مقالات

معنای لغوی و اصطلاحی شیعه

معناى لغوى و اصطلاحى شیعه و علل پیدایش آن

نویسنده:

موضوع:

منبع:

تاریخ درج:

سید جعفر صادقی فدکی

ادیان و فرقشیعه

کتب>سیمای شیعه از نگاه اهل بیت علیهم السلام

۱۳۹۳/۱۲/۲۵ »

چکیده :

شیعه؛ در لغت به معناى پیرو، یاور و موافقت و هماهنگى دو فرد یا دو گروه، در عقیده یا عمل آمده است و بر مفرد، تثنیه و جمع اطلاق مى‏شود.[۱] این واژه به معناى لغوى آن، در آیاتى از قرآن کریم به کار رفته است؛ از جمله:«فَاستَغـثَهُ الَّذى مِن شیعَتِهِ عَلَى الَّذى مِن عَدُوِّهِ»؛ «آنکه از پیروان او بود، از وى در برابر دشمن تقاضاى کمک نمود.»[۲]«و اِنَّ مِن شیعَتِهِ لاَِبرهیم * اِذ جاءَ رَبَّه بِقَلبٍ سَلیم»؛ «بى‏گمان، ابراهیم از پیروان او بود، آنگاه که با قلبى سلیم به پیشگاه پروردگارش آمد.»[۳]شیعه در اصطلاح عبارت است از: پیروان على‏بن ابى طالب × یا کسانى که به خلافت بلافصل آن حضرت بعد از پیامبر اکرم | معتقدند و نیز بر این باورند که موضوع جانشینى پیامبر، همانند نبوت، از شئون الهى است و پیامبر اکرم | به فرمان خداوند، على × را بعد از خود به جانشینى خویش برگزید.[۴]«میرسید شریف جرجانى» مى‏نویسد:«شیعه به کسانى گفته مى‏شود که از على × پیروى نموده و امامت او را پس از رسول خدا پذیرفته و معتقدند که امامت از او و فرزندانش خارج نمى‏شود[۵]».«ابن خلدون» در مقدمه «العبر» آورده است: «شیعه از لحاظ لغوى به معناى یاران و پیروان است و در اصطلاح فقها و متکلمان ـ اعم از…
متن مقاله :
   معناى لغوى و اصطلاحى شیعه
شیعه؛ در لغت به معناى پیرو، یاور و موافقت و هماهنگى دو فرد یا دو گروه، در عقیده یا عمل آمده است و بر مفرد، تثنیه و جمع اطلاق مى‏شود.[۱] این واژه به معناى لغوى آن، در آیاتى از قرآن کریم به کار رفته است؛ از جمله:
«فَاستَغـثَهُ الَّذى مِن شیعَتِهِ عَلَى الَّذى مِن عَدُوِّهِ»؛ «آنکه از پیروان او بود، از وى در برابر دشمن تقاضاى کمک نمود.»[۲] «و اِنَّ مِن شیعَتِهِ لاَِبرهیم * اِذ جاءَ رَبَّه بِقَلبٍ سَلیم»؛ «بى‏گمان، ابراهیم از پیروان او بود، آنگاه که با قلبى سلیم به پیشگاه پروردگارش آمد.»[۳] شیعه در اصطلاح عبارت است از: پیروان على‏بن ابى طالب × یا کسانى که به خلافت بلافصل آن حضرت بعد از پیامبر اکرم | معتقدند و نیز بر این باورند که موضوع جانشینى پیامبر، همانند نبوت، از شئون الهى است و پیامبر اکرم | به فرمان خداوند، على × را بعد از خود به جانشینى خویش برگزید.[۴] «میرسید شریف جرجانى» مى‏نویسد:
«شیعه به کسانى گفته مى‏شود که از على × پیروى نموده و امامت او را پس از رسول خدا پذیرفته و معتقدند که امامت از او و فرزندانش خارج نمى‏شود[۵]».
«ابن خلدون» در مقدمه «العبر» آورده است:
«شیعه از لحاظ لغوى به معناى یاران و پیروان است و در اصطلاح فقها و متکلمان ـ اعم از پیشینیان و پسینیان ـ به پیروان على و فرزندانش (رضى اللّه عنهم) اطلاق مى‏شود[۶]».
شیعه؛ همانند دیگر مذاهب اسلامى، در طول دوران حیات خود، فرقه‏هاى گوناگونى مانند زیدیه، واقفیه و … از آن انشعاب یافت و مقصود از شیعه در این بحث، فرقه اثنى عشریه است؛ یعنى کسانى که به امامت على × و یازده فرزند آن حضرت، پس از پیامبراکرم |، اعتقاد دارند.
پیدایش شیعه
برخى بر این عقیده‏اند که فرقه شیعه بعد از وفات پیامبراکرم | با فاصله‏اى اندک یا زیاد به وجود آمده است. در این میان برخى آن را مولود سقیفه دانسته و گفته‏اند: پس از آنکه مسلمانان بعد از وفات پیامبر | در سقیفه بنى ساعده گرد آمدند، گروهى از اصحاب آن حضرت، از جمله: سلمان فارسى، ابوذر غفارى، زبیر بن عوام، خالدبن سعید و عده‏اى دیگر حاضر نشدند تا با ابوبکر بیعت کنند و چون على ×را شایسته خلافت و جانشینى پیامبر  |مى‏دانستند و از آن پس به پیروان و شیعیان آن حضرت شهرت یافتند.[۷] گروهى دیگر، شیعه را ساخته و پرداخته فردى غیر مسلمان، به نام «عبدالله بن سبا» برمى‏شمارند که در اصل، یهودى و ساکن یمن بود و در زمان عثمان، اسلام را پذیرفت و به تأسیس شیعه و نشر آن اقدام نمود.[۸] بعضى آن را از اختراعات فارسیان دانسته و مى‏گویند: از آنجا که فارسیان، حاضر به پذیرش تسلط عرب بر خود نبودند و برخى عقاید و آراى آنان را قبول نداشتند اقدام به تأسیس مذهب جدیدى به نام شیعه ـ در مقابل مذهب اعراب که اکثرا اهل‏تسنن بودند ـ نمودند.[۹] در پاسخ این افراد باید گفت: کسانى که چنین نظریاتى را در مورد شیعه مطرح و منتشر مى‏نمایند یا از تاریخ اسلام بى‏اطلاع و غافل‏اند و یا نسبت به مکتب اهل‏بیت ^ و پیروان آن معاند و مغرض مى‏باشند؛ زیرا حقیقت آن است که پیدایش شیعه و تأسیس آن، از همان آغاز بعثت پیامبر بزرگوار | و همزمان با ظهور اسلام بنیان نهاده شد و پیامبر اسلام | اولین کسى بود که بذر تشیّع را بر دلهاى عاشق معارف الهى پاشید و سپس به آبیارى و رشد و نمو آن پرداخت؛ به گونه‏اى که در اواخر حیات پیامبر و اندکى پس از وفات آن حضرت، هرگاه واژه شیعه به تنهایى و بدون قرینه به کار مى‏رفت همگان، از آن معناى پیرو على را مى‏فهمیدند.
براى اثبات این امر و ردّ سخنان نادرست یاد شده، به برخى روایات نبوى و اهل بیت ^ و نیز سخنان علماى اسلامى و غیر اسلامى در این باره اشاره مى‏کنیم:
جابربن عبداللّه انصارى در روایتى مى‏گوید:
«کُنّا عِندَ النَّبىِّ | فَأَقبَلَ عَلِىٌّ ×فَقالَ النَّبِىُّ: وَالَّذِى نَفسىِ بِیَدِهِ إنَّ هذا وَ شیعَتَهُ هُمُ الفائِزُونَ یَومَ القِیامَهِ وَ نَزَلَت «إِنَّ الَّذینَ آمنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أوُلئِکَ هُم خَیرُ البَرِیَّهِ» فَکانَ أَصحابُ النَّبِىِّ إذا أَقبلَ عَلىٌ قالُوا: جاءَ خَیرُ البَرِیّهِ»؛
«در نزد پیامبر | بودیم که على × وارد شد. پیامبر |رو به على × کرده، فرمود: سوگند به کسى که جانم در دست اوست! این فرد و شیعیانش در روز قیامت رستگارند. سپس این آیه نازل شد: همانا بهترین انسانها کسانى‏اند که ایمان آورده، عمل صالح انجام دادند. بعد از نزول این آیه، اصحاب پیامبر هرگاه على را مى‏دیدند مى‏گفتند: بهترین انسانها آمد.[۱۰]»
ابن‏عباس نیز در این باره مى‏گوید:
«لَمّا نَزَلَت «إنَّ الَّذیِنَ آمنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أوُلئِکَ هُم خَیرُ البَرِیَّهِ» قال رَسُولُ اللّهِ |لِعَلىٍ: هُوَ أَنتَ وَ شیعَتُک یَومَ القِیامَهِ راضینَ مَرضیّینَ؛
هنگامى که آیه همانا بهترین انسانها کسانى‏اند که ایمان آورده، عمل صالح انجام دادند، نازل شد، پیامبر | به على ×فرمود: مقصود این آیه تو و شیعیان توست که در روز قیامت، راضى و مرضى خداوند هستید».[۱۱] ام سلمه، یکى از همسران پیامبر |در روایتى نقل مى‏کند:
«کانَت لَیلَتى، و کانَ النَّبىُّ | عِندىِ فَأَتَتهُ فاطِمَهُ فَتَبِعَها عَلىٌّ ـ رَضِىَ اللّهُ عَنهُما ـ فَقالَ النَّبِىُّ |: یا عَلى، أنتَ و أصحابُکَ فِى الْجَنَّهِ، أَنتَ و شیعَتُک فِى الجَنَّهِ؛
ترجمه: «شبى نوبت خانه من بود و پیامبر | نزد من بود که فاطمه و سپس على علیهماالسلام به خانه من آمدند. سپس پیامبر |فرمود: یا على، تو و یارانت در بهشت هستید. تو و شیعیانت در بهشت هستید»[۱۲].
در روایتى دیگر پیامبراکرم |خطاب به على × فرمود:
«یا عَلىُّ، إنَّکَ سَتَقدَمُ عَلَى اللّهِ أَنتَ وَ شیعَتُکَ راضینَ مَرضیّینَ وَ یَقدَمُ عَلَیهِ عُدوُّکَ غَضبانا مُقمِحینَ» …؛
«به زودى تو و شیعیانت بر خدا وارد خواهید شد، حال آنکه خشنود و مورد رضایت خداوند باشید و دشمنان تو در حالى که خشمگین و دستهایشان به گردنشان بسته باشد بر تو وارد شوند…»[۱۳].
در روایتى دیگر، ابن نباته مى‏گوید:
«خَرَجَ عَلىٌّ ذاتَ یَومٍ و نَحنُ مُجتَمِعُونَ، فَقالَ: مَن أَنتُم؟ و ما إجتِماعُکُم؟ فَقُلنا: قَومٌ مِن شیعَتِکَ یا امیرَالمُؤمِنینَ! فَقال: مالِى لا أَرى سیماءَ الشیعَهِ عَلَیکُم؟…»؛
«روزى على × در حالى که ما اجتماع کرده بودیم بر ما گذشت و فرمود: شما چه کسانى هستید؟ و براى چه چیزى جمع شده‏اید؟ به آن حضرت گفتیم: گروهى از شیعیان شما هستیم. اى امیرمؤمنان! حضرت فرمود: پس چرا سیماى (آثار) شیعه را در شما نمى‏بینم؟…[۱۴]».
روایات فوق، بخشى از دهها و بلکه صدها روایتى است که از پیامبر اکرم |، اصحاب آن حضرت و اهل‏بیت ^درباره شیعیان على نقل شده است. همچنین از مورخان و دیگر عالمان اهل سنت اقوال متعددى نقل شده که نشان‏دهنده پیدایش شیعه در عهد پیامبر اکرم | و یا عصرى نزدیک به عصر آن حضرت بوده است؛ از جمله مسعودى در مورد حوادث پس از وفات پیامبر |مى‏نویسد:
«هنگامى که مردم با ابوبکر بیعت کردند، على با گروهى از شیعیانش در منزل او اجتماع کرده بودند.»[۱۵] یکى دیگر از علماى اهل سنت مى‏گوید: «گروهى از بزرگان صحابه در زمان رسول خدا |به ولایت و دوستى على ×معروف بوده‏اند؛ مانند: سلمان فارسى که مى‏گفت: با رسول خدا |بیعت کردیم، بر اینکه از نصیحت و ارشاد مسلمانان دریغ نورزیم و پیرو و دوستدار على‏بن ابى طالب باشیم و ابوسعید خدرى که مى‏گفت: مردم به پنج امر موظف شدند، اما به چهار امر عمل کردند. وقتى از او درباره آن چهار امر سؤال کردند، پاسخ داد: نماز، زکات، روزه ماه رمضان و حج. پرسیدند: آن امرى که مردم به آن بى‏اعتنایى کردند، چیست؟ گفت: ولایت على‏بن ابیطالب ×. گفتند: آیا ولایت على ×مانند آن چهار امر و در کنار آنها فرض و واجب است؟ پاسخ داد: آرى؛ این هم مانند آن چهار امر واجب است؛ و کسانى مانند: ابوذر غفارى و عماربن یاسر و حذیفه بن یمان و ذى الشهادتین یعنى خزیمه بن ثابت و ابوایوب انصارى و خالدبن سعیدبن عاص و قیس بن سعدبن عباده‏به آن عمل کردند».
در ادامه مى‏نویسد: «اما نظریه برخى از نویسندگان، مبنى بر اینکه پیدایش مذهب تشیع از بدعتها و نوآوریهاى عبدالله بن سبا معروف به ابن السوداء است توهم و سخن نادرستى است و از اطلاع اندک این نویسندگان نسبت به حقیقت مذهب تشیع سرچشمه مى‏گیرد و کسى که دیدگاه شیعه را نسبت به این شخص، یعنى عبدالله بن سبا بداند و از مراتب تنفر آنان نسبت به او و گفتار و کردارش آگاهى داشته باشد و از سخنان دانشمندان شیعه، ـ که بدون اختلاف، وى را مورد طعن و نکوهش قرار داده‏اند – در مورد او مطلع گردد از بطلان این سخنان و دور بودن آن از حقیقت آگاهى خواهد یافت. بدون تردید شیعه نخستین بار در حجاز که سرزمین شیعه است، پدید آمد».[۱۶] دکتر صبحى صالح نیز در این باره مى‏نویسد:
در میان صحابه، حتى در عصر پیامبر اکرم |، براى على پیروان و شیعیانى بوده است که از آن جمله مى‏توان از ابوذر غفارى، مقداد بن اسود، جابربن عبداللّه، ابى بن کعب، ابوالطفیل عامر بن واثله، عباس بن عبدالمطلب و فرزندانش، عمار یاسر و ابوایوب انصارى نام برد».[۱۷] «نوبختى»، از علماى قرن سوم هجرى، در کتاب «فرق الشیعه» مى‏نویسد:
«اولین گروهى که در اسلام و در زمان پیامبر | شکل گرفت گروه على بود که به شیعه نامگذارى شده بود و کسانى چون: مقداد، سلمان فارسى، ابوذر غفارى و عماریاسر به عنوان شیعه على شناخته مى‏شدند».[۱۸] در مورد فارسى بودن مبدأ تشیّع نیز شیخ «ابوزهره»، از دیگر علماى اهل‏سنت، مى‏نویسد: «فارسیان به دست اعراب، شیعه شدند؛ نه اینکه شیعه مخلوق فارسیان باشد».
سپس اضافه مى‏کند: «بسیارى از علماى اسلام که شیعه بودند به سبب حفظ عقایدشان و از ترس حکام اموى و عباسى به فارس، خراسان و شهرهاى ایران فرار نمودند و بر اثر ورود این افراد، مذهب شیعه در این مناطق رواج و گسترش عظیمى یافت.[۱۹] «آدم متز»، یکى از شرق شناسان اروپایى، در این مورد مى‏گوید:
«آن چنان که بعضى معتقدند این‏گونه نیست که پدید آمدن شیعه، عکس العملى از جانب ایرانیان در مقابل اسلام بوده، بلکه تمام جزیره العرب به جز شهرهاى بزرگ آن مانند مکه، تهامه، صنعا، شیعه بوده‏اند و در برخى از شهرها مانند عمان، هجر و صعده نیز شیعیان در اکثریت بوده‏اند و برعکس، مردم تمام شهرهاى ایران به جز قم سنى بوده‏اند و حتى اهالى اصفهان در مورد معاویه غلو نموده، برخى از آنان معتقد بودند که او پیامبرى مرسل از جانب خداوند بوده است[۲۰]».
با توجه به روایات و اقوال پیش‏گفته و روایات و سخنان فراوان دیگرى که در این‏باره بیان شده است روشن مى‏گردد که پیدایش تشیع، همزمان و همراه با ظهور و پیدایش اسلام بوده است و پیامبر اکرم | خود مؤسس و پدید آورنده فکر تشیع و سوق دادن مردم به پیروى از على و اولاد او ^ بوده است؛ لذا این ادعا که شیعه، فرقه‏اى است که در سالهاى بسیار دور پس از وفات پیامبر | بنیانگذارى شده، جزء خرافات و سخنان باطل و بى‏اساسى است که تاریخ، روایات و گفته‏هاى علماى شیعه و علماى منصف اهل سنت بر ردّ آن گواهى مى‏دهد.
اما اینکه چرا به مذهب شیعه، مذهب جعفرى مى‏گویند؟ و آیا این خود دلیل بر این نیست که فرقه شیعه به وسیله امام جعفر صادق × تأسیس گردیده و آن حضرت، بنیانگذار این مذهب بوده است؟ در پاسخ باید گفت: خیر؛ نامگذارى مذهب شیعه به مذهب جعفرى دو علت مى‏تواند داشته باشد:
علت اول: این است که فرقه‏هاى اصلى اهل سنت، یعنى مالکیه، شافعیه، حنبلیه و حنفیه در عصر و دوره امام صادق ×بنیانگذارى و رسمیت یافت و مذهب و گروه دیگرى که در این عصر در مقابل مذاهب چهارگانه اهل سنت وجود داشت، مذهب شیعه بود و چون رهبر و امام شیعیان در این عصر، امام جعفر صادق × بود، پیروان آن حضرت را به پیروان جعفر بن محمد و مذهب شیعه را با نام مذهب جعفریه مى‏شناختند و این نام از همان زمان بر روى شیعیان نهاده و سپس معروف شد.
علت دوم: رواج و گسترش مذهب شیعه و علوم اهل بیت ^ به وسیله امام صادق × بود. زمان امامت امام صادق × دوران افول حکومت بنى‏امیه و طلوع حکومت بنى عباس بود و عصرى بود که امویان براى باقى ماندن بر قدرت و عباسیان براى به دست گرفتن قدرت با هم نزاع و کشمکش داشتند؛ این نزاع و درگیریها باعث شد، حکومت وقت از اهل بیت ^ ـ که همیشه آنان را سدّى در مقابل حکومت و خواسته‏هاى باطل خود مى‏شمردند و آنان را در معرض انواع فشارها و آزارها قرار مى‏دادند ـ غافل شود و امام صادق × این فرصت را غنیمت شمرده، به ترویج و نشر علوم و معارف الهى پرداخت و حدود چهار هزار شاگرد را در بسیارى از رشته‏هاى علوم اسلامى و مورد نیاز مسلمانان تربیت نمود؛ این کار موجب گسترش بیشتر تشیع و نشر معارف دین از سوى آن حضرت گردید؛ بر این اساس بسیارى از احادیثى که در کتب روائى شیعه از اهل بیت ^ نقل شده به امام صادق ×منتهى مى‏شود.
علل پیدایش شیعه
با توجه به مطالبى که بیان شد، مسلم است که بذر تشیع در عهد پیامبراکرم |و به دست آن حضرت پاشیده شد و گروهى از بزرگان صحابه در همان زمان به دوستداران على ×مشهور شدند و از آن حضرت پیروى مى‏کردند و پس از وفات پیامبر | نیز پیروان امیرالمؤمنین افزایش یافتند و مذهب شیعه به تدریج گسترش یافت تا بدانجا که در حال حاضر بخش عظیمى از مسلمانان را پیروان مکتب اهل‏بیت تشکیل مى‏دهند؛ لیکن پرسش اساسى این است که علت پیدایش فرقه شیعه چه بود؟ چرا عده‏اى در همان عهد رسول خدا | خود را موظف به دوستى على × و پیروى از او دیدند؟ و چرا بعد از وفات پیامبر اکرم | گروهى از اصحاب آن حضرت و دیگر مسلمانان، راه خود را از بیشتر مسلمانان ـ که به اهل سنت معروف شدند ـ جدا نمودند و با تحمل انواع سختیها و مشقتها از امیرالمؤمنین على × و اولاد معصوم او پیروى نمودند؟
در پاسخ به طور خلاصه باید گفت: دلایل فراوانى باعث شد که شیعه از همان عهد پیامبر | و بعد از آن حضرت، خود را به محبت و پیروى على و فرزندان بزرگوارش ملتزم بداند که ما در اینجا به دو دلیل اصلى وعمده آن – که اوّلى دلیلى عقلى ودیگرى شرعى است- اشاره مى‏کنیم:
الف. شخصیت بى‏ همتاى اهل بیت ^
بى‏شک هر قوم و ملتى در هر دوره‏اى که زندگى کنند، به رهبران و پیشوایان الهى نیازمندند تا با پیروى از آنان، راه حق را از باطل باز شناسند و از انحراف و سقوط در دام شیاطین نجات یابند و یکى از عمده‏ترین اهداف بعثت پیامبران الهى، پاسخ به همین نیاز ضرورى بشر بوده است؛ لیکن از آنجا که مدت حیات و رسالت هر یک از پیامبران، محدود است و بر اساس سنت الهى آنان براى همیشه نمى‏توانند در میان مردم حضور داشته باشند، احتیاج به جانشینانى دارند تا پس از آنان، ضمن سامان بخشیدن به امور مادى و دنیوى مؤمنان، از دین و عقاید آنان نیز پاسدارى نمایند و نگذارند از راه حق و هدایت منحرف شوند.
عصر پس از پیامبر خاتم | نیز از این قاعده کلى مستثنا نیست و مسلمانان پس از وفات آن حضرت به جانشینان و رهبرانى نیاز داشته و دارند تا راه آن حضرت را ادامه داده، مرام و مسلک الهى آن بزرگوار را در امور دنیایى و آخرتى خود ادامه دهند. بدون تردید، اگر دستور یا سفارشى از طرف خدا یا رسول او درباره رهبرى مسلمانان پس از پیامبر اسلام | وجود نداشته باشد و آن حضرت، بدون انتخاب جانشین براى خود از میان مسلمانان رفته باشد ـ چنان که اهل سنت بر این عقیده‏اند ـ عقل حکم مى‏کند که مسلمانان افرادى را براى جانشینى پیامبر و تصدى حکومت اسلامى برگزینند که داراى ویژگیهایى همانند پیامبر | و یا دست کم نزدیک به آن حضرت باشند و از دیگران افضل و برتر باشند؛ در غیر این صورت به یقین، کارى برخلاف عقل و روش عاقلان انجام داده‏اند.
در این مورد، اگر خصوصیات و ویژگیهاى اصحاب پیامبر | و سوابق و فضایل آنان در اسلام را بررسى کنیم، مشاهده مى‏کنیم که امیرالمؤمنین على ×و فرزندان معصومش از همه مسلمانان به نبى اکرم | نزدیک‏تر بوده، از تمام جهات بر دیگران برترى دارند. آنان از چنان جایگاه و مرتبه‏اى برخوردارند که نه تنها دیگران را نمى‏توان با آنان برابر دانست، بلکه هرگز قابل مقایسه با آنان نیز نیستند که اگر بخواهیم همه ویژگیهایى را که خداوند متعال در وجود این خاندان به ودیعه نهاده است، برشماریم و سوابق و فضایل آنان را در اسلام ذکر نماییم، مسلما از عهده ما و این نوشتار خارج خواهد بود؛ لیکن براى نمونه به چند مورد از ویژگیها و فضایل اهل بیت ^ که تنها این خاندان از آن برخوردارند، اشاره مى‏نماییم:
۱ – قرآن کریم در آیه ۳۳ سوره احزاب مى‏فرماید:
«…اِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ ویُطَهِّرَکُم تَطهیرا…»؛
ترجمه: «خداوند مى‏خواهد پلیدى و گناه را تنها از شما اهل‏بیت دور نماید و کاملاً شما را پاک سازد».
این آیه بر طهارت و عصمت کسانى دلالت دارد که آیه در مورد آنان نازل شده است.
امّا این که مقصود آیه چه کسانى‏اند؟ مفسران شیعه و اهل‏سنت دو قول را مطرح کرده‏اند:
قول اول: که هم مفسران و محدثان شیعه و هم بیشتر مفسران و محدثان اهل‏سنت آن را بیان داشته‏اند این است که این آیه در مورد امام على و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین ^نازل شده است در این مورد به چند روایت که از طریق اهل سنت نقل شده اشاره مى‏کنیم:
«ام سلمه»، همسر رسول خدا، چنین روایت کرده است:
«روزى پیامبر | در خانه خود بود که فاطمه ÷ پارچه حریرى را نزد حضرت آورد. پیامبر |فرمود: همسر و دو فرزندت حسن و حسین را بیاور. حضرت فاطمه آنها را به خانه پیامبر آورد. سپس آنان با یکدیگر غذا خوردند. بعد پیامبر |عبایى بر آنها افکند و گفت:
«اَللّهُمَّ هؤُلاءِ أَهلُ بَیتى وَ عِترَتىِ فَأَذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وَ طَهِّرهُم تَطهیرا»؛
خداوندا! اینان خاندان من هستند، پلیدى را از آنان دور کن و از هر آلودگى پاکشان گردان.
پس از این سخن، آیه « اِنَّما یُریدُ اللّهُ …»نازل شد.ام سلمه گوید: من گفتم: آیا من هم با شما هستم. اى رسول خدا! حضرت فرمود: تو بر خیر و نیکى هستى؛ اما از ما نیستى».[۲۱] و براى آن که همگان بدانند که مقصود از اهل بیت، که آیه فوق در مورد آنان نازل شده، امام على و حضرت فاطمه و فرزندان آنان ^ هستند در روایات فراوان دیگرى آمده است که پیامبر اکرم | به مدت شش ماه، پس از نزول این آیه، هنگامى که براى نماز صبح از جلوى خانه حضرت فاطمه ÷مى‏گذشت، با صداى بلند مى‏فرمود:
«أَلصَّلاهُ یا أَهلَ البَیتِ، إنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذهِبَ عَنکُم الرِّجسَ أَهلَ البَیتِ و یُطَهِّرَکُم تَطهیرا»؛
ترجمه: «هنگام نماز است، اى اهل بیت، خداوند مى‏خواهد پلیدى را تنها از شما دور کند و شما را پاک سازد».[۲۲] قول دوم: تنها برخى از علماى اهل سنت آن را نقل کرده‏اند این است که این آیه در مورد همسران پیامبر نازل شده است.[۲۳] این نظریه صحیح نیست؛ زیرا اگر به خود آیه تطهیر و جملات قبل و بعد از آن دقت کنیم باطل بودن این نظریه ثابت مى‏شود و احتیاج به دلیل دیگرى در ردّ آن نیست؛ زیرا جملات پیش و پس آیه همگى در مورد زنان پیامبر است که با ضمیر جمع مؤنث آمده است.
آیه قبل چنین است:
«و قرنَ فى بُیُوتکنَّ و لاتبرُّجنَ تبرُّجَ الجاهلیّه» و پس از آیه مى‏گوید: «واذکُرنَ ما یُتلى فى بُیُوتکنَّ…» امّا وقتى به آیه تطهیر مى‏رسد آن را تماماً با ضمیر جمع مذکر ـ که مخصوص مردان، یا مردان و زنان باهم هست ـ مى‏آورد:
«اِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ ویُطَهِّرَکُم تَطهیرا» و اگر مقصود از این آیه نیز زنان پیامبر بود باید مانند آیات قبل و بعد آن با ضمیر جمع مؤنث ـ که در مورد زنان به کار مى‏رود ـ آورده مى‏شد.
۲ – آیه دیگرى که به فضایل اهل بیت ^ اشاره دارد آیه ۶۱ آل عمران است که به آیه «مباهله» معروف شده است. در این آیه خداوند خطاب به پیامبر اسلام |مى‏فرماید:
«فَمَن حاجَّکَ فیهِ مِن بَعدِ ما جاءَکَ مِنَ العِلمِ فَقُل تَعالَوا نَدعُ اَبناءَنا واَبناءَکُم ونِساءَنا ونِساءَکُم واَنفُسَنا واَنفُسَکُم ثُمَّ نَبتَهِل فَنَجعَل لَعنَتَ اللّهِ عَلَى الکـذِبین»
ترجمه: «هرگاه بعد از علم و دانشى که (درباره مسیح) به تو رسیده (باز) کسانى با تو به احتجاج و ستیز برخیزند، به آنها بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت مى‏کنیم و شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت مى‏نماییم شما هم زنان خویش را، ما از نفوس و جانهاى خود دعوت مى‏کنیم و شما هم از نفوس و جانهاى خود، آنگاه مباهله مى‏کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار مى‏دهیم».[۲۴] مباهله به معناى نفرین کردن دو نفر به یکدیگر است؛[۲۵] یعنى دو نفر که با یکدیگر به گفتگو مى‏نشینند اگر سخن و عقیده هم را نپذیرفتند با یکدیگر قرار مى‏گذارند که دعا کنند خداوند شخصى را که دروغگو و بر باطل است، هلاک سازد. واقعه و شأن نزول آیه یاد شده چنین است:
در صدر اسلام گروهى از مسیحیان نجران که حدود ۶۰ نفر بودند براى گفتگو و بحث با پیامبر اسلام | وارد مدینه شدند؛ از جمله مسائلى که در این گفتگو مطرح شد این بود که آنان از پیامبر |سؤال کردند ما را به چه چیز دعوت مى‏کنى؟ آن حضرت فرمود: به سوى خداى یگانه و اینکه من رسول او هستم و مسیح بنده‏اى از بندگان خداست و مانند دیگران غذا مى‏خورد. آنان این سخنان پیامبر را نپذیرفتند و متولد شدن عیسى بدون پدر را دلیل بر الوهیت او شمردند. به دنبال این سخنان آیه ۶۱ آل‏عمران (که معروف به آیه مباهله گردید) نازل شد و به پیامبر اسلام | فرمان داد که اگر آنان حاضر به پذیرش این امر نیستند با آنان مباهله نما. هنگامى که قضیه مباهله به میان آمد نمایندگان مسیحیان از پیامبر |مهلت خواستند تا در این باره بیندیشند و با بزرگان خود به مشورت بنشینند، پس از مشورت تصمیم بر مباهله گرفتند؛ لیکن بزرگان آنان به مباهله‏کنندگان دستور دادند که اگر مشاهده کردید محمد | با سروصدا و جمعیت زیاد به مباهله آمد با او مباهله کنید و نترسید؛ زیرا حقیقتى در کار نیست و اگر با افراد کم و افراد خاص و نزدیک خود به میعادگاه آمد بدانید که او پیامبر خداست و از مباهله با او بپرهیزید که نابود خواهید شد.
آنان وقتى طبق قرار قبلى به میعادگاه رفتند ناگاه دیدند پیامبر | فرزندش حسین ×را در آغوش دارد و دست حسن × را در دست گرفته و على و فاطمه علیهماالسلام همراه او هستند و به آنان سفارش مى‏کند که هرگاه من دعا کردم شما آمین بگویید. اسقف مسیحیان هنگامى که این صحنه را مشاهده کرد. خطاب به مسیحیان گفت: من صورتهایى را مى‏بینم که اگر از خداوند درخواست نمایند که کوه را از جاى خود بردارد خداوند دعاى آنان را مستجاب خواهد کرد. با اینان مباهله نکنید که هلاک مى‏شوید و بر روى کره زمین هیچ مسیحى‏اى باقى نخواهد ماند. آنان در پى این هشدار، از اقدام به مباهله خوددارى نمودند و حاضر شدند با پرداخت جزیه با آن حضرت مصالحه نمایند.[۲۶] این واقعه را بیشتر مفسران و محدثان اهل سنت از جمله: مسلم، احمدبن حنبل، طبرى، نیشابورى، حافظ ابونعیم اصفهانى، واحدى نیشابورى، فخررازى، ابن اثیر، ابن جوزى، بیضاوى، آلوسى، طنطاوى، زمخشرى، ابن حجر عسقلانى، قرطبى و سیوطى در منابع حدیثى و تفسیرى خود نقل کرده‏اند و آن را یکى از فضایل اهل بیت ^شمرده‏اند؛[۲۷] حتى صاحب کشاف در ذیل این آیه مى‏گوید: «این آیه قوى‏ترین دلیلى است که فضیلت اصحاب کسا (پنج تن آل عبا) را ثابت مى‏کند».[۲۸] امّا اگر به دقت در این آیه تأمل کنیم، بالاتر از این یعنى موضوع وصایت و جانشینى على ×را مى‏توان از این آیه استفاده کرد. با این توضیح که در این آیه خداوند از امام حسن و حسین علیهماالسلام به «اَبْناءُنا» و از فاطمه ÷ به «نِساءنا» تعبیر کرده و از امام على × به «اَنفُسَنا» تعبیر نموده است! «اَنفُسَنا» یعنى نفس، جان و خود انسان. از این واژه فهمیده مى‏شود که على  × مانند پیامبر و همچون آن حضرت است؛ لذا بعد از رحلت و رفتن پیامبر باید کسى در جاى او بنشیند که همچون پیامبر و مانند او باشد؛ نه دیگران لذا در مجلس بحثى که مأمون در دربار خود تشکیل داده بود از امام رضا ×سؤال کرد که چه دلیلى بر خلافت و جانشینى جدت على‏بن ابى طالب دارى؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: «آیه «انفسنا»[۲۹] یعنى آیه مباهله که در آن، خداوند از، امیرالمؤمنین × به عنوان نفس و جان پیامبر یاد کرده است».
۳ – یکى دیگر از فضایلى که تنها امام على × بدان مفتخر گردید، انعقاد پیمان برادرى میان آن حضرت و پیامبر گرامى اسلام | بود. در این مورد، در روایات فراوان نقل گردیده که وقتى پیامبر اکرم |قبل و بعد از هجرت، مسلمانان را با یکدیگر برادر نمود، هرکس را با نظیر و هم‏شأن خود برادر کرد و خود با على × پیمان برادرى برقرار کرد.
در این باره عبداللّه‏ بن عمر مى‏گوید:
«إِنَّ رَسُولَ اللّهِ آخى بَینَ اَصحابِهِ فَآخى بَینَ اَبِى بَکر و عُمَر و بَینَ طَلحَهَ و زُبَیرَ و بَینَ عُثمانَ بنِ عَفّانٍ و عَبدِالرَّحمنِ بنِ عَوفٍ. فَقالَ عَلىٌّ: یا رَسُولَ اللّهِ اِنَّکَ قَد آخَیتَ بَینَ اَصحابِکَ. فَمَن اَخِى؟ قالَ رَسُولُ اللّهِ: اَما تَرضى یا عَلِىُّ اَن اَکُونَ اَخاکَ؟… فَقالَ عَلِىٌّ: بَلى یا رَسُولَ اللّهِ، فَقالَ رَسُولُ اللّهِ: اَنتَ اَخِى فِى الدُّنیا و الآخِرَهِ»؛
«رسول خدا | میان اصحابش برادرى برقرار ساخت. پس ابوبکر را با عمر و طلحه را با زبیر و عثمان بن عفان را با عبدالرحمن بن عوف برادر نمود. در این هنگام على ×گفت: اى رسول خدا، شما بین اصحاب خود برادرى برقرار کردید. پس برادر من چه کسى است؟ پیامبر فرمود: اى على! آیا راضى نیستى که من برادر تو باشم؟ على × فرمود: بلى اى رسول خدا. پیامبر فرمود: تو برادر من در دنیا و آخرت هستى».[۳۰] ۴ – فضیلت دیگر امیرالمؤمنین على × ابلاغ پیام برائت از مشرکان است که پیامبراکرم |به فرمان خداوند آن را از ابوبکر گرفت و به آن حضرت سپرد. در این مورد شیعه واهل سنت نقل کرده‏اند که وقتى آیات آغازین سوره برائت نازل شد و پیامبر مأمور گردید این آیات را به مشرکان ابلاغ نماید، ابتدا پیامبر اکرم |ابوبکر را براى این مأموریت انتخاب کرد و او را با پیام برائت روانه مکه نمود؛ لیکن قبل از آنکه ابوبکر به مکه برسد، آن حضرت به على ×دستور داد که فورى شتر مخصوص پیامبر را سوار شود و پیام را از ابوبکر گرفته، خود آن را به مشرکان ابلاغ کند. در پى این فرمان، امیرالمؤمنین × به طرف مکه حرکت کرد و در منطقه «ذوالحلیفه» پیام را از ابوبکر گرفت و روانه مکه گردید. ابوبکر به مدینه مراجعت کرد و به پیامبر | عرض کرد: آیا درباره من آیه‏اى نازل شده که پیام را از من گرفتید؟ پیامبر فرمود: نه؛ لیکن جبرئیل نازل شد و گفت:
«لا یَذهَبُ بِها إِلاّ مِنِّى و اَنا مِنهُ»؛ «این پیام را جز کسى که از من است و من از او هستم به مشرکان ابلاغ نمى‏کند».[۳۱] ۵ – از دیگر فضایل و ویژگیهاى منحصر به فرد امیرالمؤمنین ×، علم و دانش آن حضرت است. پیامبر اکرم |در روایتى در این مورد فرمود:
«أَنَا مَدینَهُ العِلمِ و عَلىٌّ بابُها»؛ «من شهر علم هستم و على درب آن شهر است».[۳۲] در روایتى دیگر از آن حضرت آمده است:
أَعلَمُ اُمَّتى مِن بَعدى عَلِىُّ بنُ أَبِى طالِبِ»؛ «داناترین مردم از امت من پس از من على‏بن ابیطالب است».[۳۳] ۶ – فضیلت دیگر آن حضرت، کشتن پهلوان عرب (عمر بن عبدود) در جنگ خندق و سخن معروف پیامبر اکرم  |درباره آن حضرت است که فرمود:
«ضَرَبهُ عَلىٍّ یَومَ الخَندَقِ أَفضَلُ مِن عِبادَهِ الثَّقَلَینِ»؛ «ضربت شمشیر على ×در جنگ خندق، بالاتر از عبادت جنّ و انس است».[۳۴] این فضیلت در روایتى دیگر چنین آمده است:
«لِمُبارِزَهُ عَلىِّ بنِ اَبِى طالِبِ لِعَمرِ بنِ عَبدُوَد یَومَ الخَندَقِ اَفضَلُ مِن اَعمالِ اُمَّتِى اِلى یَومِ القِیامَهِ»؛
«مبارزه و جنگ على‏بن‏ابیطالب با عمر بن عبدود در روز جنگ خندق، بالاتر از اعمال امت من تا روز قیامت است».[۳۵] ۷ – امیرالمؤمنین × نیز در خطبه ۱۹۲ نهج البلاغه خصایص و فضایل زیادى براى خود برمى‏شمارد که در بخشى از کلام آن حضرت چنین آمده است:
«لَقَد کُنتُ أَتَّبِعُهُ اِتِّباعَ الفَصیلِ اَثَرَ اُمِّهِ، یَرفَعُ لى فِى کُلِّ یَومٍ مِن أَخلاقِهِ عَلَما و یَأمُرُنِى بِالاِقتِداءِ بِهِ، وَ لَقَد کانَ یُجاوِرُ فِى کُلِّ سِنَهٍ بِحِراء، فَاَراهُ و لا یَرى غَیرى، و لَم یَجمَع بَیتٌ واحِدٌ یَومَئِذٍ فِى الاِسلامِ غَیرَ رسُولِ اللّهِ | و خَدیجَهَ و اَنا ثالِثُهُما، اَرى نورَ الوحَىِ والرِّسالَهِ، و اَشُمُّ ریحَ النُبُوَّهِ، وَ لَقَد سَمِعتُ رَنَّهَ الشَّیطانِ حینَ نَزَلَ الوَحىُ عَلَیهِ، فَقُلتُ: یا رَسولَ اللّهِ، ما هذِهِ الرَّنَّهُ؟ قال: هذا الشَّیطانُ قَد اَیِسَ مِن عِبادَتِهِ، اِنَّکَ تَسمَعُ ما اَسمَعُ و تَرى ما اَرى إلاّ اَنَّکَ لَستَ بِنَبِىٍّ ولکِنَّکَ بِوَزیرٍ»؛
«من همچون بچه شترى که همیشه به دنبال مادرش است دنبال پیامبر بودم. او هر روز نکته‏اى از اخلاقش را به من مى‏آموخت و مرا به اقتداى به آن فرمان مى‏داد. پیامبر هر سال مدتى به غار حرا مى‏رفت. تنها من با او بودم و او را مى‏دیدم و غیر از من کسى او را نمى‏دید. در آن ایام اسلام به غیر از خانه رسول خدا به خانه‏اى دیگر راه نیافته بود. تنها پیامبر بود و خدیجه و من سومین نفر از مسلمانان بودم. من نور وحى و رسالت را مى‏دیدم و نسیم (و شمیم) نبوت را استشمام مى‏کردم. من به هنگام نزول وحى، ناله شیطان را شنیدم و به پیامبر عرض کردم: این ناله چیست؟ پیامبر فرمود: این ناله شیطان است که از پرستش خود مأیوس گردیده است. سپس فرمود: یا على!، تو آنچه را که من مى‏شنوم مى‏شنوى و آنچه را که من مى‏بینم مى‏بینى تنها تفاوت من و تو در این است که تو پیامبر نیستى؛ لیکن وزیر و جانشین هستى!».
آیات و روایات یاد شده بخش اندکى از ویژگیها و فضایل بى‏شمارى است که براى اهل بیت به ویژه على‏بن‏ابیطالب ^ ذکر گردیده است. حال با وجود این ویژگیها و فضایل که خداوند به این خاندان عنایت کرده، آیا در میان اصحاب و امت پیامبر | کسى دیگر را مى‏توان یافت که از این ویژگیها و سوابق برخوردار باشد؟ آیا کسى دیگرى را مى‏توان یافت که با داشتن چنین فضایلى بتواند با آنان برابرى نماید تا شایستگى جانشینى پیامبر و رهبرى امت اسلامى را پس از رسول خدا داشته باشد؟
به طور یقین هیچ یک از اصحاب و امت پیامبر داراى این خصایصى که خداوند به اهل بیت ^ داده، نبوده و نیستند و به جز اینان احدى را نمى‏توان یافت که خداوند این ویژگیها را در وجود آنان به ودیعه نهاده باشد. تنها اهل بیت ^ هستند که خداوند به آنان مقام عصمت عطا کرده و آنان را از هرگونه آلودگى و پلیدى به دور داشته است. تنها على ×است که خدا و رسول، او را نفس پیامبر | و پیامبر را نفس وى دانسته‏اند.
تنها على × است که پیامبر او را هم شأن خود دانست و با او پیمان برادرى منعقد نمود.
تنها على × است که پیامبر، خود را شهر علم و آن حضرت را درب آن شهر معرفى کرد و او را عالم‏ترین افراد امت خود پس از خویش دانست.
تنها على × است که یک ضربت شمشیر او از عبادات و اعمال جن و انس تا روز قیامت برتر و بالاتر است، تنها آن حضرت است که از کودکى در خانه پیامبر و زیردست آن بزرگوار پرورش یافت و اولین ایمان آورنده به آن حضرت بود و تا پایان عمر نیز از پیامبر | جدا نگردید.
تنها على ×است که همچون پیامبر |، نور وحى و ناله شیطان را مى‏دید و مى‏شنید و…».
با توجه به این خصایص و فضایل، على × و فرزندان او شایسته‏ترین افراد براى برعهده گرفتن منصب الهى امامت و رهبرى مسلمانان پس از پیامبر هستند و اگر مسلمانان هیچ دلیل دیگرى ـ اعم از آیات قرآن یا روایات ـ بر ولایت و وجوب تبعیت از آنان نداشته باشند عقل و منطق حکم مى‏کند که به جهت وجود این همه ارزش‏هاى والا در این خاندان و برتر بودن مقام و منزلت آنان از دیگران، همگان ایشان را به رهبرى خود پس از پیامبر برگزینند و از آنان اطاعت و پیروى نمایند؛ نه از کسانى که بالاترین فضیلت آنان این است که براى چند روز همراه پیامبر | در غار بودند و خداوند تعبیر صاحب و یار را در مورد آنان به کار برده و با توسل به همین فضیلت نیز در روز سقیفه خود را مستحق خلافت و جانشینى پیامبر دانستند[۳۶] و یا آنان که از جهت علم و آگاهى نسبت به مسائل شریعت – که شاخصه اصلى و اولیه جانشین پیامبر و خلیفه مسلمانان است – در رتبه‏اى بسیار پایین قرار داشتند؛ به گونه‏اى که بارها این سخنان را بر زبان جارى مى‏کردند که اگر على ×[۳۷] یا معاذ[۳۸] نبودند هلاک مى‏شدیم یا مى‏گفتند: همه مردم حتى زنان خانه‏نشین از ما داناتر هستند.[۳۹]و[۴۰] از اینرو، آن هنگام که خلیفه دوم شوراى شش نفره‏اى را براى تعیین خلیفه مسلمانان پس از خود تشکیل داد، امیرالمؤمنین × به بخشى از همین فضایل و خصایص فراوان دیگرى که به نص صریح قرآن و روایات، از آن برخوردار بود، اشاره کرد و بدین جهت خود را شایسته‏تر از دیگران براى بر عهده گرفتن خلافت مسلمانان دانست.[۴۱] همچنین پس از آنکه خلافت مسلمانان پس از سالها دورى از جایگاه اصلى خود به آن حضرت منتقل گردید، فرمود:
«لا یُقاسُ بِآل مُحَمَّدٍ مِن هذِهِ الاُمَّهِ اَحَدٌ، و لا یُسَوَّى بِهِم مَن جَرَت نِعمَتُهُم عَلَیهِ اَبَدا، هُم اَساسُ الدِّینِ و عِمادُ الیَقینِ، اِلَیهِم یَفِى‏ءُ الغالِى و بِهِم یَلحَقُ التّالِى و لَهُم خَصائِصُ حَقِّ الوِلایَهِ و فیهِم الوَصِیَّهُ والوِراثَهُ، اَلآنَ إِذ رَجَعَ الحَقُّ اِلى اَهلِهِ و نُقِلَ اِلى مُنتَقَلِهِ؛
هیچ‏کس از این امت با آل محمد مقایسه نمى‏شود. آنان که از خوان نعمت آل محمد بهره گرفته‏اند هرگز با آنان برابر نخواهند بود. آنان اساس دین و ستون استوار یقین‏اند. غلو کننده در دین به سوى آنان باز مى‏گردد و عقب مانده به آنان ملحق مى‏شود. ویژگیهاى ولایت و حکومت از آن آنهاست و وصیت پیامبر و وراثت او در میان آنان قرار دارد. هم اکنون حق به سوى اهلش باز گشته و دوباره به جایگاه اصلى‏اش منتقل گردیده است».[۴۲]

منابع
[۱]. لسان‏العرب، ج ۷، ص ۲۵۸، «شیع».
[۲]. قصص ۲۸ ۱۵٫
[۳]. صافات ۳۷ ۸۳ ـ ۸۴٫
[۴]. الفصل فى الملل والاهواء والنحل، ج ۱، ص ۱۹۵٫
[۵]. التعریفات، ص ۵۷٫
[۶]. تاریخ الشیعه، ص ۳، به نقل از: «العبر»، ص ۱۳۸٫
[۷]. بحوث فى الملل والنحل، ج ۶، ص ۱۱۹٫
[۸]. همان، ص ۱۲۴٫
[۹]. همان، ص ۱۴۱٫
[۱۰]. الدرالمنثور، ج ۶، ص ۳۷۹؛ فتح القدیر، ج ۵، ص ۴۷۷
[۱۱]. الدرالمنثور، ج ۶، ص ۳۷۹؛ نظم درر السمطین، ص ۹۲٫
[۱۲]. مجمع الزوائد، ج ۱۰، ص ۲۱؛ المعجم الاوسط، ج ۶، ص ۳۵۶٫
[۱۳]. مجمع الزوائد، ج ۹، ص ۱۳۱؛ المعجم الاوسط، ج ۴، ص ۱۸۷٫
[۱۴]. بحارالانوار، ج ۶۵، ص ۱۵۱٫
[۱۵]. بحوث فى الملل والنحل، ج ۶، ص ۱۰۶٫
[۱۶]. خطط الشام، ج ۶، ص ۲۴۵ ـ ۲۵۰٫
[۱۷]. شیعه‏شناسى، ج ۱، ص ۵۸٫
[۱۸]. فرق الشیعه، ص ۱۷ و ۱۸٫
[۱۹]. بحوث فى الملل والنحل، ج ۶، ص ۱۴۴٫
[۲۰]. همان، ص ۱۴۳ و ۱۴۴٫
[۲۱]. مسند احمد، ج ۶، ص ۲۹۲؛ سنن الترمذى، ج ۵، ص ۳۲۸٫
[۲۲]. مسند احمد، ج ۳، ص ۲۵۹؛ سنن الترمذى، ج ۵، ص ۳۱٫
[۲۳]. جامع‏البیان، ج ۲۲، ص ۱۳؛ التفسیر القرآن العظیم، ج ۳، ص ۴۹۱٫
[۲۴]. آل‏عمران ۳/۶۱٫
[۲۵]. مجمع البحرین، ج ۱، ص ۲۵۸، ماده «بهل».
[۲۶]. مجمع البیان، ج ۱ ـ ۲، ص ۷۶۲؛ المیزان، ج ۳، ص ۲۳۱ و ۲۳۲٫
[۲۷]. فضائل الخمسه فى الصحاح السته، ج ۱، ص ۲۹۰٫
[۲۸]. الکشاف، ج ۱ ص ۳۷۰٫
[۲۹]. مستدرک سفینه البحار، ج ۱۰، ص ۱۱۸؛ المیزان، ج ۳، ص ۲۳۰٫
[۳۰]. المستدرک على الصحیحین، ج ۳، ص ۱۴؛ سنن الترمذى، ج ۵، ص ۳۰۰؛ مجمع‏الزوائد، ج ۹، ص ۱۱۲ و ۲۰۹؛ کنزالعمال، ج ۱۳، ص ۱۴۰٫
[۳۱]. مسند احمد، ج ۱، ص ۳۳۱؛ مجمع الزوائد، ج ۹، ص ۱۱۹؛ فتح البارى، ج ۸، ص ۲۴۱؛ السنن الکبرى، ج ۵، ص ۱۲۹٫
[۳۲]. المستدرک على الصحیحین، ج ۳، ص ۱۲۵؛ مجمع الزوائد، ج ۹، ص ۱۱۲٫
[۳۳]. الامالى، صدوق، ص ۶۳؛ کنزالعمال، ج ۱۱، ص ۶۱۴٫
[۳۴]. بحارالانوار، ج ۲۹، ص ۱۱؛ تاریخ بغداد، ج ۱۱، ص ۱۹٫
[۳۵]. المستدرک على الصحیحین، ج ۳، ص ۳۲؛ کنزالعمال، ج ۱۱، ص ۶۲۳٫
[۳۶]. یکى از فضایل ابوبکر، همراهى او با پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در غار بود که قرآن در آیه ۴۰ توبه ۹ از این واقعه یاد کرده است: «اِذ هُما فِى الغارِ اِذ یَقولُ لِصـحِبِهِ لا تَحزَن اِنَّ اللّهَ مَعَنا فَاَنزَلَ اللّهُ سَکینَتَهُ عَلَیهِ واَیَّدَهُ بِجُنودٍ لَم تَرَوها»«آن هنگام که آن دو (پیامبر و ابوبکر) در غار بودند، او به همراه خود گفت: غم مخور، خدا با ماست. در این موقع خدا آرامش خود را بر او نازل نمود و او را با لشکرهایى که نمى‏دیدید یارى نمود».
در روز سقیفه که براى ابوبکر از مردم بیعت مى‏گرفتند، عمر بن خطاب درباره فضایل ابوبکر به مردم چنین گفت: چه کسى مانند ابوبکر این سه امتیاز را دارد؟ به همراه پیامبر در غار بود. پیامبر به او گفت: غمگین مباش. سپس به او فرمود: خدا با ماست. وى سپس دستش را گشود و با او بیعت کرد و مردم نیز با او بیعت کردند. (السنن الکبرى، ج ۶، ص ۳۵۵)
عثمان نیز خطاب به مسلمانان گفت: ابوبکر سزاوارترین فرد براى جانشینى پیامبر است؛ زیرا او بسیار راستگو و یار غار پیامبر بوده است. (کنزالعمال، ج ۵، ص ۶۵۳).
ابن حجر عسقلانى از علماى بزرگ اهل سنت نیز در شرح خود در این باره مى‏نویسد: «هى اعظم فضائله التى استحق بها ان یکون الخلیفه من بعدالنبى»؛ «این فضیلت، بزرگ‏ترین فضیلت ابوبکر است که به سبب آن شایستگى خلافت پس از پیامبر را دارد». (فتح البارى، ج ۱۳، ص ۱۸۰)
در حالى که بسیارى از علما نه تنها این موضوع را فضیلتى براى ابوبکر نمى‏دانند، بلکه معتقدند: این آیه بر خلاف این موضوع دلالت دارد و در این باره گفته‏اند: لفظ «صاحب» که در این آیه آمده تنها به همراهى ظاهرى فردى با فرد دیگر دلالت دارد؛ و هیچ نقص یا فضیلتى براى فردى به شمار نمى‏رود. مؤید این امر آیات دیگر قرآن است که این تعبیر را هم درباره انسانهاى کافر به کار برده و هم در مورد انبیاى الهى. در آیات (۳۹ و ۴۱) یوسف، قرآن این تعبیر را درباره همراه و هم‏بند کافر یوسف علیه‏السلام، در زندان به کار برده است. «یـصـحِبَىِ السِّجنِ» و در آیه ۲۲ تکویر این تعبیر در مورد پیامبر اسلام نسبت به مشرکان به کار رفته است. «ما صاحبکم بمجنون» افزون بر این، در این آیه از یک طرف سخن از ترس ابوبکر به میان آمده و از طرف دیگر وقتى از نزول آرامش از سوى خدا و یارى کردن به وسیله نیروى غیبى یاد شده، این دو را مخصوص پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهدانسته است.
[۳۷]. الکافى، ج ۷، ص ۴۲۴؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج ۱، ص ۱۸؛ نظم دررالسمطین، ص ۱۳۰٫
[۳۸]. السنن الکبرى، ج ۷، ص ۴۴۳؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج ۱۲، ص ۱۷۹ و ۲۰۴٫
[۳۹]. المبسوط، سرخسى، ج ۱۰، ص ۱۵۳؛ المجموع، ج ۱۶، ص ۳۲۷؛ مجمع الزوائد، ج ۴، ص ۲۸۶٫
[۴۰]. مطالب یاد شده سخن و اعتراف خلیفه دوم است که بارها و در مواقع متعدد به جهل و عدم آگاهى خود اعترافنمود. این اعترافها در بسیارى از منابع اهل سنت ـ که به بخشى از آنها اشاره گردید ـ نقل شده است.
[۴۱]. من لا یحضره الفقیه، ج ۱، ص ۲۷۵؛ نهج السعاده، ج ۱، ص ۱۳۸ ـ ۱۳۹٫
[۴۲]. نهج البلاغه، خطبه ۲٫

اختصاصی مجمع جهانی شیعه شناسی

 

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
بستن