چیستی جنبشهای نوظهور معنوی
بسمه تعالی
چیستی جنبشهای نوظهور معنوی
مقدمه
معمولاً اين طور گفته ميشود كه ما در عصر بازگشت انسان به معنويت يا بازگشت معنويت به زندگي بشر بسر ميبريم، اما نگاهي به روند شتابزده و گستردة معنويتگرايي كه چند دهه بيش از عمر آن نميگذرد، به وضوح نشان ميدهد كه با پديدة انفجار معنويت روبرو هستيم. انسان مدرن كه به سختي دور از معنويات نگه داشته ميشد و در تمدني زندگي ميكرد كه غير از جهان و زندگي مادي براي چيز ديگري ارزش قائل نبود، حريص و عجول و عنان گسيخته به معنويات روي آورده و همانند مردماني كه در قحطي بسر ميبرند و انبار ناني يافتهاند، سنتهاي كهن عرفاني و معنوي را برگرفته و هر كس تكه يا تكههايي از مكاتب مختلف را چنگ زده و ميكوشد روح تشنة خود را با آن سيراب كند.
ميلتون پركارترين محقق در حوزة جامعهشناسي اديان نوپدید مينويسد كه بيش از دوهزار فرقة معنويتگرا در آمريكا و بيش از دوهزار جريان معنويتجويي در اروپاست و در صد كمي از آنها مشترك اند. در حقيقت با گذشت حدود چهل سال حدود چهار هزار مكتب و فرقة عرفاني و معنوي در جهان غرب شكل گرفته است. اين جريانهاي معنويتگرا طيف بسيار متنوعي را شامل ميشوند كه از عرفان اديان ابراهيمي تا استفاده از مواد مخدر و روابط آزاد جنسي را در بر ميگيرد. در واقع هر چيزي كه به نوعي فرصت فراروي از چارچوبهاي جامعة مدرن و روگرداني از هنجارهاي تمدن مادي و سرمايهداري را فراهم كند معنويت شناخته ميشود.
در اين شرايط معنويت هر آن چيزي است كه براي اعراض از زندگي مادي و تمدن غالب و ارزشها و هنجارهاي سرمايهداري فرصتي فراهم سازد. ماديت براي انسان معاصر همين مدل یکنواخت زندگي غربي و ارزشها و اهداف زندگي روزمره است و به هر نحو كه بتوان از اين چهار چوب بيرون زد و نفسي كشيد، صورتي از معنويت ايجاد شده است. معنويت در فرهنگ امروز انسان مدرن يا پست مدرن هر گونه فراروي، روگرداني و نه گفتن به معيارها و هنجارهاي زندگي مادی مدرن است.
ضرورت مطالعه و پژوهش درباره معنویت های نوظهور
در دنياي امروز كه مرزهاي فرهنگي كمرنگ شده و سواره نظام و پياده نظام رسانهاي، ابرفرهنگ غرب را در جهان ميگستراند، جهان اسلام نيز از حضور اين جريانهاي هزار رنگ منزه و پاك نمانده است. از اين رو مطالعة نقادانة اين فرقهها بخصوص آنها كه در ايران پر كارترند ضروري است و كوتاهي در اين امر زيانهاي جبران ناپذيري را به فرهنگ و ساير ساحتهاي حيات اجتماعي وارد خواهد نمود.
کثرت فرقههاي معنویتگرایی که در ايران رايج اند براستی همت و دانش و مهارت محققان را به مصاف ميطلبد. البته ممكن است بعضي از صاحب نظران ارجمند گمان كنند كه بهتر است ما تنها عرفان اسلامي را ارائه دهيم و در اين صورت از نقد اين فرقههاي معنوي بينياز هستيم؛ در حالي كه از چند جهت نقد مستقل اين جريانها ضروري مينمايد: نخست اينكه اين فرقهها بخاطر نفوذ در فرهنگ مسلمين تعاليم و روشهاي خود را با برخي از آموزههاي اسلام همانند معرفي كرده و اذعان ميكنند كه ما همان چيزي را ميگوييم و ميخواهيم كه عرفان اسلامي ميجويد، تنها زبان و شيوة ما امروزي، متفاوت و مردميتر است. به اين جهت لازم است تفاوتها و كاستيهاي اين جريانهاي معنويتگرا نقادي و تبيين شود، تا از اين تشبيه جلوگيري كرده و اين شبه را بر طرف كند.
دوم اين كه عرفان اسلامي براي ارائه نيازمند زبان و مخاطبشناسي امروزين است و نميتوان با خواندن آثار گذشته به تنهايي با جامعة امروزي ارتباط برقرار كرد و تحفة محبوب و دلنشين به جامعة فرهنگي ارمغان داد. معنويتهاي نوظهور با اينكه ساختار، اهداف و محتواي مناسبي ندارند اما معمولاً ادبيات سهل و دلپذيري را بكار ميگيرند كه آشنايي با آن اساتيد و پژوهشگران عرفان اسلامي را براي بازخواني و بازتوليد عرفان اسلامي براي مخاطب امروزي و در جامعة معاصر توانمند ميسازد.
سوم اينكه شناخت نقاط ضعف و كژيها و كاستيهاي عرفانها يا اديان عصر جديد، كمك ميكند كه در ارائة امروزين عرفان اسلامي و بازتوليد تعاليم و آموزههاي آن بر اساس شرايط مخاطب معاصر به بيراه نرويم و آسيبهاي نوآوري در اين حوزه را كاهش دهيم.
عوامل پیدایش معنویت های نوظهور
شیدایی فطری
همه انسان ها فطرتی الاهی دارند که همواره آنها را به سوی خداوند فرامی خواند و این صدایی است که هیچ گاه خاموش نمی شود و نوری است که فروغ آن افول نمی کند و «لاتبدیل لخلق الله». فطرت همان بعد ملکوتی و روحانی انسان است که در عالم الست و در محضر ربوبی بوده و او را به روشنی شناخته است. چنانکه عبدالله بن سنان از امام صادق (ع) میپرسد: کدام فطرت است که آیه شریفه «فطرة الله التی فطر الناس علیها» از آن یاد کرده است؟ امام فرمود: اسلام است که وقتی خداوند از بشر بر توحید خویش پیمان میگرفت به مؤمن و کافر فرمود: ألست بربکم.
ابن مسکان میگوید از امام صادق ع پرسیدم گواهی گرفتن که در آیه «و إذ أخذ ربک من بنی آدم من ذریتهم فأشهدهم علی أنفسهم ألست بربکم قالوا بلی.. . » آمده آیا دیدن حقیقی بوده است؟ فرمود: آری، اما مردم آن را از یاد بردهاند. ولی اصل آن معرفت را از دست ندادند، و بزودی به یاد خواهند آورد و اگر معرفت هم از دست میرفت هیچ کس نمیفهمید که خالق و روزی دهندهاش کیست. »
فطرت سطحی از وجود انسان است که در محضر خدا حاضر بوده و شاهد جلال و جمال و شکوه و کمال و نور و سرور و علم و قدرت و لطف و رحمت و سایر کمالات اسمائی و جلوههای صفات عالی الاهی است. از این جهت گرایشهایی از جان آدمی سربرکشیده و او را به سوی سرچشمة بیکران هستی و کمال هدایت میکند. با تکیه بر این سرمایة معنوی درون و مطالعة فطرت و دنبال کردن آرزوها و خواستههایش میتوان به اصل هستی و زیبایی و عشق و کمال رسید. کسی که کتاب فطرت را مطالعه کند به خدا میرسد و فطرت هادی درونی و دعوت رسای خداست که از درون هر انسان برخواسته، او را به سوی مقصد حقیقی و اصل خویش فرامیخواند. طبیعت انسان اما همین تن مادی است که بیشتر مردم خود را با آن اشتباه میگیرند و فراموش میکنند که در حقیقت روحاند و هویت اصیلشان منوط به فطرت و بعد ملکوتی وجودشان است.
اگر مردم فطرت الاهی خویش را در نظر نگیرند و مقتضیات آن را با مقتضیات طبیعت از هم باز نشناسند، از هدایتهای فطری محروم و در تمنیات طبیعی گرفتار میشوند. در این صورت فریفتة اموری خواهد شد که مطلوب حقیقی و مورد تمنای فطرت نیست. البته هدایت فطری و دعوت الاهی که نور او در وجود ماست هیچ گاه خاموش نمیشود؛ ولی کسانی که از پس حجاب طبیعت آن را میشنوند و میبینند، از ملاقات با حقیقت ناب محروم شده، از کژراهة تمناهای طبیعی برای تحقق خواستههای فطری میکوشند و خود فریبی معنوی از همین جا آغاز میشود. در این وضعیت انسان در پی خواستههای طبیعی میرود و میپندارد که حقیقت و معنویت را خواهد یافت. یا خواستهها مادی و عادی خود را معنویت و مصداق راستین نیاز فطری خویش میانگارد.
معنویت ای نو ظهور در راستای تمنای فطری انسان هستند ولی پاسخی مسخ شده به آن می دهند. فطرت شیفتة عاشق شدن و دل بستن است اما معنویت های نوظهور نظیر اشو و کوئیلو عشقی هوسناک و شهوت آلود را پیش نهاد می کنند. فطرت ما تشنة مشاهدة عظمت و شکوه و جلال و تجربة هیبت و خشیت در برابر آن است اما مرلین منسون پاسخ آن را با کلیپ ها و موسیقی هول ناک بلک متال می دهد. ما شیدای پرستیدن هستیم ولی سایبابا خود را خدای پرستیدنی و خالق هستی معرفی می کند.
بن بست فلسفة مدرن
از حدود چهارصد سال پیش در مغرب زمین اندیشه ای پیدا شد که بعدها تمام جهان را فراگرفت و آن ایده توانایی بشر در تأمین سعادت و بی نیازی از دین و تعالیم مقدس بود. انسان دورة رنسانس پنداشت که با سه شعار «عقل»، «طبیعت» و «پیشرفت» می تواند بهشت موعود را در زمین بناکند و فریاد استغنا از دین و معنویات و خداوند را در زمین طنین افکن سازد. اما با گذشت چند قرن و وضعیت فلاکت بار زمین در قرن بیستم و پس از دوجنگ ویران گر جهانی و آسیب های گسترده محیط زیست به واسطة تکنولوژ و رشد دانش بشری در سه شعار عصر روشنگری تردید جدی پدید آمد، آیا عقل برای فهم هر آنچه که به سعادت بشر می انجامد کافی است؟ آیا طبیعت تنها حقیقت هستی است و جهانی فراتر از آن وجود ندارد؟ و آیا پیشرفت علمی و مادی می تواند به خوشبختی و کامیابی بشر منجر شود؟
این تردیدها مرحلة نوینی را برای تمدن کنونی بشر ایجاد کرده که آن را دورة پست مدرن می نامند. در این دوران مرز میان مدرن و کهن کمرنگ شده و بشر درمان ناکامی ها و جبران شکست های خود را در میراث کهن بشری از جمله معنویات می جوید. شکست علم، تکنولوژی، اصالت عقل دنیا اندیش، طبیعت گرایی افراطی و نفی ماوراء زمینه ساز رویش و پیدایش فرقه های نوظهور معنویت گرا بوده است. معنویت های نوظهور می کوشند عالم غیب و فرا طبیعت را با راههایی مرموز و سحر آمیز و غیر عقلانی جستجو کنند. اکنکار مصداق بارز این نو نگرش به عالم است که با طرح ایدة سفر روح به عوالم بالا از طبیعت فرا رفته و با راه هایی که پیش نهاد میکند عقل را با شیوه های دیگری جایگزین کرده است. و می خواهد به جای پیشرفت در زمین، تعالی و عروج روح را به انسان معاصر پیش نهاد کند.
بحران های روانی و اجتماعی
در دهه های آخر قرن بیستم بحران های روانی و اجتماعی به طور گسترده ای دامن گیر بشر شد. زندگی تکراری، فاصلة انسانها از هم و سست شدن روابط انسانی، افسردگی فزاینده و روند رو به گسترش اضطرابها مردم را تشنة تنفس در افقی فراتر از ماده و زندگی دنیایی میکرد. در این شرایط راهی جز بازگشت به معنویت و یاد خداوند وجود نداشت کسانی مثل ویکتور فرانکل نشان دادند که با معنویات می توان به از شدت این بحران ها کاست و به سطوح قابل تحملی از رنج روانی رسید. معنویات می توانستند فرصتی به بشر دهند که از مشکلات و تعارضاتی که زندگی امروزین برایشان به بار آورده بود فاصله بگیرند و فارغ شوند و به درون خود پناه ببرند و جهانی دیگر را تجربه کنند.
فشار شدید مدل زندگی مدرن و نیاز به فاصله گرفتن از آن عاملی برای روی آوری انسان معاصر به معنویات و جستجوی بینشی دیگر نسبت به خود، زندگی و هستی بود. که سرانجام به شکل گیری فرقه های رنگانگ و گوناگون معنویت گرا منجر شد. معنویت های نوظهور با ارائة مدیتیشن های گوناگون دقایقی متفاوت را در زندگی انسان مدرن ایجاد می کنند ساعاتی که شخص می تواند در خود فرورود، از اندیشه های روز مره بیرون بیاید و به امور دیگری مثل روح، جهان نامرئی، دنیای درون، صور خداوند و صورت های دیگر واقعیت! بیندیشد. اندیشه های کارلوس کاستاندا به وضوح انسان را از واقعیت به دنیای وهم می برد و با این تز که باید صورت دیگر واقعیت را تجربه کرد به گیاهان توهم زا و مخدر رو می آورد.
تمامیت خواهی حاکمیت در سیاست جهانی
در روزگار ما که کانونهای وابسته به سرمایه داری ترجیح میدهند انسانها به خود نیایند تا هوای عزت و شرافت بر دلشان بوزد، به انحراف طبیعت گرایانة بشر دامن زده، میکوشند تا راه طبیعت را بسان راه فطرت بیارایند و با هزاران فرقهای که به نام معنویت و عرفان ساخته و پرداختهاند انسان را به حیرت و رنجی مضاعف فروکشند و این ظلم مضاعف و پنهانی است که به لباس مکر و نیرنگ درآمده و زنجیر استضعاف و بردگی را در روپوشی از حریر معنویت و اطلس عرفان به دست و پای انسان معاصر میآورزد.
در دهه 1960 جنبش های دانشجویی تمام اروپا وآمریکا را فرا گرفت. در این جنبش ها جوانانی که با ارزش های سرمایه داری و نظام تمدن مدرن راضی نشده احساس سرخوردگی و ناکامی می کردند دست به شورش های خیابانی زدند، در گیرودار همین جنبش ها بود که معنویت های نوظهور جوانه زد، و مفاهیمی نظیر عشق، تجربه جهان نامرئی، شیطان، ماری جوانا، ال اس دی و غیره وارد فرهنگ جوانان غربی شد. در همان سال ها مراکز تحقیقاتی نظیر مؤسسة تاویستاک در انگلستان و باشگاه پژوهشی روم توانستند گروهی همانند بیتل ها را طراحی کنند که بعدها صدها نمونه از آن برای سرگرم کردن مردم جهان از گوشه کنار سربرآورد.
تمدن جدید در قرن بیستم وضعیت بسیار ناپایداری را تجربه کرد و طراحان تمدن و نیروهای سلطهگر آن تصمیم گرفتند که نقطة ضعف سلطهگری خود را که روی خرابههای معنویت و دین بنا شده بود، به نقطة قوت خود تبدیل کنند. پس به این نتیجه رسیدند که از معنویت در راستای ترمیم و تقویت استیلای خود بهرهبرداری کنند. برای دست یابی به این هدف معنویت ویژگیهای بسیار مناسبی داشت. نخست اینکه ابزار جذابی بود که گویی اقبال عمومی هم با آن موافق میشد و دوم اینکه شامل موضوعاتی بود که تمام ابناء بشر در طول تاریخ و عرض جغرافیا به آن دلبستگی داشتند و میتوانست زمینهساز مقبولیت سلطهای فرافرهنگی و جهانی باشد.
این راهکار تازه ویژگی جالب سومی هم داشت و آن اینکه در قیاس با گذشتة معنویت ستیز تمدن غرب، تحول و تنوع رضایت بخشی را برای اهالی تمدن غرب ایجاد میکرد؛ از این رو به فکر طراحی جریانها و فرقههای معنویتگرایی افتادند که در گسترهای وسیع و تنوعی جذاب، مردم را برای مدت زیادی سرگرم سازد. پایههای اساسی تحکیم و تداوم سلطهگری این است که سلطهگران برنامههای مناسب و مؤثری را برای سرگرم سازی سلطهپذیران ترتیب دهند، به طوری که احساس کنند وضعیت سلطه، مطلوب، رضایتبخش و قابل تحمل است. اگر سلطهگران بتوانند احساس خوبی برای سلطهپذیران ایجاد کنند در حقیقت اقتدار خود را تثبیت و پایدار کردهاند.
تحقیقات تازه در علوم روان شناسی و فرا روانشناسی
در شاخه های مختلف روانشناسی به ویژه روانشناسی فیزیولوژیک پدیده هایی مثل مدیتیشن، ریلکسیشن، شادی و سایر مفاهیمی که معنویت های نوظهور روی آن تأکید دارند، مورد مطالعه قرار گرفته و شواهد علمی برای تأیید آنها پیدا شده است. محققان نظیر والتر ب. كانن و هربرتبنسن كه به تحقيق روي اين موضوعات پرداخته اند نشان می دهند که مديتيشن آثار مثبتي در جسم و روان انسان دارد و مجموعه آنها را زير عنوان عكسالعمل ريلاكسيشن معرفي كرده است. پيامدهاي مطلوب مديتيشن عبارت است از: كاهش ضربان قلب و فشار خون شرياني، كاهش تعداد حركات تنفسي و سوختوساز سلولي و لاكتات (ضايعات سوخت و ساز سلولي) در خون، كاهش فعاليت سيستم عصبي سمپاتيك و افزايش فعاليت پاراسمپاتيك و افزايش امواج آلفا از مغز و كاهش تنش عضلاني. و صدها تحقیق میدانی و آزمایشگاهی دیگر که همه و همه در صدد نشان دادن کارایی ها و پیامدهای مثبت تمرینات، برنامه ها و ارزشهای نظیر عشق، آرامش، تخیل مثبت و… هستند که معنویت های نوظهور تعلیم می دهند.
اما علوم فراروانشناسی که مطالعة پدیده های فرا روانی مثل هیپنوتیزم، روشن بینی، هاله بینی، پیش گویی و… می پردازد و با تحقیقات سخت تجربی و ایجاد شرایط کنترل شده آزمایشگاهی به اثبات رسیده اند. دست یابی به نیروهای خارق العاده که در درون انسان نهفته و راه های فعال کردن آنها در معنویت های نوظهور به طور چشم گیری وجود دارد و علوم فراروانشناسی پشتیبانی علمی و توجیح تجربی آنها را به عهده گرفته است. و به این ترتیب عامل شکل گیری و زمینه ساز ترویج جریان های معنویت گرای نوپدید شده است. البته قابل توجه این است که این تحقیقات با پشتیبانی کانون های سرمایه داری صورت می گیرد و این عامل در حقیقت ذیل عامل سیاسی قابل بررسی و تحلیل است.
در این جا به یکی دیگر از زمینه های علمی توجیح گر معنویت های نوظهور باید اشاره کنیم و آن مطالعات فیزیک نوین است. پس از نظریه کوآنتوم نگرش علم فیزیک به ماده و جهان تغییر کرد، تا پیش از آن جهان از ذرات ریز مادی تشکیل شده بود که تا جایی قابل تجزیه بودند و از آن پس به ذرات بنیادین می رسیدند. که دیگر قابل تجزیه نبود اما مشاهداتی که به طرح نظریه کوآنتوم انجامید و مشاهدات بعد از آن ذرات بنیادین را بی معنی کرد و جریانی از امواج انرژی را به جای آن معرفی کرد. از نگاه فیزیک نوین یا فیزیک بعد از کوآنتوم جهان سراسر انرژی است و هر چیزی از انرژی سیال و نیروی جاری در طبیعت ساخته شده در حقیقت انرژی صورت و حالت دیگری از ماده است. هر چیز از ذرات ریز و سخت تشکیل نشده بلکه از بسته های انرژی تشکیل شده است. کسانی مثل لی هنگجی بنیان گذار فالون دافا و نیز وین دایر نویسنده مشهور به نظریات فیزک مدرن صریحاً استناد کرده و دیگران نیز از محتوا و نتایج آن استفاده کرده می کنند.
شاخص ها و ویژگی های معنویت های نوظهور
التیام روج های روانی
انسان امروز در زندان تنهایی، گستگی پیوندها، فشارهای روانی، اضطراب ها، افسردگی ها و پوچی و بی معنایی گرفتار است. معنویت های نوظهور صرفا برای حل این مشکلات به عرصة حیات بشری وارد شده است. اشو می کوشد تا به پیوندهای کوتاه مدت و نا پایدار که افسردگی و پوچی را بر روح و روان مستولی می کند، معنی دهد او می گوید که عشق حقیقتا همین است نا پایدار و گذرا و هنگامی که می رود رفتنش را بپذیر، گل حقیقی می روید، شکوفه می دهد و می پژمرد، اما گل مصنوعی همیشه همانطور می ماند. بگذارید عشق زنده باشد و اگر پژمرد سراغ شکوفه دیگری بروید که در حال رویش و زندگی است.
کوئیلو نیز می گوید معشوق می رود و این عشق است که می ماند مهم نیست با چه کسی خود عشق مهم است و به زندگی معنا می دهد.
ناتوانی از ایجاد تحول در زندگی
ناتوانی از ایجاد تحول و بسندگی به حداقل تغییرات خاموش در فرد. ماهاریشی ماهش بنیان گذار تی.ام. (مدتیشن متعالی) می گوید شمانمی توانید دیگران را تغییر دهید یا جهان را عوض کنید، اما می توانید خود را تغییر دهید. پس موضع و دیدگاه خود را عوض کنید و بدی ها را از نو نگاه کنید، زیبا ببینید، خوب بنگرید، همه چیز قابل تحمل و خواستنی می شود. همه تغییرات شگفت انگیز و تحول خلاقی که روی آن تأکید می شود چیزی جز تغییراتی در بینش و نگرش نیست. البته این مطلب تا حدودی درست است ولی قدرت انسان در تغییر محیط را ندیده گرفته و انسان را عاجز می انگارد و ناتوان می سازد.
معنویت های نوظهور در متن همین نظام تمدنی به کار می آید و راه دیگری را به انسان نشان نمی دهد. این معنویت ها تنها افراد را برای تحمل همین وضع موجود زندگی آماده می کنند و سطح آمادگی او را برای زیستن در چارچوب تمدن کنونی با همه آسیبها و کژی ها و کاستی هایش افزایش می دهند.
ستم پذیری
معنویت های نوظهور مردم را سر به زیر و سیلی پذیر بارمی آورد و روحیة عزت و آزادگی را در قلب ها میمیراند. این معنویت ها می کوشند مردم را تسلیم نظم موجود و مطیع قدرت های فائق گردانند و سکوت در برابر ستم را به آنها می آموزند و به عنوان یک ارزش اخلاقی و معنوی تعلیم می دهند. در فالون دافا اعتقاد براین است که هر کس که مورد ظلم واقع می شود، در حال تصفیة روحانی و جبران ظلمی است که در زندگی پیشین بر دیگری رواداشته است. کسی که به یاری مظلوم می رود در حقیقت تزکیه او را با مشکل مواجه ساخته است. در اندیشه های دالایی هر کسی بدی و ظلم می کند، خود بیش از همه از درون رنج می برد و آزرده می شود در نتيجه نیازی نیست که با او مقابله شود رنج درونی برایش کافی است و او را به حال خود باید گذاشت. با اين استدلال او از اعدام جنايتكار پليدي همانند صدام مخالفت ميكند. و با چشم فروبستن بر ظلم هاي دردناك اشغالگران قدس، به آن سرزمين سفر كرده با آنها دست دوستي ميدهد.
اسراف میراث معنوی انسان
در معنویات صحبت از شادی، معنا، زندگی، عشق، خدا، آرامش، روح و… است اما هیچ کدام به معنای حقیقی و عظیمی که دارند نمی رسند. این معانی سحطی و حد اقلی که معنویت های نوظهور ارائه می دهند، به راستی اسراف در میراث معنوی بشر است. عشقی که پائولو کوئیلیو معرفی می کنند و در توضیح آن به شرح فرازهایی از رسالة پولس قدیس می پردازد عشق مقدسی که در مسحیت مطرح بوده نیست. عشقی پاک مسیحی که حتی در روابط مقدس زناشویی نیز به افراط روفته و آن را ممنوع می داند کجا و عشق روسپی گرایانة کوئیلیو در رمان های ورونیکا و زهیر کجا؟ سرور عرفان کجا و سرخوشی دالایی لاما کجا؟ نفس مطمئنة قرآن کجا و ریلکسیشن ماهاریشی کجا؟ عشق مقدس الذین آمنوا اشد حبا لله کجا و عشق مبتذل اشو کجا؟
از دالایی لاما رهبر بوداییان تبت می پرسند بزرگ ترین آرزوی شما چیست؟ پاسخ می دهد، خوراکی خوب و خوابی خوش. این سخن او برای این است که آرامش و شادی در بی آرزویی است. و بی آرزویی او به از دست دادن همت بلند منجر شده است. و نتوانسته وارستگی را با بلند همتی جمع کند. براستی اگر گوهرهای گرانبهای معنوی بشر این طور تباه شود و در بین مردم این گونه مسخ شده جابیفتد، چگونه می توان دوباره آنها را به انسان باز گرداند.
حقیقت فدای جذابیت
اکنکار، فالون دافا، تی.ام کارها، همه و همه خودرا فرار از ادیان و جامع آن ها معرفی می کنند، ما اک مسیحی، اک یهودی، اک بودایی و اک مسلمان داریم. فرقة رام الله در ایران در مورد حضرت مسیح می گوید: مسیح به معراج رفت ولی عیسا به صلیب کشیده شد و در توجیه این سخن نغز می گوید: مخاطبان من هم مسلمان اند و هم مسیحی و من باید به گونه ای سخن بگویم که همه را جذب کنم.
افرادی نظیر اشو و کوئیلیو از کتب عرفانی اسلامی حتی قرآن، از عهد جدید و عهد عتیق از تائوته چینگ کتاب مقدس تائوئیست ها از متون مقدس بودایی و غیره استفاده می کنند. معنویت های نوظهور در صدد ایجاد دینی جهانی اند و از این رهگذر در ایجاد ابرفرهنگ جهانی برای تکمیل پروژة جهانی سازی نظام سلطه نقش جدی ایفا می کنند. در معنویت های نوظهور حقیقت مهم نیست بلکه کارآیی مهم است و در این صورت اهمیت ندارد که کدام دین و آیین معنوی کامل تر و درست تر است، بلکه هر کدام که تو را آرام می کند می تواند دین تو باشد. دالایی لاما می گوید ممکن است کسی با اعتقاد به خدا به آرامش برسد و دیگری با انکار خدا هر کدام باید داروی مورد نیاز خود را انتخاب کنند.
سحر و کارهای خارقالعاده
یکی از شاخصهای عرفانهای جدید استفاده از نیروهای جادویی و سحرآمیز است. که البته در زندگی یک نواخت و ماشینی و به دور از معنویت انسان معاصر میتواند تنوع جالبی را ایجاد کند و به جذب افراد زیادی منجر شود. به خصوص در مواردی که یک مدعی را رهبر فرقه معنوی توانایی خود را به خداوند نسبت بدهد، در این صورت کارهای جادویی به جای کرامات معنوی اولیاء خدا ارائه میشود و روی مردم تأثیر بیشتری میگذارد.
سحر و جادو از زمان حضرت سلیمان در بین مردم رواج یافت. گروهی از مردم با افرادی از جن که در تسخیر حضرت سلیمان بودند، ارتباط برقرار کرده و با کفر ورزیدن به قدرت خداوند، سحر و جادو را از اجنه آموختند و از تعالیم آن پیروی کردند. «وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّیاطینُ عَلی مُلْک سُلَیمانَ وَ ما کفَرَ سُلَیمانُ وَ لکنَّ الشَّیاطینَ کفَرُوا یعَلِّمُونَ النّاسَ السِّحْرَ» (بقره/102) پس از آن سحر و جادو در زندگی مردم مشکلاتی را ایجاد کرد و خداوند با فرستادن دو فرشته در بابل راههای باطل کردن سحر را به مردم آموخت ولی مردم از آن دو چیزهایی را فراگرفتند که برایشان فایدهای نداشت. در ادامه آیه قبل میفرماید: »وَ ما أُنْزِلَ عَلَی الْمَلَکینِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ وَ ما یعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتّی یقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَکفُرْ… وَ یتَعَلَّمُونَ ما یضُرُّهُمْ وَ لا ینْفَعُهُمْ» “بقره/102 ”
نیروهای ساحرانه سه نوع کارکرد دارند: یکم، جابجایی و تصرف در اجرام چنانکه وقتی حضرت سلیمان خواستند تخت بلقیس را حاضر کنند «قال عِفْریتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتیک بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِک» (نمل/39) دوم، احاطه و تصرف در افکار، که شامل آگاهی از فکر دیگران، انتقال افکار خود به آنها و نیز تغیر تصویر ذهنی آنها میشود. همانطور که ساحران فرعون توانستند با ایجاد تصویر ذهنی و تخیل در مردم نمایش خود را اجرا کنند. «یخَیلُ إِلَیهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أنها تسعی» (طه/66). سوم، دگرگونی و تصرفات عاطفی در دیگران نظیر ایجاد شادی، غم، آرامش، اضطراب، عشق و نفرت. در ماجرای هاروت و ماروت مردم از آنها ایجاد نفرت و جدایی میان زن و مرد را یاد گرفتند «فَیتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما یفَرِّقُونَ بِهِ بَینَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ» که البته از این موضوع الغای خصوصیت میشود و نفرت و جدایی نمونهای از تصرفات عاطفی است.
امروزه میبینیم که با یک سری تمرینات افرادی این تواناییها را پیدا میکنند و دست به کارهای خارق العاده میزنند. تمام این افراد به طور مستقیم یا غیر مستقیم تبعیت از آن جنیان را برگزیده و رها خداوند را رها کرده است. انسان با عبودیت و طاعت حق تعالی میتواند به مراتب بالایی از معنویت و آگاه برسد، ولی با تبعیت از راههای کفرآمیز تنها میتواند به مشت خاکی از مسیر سلوک اولیای خدا دست یابد. انسان با تبعیت از انبیا و شخص رسول اکرم (ص) به جایی میرسد که جبرئیل هم یارای همراهی با او را نخواهد داشت، اما اوج استفاده از نیروهای جادویی و علوم ساحری این است که سامری گفت: «بَصُرْتُ بِما لَمْ یبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ» (طه/96)
نیروهای جادویی و شیطانی حقیقی است ولی بدون اذن خدا به هیچ کس زیان نمیرساند «وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ» (بقره/102) و خداوند تسلط شیطان و نیروهای شیطانی را از کسانی که اهل ایمان و توکلاند برداشته است. «إِنَّهُ لَیسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَی الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلی رَبِّهِمْ یتَوَکلُونَ إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَی الَّذینَ یتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکون» (نحل/ 99 و100) نیروهای شیطانی در برابر قدرت ایمان و توکل مثل ریسمانهای ساحران در برابر عصای موسی است. و هیچ توانایی و کارایی ندارد.
این تفاوت سطوح برخورداری از نیروهای ماورائی در شاخصهای تفاوت کارهای اولیاء خدا و ساحران خود را نشان میدهد. اولیاء خدا در اثر عبودیت و نزدیکی به خداوند، تعالی روحانی یافته و به جریانی از علم و قدرت بیکران الاهی تبدیل میشوند، اما نیروهای نفسانی که با تمرکز ذهن و استفاده از برخی ابزارها در اختیار ساحران قرار میگیرد، محدود و مغلوب است. نخست اینکه این افراد هر کاری را نمیتوانند انجام دهند، برخی کارها از آنها ساخته است و برخی دیگر خارج از توانایی آنها. اما اولیاء خدا به اذن الاهی هرکاری را که لازم باشد و در هدایت مردم نقشی پیدا کند، انجام میدهند و مظهر فعال مایشاء هستند، که نمونههای آن در زندگی علما و اولیا بسیار است.
تفاوت دیگر این است که نیروهای جادویی ابزار و وسایل و تمرکز شخص جادوگر را نیاز دارد. هرکس که برای کار خارق العادهای نیاز به زمان و تمرکز و به کار گیری ابزاری داشته باشد، جادوگر است و از نیروهای روحانی برخوردار نیست. اولیاء الله جلوة قدرت و ارادة خداوند هستند و إِذا أَرادَ شَیئًا أَنْ یقُولَ لَهُ کنْ فَیکونُ “یس/82 ” همانطور که در داستان احضار تخت بلقیس قرآن کریم میفرماید: «قالَ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکتابِ أَنَا آتیک بِهِ قَبْلَ أَنْ یرْتَدَّ إِلَیک طَرْفُک فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ » (نمل/40) این شخص عاصف بن برخیا از مؤمنان و اولیاء خدا بود که در یک چشم به هم زندن تخت را حاضر کرد. در حالی که عفرتی از جن نیاز به چند لحظه زمان داشت تا نیروهای در اختیارش را متمرکز کند.
و سومین تفاوت این است که در صورتی که نیروهای منفی و مخالف در کار باشد، نیروهای جادویی نمیتوانند درست عمل کنند، آنها برای موفقیت نیاز به نیروهای مثبت در محیط دارند. بسیاری از این کارهای خارق العاده ساحرانه در شرایط اعتماد به نفس و تشویق و تعظیم آنها و در برابر چشمان مشتاق و ذهنهای متمرکز و منتظر افراد اتفاق میافتد و بدون آن توانایی کافی را ندارند. شاید به همین علت فرعون مردم را جمع کرد و ساحران را با تجلیل به عرصه آورد و عمل آنها را نشانه خوشبختی و رستگاری دانست. «فَأَجْمِعُوا کیدَکمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا وَ قَدْ أَفْلَحَ الْیوْمَ مَنِ اسْتَعْلی» “64 ” این در حالی است که حضرت موسی اساساً شرایط روحی خوبی در آنجا نداشت اولاً اینکه خود را رها کرد و اجازه داد تا آنها بدون مشکل کارشان را نجام دهند و هر چه مردم دیدند او هم دید و ساحران توانستند در ذهن او هم تصرف کنند «یخیل الیه من سحرهم» دیگر اینکه بعد از دیدن این صحنه ترسید که مبادا مردم نتوانند میان معجزة او و سحر ساحران تفاوت بگذارند و در نتیجه گمراه شوند. «فَأَوْجَسَ فی نَفْسِهِ خیفَةً مُوسی» (طه/67 ) کار موسی به اذن خدا و با نیروهای بیکران روحانی و الاهی صورت گرفته است.
ماهیت معنویت های نوظهور
با توجه به عوامل و زمینههای پیدایش و نیز شاخصها و خصوصیات جنبشهای معنویتگرا می توانیم به ماهیت شان پی ببریم. معنویتهای نوظهور از ان جهت که در راستای ارزشهای همین زندگی بوده و با دانشهای جدید پشتیبانی میشوند، سکولار اند و نیز هماهنگی با ارزشهای تمدن غرب نظیر فردگرایی، معتبر دانستن هوسهای بشری و کنارهگیری از نظام سیاسی و اجتماعی، عناصر مقوم لیبرالیسم را در آنها نشان میدهد. از جهت دیگر این جریانها و جنبشها در اثر سرخوردگی انسان از اندیشههای مدرن پدید آمدهاند و میل باز گشت به میراث کهن معنوی را دارند.
بنابراین معنویتگرایی امروز دنیا مایههایی از آیینها و باورهای کهن معنوی را در چارچوب مبانی و ارزشهای لیبرالیسم و سکولاریسم وارد کرده است. با اینکه در این جنبشها شاهد رویکرد به ادیان و مکاتب عرفانی پیشا مدرن هستیم اما در عین حال از مبانی و چارچوب های مدرنیه نظیر سکولاریسم و اندیویدالیسم هنوز خارج نشدهاند. و توانایی و آمادگی گذر از تمدن سرمایهداری و لیبرال را ندارند. با توجه به این ویژگیها و ممیزات جنبشهای نوظهور معنوی را با ماهیت پست مدرن شناسایی میکنیم. که نوعی تلفیق و آمیختگی و التقات بین مبانی مدرن و مبانی معنوی کهن ایجاد میکند. به طور کلی انسان با این معنویتها همچنان در چارچوبها ومدل زندگی نادرست و ناکام کنندة قبلی به سر میبرد و هوش و جرأت گذر از تمدن کنونی و رویآوری به تمدنی متعالی را ندارد.