواز سکوت ص131.

[98] آواز سکوت ص132.

[99] فرغاني، مشارق الدري ص204.

[100] میزان الحکمه ح13028

[101] و أنّ الراحل اليك قريب المسافه. (دعاي ابوحمزة ثمالي)

[102] الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه. (فاطر/10)

[103] غضوا ابصارکم ترون العجائب. مستدرك الوسائل ج14. ص27.

[104] مهندس جلال الدین آشنياني، عرفان. ص231.

[105] و من آیاته أن خلق لکم من أنفسکم أزواجاً لتسکنوا إلیها و جعل بینکم مودة ً و رحمة إنّ فی ذلک لَآیاتٍ لقومٍ یتفکرون. (روم/21)

[106] «فإنّ بالعشق قامت السماوات.» امام خمینی، مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه. ص71.

[107] حب مبدأ سبب وجود عالم است.   ابن عربی فتوحات ج3 ص 167.

[108] آيندة طلايي ص88.

[109] آيندة طلايي ص87.

[110] حمید پارسانیا. دولت عاشقی فصلنامة کتاب نقد شماره 17.

[111] سورة اسراء آیه 1.

[112] حضرت اما م حسین علیه السلام، دعای عرفه. فراز پایانی.

[113] هلموت ريتر، درياي جان ج2 ص 43 ـ 45.

[114] الماس‌هاي اشو ص383.

[115] إن للقلوب إقبالٌ و إدبار…. منتخب ميزان الحكمه ص430، ح5323.

[116] منتخب ميزان الحكمه ص315. ح 3803

[117] پيوند ص238 و 122.

[118] پيوند ص96.

[119] ويكتور فرانكل، انسان در جستجوي معنا ص83.

[120] شهامت ص 141.

[121] الماس های اشو ص 117.

[122] آواز سكوت ص 288.

[123] شهامت ص26و27.

[124] اينك بركه اي كهن ص 41.

[125] ريشه‌ها و بالها ص175.

[126] الماس‌هاي اشو ص366.

[127] مراقبه هنر وجد و سرور ص20.

 

منابع:

  1. اشو، الماسه های اشو ترجمه مرجان فرجی تهران:‌ انتشارات فرودسی چاپ چهارم 1382.
  2. اُشن گوروجی (اشو) تفسیر آواهای شاهانة ساراها (تعلیمات تانترا 4) ترجمه هما ارژنگی تهران:‌ نشر حم چاپ اول 1383.
  3. اُشن گوروجی (اشو) تفسیر آواهای شاهانة ساراها (تعلیمات تانترا3) ترجمه هما ارژنگی. تهرات: نشر حم چاپ اول 1383.
  4. اشو، شهامت، ترجمة خدیجه تقی پور . تهران: انتشارات فردوسی چاپ دوم 1380.
  5. اشو، یک فنجان چای، ترجمه مسیحا برزگر. تهران: انتشارات دارینوش اول 1382.
  6. اشو، آوازسكوت، ترجمه میر جواد سید حسینی. اصفهان: انتشارات هودین چاپ اول 1384.
  7. اشو، پیوند. ترجمه عبدالعلی براتی . تهران: انتشارات نسیم دانش 85. دوم.
  8. اشو، خلاقيت، ترجمه مرجان فرجي. تهران:‌ انتشارات فردوسي. چاپ دوم 1380.
  9. اشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي‌پور و فرشيد قهرماني. تهران: انتشارات آويژه و انتشارات نگارستان كتاب. چاپ ششم 1381.
  10. اشو، ريشه‌ها و بالها. ترجمه مسيحا برزگر. تهران: انتشارات آويژ چ اول 1382.
  11. اشو، اينك بركه‌اي كهن. ترجمه سيروس سعدونديان. تهران:‌ انتشارات نگارستان چ دوم 1382.
  12. اشو، آينده طلايي، ترجمه مرجان فرجي. تهران: انتشارات فردوسي چاپ اول 1381.
  13. اشو، ضربان قلب حقيقت مطلق (تفسيري از ايشاباش اوپانيشاد) ترجمة لوئيز شنكايي. تهران: انتشارات فردوسي 1381 چاپ اول.
  14. اشو، آفتاب در سايه، مترجم عبدالعلي براتي. تهران: نشر نسيم دانش چاپ دوم 1382.
  15. اشو، مراقبه هنر وجد و سرور، ترجمه فرامرز جواهري نيا. تهران:‌ انتشارات فردوسي چ اول 1380.
  16. ويليام چيتيك، راه عرفاني عشق. ترجمه شهاب الدين عباسي تهران: نشر پيكان. چ اول 1382.
  17. ابوالحسن ديلمي، عطف الالف المألوف علي اللام المعطوف. مطبعه المعهد العلمي الفرنسي للآثار الشرقبه، القاهره 1962.
  18. هلموت ريتر، درياي جان. ترجمه مهرآفاق بايبوردي تهران: انتشارات بين المللي الهدي. چ اول 1379.
  19. فخرالدين عراقي، لمعات. تهران: انتشارات مولي. چ سوم 1384.
  20. احمد غزالي، سوانح. جواد نوربخش. تهران: انتشارات يلداي‌قلم. چ دوم 1381.
  21. ويكتور فرانكل، انسان در جستجوي معنا. ترجمة احمد صبوري. تهران:‌ مركز زبان دانشگاه علوم پزشكي 1381.
  22. سعيد الدين فرغاني، مشارق الدري. قم:‌ دفتر تبليغات اسلامي چ دوم 1379.
  23. ژان كلود واده، حديث عشق در شرق. ترجمه جواد حديدي. تهران: مركز نشر دانشگاهي چ اول 1372.
  24. كدارنات تيواردي، دين شناسي تطبيقي. ترجمه مرضيه شنكايي. تهران: انتشارات سمت. چ اول 1381.
  25. داريوش شايگان، اديان و مكتب‌هاي فلسفي هند مجلد دوم تهران: انتشارات اميركبير چ سوم 1362.
  26. محي الدين ابن عربي، ترجمان الاشواق، شرح رينولد نيكلسون ترجمه گل بابا سعيدي. تهران: انتشارات روزنه چ دوم 1378.
  27. صدر الدين شيرازي، الحكمه المتعاليه. الجزء السابع. بيروت: دار احياء التراث العربي. چ سوم 1981.
  28. روز بهان بقلي شيرازي،‌ عبهرالعاشقين. تهران: يلداي‌قلم چ اول 1380.
  29. روح الله موسوي خميني، مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه. تهران: مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام. چاپ دوم 1373.
  30. مهندس جلال الدين آشتياني، عرفان مجلد اول (بخش شامانيسم) تهران:‌ شركت سهامي انتشار. چ اول 1372.
برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
بستن