شادى از دیدگاه دالاى لاما

در حال نمایش 1 نوشته (از کل 1)
  • نویسنده
    نوشته ها
  • #735
    adyanuniv
    سرپرست کل

    منظور دالایی لاما از شادی که آنرا هدف زندگی معرفی میکند، چه می باشد؟ دیدگاه اسلام در این باره چیست؟

    سرور و شادمانى و رضایت‏مندى از گرایش‏هاى بنیادین فطرت است۱ که در اثر حضور در محضر خداوند ادراک آن کمال مطلق و رحمت بى‏کران تمام روح را فراگرفته بود. انسان شادمانى ناب و عمیقى را تجربه کرده است که پس از هجران از معشوق ازلى خویش و جدایى و دورى از آن عالم در جستجوى حیران و شیداى آن شادى و خواهان آن سرور ناب و بى‏کران مى‏باشد.

    بودیسم تمام تعالیم خود را براى براى رهایى از رنج و رسیدن به زندگى شادمان (آناندا) ترتیب داده است. و دالاى‏لاما رهبر در قید حیات بودائیان شادى را هدف زندگى معرفى مى‏کند.تعالیم بودایى بر چهار حقیقت شریف استوار است که اساس این آیین عرفانى را تشکیل مى‏دهد.۲

    ۱٫ در هر جاى دنیا رنج وجود دارد.

    ۲٫ رنج را مى‏توان به زنجیره علت‏هاى دوازده گانه باز گرداند.

    ۳٫ توقف رنج امکان پذیر است و زنجیره علیت را مى‏توان نابود ساخت (نیروانا)

    ۴٫ راه‏هاى هشتگانه مشخص براى از بین بردن رنج وجود دارد.

    به نظر مى‏رسد که سر آغاز رنج که انسان را در مسیر جهل (آوید یا: Avidya ) و در نتیجه رنج و زندگى مجدد قرار مى‏دهد، توهم خود است. اگر ما زندگى را پر از رنج تجربه مى‏کنیم براى این است که “آنچه را در زندگى عادى و روزمرّه‏مان حس و تجربه مى‏کنیم، توهمى بیش نیست.”۳ در اثر توهم و دانستگى کاذب انسان خود را چیزى مستقل و جدا در کنار سایر اشیاء و اشخاص قلمداد مى‏کند.

    در حقیقت با نفى، خود را اثبات کرده و یک خود محدود و هویت کاذب به دست مى‏آورد هویتى که به موجب آن چیزى غیر از هزاران چیز دیگر و شخصى در مقابل اشخاص دیگر است. بنیان وجود انسان با این نفى و تحدید شکل مى‏گیرد و از این فقدان و محدودیت نیاز و سپس آرزو و سرانجام رنج پدید مى‏آید.

    “رنج از تشنگى و تمایل به چیزهایى پیدا مى‏شود که از دسترس ما بیرون است… در مفهوم “تشنگى” پیشاپیش مفهوم “خود” یعنى روان، مسلم گرفته مى‏شود. و این خود یا “من” آفریننده جهان دویى است. هر “خود”ى خود را با نفى خویش آشکار مى‏کند، سپس با “نه- خود” روبه‏رو مى‏شود که همان زدودن یا محو خود است. وقتى که “خود” این گونه محدود باشد در او تمایل به غلبه بر ضدش، یا درست‏تر گفته باشیم، تصاحب ضدش پیدا مى‏شود. اما این تناقص با خویش است و به جایى جز ویرانى خود نمى‏رسد.

    “خود” از نابود شدن بیزار است، اما بنیاد نمى‏گیرد مگر آن که دست به خود کشى بزند، که او سخت از فرایند آن مى‏ترسد. پس رنج نتیجه‏اى است ناگزیر”۴هویت شخص یا خود از آنجا پدید مى‏آید که انسان چیزهاى عالم را غیر خود بداند و در واقع بین خود ذهنى و سایر پدیده‏ها فرق گذارد، آنگاه به تمناى آنها مى‏افتد و رنج او آغاز مى‏شود. در حقیقت او خودى برتر دارد که اگر به آن برسد تمنا و تشنگى‏اش پایان مى‏پذیرد و این راه نجات است.

    انسان بر سر یک دو راهى است: یکى جستجوى هویت ذهنى از خود و در نتیجه تمایزگذارى میان خود و غیر خود و احساس فقدان نسبت به آنها و در صدد تصاحب برآمدن و غلبه بر همه چیزهایى که از وجود “خود ساخته” و موهوم او بیرون و دور است. و دیگر شناخت خود به صورتى که هیچ هویت متمایز و محدودى در عرض سایر پدیده‏ها نیست. پس در این زمان او هیچ نیست و همه چیز است. و هیچ نمى‏خواهد چون همه چیز است.

    جهل از خود پندارى آغاز شده، موجب مى‏شود که انسان حقیقت خویش را نبیند و کرمه (نظام جهان) را نشناسد و در چرخ کثرت و زندگى گرفتار آمده، به تمنا و آرزو که سبب تولد دوباره پس از مرگ و بازگشت به این جهان است و رنج را در پى دارد، دچار شود.”رنج نتیجه دوباره زاییده شدن است، که ثمره کارمایى است که بنابر قانون علت و معلول تاثیر مى‏کند.

    کارما، جهان و انسان را به فرمان دارد و علت آن نادانى است که سبب زنجیره تولیدهاى پیاپى مى‏شود. نظریه نادانى در دوازده حلقه زنجیر على این گونه بیان شده است: ۱- در آغاز نادانى است؛ ۲- از نادانى، کرمه سازها برمى‏خیزد؛ ۳- از کرمه سازها، دانستگى برمى‏خیزد؛ ۴- از دانستگى، نام و شکل؛ ۵- از نام و شکل، شش بنیاد حس؛ ۶- از شش بنیاد حس، تماس؛ ۷- از تماس، احساس؛ ۸- از احساس، تشنگى؛ ۹- از تشنگى، دلبستگى؛ ۱۰- از دلبستگى، وجود یا شدن؛ ۱۱- از وجود، تولد؛ ۱۲ – و از تولد، رنج مى‏برد.”۵

    وسوبندو این زنجیر على را چنین توضیح مى‏دهد که: چون در زندگى پیشین درباره معناى عظیم وجودمان نادان بودیم تمایلات‏مان را آزاد مى‏گذاشتیم و از همین جا کرمه سازها دانستگى ذهنى یا توهم را براى ما ذخیره کرده و به شکل‏ها و نام‏ها و حواس گرفتار شده و اسباب تولد دوباره را فراهم مى‏کردیم.۶در عرفان بودایى شادى به معناى فقدان رنج و اندوه است و آرامش به معناى نبودن اضطراب و نگرانى که این را شادى و آرامش منفى مى‏نامیم.

    دالایى لاما مى‏گوید: “وقتى در مورد شادى در مکتب بودا صحبت مى‏کنیم درک ما از آن محدود به یک وضعیت از احساس مى‏شود. یقیناً بازایستایى (بازایستایى کامل رنج) یک وضعیت حسى نیست. با این وجود مى‏توانیم بگوییم این پدیده عالى‏ترین شکل شادى است.”۷ اما ممکن است که شادى و آرامش بر اثر تحقق عوامل حقیقى آنها روى دهد.

    در عرفان بودیسم کوشش بر این است که عوامل رنج آفرین و اضطراب‏زا و نگرانى بخش و اندوه آور حذف شود و همه این‏ها هم در مرحله اصلاح به یک علت یعنى تصورات ذهنى و در نتیجه ناتوانى در مدیریت احساسات باز گردانده مى‏شود. بنابراین آرامش و شادمانى در بودیسم که درخشان‏ترین نقطه این سنت معنوى است، به یک نوع و آن هم از نوع منفى و سلبى محدود مى‏شود.

    اما آیا به راستى عوامل ایجابى براى آرامش و شادى وجود ندارد؟ وجود یک حامى با نیروى مطلق و عشق نامحدود چقدر مى‏تواند آرامش بخش و شادى آفرین باشد؟ احساس پیوندى نزدیک با سرچشمه هستى، با کسى که غنى و پاک و زیبا و مهربان است چه سرور پایدار و آرامش ژرفى را به روح و روان مى‏بخشد.

    خداوند علت ایجابى شادمانى و آرامش و عمیق و ابدى و نامحدودى است که با ایمان و عمل براى او هر چه نزدیک‏تر مى‏توان حضورش را احساس کرد. هستى او فراتر از همه نیستى‏ها و حقیقتى برتر از همه دروغ‏ها و سراب‏ها.جان ما تشنه سرور است و سرور یکى از نام‏هاى خداست. سرور از ریشه لغوى سرّ گرفته شده و به معناى شادى نهفته در درون و عمیقى است که از نهانگاه جان آدمى سرمى‏کشد و فراتر از همه عوامل رنج و شادى روح انسان را به معدن سرور و شادى نامتناهى پیوند مى‏زند.

    فطرت ما شاهد پیوند ربوبى و سرور حضور خداوند بوده و در طلب و تمناى تجربه دوباره آن شادى بال و پر مى‏زند. اما شادى که دالایى لاما مطرح مى‏کند بسیار حقیرتر از آن است که قلب ما براى آن مى‏تپد. به همین علت او تمام عظمت‏هاى انسان را ندیده و بزرگ‏ترین آرزوى خود را خوراکى خوب و خوابى راحت اعلام مى‏کند.

     

در حال نمایش 1 نوشته (از کل 1)
  • شما برای پاسخ به این جستار باید وارد تارنما شوید.
دکمه بازگشت به بالا
بستن