شادى از دیدگاه دالاى لاما
- This topic has 0 پاسخ, 1 کاربر, and was last updated 7 years پیش by adyanuniv.
-
نویسندهنوشته ها
-
آوریل 28, 2017 در 1:06 ب.ظ #735adyanunivسرپرست کل
منظور دالایی لاما از شادی که آنرا هدف زندگی معرفی میکند، چه می باشد؟ دیدگاه اسلام در این باره چیست؟
سرور و شادمانى و رضایتمندى از گرایشهاى بنیادین فطرت است۱ که در اثر حضور در محضر خداوند ادراک آن کمال مطلق و رحمت بىکران تمام روح را فراگرفته بود. انسان شادمانى ناب و عمیقى را تجربه کرده است که پس از هجران از معشوق ازلى خویش و جدایى و دورى از آن عالم در جستجوى حیران و شیداى آن شادى و خواهان آن سرور ناب و بىکران مىباشد.
بودیسم تمام تعالیم خود را براى براى رهایى از رنج و رسیدن به زندگى شادمان (آناندا) ترتیب داده است. و دالاىلاما رهبر در قید حیات بودائیان شادى را هدف زندگى معرفى مىکند.تعالیم بودایى بر چهار حقیقت شریف استوار است که اساس این آیین عرفانى را تشکیل مىدهد.۲
۱٫ در هر جاى دنیا رنج وجود دارد.
۲٫ رنج را مىتوان به زنجیره علتهاى دوازده گانه باز گرداند.
۳٫ توقف رنج امکان پذیر است و زنجیره علیت را مىتوان نابود ساخت (نیروانا)
۴٫ راههاى هشتگانه مشخص براى از بین بردن رنج وجود دارد.
به نظر مىرسد که سر آغاز رنج که انسان را در مسیر جهل (آوید یا: Avidya ) و در نتیجه رنج و زندگى مجدد قرار مىدهد، توهم خود است. اگر ما زندگى را پر از رنج تجربه مىکنیم براى این است که “آنچه را در زندگى عادى و روزمرّهمان حس و تجربه مىکنیم، توهمى بیش نیست.”۳ در اثر توهم و دانستگى کاذب انسان خود را چیزى مستقل و جدا در کنار سایر اشیاء و اشخاص قلمداد مىکند.
در حقیقت با نفى، خود را اثبات کرده و یک خود محدود و هویت کاذب به دست مىآورد هویتى که به موجب آن چیزى غیر از هزاران چیز دیگر و شخصى در مقابل اشخاص دیگر است. بنیان وجود انسان با این نفى و تحدید شکل مىگیرد و از این فقدان و محدودیت نیاز و سپس آرزو و سرانجام رنج پدید مىآید.
“رنج از تشنگى و تمایل به چیزهایى پیدا مىشود که از دسترس ما بیرون است… در مفهوم “تشنگى” پیشاپیش مفهوم “خود” یعنى روان، مسلم گرفته مىشود. و این خود یا “من” آفریننده جهان دویى است. هر “خود”ى خود را با نفى خویش آشکار مىکند، سپس با “نه- خود” روبهرو مىشود که همان زدودن یا محو خود است. وقتى که “خود” این گونه محدود باشد در او تمایل به غلبه بر ضدش، یا درستتر گفته باشیم، تصاحب ضدش پیدا مىشود. اما این تناقص با خویش است و به جایى جز ویرانى خود نمىرسد.
“خود” از نابود شدن بیزار است، اما بنیاد نمىگیرد مگر آن که دست به خود کشى بزند، که او سخت از فرایند آن مىترسد. پس رنج نتیجهاى است ناگزیر”۴هویت شخص یا خود از آنجا پدید مىآید که انسان چیزهاى عالم را غیر خود بداند و در واقع بین خود ذهنى و سایر پدیدهها فرق گذارد، آنگاه به تمناى آنها مىافتد و رنج او آغاز مىشود. در حقیقت او خودى برتر دارد که اگر به آن برسد تمنا و تشنگىاش پایان مىپذیرد و این راه نجات است.
انسان بر سر یک دو راهى است: یکى جستجوى هویت ذهنى از خود و در نتیجه تمایزگذارى میان خود و غیر خود و احساس فقدان نسبت به آنها و در صدد تصاحب برآمدن و غلبه بر همه چیزهایى که از وجود “خود ساخته” و موهوم او بیرون و دور است. و دیگر شناخت خود به صورتى که هیچ هویت متمایز و محدودى در عرض سایر پدیدهها نیست. پس در این زمان او هیچ نیست و همه چیز است. و هیچ نمىخواهد چون همه چیز است.
جهل از خود پندارى آغاز شده، موجب مىشود که انسان حقیقت خویش را نبیند و کرمه (نظام جهان) را نشناسد و در چرخ کثرت و زندگى گرفتار آمده، به تمنا و آرزو که سبب تولد دوباره پس از مرگ و بازگشت به این جهان است و رنج را در پى دارد، دچار شود.”رنج نتیجه دوباره زاییده شدن است، که ثمره کارمایى است که بنابر قانون علت و معلول تاثیر مىکند.
کارما، جهان و انسان را به فرمان دارد و علت آن نادانى است که سبب زنجیره تولیدهاى پیاپى مىشود. نظریه نادانى در دوازده حلقه زنجیر على این گونه بیان شده است: ۱- در آغاز نادانى است؛ ۲- از نادانى، کرمه سازها برمىخیزد؛ ۳- از کرمه سازها، دانستگى برمىخیزد؛ ۴- از دانستگى، نام و شکل؛ ۵- از نام و شکل، شش بنیاد حس؛ ۶- از شش بنیاد حس، تماس؛ ۷- از تماس، احساس؛ ۸- از احساس، تشنگى؛ ۹- از تشنگى، دلبستگى؛ ۱۰- از دلبستگى، وجود یا شدن؛ ۱۱- از وجود، تولد؛ ۱۲ – و از تولد، رنج مىبرد.”۵
وسوبندو این زنجیر على را چنین توضیح مىدهد که: چون در زندگى پیشین درباره معناى عظیم وجودمان نادان بودیم تمایلاتمان را آزاد مىگذاشتیم و از همین جا کرمه سازها دانستگى ذهنى یا توهم را براى ما ذخیره کرده و به شکلها و نامها و حواس گرفتار شده و اسباب تولد دوباره را فراهم مىکردیم.۶در عرفان بودایى شادى به معناى فقدان رنج و اندوه است و آرامش به معناى نبودن اضطراب و نگرانى که این را شادى و آرامش منفى مىنامیم.
دالایى لاما مىگوید: “وقتى در مورد شادى در مکتب بودا صحبت مىکنیم درک ما از آن محدود به یک وضعیت از احساس مىشود. یقیناً بازایستایى (بازایستایى کامل رنج) یک وضعیت حسى نیست. با این وجود مىتوانیم بگوییم این پدیده عالىترین شکل شادى است.”۷ اما ممکن است که شادى و آرامش بر اثر تحقق عوامل حقیقى آنها روى دهد.
در عرفان بودیسم کوشش بر این است که عوامل رنج آفرین و اضطرابزا و نگرانى بخش و اندوه آور حذف شود و همه اینها هم در مرحله اصلاح به یک علت یعنى تصورات ذهنى و در نتیجه ناتوانى در مدیریت احساسات باز گردانده مىشود. بنابراین آرامش و شادمانى در بودیسم که درخشانترین نقطه این سنت معنوى است، به یک نوع و آن هم از نوع منفى و سلبى محدود مىشود.
اما آیا به راستى عوامل ایجابى براى آرامش و شادى وجود ندارد؟ وجود یک حامى با نیروى مطلق و عشق نامحدود چقدر مىتواند آرامش بخش و شادى آفرین باشد؟ احساس پیوندى نزدیک با سرچشمه هستى، با کسى که غنى و پاک و زیبا و مهربان است چه سرور پایدار و آرامش ژرفى را به روح و روان مىبخشد.
خداوند علت ایجابى شادمانى و آرامش و عمیق و ابدى و نامحدودى است که با ایمان و عمل براى او هر چه نزدیکتر مىتوان حضورش را احساس کرد. هستى او فراتر از همه نیستىها و حقیقتى برتر از همه دروغها و سرابها.جان ما تشنه سرور است و سرور یکى از نامهاى خداست. سرور از ریشه لغوى سرّ گرفته شده و به معناى شادى نهفته در درون و عمیقى است که از نهانگاه جان آدمى سرمىکشد و فراتر از همه عوامل رنج و شادى روح انسان را به معدن سرور و شادى نامتناهى پیوند مىزند.
فطرت ما شاهد پیوند ربوبى و سرور حضور خداوند بوده و در طلب و تمناى تجربه دوباره آن شادى بال و پر مىزند. اما شادى که دالایى لاما مطرح مىکند بسیار حقیرتر از آن است که قلب ما براى آن مىتپد. به همین علت او تمام عظمتهاى انسان را ندیده و بزرگترین آرزوى خود را خوراکى خوب و خوابى راحت اعلام مىکند.
-
نویسندهنوشته ها
- شما برای پاسخ به این جستار باید وارد تارنما شوید.