مقالات

امامت امام على (علیه السلام)

امامت امام على (علیه السلام)

امام على بن ابوطالب (علیه السلام) روز جمعه سیزدهم ماه رجب ، سى سال پس از عام الفیل و بیست و سه سال قبل از هجرت در مکه و در داخل کعبه معظمه به دنیا آمد. پدرش ابوطالب فرزند عبدالمطلب و مادرش فاطمه دختر اسد بود. ابوالحسن ، ابوالحسنین ، ابوالسبطین ، ابوالریحانتین و ابوتراب ، کنیه هاى وى و امیرالمؤمنین ، المرتضى ، یعسوب الدین ، قسیم الجنه والنار ، سیدالعرب ، الصدیق الأکبر ، الوصى ، الفارق و الانزع البطین برخى از القاب مشهور وى مى باشد.

على (علیه السلام از کودکى زیر نظر پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) تربیت شد و راه و روش رشد و کمال را از او آموخت و آن گاه که رسول گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) به پیامبرى برگزیده شد ، نخستین فرد از مردان بود که به او ایمان آورد. وى به پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) ارادت و انقیاد کامل داشت و سرباز فداکارى بود که هرگاه خطرى اسلام را تهدید مى کرد ، به دفاع از آن برمى خاست ، در شعب ابى طالب و در سفر پیامبر به طائف رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) را همراهى و یارى کرد و در شب هجرت در بستر او خوابید ، تا به پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) گزندى نرسد و آیه ۲۰۷بقره در شأن او نازل شد. آن گاه که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) به مدینه رسید به حضرت على (علیه السلام دستور داد تا امانت هاى مردم مکه را ، که به پیامبر سپرده بودند ، به آنان بازگرداند ، و همراه با مسلمانانى که در مکه باقى مانده بودند ، به مدینه هجرت نماید. او پس از سه روز مکه را به قصد مدینه ترک کرد و پس از چند روز در قبا به پیامبر پیوست.

در مدینه در جنگ هاى سختى چون بدر ، احد ، احزاب و خیبر با شجاعت و فداکارى تمام پیامبر را یارى و دشمنان اسلام را سرکوب و مأیوس کرد ، در سال نهم هجرى از سوى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) مأموریت یافت تا آیات اول سوره برائت را در مکه بر مشرکان فرا خواند. این مأموریت قبلاً به ابوبکر سپرده شده بود ، ولى مطابق فرمان خداوند على (علیه السلام) براى انجام این مأموریت برگزیده شد. وى در ذى الحلیفه (مسجد شجره) آیات را از ابوبکر گرفت و در مکه بر مشرکان فرو خواند. پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم در سال دهم هجرى على (علیه السلام) را به یمن فرستاد تا مردم را به آیین اسلام دعوت کند. این مأموریت پس از آن بود که خالد بن ولید و جمعى از مسلمانان را براى این هدف به یمن فرستاده بود و آنان شش ماه در آنجا اقامت گزیده بودند ، اما به توفیقى در این باره دست نیافته بودند. على (علیه السلام) در مأموریت خود کامیاب شد و همه قبیله همدان آیین اسلام را پذیرفتند. پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) با مسلمانان براى انجام مناسک حج (حجه الوداع) رهسپار مکه گردید و على (علیه السلام) نیز به دستور پیامبر از یمن به مکه رفت و در مراسم شکوهمند حج شرکت کرد و پس از انجام مناسک حج به هنگام بازگشت در سرزمین جحفه و در کنار غدیر خم در جمع انبوه مسلمانان على (علیه السلام) را به جانشینى خود منصوب کرد.

پس از مدت کوتاهى از این جریان ، پیامبر  (صلى الله علیه وآله وسلم در حالى که سرش بر دامان على (علیه السلام) بود ، به ملکوت اعلى پیوست و بدین ترتیب فصل جدیدى در زندگى على (علیه السلام) گشوده شد. با ماجراى سقیفه ، رهبرى امت اسلامى که حق او بود از وى باز ستانده شد و این جریان تا ۲۵سال ادامه یافت. رعایت مصلحت اسلام و مسلمانان مانع آن شد که امام (علیه السلام) براى اعمال حق خود به عمل قهرآمیز توسل جوید ، اما در موارد مناسب حقیقت را آشکار مى ساخت و در حدّ ضرورت با خلفا همکارى مى کرد. با کشته شدن عثمان به دست عده اى از مسلمانان ، مردم با حضرت على (علیه السلام) بیعت کردند و بدین ترتیب شرایط براى اعمال حق امامت او فراهم گردید ، اما طولى نکشید که عده اى پیمان شکستند و آتش جنگ جمل را برافروختند. معاویه و هوادارانش جبهه قاسطین را در برابر امام گشودند و جنگ صفین را پدید آوردند که در جریان آن با نقشه شیطنت آمیز عمرو بن عاص و معاویه از یک سو و ساده لوحى و سطحى نگرى گروهى از سپاه امام (علیه السلام) از سوى دیگر ، ماجراى تلخ حکمیت پدید آمد و به ظهور خوارج و جنگ نهروان انجامید. سرانجام در سحرگاه شب نوزدهم ماه رمضان سال ۴۰هجرى هنگامى که امام (علیه السلام) در حال نماز بود ابن ملجم مرادى با شمشیر زهرآلود فرق مبارک پیشواى بزرگ فضیلت و عدالت را نشانه گرفت و در پى آن در شب ۲۱ همان ماه به شهادت رسید.

به اعتقاد شیعه ، على بن ابى طالب (علیه السلام) جانشین بلافصل پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم و نخستین امام امت اسلامى پس از رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) است. اهل سنت و دیگر مذاهب غیر شیعى على (علیه السلام) را چهارمین خلیفه پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) مى دانند. متکلمان شیعه از طریق عقل و نقل بر اثبات عقیده خود استدلال کرده اند ، که به نقل و تبیین برخى از مهم ترین آنها بسنده مى کنیم:

  1. عصمت وامامت على (علیه السلام)

یکى از دلایل شیعه بر امامت على (علیه السلام) این است که امام باید معصوم باشد ( عصمت امام و اغراض امامت) کسانى که غیر از على (علیه السلام) ـ مدعى امامت بودند یا دیگران مدعى امامت آنان بودند (ابوبکر و عباس و سعد بن عباده) معصوم نبودند زیرا قبل از اسلام ، بت پرست و مشرک بودند ، و پس از اسلام آوردن نیز کسى مدعى این که از مقام عصمت علمى و عملى برخوردار باشند ، نبوده است. بنابراین ، در میان اصحاب پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)  ، غیر از على (علیه السلام) کسى از ویژگى عصمت برخوردار نبوده است. بر این اساس امامت او اثبات مى گردد. عصمت آن حضرت یکى از این طریق اثبات مى شود که اگر او هم داراى مقام عصمت نباشد ، هیچ کس در امت اسلامى شایستگى امامت را نخواهد داشت ، با این که وجود امام واجب است ، در این فرض لازم مى آید که این فریضه اسلامى هرگز تحقق نیابد و این ، بر خلاف اجماع امت اسلامى است ، زیرا حق از امت اسلامى بیرون نخواهد بود (الذخیره فى علم الکلام ، ص۴۳۷ ; الاقتصاد فیما یتعلق بالإعتقاد ، ص۳۱۷ـ ۳۱۸ ; المنقذ من التقلید ، ج۲ ، ص۳۰۰ ; ارشاد الطالبین ، ص۳۳۹ ; قواعد المرام/۱۸۶ـ ۱۸۷). راه دیگر براى اثبات عصمت امیرمؤمنان (علیه السلام نصوص قرآنى و روایى است ، مانند آیه مباهله (آل عمران:۶۱) که با توجه به روایات شأن نزول ، على (علیه السلام)به منزله نفس پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) به شمار آمده است. بنابراین ، از ویژگى عصمت برخوردار خواهد بود ( فضیلت على (علیه السلام) ) ، آیه تطهیر (احزاب:۳۳) که مطابق روایات در شأن پیامبر  (صلى الله علیه وآله وسلم)  ، على ، فاطمه ، حسن و حسین نازل گردیده است ، از آنجا که اراده در آیه اراده تکوینى است ، هرگونه رجس و پلیدى از آنان زدوده شده که نتیجه آن عصمت است ( آیه تطهیر) ، حدیث ثقلین که بر عصمت عترت و اهل بیت پیامبر دلالت دارد و على نخستین آنان است ( حدیث ثقلین) و حدیث «على مع الحقّ والحقّ مع على لن یفترقا حتّى یردا علىّ الحوض» (الغدیر ، ج۳ ، ص۲۵۱ـ ۲۵۴) زیرا محور و مدار حق بودن جز با عصمت امکان پذیر نیست. به نقل ابن ابوالحدید ، ابومحمد بن متّویه از متکلمان معتزلى در کتاب «الکفایه» بر عصمت على (علیه السلام) تصریح کرده و گفته است اگر چه ما به وجوب عصمت آن حضرت به عنوان امام اعتقاد نداریم ، ولى او را معصوم مى دانیم و این ، از ویژگى هاى او در میان اصحاب پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بود (شرح نهج البلاغه ، ج۶ ، ص۲۹۸).

دلیل عصمت به گونه اى دیگر نیز تقریر شده است و آن این که امت اسلامى درباره امام پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) دو گروهند: گروهى گفته اند امام باید معصوم باشد ، و گروهى دیگر عصمت امام را لازم ندانسته اند گروه اول ، على (علیه السلام) را امام دانسته اند ، و گروه دوم نیز اگر عصمت را شرط امامت مى دانستند ، امامت را مخصوص او مى دانستند. حاصل آن که امت اجماع دارند که اگر عصمت ، شرط امامت باشد امامت مخصوص على (علیه السلام) است (الذخیره فى علم الکلام ، ص۴۳۷ ; کشف المراد ، ص۴۹۷ ; الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد ، ص۳۱۷ ; المنقذ من التقلید ، ج۲ ، ص۳۰۰ ; ارشاد الطالبین ، ص۳۳۹).

  1. افضلیت و امامت امام على (علیه السلام): یکى از شرایط امامت ، افضلیت است ( افضلیت امام) و از طرفى ، على (علیه السلام افضل صحابه و بلکه افضل افراد بشر پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)است ( افضلیت على (علیه السلام) ) بنابراین ، امامت در وى تعین یافته است (همان).
  2. اعلمیت و امامت امام على (علیه السلام): امام باید به عموم احکام شریعت علم بالفعل و مصون از خطا داشته باشد ( امامت  ، صفات امام) هیچ یک از مدعیان امامت به جز على (علیه السلام)از چنین علم گسترده و کاملى برخوردار نبودند. آنچه اهل سنت درباره ابوبکر و عباسیه درباره عباس عموى پیامبر معتقدند ، علم اجتهادى است که هم محدود است وهم خطاپذیر. بنابراین ، امامت به على (علیه السلام) اختصاص داشته است (همان).
  3. عدم صلاحیت دیگران براى امامت: کسانى که مدعى امامت بودند علاوه بر این که فاقد صفات عصمت ، افضلیت و اعلمیت بودند ، دست به کارهایى زدند که نشان دهنده عدم صلاحیت آنان براى احراز مقام امامت است. متکلمان شیعه این بحث را ذیل عنوان «مطاعن خلفا»مطرح کرده و موارد بسیارى از مطاعن خلفاى سه گانه را نقل کرده اند (کشف المراد ، ص۵۰۴ـ ۵۱۷) با اثبات عدم شایستگى مدعیان امامت ، امامت در على (علیه السلام) تعین خواهد یافت ،زیرا در غیر این صورت ، حق از امت اسلامى بیرون خواهد بود که بر خلاف اجماع است.
  4. معجزات امام على (علیه السلام): )معجزه ، همان گونه که اثبات کننده صدق مدعى نبوت است ، راستگویى مدعى امامت را نیز اثبات مى کند ( طریق تعیین امام). على (علیه السلام) خود را شایسته ترین فرد براى امامت مى دانست:«أنا أحقّ بهذا الأمر منکم ، لا أبایعکم وأنتم اولى بالبیعه لى» (الإمامه والسیاسه ، ج۱ ، ص۱۸ ; نهج البلاغه ، خطبه۷۴) از سوى دیگر معجزات بسیارى به دست او آشکار گردید. این معجزات دلیل روشن امامت او مى باشد (کشف المراد ، ص۵۰۲ـ ۵۰۳ ; تقریب المعارف ، ص۱۱۹ـ ۱۲۰ ; اللوامع الإلهیه ، ص۳۴۳).
  5. استخلاف بر مدینه: پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم)هنگامى که عازم تبوک بود على (علیه السلام) را جانشین خود در مدینه ساخت و پس از بازگشت ، او را از این مقام عزل نکرد ، بنابراین اگر پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم بار دیگر نیز به سفر مى رفت على (علیه السلام) جانشین او در مدینه بود. بر این اساس رهبرى او پس از رحلت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) نیز در مورد مدینه ادامه یافته است ، زیرا ملاک رهبرى على (علیه السلام) به عنوان جانشینى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) به مدینه ، نیازمندى مردم به رهبر و فقدان رهبرى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بود. این ملاک پس از رحلت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم به گونه اى قوى تر وجود داشت. هرگاه رهبرى مسلمانان در مدینه به على (علیه السلام) اختصاص داشته باشد ، رهبرى دیگر شهرهاى اسلامى نیز مخصوص او است ، زیرا به اجماع مسلمانان ، میان مدینه و شهرهاى دیگر در این باره تفاوتى وجود ندارد (کشف المراد ، ص۵۰۱).

بر این استدلال اشکال شده که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) افراد دیگرى را نیز در مدینه و شهرهاى دیگر جانشین خود ساخت ، ولى شما به امامت آنان اعتقاد ندارید. پاسخ آن است که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) برخى از آنان را از مقام خود برکنار کرد و دیگران نیز مدعى امامت نبودند و کسى نیز قائل به امامت آنان نشده است (همان).

  1. نصوص جلى بر امامت امام على (علیه السلام): نصوص امامت على (علیه السلام)دوگونه اند: نصوص عام و نصوص خاص. نصوص عام به امامت وى اختصاص ندارند ، بلکه امامت دیگر امامان اهل بیت را نیز اثبات مى کنند ، مانند آیه : (کُونُوا مَعَ الصادِقین) (توبه:۱۱۱) و آیه (أَطِیعُوا اللّه وَأَطِیعُوا الرَّسُول وَأُولى الأَمْرِ مِنْکُمْ) (نساء:۵۹) ، حدیث ثقلین و حدیث سفینه و مانند آنها (تقریب المعارف ، ص۱۲۳ـ ۱۲۶ ; کشف المراد ، ص۵۰۳) نصوص خاص که به امامت امیرمؤمنان اختصاص دارند دو گونه اند: نصوص جلى و نصوص خفى ، نصوص جلى موردى اند که در آنها واژگانى چون خلافت ، امامت و امارت به کار رفته است. در نتیجه دلالت آنها بر امامت آشکار است و تأویل نمى پذیرد ، و نصوص خفى امورى اند که صراحت بر امامت ندارند و مجال تأویل در آنها وجود دارد و دلالت آنها بر امامت در گرو تأمل و توجه به قراین و شواهد است. استدلال به نصوص جلى بر امامت على (علیه السلام) در عموم کتاب هاى کلامى مهم شیعه آمده است. نمونه هایى از این کتاب ها عبارتند از: الشافى فى الامامه ، ج۲ ، ص۶۷ ; تلخیص الشافى ، ج۲ ، ص۵۶ ; الإقتصاد فیما یتعلق بالإعتقاد ، ص۳۲۶ ; الذخیره فى علم الکلام ، ص۳۶۳ ; المنقذ من التقلید ، ج۲/۳۱۰ ; اللوامع الإلهیه ، ص۳۳۵ ; ارشاد الطالبین ، ص۳۳۹ ; کشف المراد ، ص۴۹۸ ; قواعد المرام فى علم الکلام ، ص۱۸۷ ; گوهر مراد ، ص۵۱۱ ; دلائل الصدق ، ج۲ ، ص۳۵۹ـ ۳۷۱). در این جا نمونه هایى از این نصوص را یادآور مى شویم:
  2. سلّموا على علىّ بامره المؤمنین ; بر على (علیه السلام)به عنوان امیر و فرمانرواى مؤمنان سلام کنید.
  3. هذا خلیفتى فیکم من بعدى فاسمعوا له وأطیعوا ; این (على) جانشین من در میان شما پس از من مى باشد ، فرمان او را بشنوید و از او اطاعت کنید.
  4. هذا أخى و وصیّى وخلیفتى من بعدى و وارثى فاسمعوا له وأطیعوا ; این (على) برادر و وصى و جانشین من پس از من ووارث من است ، سخن او را بشنوید و از او اطاعت کنید.
  5. أنت أخى و وصیىّ وخلیفتى من بعدى وقاضى دینى ; تو ] اى على [ برادر ، وصى وجانشین من پس از من و قاضى دین من هستى.
  6. ألم ترض أن تکون أخى وخلیفتى من بعدى ; ] یا على [ آیا راضى نیستى که برادر و جانشین من پس از من باشى. پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)این سخن را هنگامى به على فرمود که میان مسلمانان عقد اخوت برقرار کرد و کسى جز على (علیه السلام) باقى نمانده بود. وى به پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم عرض کرد میان صحابه به جز من عقد اخوت برقرار ساختى ، پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم سخن فوق را به او فرمود.
  7. أنت سید المسلمین وامام المتقین وقائد الغرّ المحجّلین ; تو ] اى على [ بزرگ مسلمانان و پیشواى متقیان و رهبر سپید رویان و سرافرازان هستى.
  8. انّ اللّه اطلع إلى الأرض اطلاعه فاختارنى منها فجعلنى نبیّاً ، ثم اطلع ثانیه فاختار منها علیاً فجعله إماماً ، ثمّ أمرنى أن اتخذه أخاً ووصیاً ووزیراً ; خداوند بار نخست به زمین نظر افکند و مرا از آن برگزید و پیامبر قرارداد ، بار دوم به زمین نظر نمود و على را برگزید و او را امام قرار داد ، سپس به من دستور داد تا او را برادر ، وصى و یاور خود سازم.
  9. پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)خطاب به عبداللّه بن سمره که از او خواست وى را به راه نجات هدایت کند ، فرمود: إذا اختلفت الأهواء وتفرقت الآراء فعلیک بعلى بن ابوطالب فإنّه امام اُمّتى وخلیفتى علیهم ; هرگاه عقاید و آرا مختلف گردید به على بن ابى طالب اقتدا کن ، زیرا او پیشواى امت من و جانشین من بر آنان است.
  10. سلمان فارسى روایت کرده که بر پیامبر  (صلى الله علیه وآله وسلم)وارد شدم ، در حالى که حسین (علیه السلام) را بر دامن خود نشانده و او را مى بوسید و مى گفت: أنت سید وابن سید ، أنت إمام ابن إمام ابوالأئمّه ، وأنت حجّه ابن الحجّه ابوحجج تسعه من صلبک تاسعهم قائمهم ; تو بزرگ و فرزند بزرگى ، تو امام و فرزند امام و پدر امامانى ، تو حجت ، فرزند حجت و پدر حجت هاى نهگانه اى که نهمین آنان قائم آنهاست.
  11. ابن عباس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم روایت کرده که فرمود: «انّ على بن ابوطالب إمام أُمّتى وخلیفتى علیهم من بعدى ومن ولده القائم المنتظر المهدى»; على بن ابى طالب پیشواى امت من و جانشین من بر آنان پس از من است ، و مهدى قائم منتظر از فرزندان اوست.

این گونه روایات در کتاب هاى روایى شیعه به اندازه اى است که در عالى ترین حد تواتر قرار دارد ( اثبات الهداه ، ج۳ ، ص۲۱۳ـ۲۱۵)چنان که نمونه هاى بسیارى از آنها در منابع حدیثى و تفسیرى و تاریخى اهل سنت نیز نقل شده است که حدیث یوم الدار از آن جمله است. هنگامى که آیه (وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الأَقْرَبین) (شعرا:۲۱۴) بر پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) نازل شد. خویشاوندان خود را که چهل مرد بودند در خانه ابوطالب گرد آورد و پس از پذیرایى از آنان نبوت خود را به آنها ابلاغ کرد و فرمود کدام یک از شما در امر نبوت مرا یارى مى کند تا برادر ، وصى و جانشین من در میان شما باشد ، همگان سکوت کردند ، ولى على (علیه السلام به دعوت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) پاسخ مثبت داد ، پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم دست بر دوش على گذاشت و خطاب به حاضران فرمود: «انّ هذا أخى ووصیى وخلیفتى فیکم فاسمعوا له وأطیعوا ; به درستى که این (على) برادر ، وصى و جانشیین من در میان شماست ، پس سخن او را بشنوید و از او اطاعت کنید» (تاریخ طبرى ، ج۲ ، ص۲۱۶ ۲۱۷ ; الکامل فى التاریخ ، ج۱ ، ص۴۸۷ ; ینابیع الموده ، ص۱۰۵ ; کنزالعمال ، ج۶ ، احادیث:۶۰۰۸ ، ۶۰۴۵ ، ۶۱۰۲ ، ۶۱۵۵ ; شرح نهج البلاغه ، ج۳ ، ص۲۶۷). شیخ سلیم بشرى گفتـه است: رجـال ، این حـدیث را کـه در مسند احمـد بن حنبـل (ج۱ ، ص ۱۱۱) روایـت شـده اسـت ، مـورد بـررسى قـرار دادم ، همگـى از ثقـات اند. طـرق دیگـر نقـل این حدیـث نیـز متضـافر اسـت و یکدیگـر را تأیید مى کنند ، بدین جهت به درستى آن اعتقاد دارم (المراجعات ، ص۲۳). دیگر نصوص جلى در منابع اهل سنت در کتاب الغدیر علامه امینى و غایه المرام سید هاشم بحرانى آمده است (الغدیر ، ج۳ ، ص۱۶۹ ، ۱۷۴و ۴۷۸ ; ج۵ ، ص۵۵۰ ، ۹۶۰ ;ج ۹ ، ص۳۶۴ ; غایه المرام ، ج ۱ ، ۲ ، ۳ و ۷).

جاى بسى شگفتى است که فضل بن روزبهان اشعرى ادعا کرده است که کلمه «خلیفتى» در نقل مسند احمد نیامده است (دلائل الصدق ، ج۲ ، ص۳۵۹) و شگفت آورتر از او سخن ابن تیمیه است که اصل چنین حدیثى را در صحاح و مسانید اهل سنت انکار کرده است (همان).

بررسى اشکالات

در هر حال ، روایاتى که بر امامت على (علیه السلام) دلالت آشکار دارند ; یعنى از آن حضرت به عنوان خلیفه پیامبر و امام یا امیرمؤمنان یاد شده است ، از طریق شیعه در بالاترین حد تواتر نقل شده است و از طریق اهل سنت نیز اگر چه در حد تواتر نیست ، ولى یقیناً در حد روایت مستفیض مى باشد و سند برخى از آنها نیز مطابق قواعد آنان معتبر است. با این حال ، در این خصوص مناقشه هایى مطرح شده است:

  1. گاهى فرضیه نسخ آن توسط پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم مطرح گردیده است (شیخ سلیم بشرى) ولى فرضیه نسخ حدیث عقلاً و شرعاً مردود است ، زیرا از قبیل نسخ حکم قبل از فرا رسیدن وقت عمل به آن است. علاوه بر این که هیچ گونه ناسخى از گفتار یا رفتار پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)نقل نشده است ، بلکه در گفتار و رفتار پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)شواهد فراوانى بر تأیید و تثبیت آن یافت مى شود (المراجعات ، ص۲۴).
  2. گفته شده است تعداد شیعه در عصر اول و دوره هاى پس از آن اندک بوده و در حدى نبوده است که نقل نصوص امامت توسط آنان به حد تواتر برسد (دلائل الصدق ، ج۲ ، ص۳۵۱ به نقل از: ابطال نهج الباطل فضل بن روزبهان اشعرى).

آگاهان به تاریخ مى دانند که تشیع در صدر اسلام در سرزمین حجاز و دیگر سرزمین هاى اسلامى ظهور کرد و همواره جمع کثیرى از امت اسلامى در مناطق مختلف دنیاى اسلام پیرو مذهب تشیع بوده اند. مکه ، مدینه و دیگر شهرهاى سرزمین حجاز ، کوفه ، بصره ، کربلا ، نجف ، بغداد و شهرهاى دیگر سرزمین عراق ، سوریه ، حلب ، جبل عامل ، بعلبک در منطقه شامات ، شهر مصر در آفریقا ، یمن و شهرهاى مختلف ایران که در گذشته قلمروى بسیار گسترده داشت مهم ترین و شناخته شده ترین شهرهایى هستند که شیعیان در آنها زندگى مى کرده اند (تاریخ الشیعه) با توجه به کثرت شیعه و پراکندگى جغرافیایى آنان مى توان منشأ و علت تواتر نصوص امامت على (علیه السلام) را به دست آورد. خبر متواتر آن است که ناقلان آن از نظر تعداد و شرایط مکانى و جهانى به گونه اى باشد که احتمال خطا و تبانى بر ساختن آن عادتاً محال باشد.

با توجه به نکات پیش گفته ، این ویژگى ها در مورد نقل نصوص امامت توسط شیعه به صورت کامل تحقق دارد. از این رو ، در تواتر این نصوص مجال کمترین تردیدى وجود نخواهد داشت (الشافى فى الإمامه ، ج۲ ، ص۶۸ـ ۷۸ ; الذخیره فى علم الکلام ، ص۴۶۳ ; تلخیص الشافى ، ج۲ ، ص۴۶ـ ۵۶ ; الإقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد ، ص۳۲۶ـ ۳۲۸ ; المنقذ من التقلید ، ج۲ ، ص۳۱۱ـ ۳۱۴).

  1. اعتقاد به نص امامت على (علیه السلام توسط هشام بن حکم و ابن راوندى مطرح شده است (المغنى ، ج۱ ، ص۱۱۸) اوّلاً ، شواهد تاریخى معتبر ، نادرستى این فرضیه را آشکار مى سازد و ثانیاً ، لازمه این فرضیه آن است که چنین عقیده اى تا قبل از هشام بن حکم وجود نداشته و او آن را ابداع کرده است. اگر چنین بود باید از مطالب مسلم و مشهور میان مورخان و نویسندگان ملل و نحل بوده باشد ، مانند عقایدى که توسط افراد خاصى چون جهم بن صفوان ، واصل بن عطا ، ابوالحسن اشعرى و دیگران مطرح گردید و در شمار مسائل مسلم و مشهور تاریخى قرار گرفت ، در حالى که درباره فرضیه جعل منصوص بودن امامت توسط هشام بن حکم چنین نیست (الشافى فى الإمامه ، ج۲ ، ص۱۱۹ ; المنقذ من التقلید ، ج۲ ، ص۳۱۴ـ ۳۱۵).
  2. اگر امامت و خلافت على (علیه السلام به صورت آشکار توسط پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)بیان شده بود ، در زمره مسائل مسلم و مشهور میان مسلمانان قرار مى گرفت ، همانند وجوب نمازهاى پنج گانه ، روزه ماه رمضان ، قبله بودن کعبه و مسائلى از این قبیل (المغنى ، ج۱ ، ص۱۱۴) پاسخ این است که نص بر امامت على (علیه السلام) با مسائل یاد شده قابل مقایسه نیست ، زیرا در مورد آنها انگیزه اى براى کتمان و عدم نقل وجود نداشته است ، ولى در مورد امامت ، انگیزه عدم نقل و کتمان وجود داشته است ، زیرا در آغاز گروهى از صحابه آن را نادیده گرفته و درباره جانشین پیامبر دست به انتخاب زدند و پس از آن با امتناع کنندگان از بیعت با خلیفه برگزیده شده با روش قهرآمیز برخورد کردند. این اقدام از یک سو ، مسئله را بر عده اى مشتبه ساخت ، و از سوى دیگر کسانى نیز مرعوب شرایط شده و دم فرو بستند. این وضعیت در دوران حکومت امویان و عباسیان تشدید شد و در نتیجه نص امامت على (علیه السلام) در میان هواداران مکتب خلفا به فراموشى سپرده شد ، و عالمان آنان در دوره هاى بعد به توجیه و تصحیح رفتار خلفا اهتمام ورزیدند (تلخیص الشافى ، ج۲ ، ص۶۰ـ۶۱ ; المنقذ من التقلید ، ج۲ ، ص۳۱۶ـ ۳۱۷).
  3. مطابق این نظریه اکثر اصحاب پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم از روى علم و عمد با دستور او مخالفت کرده اند. این مطلب با سوابق تاریخى آنان در اطاعت از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)سازگارى ندارد ; چنان که احتمال این که آنان در زمانى کوتاه با قصد و عمد راه ضلالت را برگزیدند ، مردود است (شرح المواقف ، ج۸ ، ص۳۵۹ ; المغنى ، ج۱ ، ص۱۱۹ـ ۱۲۰).

پاسخ این است که انگیزه و دلیل همه کسانى که به دستور پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم درباره امامت على (علیه السلام)عمل نکردند یکسان نبوده است. عده اى به خاطر مصلحت اندیشى چنین تصمیمى گرفتند ، آنان گمان مى کردند فردى سالخورده تر از على (علیه السلام) براى مقام امامت در آن شرایط مناسب تر است ، به ویژه این که على (علیه السلام) در دفاع از پیامبر و در جنگ ها افراد بسیارى از قریش را کشته بود ، و کسانى از این بابت نسبت به او در دل کینه داشتند. عده اى نیز بر فضایل بى شمار و نیز موقعیت ممتازى که على (علیه السلام) نزد پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم داشت حسد مىورزیدند ، بدین جهت امامت او را برنمى تافتند ، بسیارى از افرادى که از قدرت کافى در تحلیل مسائل برخوردار نبودند نیز به خاطر عمل عده اندکى از مشاهیر صحابه که در سقیفه گرد آمده و درباره خلافت تصمیم گرفتند ، دچار اشتباه شده و به این تصور که آن گروه بدون دلیل معتبر شرعى دست به آن اقدام نزده اند ، نصوص امامت را رها کردند. با وجود چنین انگیزه ها نمى توان بى توجهى آنان به نصوص امامت را دلیل مخالفت عمدى همه آنها با پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) دانست ، و سپس آن را پدیده اى باور نکردنى شمرد (الاقتصاد فیما یتعلق بالإعتقاد ، ص۳۳۹ـ۳۷۸) برخى از اصحاب نیز بر این باور بودند که مسئله امامت از مسائل تعبدى نیست که باید دستور پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) درباره آن بى چون و چرا اجرا شود ، بلکه از امورى است که به مصلحت اندیشى مسلمانان مربوط است ، و آنان حق دارند درباره آن به تبادل نظر و انتخاب بپردازند. آنان در زمان پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) نیز با برخى از دستورهاى او که مربوط به امور سیاسى و اجتماعى بود مخالفت ورزیده یا درباره آن به چون و چرا پرداختند. جریان صلح حدیبیه ، القاى شبهه و تردید در عمل به دستور پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم در آوردن قلم و کاغذ در بستر بیمارى ، تعلل ورزیدن در عمل به دستور پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم در پیوستن به سپاه اسامه بن زید و موارد دیگر ، دلایل روشن بر این مدعاست (المراجعات ، ص۸۴ ، ۸۷ و ۹۱ ۹۲).

  1. برخى گفته اند نصوص امامت على (علیه السلام)تنها بر امامت او دلالت مى کنند و نافى امامت دیگران نیستند. بنابراین ، دیدگاه اهل سنت که على (علیه السلام) را خلیفه و امام چهارم مى دانند با نصوص امامت ناسازگار نیست (شرح المقاصد ، ج۵ ، ص۲۷۷).

در پاسخ باید گفت روشن است که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم مطابق قواعد متعارف زبان با مردم سخن گفته است. فهم متعارف از سخن رهبران در مورد تعیین جانشین خود این است که جانشینى وامامت بلافصل مقصود مى باشد ; چنان که معتقدان به خلافت عمر ، خلافت او را به تعیین ابوبکر مستند مى کنند و هرگز این احتمال را مطرح نکردند ، که با سخن ابوبکر درباره خلافت عمر ، خلافت دیگران نیز قابل طرح است.

تا اینجا درباره آن دسته از نصوص امامت على (علیه السلام سخن گفتیم که در آنها واژگانى چون خلافت ، امامت و امارت به کار رفته است و دلالت آنها بر امامت و خلافت صریح است ، زیرا کاربرد دیگرى در معناى دیگرى از قبیل محبت و نصرت ندارند. اینک به تبیین نصوصى مى پردازیم که در آنها واژگانى چون مولى و ولى به کار رفته است که علاوه بر معناى امامت ، در معناى محبت و نصرت و جز آن نیز به کار رفته اند و در نتیجه دلالت آنها بر امامت نیازمند قرائن و شواهد لفظى یا غیر لفظى است. همین گونه است نصوصى که شأن و مقامى را براى على (علیه السلام) اثبات کرده اند که امامت را نیز دربرمى گیرد. دلالت این گونه نصوص بر امامت على (علیه السلام) نیز نیازمند دقت بیشتر و توجه به شواهد و قرائن لفظى و غیر لفظى است. متکلمان ، این دسته از نصوص را «نصوص خفىّ» نامیده اند (الشافى فى الإمامه ، ج۲ ، ص۶۷).

  1. آیه ولایت

خداوند متعال خطاب به مؤمنان فرموده است: (إِنّما وَلِیّکُمُ اللّه وَرَسُولهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلوه وَیُؤْتُونَ الزَّکوه وَهُمْ راکِعُون) (مائده:۵۵) ; «جز این نیست که ولى و صاحب اختیار شما خداوند و رسول او و مؤمنانى اند که نماز گزارده و در حال رکوع زکات (صدقه) مى دهند». مطابق روایات ، این آیه در شأن على (علیه السلام) نازل شده است ، هنگامى که در نماز و در حال رکوع انگشتر خود را به بینوایى داد که از مردم درخواست کمک مى کرد و کسى به او اعتنا نکرد. کلمه ولى اگر چه کاربردهاى متفاوتى مانند پدر ، عمو ، پسرعمو ، داماد ، هم سوگند و هم پیمان ، یاور و دوست دارد ، ولى جامع آنها «الاولى بالشىء» است ; یعنى ولى هر فرد، کسى است که با او نسبت ویژه اى دارد و در آن نسبت بر دیگران مقدم و سزاوارتر است. بر این اساس کاربرد واژه ولى در مصادیق مختلف آن از قبیل مشترک معنوى است ، نه لفظى. در این صورت ، هرگاه در کلام قرینه اى بر تعیین مصداقى خاص وجود نداشته باشد ، همه مصداق هاى ممکن را شامل مى شود. از آنجا که در این آیه ، ولایت قبل از آن که به على (علیه السلام)(الذین آمنوا) نسبت داده شود به خداوند و رسول خدا نسبت داده شده است ، آن کاربردهایى از ولایت مقصود است که در مورد خدا و پیامبرش ممکن و محقق است ، که ولایت حکومت و سرپرستى از آن جمله است. البته ، ولایت حکومت و سرپرستى خداوند در حقیقت از طریق پیامبر و امام تحقق مى پذیرد. روشن است که این کاربرد ولایت با محبت و نصرت نیز منافات ندارد ، اما این فرض که مقصود از ولایت در آیه فقط ولایت محبت و نصرت است پذیرفته نیست ، زیرا با سیاق آیه که بر حصر دلالت مى کنند سازگارى ندارد  ،چون ولایت نصرت و محبت عمومیت دارد و همه مؤمنان را شامل مى شود ( آیه ولایت).

  1. آیه إکمال دین: (اَلْیَوم أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتى وَرَضیتُ لَکُمُ الإِسْلام دِیناً)(مائده:۳) ; «امروز دین شما را کامل کردم ، نعمت خود را بر شما به اتمام رساندم و از اسلام به عنوان دین براى شما راضى شدم». مطابق روایات شأن نزول  ، این آیه در روز غدیر خم و در ارتباط با نصب على (علیه السلام) توسط پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) به ولایت و رهبرى مسلمانان نازل شده است. هنگامى که جبرئیل این آیه را بر پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) فرو خواند ، پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم فرمود: «اللّه اکبر على إکمال الدین ، وإتمام النعمه ورضى الرب برسالتى وبولایه على من بعدى» او با گفتن این جمله خشنودى خود و نیز سپاس خود از خداوند را اعلان کرد.

گذشته از روایات شأن نزول ، جمله (اَلْیَوم یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ) که پس از جمله (اَلْیَومَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینکُم…) آمده است نیز قرینه گویایى بر این است که اکمال دین ناظر به مسئله امامت است ، که اگر چه در طول دوران نبوت در مواقع گوناگون بیان شده بود ، ولى بیان آن به صورت رسمى و با تشریفات خاصى در میان انبوهى از مسلمانان که از مناطق مختلف دنیاى اسلام گرد آمده بودند ، تا آن روز انجام نشده بود ، و اگر کافران تا آن روز امید داشتند که پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)خواهند توانست اسلام را از مسیر درست آن منحرف سازند ، با اعلان امامت على (علیه السلام) که در علم و عمل تالى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم بود ، امید آنان به یأس مبدل شد ( مدخل غدیر).

  1. آیه تبلیغ: (یا ایُّها الرَّسُول بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالتهُ وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا یَهْدِى الْقَومَ الکافِرین)(مائده:۶۷) ; «اى رسول خدا! آنچه را که از جانب
    پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم ابلاغ کن و اگر این مأموریت را انجام ندهى رسالت خداوند را ابلاغ نکرده اى و خداوند تو را از ] شرّ [ مردم حفظ مى کند ، به درستى که خدا کافران را هدایت نمى کند». مطابق روایات ، این آیه در حجه الوداع بر پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) نازل گردید و سیاق آن بیانگر این است که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) از جانب خداوند مأموریت یافته بود که مطلب بسیار مهمى را به مردم ابلاغ کند. اهمیت آن تا حدى است که بدون آن ، رسالت او ناقص و نامقبول خواهد بود. بدیهى است پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) تا آن زمان همه اصول و فروع اسلام را به مسلمانان ابلاغ کرده بود و مسلمانان به آنها عمل مى کردند. تنها مطلبى که به صورت رسمى و عمومى ابلاغ نشده بود مسئله رهبرى امت اسلامى پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم بود. نگرانى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) این بود که با ابلاغ این دستور الهى ، منافقان که از هر فرصتى براى ضربه زدن به اسلام استفاده مى کردند ، چنین وانمود کنند که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) در حقیقت به همان سنت هاى قومى و قبیلگى عمل مى کند ، و مسئله رهبرى او نیز که به عنوان امرى الهى تبلیغ مى شد ، ریشه در سنت هاى مزبور دارد. بدین جهت او در پایان ، پسر عمو و داماد خود را به عنوان جانشین خود تعیین کرد. اگر این تفکر در میان مسلمانان نفوذ مى کرد ، همه تلاش هاى طاقت فرساى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم در طول دوران نبوت ، مخدوش مى گردید. خداوند به او اطمینان داد که کافران و منافقان از نقشه هاى خود طرفى نخواهند بست و بر او لازم است که بدون نگرانى از این جهت مأموریت الهى خویش را ا بلاغ کند. بر این اساس ، پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) در هیجدهم ذى۳الحجه و در غدیر خم به مأموریت ویژه خود جامه عمل پوشانید و على (علیه السلام) را به عنوان رهبر امت اسلامى پس از خود معرفى کرد ( مدخل غدیر).
  2. آیه اولوا الأرحام: (وَأُولُوا الأَرْحام بَعْضُهُمْ أَولى بِبَعْض فِى کِتابِ اللّه)(احزاب:۶) ; « ] در کتاب خداوند (شریعت الهى [ برخى خویشاوندان نسبت به برخى دیگر برترى دارند». یعنى اگر کسى از دنیا برود خویشاوندان نزدیک او وارث او خواهند بود و تا خویشاوندان نزدیک هستند نوبت به خویشاوندان مرتبه بعد نمى رسد. این که برترى یاد شده در چه چیز است بیان نشده است ، اگر چه گفته شده است شأن نزول آن وراثت در مال است ، ولى مورد مخصص نیست ، بنابراین همه آن چیزهایى را که وراثت پذیر است شامل مى شود ، خواه از مقوله مال باشد یا غیر مال. مقام امامت و رهبرى از امورى است که اگر فردى شرایط آن را داشته باشد مى تواند وارث امام و رهبر پیش از خود باشد. بر این اساس ، على (علیه السلام) وارث مقام امامت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بوده است ، زیرا او هم صفات امامت را داشت و هم خویشاوند پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بود و از طرفى ابوبکر علاوه بر این که شرایط امامت را نداشت ، خویشاوند نسبى پیامبر  (صلى الله علیه وآله وسلم نیز نبود.

بر این استدلال اشکال شده که مقتضاى آن این است که عباس عموى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم وارث مقام امامت او باشد ، زیرا وى در خویشاوندى نسبى بر على (علیه السلام برترى داشت ، چرا که عمو برتر از پسر عمو است. در پاسخ گفته شده است: اولاً ، على (علیه السلام) پسر عموى پدرى و مادرى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بود ، ولى عباس تنها عموى پدرى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم بود و پسر عموى پدرى و مادرى بر عموى پدرى فقط مقدم است. ثانیاً ، وراثت در امامت مشروط به داشتن صفات امامت است ، که عصمت و افضلیت از آن جمله است و عباس فاقد این دو شرط بود. به همین دلیل بود که عباس از على (علیه السلام خواست دستش را پیش آورد تا با او به عنوان جانشین پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بیعت کند. این درخواست بیانگر آن است که او على (علیه السلام) را شایسته امامت مى دانست ، نه خود را (نهج الحق وکشف الصدق ، ص۲۰۳ ; اللوامع الإلهیه ، ص۳۴۰ ; دلائل الصدق ، ج۲ ، ص۲۸۷ـ ۲۹۰ ; شرح المواقف ، ج۸ ، ص۳۵۹ ; الصواعق المحرقه ، ص۵۳).

  1. آیه (وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسئُولُون)(صافات:۲۴): در روایاتى که از طریق شیعه و اهل سنت در تفسیر این آیه نقل شده است ، آنچه افراد در قیامت از آن سؤال مى شوند ، ولایت على بن ابوطالب (علیه السلام) است (غایه المرام ، ج۳ ، ص۸۶ـ ۹۱ ; شواهد التنزیل ، ج۲ ، ص۱۶۰ـ ۱۶۴ ; الصواعق المحرقه ، ص۱۸۷ ; نفحات الأزهار ، ج۲۰ ، ص۳۷۸۳۷۳). ابن اسحاق ، اعمش ، شعبى ، ابواسحاق سبیعى ، ابن جریر طبرى ، حسین بن حکم حبرى ، ابونعیم اصفهانى ، حاکم حسکانى ، ابن شاهین بغدادى ، ابن مردویه اصفهانى ، خطیب خوارزمى ، سبط ابن جوزى ، ابوعبداللّه گنجى ، جمال الدین زرندى ، جونى حمونى ، نورالدین سمهودى ، شهاب الدین خفاجى ، شهاب الدین آلوسى و قندوزى حنفى از جمله عالمان برجسته اهل سنت اند که نزول آیه مزبور را درباره ولایت على (علیه السلام) نقل کرده اند. در برخى از نقل ها ولایت اهل بیت نیز روایت شده است (الصواعق المحرقه ، ص۱۸۷).

پرسش از اهل بیت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) عموماً و از ولایت على (علیه السلام) خصوصاً در احادیث دیگرى نیز بیان شده است ; چنان که در برخى از نقل هاى حدیث ثقلین آمده است:«وإنّى سائلکم حین تردون علىّ عن الثقلین» (نوادر الاصول ، ص۶۸ـ۶۹). در روایات متعدد دیگرى پرسش از چهار چیز در قیامت مطرح شده است که محبت اهل بیت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم یکى از آنهاست (مجمع الزوائد ، ج۱۰/۳۴۶ ; تاریخ دمشق ، ج۲ ، ص۱۶۱) در احادیث دیگرى آمده است که گذر از صراط در قیامت جز با داشتن ولایت على (علیه السلام) امکان نخواهد داشت (فرائدالسمطین ، ج۱ ، ص۲۸۹ ، مناقب على بن ابوطالب ، ابن المغازلى ، ص۱۱۹ و ۲۴۳).

با توجه به احادیث یاد شده در درستى سند این مطلب که ولایت على (علیه السلام) در قیامت مورد سؤال قرار خواهد گرفت تردید روا نیست ، با این حال جاى شگفت است که فضل بن روزبهان گفته است این روایت از طریق اهل سنت نقل نشده است. (دلائل الصدق ، ج۲ ، ص۱۵۰) وابن تیمیه آن را کذب و موضوع شمرده است (منهاج السنه ، ج۷ ، ص۱۴۳ـ ۱۴۷).

علامه حلى در بیان استدلال به آیه و روایات یاد شده گفته است:«لازمه پرسش از على (علیه السلام این است که ولایت براى او ثابت باشد و از طرفى ولایت براى دیگر صحابه ثابت نشده است ، بنابراین ، على (علیه السلام) افضل صحابه است و در نتیجه امام آنان خواهد بود (منهاج الکرامه ، ص۱۵۳) یعنى اگر چه کلمه ولایت نص در امامت نیست ، ولى بر فضیلت ویژه اى دلالت مى کند که از میان صحابه به على (علیه السلام) اختصاص دارد ، بر این اساس برترین اصحاب پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)است و چون افضلیت ، شرط امامت است ، امامت آن حضرت نیز ثابت مى شود (دلائل الصدق ، ج۲ ، ص۱۵۲).

از تقریر یاد شده نادرستى سخن فضل بن روزبهان روشن مى شود که گفته است: «بر فرض درستى این روایات بر این که على(علیه السلام) از اولیاى خداوند است دلالت مى کند و ولایت به معناى محبت است ، پس نص در امامت نخواهد بود» (دلائل الصدق ، ج۲ ، ص۱۵۰).

نادرستى سخن ابن تیمیه نیز روشن است که گفته است: لفظ «مسئولون» مطلق است و در سیاق نیز قرینه اى بر این که مقصود محبت على (علیه السلام) است وجود ندارد» (منهاج السنه) پاسخ به ابن تیمیه این است که محبت على (علیه السلام) از سیاق آیه به دست نیامده است ، بلکه از احادیث شأن نزول و شواهد بسیار آن در روایات دیگر استفاده شده است ، و پاسخ فضل بن روزبهان این است که علامه حلّى ولایت را نص آشکار بر امامت ندانسته است ، بلکه به قرینه افضلیت که مدلول التزامى روایات است ، بر امامت على (علیه السلام استدلال کرده است. شگفت آورتر این که آلوسى ، ولایت خلفاى راشدین را نیز بر ولایت على(علیه السلام) عطف کرده و گفته است ولایت آنان در قیامت مورد سؤال واقع خواهد شد (روح المعانى ، ج۲۳ ،ص۸۰) اما وى هیچ دلیلى بر مدعاى خود نقل نکرده است. دهلوى چند اشکال سندى و دلالى بر استدلال شیعه به آیه (وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُون) و احادیث مربوط به آن وارد کرده است: ۱٫ روایت از کتاب فردوس دیلمى نقل شده که احادیث ضعیف را گرد آورده و در سند آن ، افراد ضعیف و مجهول قرار دارد ; ۲٫ آیه در سیاق مربوط به مشرکان واقع شده است ; ۳٫ مقصود از ولایت ، محبت است و بر امامت دلالت نمى کند ; ۴٫ بر فرض دلالت آن بر امامت ، ناظر به وقت خاصى نیست ، و این مطلب با مذهب اهل سنت هماهنگ است (مختصر التحفه الإثناعشریه ، ص۱۷۷ـ ۱۷۸).

پاسخ اشکال اول این است که روایت به کتاب فردوس دیلمى اختصاص ندارد ، و سند برخى از نقل هاى آن معتبر است ; چنان که شواهد بسیارى نیز آن را تأیید مى کند ، بنابراین ، در اصل این مطلب که ولایت على (علیه السلام) در قیامت مورد سؤال واقع خواهد شد ، تردیدى راه ندارد. از این جا پاسخ اشکال دوم نیز معلوم گردید ، زیرا با وجود روایات یاد شده ، سیاق اعتبار ندارد.

پاسخ اشکال سوم او نیز از مطالب قبل به دست آمد ، زیرا دلالت ولایت و محبت بر امامت از نوع دلالت التزامى است ، نه دلالت مطابقى ، و پاسخ اشکال چهارم این است که پرسش از ولایت على (علیه السلام) خلفا را نیز شامل مى شود ، بنابراین ، على(علیه السلام) امام خلفا نیز خواهد بود.

  1. آیه: (إِنّما أَنْتَ مُنْذِر وَلِکُلِّ قَوم هاد)(رعد:۷) ; «جز این نیست که تو انذار کننده اى و هر قومى را هدایت گرى است». معناى آیه با توجه به آیات دیگر و روایات این است که همواره از سوى خداوند هدایت گرانى وجود داشته و خواهند داشت ، که مردم را به آیین حق هدایت کرده و خواهند کرد. این هدایت گران یا پیامبرانند و یا جانشینان آنان. (المیزان ، ج۱۱ ، ص۳۰۵) در قرآن کریم از پیامبران با عنوان «نذیر» و «منذر» یاد شده است (سبأ:۳۴ ; فاطر:۲۴ ; زخرف:۲۳ ; نجم:۵۶ ; فرقان:۵۱ ; ص:۴ و آیات دیگر). بنابراین ، پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم یکى از مصادیق منذر (پیامبر الهى) ، چنان که پیامبران پیشین نیز مصادیق دیگر آن بودند ، و همه پیامبران مصادیق هادیان الهى نیز بوده اند ، چنان که اوصیاى آنان ، دیگر مصادیق هادیان خداوند بوده اند. بر این اساس اوصیاى پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) نیز مصادیق هادیان الهى خواهند بود که نخستین آنان على بن ابى طالب (علیه السلام) است و این ، مطلبى است که در روایات شأن نزول آیه بیان شده است. در این روایات که در منابع حدیثى شیعه و اهل سنت در حدّ متواتر نقل شده آمده است که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) به على (علیه السلام) اشاره کرد و او را به عنوان مصداق هادى معین کرد. تعابیرى که در این روایات آمده بیانگر حصر است ، مانند: «أنت الهادى» و «الهادى على» و «بک یهتدى المهتدون» به ویژه آن که چنین تعبیرى درباره دیگر صحابه وارد نشده است. بر این اساس ، مفاد روایات این است که در میان اصحاب پیامبر  (صلى الله علیه وآله وسلم) تنها على (علیه السلام) است که مصداق هادى الهى مى باشد. و این ، همان معناى امامت است. بنابراین معناى این سخن پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم که فرمود: «أنا المنذر وعلى الهادى» این است که من مصداق منذر (پیامبر) هستم و على مصداق هدایت گرى است که پیامبر نیست (المیزان ، ج۱۱ ، ص۳۲۷).

علامه حلّى در دو کتاب (نهج الحق وکشف الصدق ، ص۱۸۰ ; منهاج الکرامه ، ص۱۵۱ـ ۱۵۲) به این آیه و احادیث مربوط به آن ، بر امامت على (علیه السلام استدلال کرده است. احادیثى که «هادى» در آیه را بر على (علیه السلام) تفسیر کرده است علاوه بر منابع شیعه (غایه المرام ، ج۳ ، ص۷ـ۱۲ ; البرهان فى تفسیر القرآن ، ج۲ ، ص۲۷۹ـ ۲۸۲) ، در منابع معتبر اهل سنت از تعدادى از صحابه که على بن ابى طالب (علیه السلام)  ، عبداللّه بن عباس ، عبداللّه بن مسعود ، جابر بن عبداللّه انصارى ، بریده اسلمى ، ابوبرزه أسلمى ، یعلى بن مرّه ، ابوهریره و سعد بن معاذ از آن جمله اند ، روایت شده است. (تفسیر طبرى ، ج۱۲ ، ص۷۲ ; المستدرک على الصحیحین ، ج۳ ، ص۱۲۹ ; تاریخ ابن عساکر ، ج۲ ، ص۱۴۵ـ ۴۱۷ ; الدر المنثور ، ج۴ ، ص۴۵ ; شواهد التنزیل ، ج۱ ، ص۳۸۱ـ ۳۹۵).

محمد بن عباس معروف به حجام در کتاب «تأویل ما أنزل من القرآن الکریم فى النبىّ (صلى الله علیه وآله وسلم » از پنجاه طریق روایت کرده است که هادى در آیه مورد بحث بر على (علیه السلام تطبیق شده است (سعدالسعود ، ص۹۹). حاکم نیشابورى بر صحت سند حدیث تصریح کرده است ; چنان که ضیاء مقدسى نیز آن را در کتاب «المختاره» نقل کرده است ، به گفته سیوطى وى در این کتاب احادیثى را آورده که ملتزم به صحت آنها بوده است (تدریب الراوى ، ج۱ ، ص۱۱۵) برخى از محققان درباره صحت اسناد حدیث از طریق اهل سنت تحقیق ارزنده اى انجام داده و به همه تشکیک ها پاسخ داده است (نفحات الأزهار ، ج۲۰ ، ص۳۱۴ـ ۳۳۶).

بر استدلال به آیه و احادیث شأن نزول آن بر امامت على (علیه السلام) اشکال هایى وارد شده است:

  1. ذکر على (علیه السلام)در احادیث به عنوان هادى از باب مثال و نمونه است ، و مقصود عالمان امت اسلامى است ( البحر المحیط ، ج۵ ، ص۳۶۷ـ ۳۶۸). این تأویل با ظاهر روایات که بر حصر دلالت مى کند سازگارى ندارد. آلوسى نیز این تأویل را نادرست دانسته است:«وأنا أظنّک لا تلتفت إلى التأویل» (روح المعانى ، ج۱۳ ، ص۱۰۸).
  2. ظاهر احادیث ، حجت است و باید به آن عمل کرد و لازمه آن این است که خلافت خلفاى دیگر را بپذیریم ، زیرا على(علیه السلام)از روى طوع و رغبت با خلفا بیعت کرد. آلوسى این وجه را از برخى نقل کرده ، ولى تأیید نکرده است ، زیرا درستى آن در گرو اثبات بیعت على (علیه السلام با خلفا از روى رضا و رغبت است ، که خود مورد اختلاف است و از نظر شیعه پذیرفته نیست.
  3. مفاد«أنا المنذر وبک یا على یهتدى المهتدون»که در برخى از نقل هاى حدیث آمده این است که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم فقط منذر است ، و هدایت گرى به على (علیه السلام) اختصاص دارد ، و این سخن نادرست است ، زیرا پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) به نص قرآن کریم هدایت کننده بشر به صراط مستقیم بوده است (منهاج السنه ، ج۳ ، ص۱۳۹) چنین برداشتى از روایت نادرست است ، مفاد روایت انحصار هدایت گرى در على (علیه السلام) پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم است ; چنان که در نقل دیگر آمده است«بک یهتدى المهتدون من بعدى».
  4. با توجه به حدیث «أصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم»هدایتگرى امت پس از پیامبر  (صلى الله علیه وآله وسلم به على (علیه السلام اختصاص ندارد ، بلکه عموم صحابه پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) را شامل مى شود ، بنابراین  ، هدایت با امامت ملازمه ندارد (دلائل الصدق ، ج۲ ، ص۹۳ به نقل از التحفه الإثنا عشریه ، ص۲۰۷).

وجه دلالت روایات بر حصر هدایت امت پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) توسط على (علیه السلام) پیش از این بیان گردید. و حدیث مزبور نیز مجعول است ، زیرا یقیناً همه صحابه پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم از چنان شایستگى علمى و عملى برخوردار نبودند که بتوانند هدایتگر علمى و عملى امت باشند ، علاوه بر این که در میان آنان اختلافاتى در حد تعارض و تناقض وجود داشت و گفتارها و رفتارهاى تناقض آمیز نمى توانند راه هدایت باشند. علاوه بر این ، محدثان و عالمان رجال اهل سنت حدیث مزبور را مردود دانسته اند (نفحات الأزهار ، ج۲۰ ، ص۳۶۳ـ ۳۶۶).

  1. حدیث غدیر: بیش از یکصد صحابوپیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)روایت کرده اند که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم در سفر حجه الوداع  ، پس از انجام مناسک حج و هنگام بازگشت از مکه به مدینه  ، در سرزمین جحفه و در کنار غدیر خم ، حاجیان را که حدود یکصدهزار نفر بودند ، متوقف ساخت و با این که هوا به شدت گرم و سوزان بود نماز ظهر و عصر را به جماعت اقامه کرد ، آن گاه براى آنان سخنرانى کرد ، و پس از توجه دادن مردم به توحید ، نبوت و معاد و یادآورى این که او به زودى از دنیا خواهد رفت ، و پس از گرفتن اقرار از آنان که او از جانب خداوند بر مسلمانان ولایت دارد ، و زمام امور دینى و دنیوى آنان به دست اوست ، دست على (علیه السلام) را که در کنار او ایستاده بود بلند کرد و فرمود: «من کنت مولاه فهذا على مولاه) ; هر کس من مولاى او هستم این على مولاى اوست». اگر چه کلمه مولى ، علاوه بر امامت و رهبرى کاربردهاى دیگرى چون محبت و نصرت نیز دارد ، ولى با توجه به قراین لفظى و غیر لفظى مقصود از آن در حدیث غدیر ، امامت و رهبرى است. روشن ترین قرینه لفظى آن این است که پیامبر  (صلى الله علیه وآله وسلم) قبل از بیان جمله یاد شده ، با تأکید اولویت خود در تصمیم گیرى نسبت به امور مسلمانان را یادآور شد و از آنان در این باره اقرار گرفت ، آن گاه بدون فاصله فرمود: «من کنت مولاه فهذا علىّ مولاه» و گویاترین قرینه غیر لفظى این است که متوقف کردن حاجیان در آن سرزمین و در آن هواى بسیار گرم و سوزان که مسلمانان را در مشقت و زحمت بسیار قرار داد ، آن هم از جانب پیامبر که در رحمت و مهربانى و حکمت سرآمد همه افراد بشر به شمار مى رود ، براى بیان مطلب روشنى چون محبت و نصرت ، معقول و منطقى به نظر نمى رسد ، بر خلاف مسئله امامت که پایدارى و استوارى آیین اسلام را پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) تضمین مى کرد ( مدخل غدیر).
  2. حدیث منزلت: پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم)در موارد مختلف ، که یکى از آنها در جریان سپردن امور مدینه به على (علیه السلام) در مدتى که رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم سپاه اسلام را در غزوه تبوک فرماندهى مى کرد ، بود ، نسبت على (علیه السلام) به خود را به نسبت هارون به موسى (علیهما السلام) تشبیه کرده است. با این تفاوت که هارون پیامبر بود ، ولى چون پیامبرى با رسول خدا  (صلى الله علیه وآله وسلم پایان پذیرفته است على (علیه السلام) پیامبر نخواهد بود.«أنت منّى بمنزله هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبىّ بعدى». حدیث منزلت در منابع روایى شیعه به صورت متواتر نقل شده است (اثبات الهداه ، ج۳ ; غایه المرام ، ج۲).

نقل هاى حدیث در منابع اهل سنت نیز در حد تواتر است. مؤلفان صحاح و مسانید و عموم محدثان و مورخانى که غزوه تبوک را یادآور شده اند ، حدیث منزلت را روایت کرده اند (المراجعات ، ص۲۸) . نسائى در کتاب «خصائص أمیرالمؤمنین (علیه السلام  ، ص۸۰ـ۹۷) ۲۱ روایت را در این باره نقل کرده است. ابن عساکر در کتاب «تاریخ دمشق» در معرفى على بن ابوطالب(علیه السلام) بیش از یکصد و بیست حدیث را از طرق مختلف که اکثر آنها صحیح اند از ۲۱ صحابوروایت کرده است. ابن عبدالبرّ در «الاستیعاب» درباره احوال على (علیه السلام) پس از نقل حدیث منزلت گفته است:«این حدیث از استوارترین و صحیح ترین آثار است». ابن حجر مکى (الصواعق المحرقه ، ص۶۱) گفته است ائمه حدیث که در این فن به سخن آنان اعتماد مى شود این حدیث را صحیح دانسته اند ، بسیارى از عالمان برجسته اهل سنت بر صحت و تواتر حدیث منزلت تصریح کرده اند (نفحات الأزهار ، ج۱۷ ، ص۱۴۹ـ ۱۶۲).

در این حدیث ، منزلت هایى که هارون (علیه السلام) نسبت به موسى (علیه السلام) داشت براى على (علیه السلام) نسبت به پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم ثابت شده است ، از این منزلت ها نبوت استثنا شده است ; چنان که اخوت نَسبَى نیز تخصّصاً خارج از مستثنا منه است. به جز دو منزلت یاد شده ، منزلت هاى دیگر که خلافت هارون ، وجوب اطاعت ، وزارت و حمایت ، محبوبیت و برترى بر دیگران از مهم ترین آنهاست. این منزلت ها در آیات قرآن بیان شده است (طه:۲۹ـ ۳۲ ; اعراف:۱۴۲) . عمومیت منزلت هاى هارون در حدیث منزلت دو دلیل دارد یکى اضافه شدن کلمه «منزله» که اسم جنس است به کلمه «هارون» که عَلَم است مى باشد ، زیرا اضافه اسم جنس به علم از ادوات عموم است ، و دیگر استثنا است ، زیرا استثنا از فرد خاص معقول نیست ( نفحات الأزهار ، ج۱۷ ، ص۲۵۷ـ ۳۸۰).

حضرت موسى (علیه السلام) هنگامى که مى خواست به میقات برود  ، هارون را جانشین خود ساخت: (وَقالَ مُوسى لأَخیهِ هارُونَ اخْلُفْنى فِى قَوْمى وَأَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبِیل المُفْسِدین) (اعراف:۱۴۲). اگر چه این استخلاف در مورد خاصى انجام گرفته است ، ولى عبارت آن عمومیت دارد و مورد ، مخصص نیست. مقتضاى عمومیت استخلاف این است که هرگاه موسى (علیه السلام) بار دیگر به سفر مى رفت هارون جانشین او در رهبرى مردم بود ، این عمومیت پس از درگذشت موسى (علیه السلام را نیز شامل مى شود. اگر چه هارون (علیه السلام)  ، قبل از موسى (علیه السلام) از دنیا رفت ، ولى اگر پس از موسى (علیه السلام)زنده مى بود ، مقتضاى عمومیت استخلاف این بود که مقام خلافت او را داشته باشد. این که او خود مقام نبوت داشت ، و اگر پس از موسى (علیه السلام) زنده مى بود به عنوان پیامبر الهى رهبرى مردم را عهده دار مى شد ، با مطلب یاد شده منافات ندارد ، زیرا خصوصیات موارد ، دلالت کلام بر اساس قواعد زبانى و عقلایى را دگرگون نمى سازد. حدیث منزلت مقام خلافت هارون (علیه السلام) از جانب موسى (علیه السلام) را براى على (علیه السلام) از جانب پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم اثبات کرده است. همان گونه که خلافت هارون عمومیت داشت ; یعنى هم عموم امت موسى را شامل مى شود و هم محدود به زمان خاصى نبود ، خلافت على (علیه السلام نیز داراى چنین ویژگى بود. بنابراین ، على (علیه السلام) پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)جانشین او و رهبر امت اسلامى بود.

از آنچه گفته شد پاسخ اشکال هایى چون استخلاف على (علیه السلام) از سوى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم به مدینه و جریان جنگ تبوک اختصاص داشته و شامل عموم امت اسلامى و در زمان هاى دیگر نمى شود (شرح المواقف ، ج۸ ، ص۳۶۳) روشن گردید ، زیرا همان گونه که تفتازانى یادآور شده است «العبره لعموم اللفظ لا لخصوص المورد». علاوه بر این استخلاف بر مدینه و عدم عزل او از آن ، و این که کسى میان خلافت بر مدینه و شهرهاى دیگر قائل به تفصیل نشده است ، و نیاز به خلیفه پس از درگذشت پیامبر  (صلى الله علیه وآله وسلم) شدیدتر از زمان غیبت موقت است ، بر خلافت على (علیه السلام) پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) دلالت مى کند (شرح المقاصد ، ج۵ ، ص۲۷۶).

آنچه بیان گردید حاصل مباحث متکلمان شیعه در استدلال به حدیث منزلت بر امامت على (علیه السلام است. در سخنان آنان نکات دیگرى نیز در تقریر استدلال یا پاسخ به اشکال ها بیان شده است که نقل آنها موجب گسترده شدن بحث خواهد شد و این مجال گنجایش آن را ندارد ( الشافى فى الإمامه ، ج۳ ، ص۵ـ۷۱ ; تلخیص الشافى ، ج۲ ، ص۲۰۵ـ ۲۳۴ ; المنقذ من التقلید ، ج۲ ، ص۳۴۸ـ ۳۵۶ ; المراجعات ، ص۲۶ـ ۳۰ ; دلائل الصدق ، ج۲ ، ص۳۸۹ـ ۳۹۳ ; نفحات الأزهار فى خلاصه عبقات الأنوار ، ج۱۸ ، ص۳۱۰ـ ۳۶۰).

  1. نصوص دیگر: علاوه بر آیات و روایاتى که تا اینجا به عنوان نصوص امامت على (علیه السلام بیان گردید ، در کتاب هاى کلامى شیعه آیات و روایات دیگرى نیز در این باره آمده است ، که به دلیل گسترده شدن دامنه بحث و محدودیت گنجایش مقاله دانشنامه اى ، از نقل و تبیین آنها صرف نظر کرده و علاقمندان را به کتاب هاى: نهج الحق وکشف الصدق ; منهاج الکرامه فى معرفه الإمامه ; احقاق الحق و دلائل الصدق ارجاع مى دهیم.
  2. شواهد رفتارى و گفتارى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم): )هرگاه زمامدار و رهبر جامعه نسبت به فردى خاص عنایت ویژه اى مبذول داشته و او نزد زمامدار از منزلت ویژه اى برخوردار باشد ،عقلاى بشر آن را دلیل شایستگى او براى جانشنى وى و عهده دار شدن امر زمامدارى و رهبرى مى دانند. این روش عقلایى در شریعت اسلامى مردود شناخته نشده است و در نتیجه روشى است معقول و مشروع. اینک اگر رفتار و گفتار پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم در ارتباط با على (علیه السلام) را مطالعه کنیم ، موقعیت ممتاز و جایگاه ویژه او را نزد پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) خواهیم یافت ، در اینجا نمونه هایى را بازگو مى کنیم:

در جریان جنگ خیبر ، پس از آن که ابوبکر و عمر در دو نوبت جداگانه به عنوان فرمانده سپاه براى جنگ با دشمن اعزام شدند و از مداین گریختند ، پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم فرمود پرچم را به مردى خواهم داد که خدا و رسول خدا را دوست دارد و خدا و رسول خدا نیز او را دوست دارند و هرگز فرار نخواهد کرد ، آن گاه پرچم را به على (علیه السلام) سپرد.

پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) نخست ابوبکر را مأموریت داد تا سوره توبه را بر مشرکان مکه بخواند ، ولى سپس به دستور خداوند وى را معزول ساخت و مأموریت آن را به على (علیه السلام سپرد و فرمود: این کار باید توسط من و یا فردى که از من است انجام شود.

گروهى از قریش به پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) گفتند ما همسایگان و هم پیمانان تو هستیم و عده اى از بردگان بدون این که به دین تو رغبتى داشته باشند ، و صرفاً براى رهایى از دست ما به تو پیوسته اند ، آنان را به ما بازگردان ، پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) به ابوبکر و عمر روى کرد و فرمود رأى شما چیست؟ آن دو ، سخن آنان را تصدیق کردند ، چهره پیامبر تغیییر کرد و گفت به خدا سوگند ، خداوند مردى از شما را بر شما برخواهد انگیخت که قلبش را سرشار از ایمان ساخته است ، و او براى دفاع از دین با شما نبرد خواهد کرد. هر یک از ابوبکر و عمر گفتند: آیا آن مرد منم؟ پیامبر فرمود: خیر ، او کسى است که نعل (کفش) را وصله مى کند ، او در آن هنگام کفش خود را به على (علیه السلام) داده بود تا وصله کند.

درب خانه عده اى از افراد به سوى مسجد باز بود. پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم دستور داد تا درهاى خانه هاى خود را به سوى مسجد ببندند ، و فقط در خانه على (علیه السلام را باز گذاشت. از آن جا که این کار براى برخى گران تمام شد ، پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم فرمود: به خدا سوگند این کار را به رأى خود انجام ندادم ، بلکه از جانب خداوند مأموریت داشتم.

پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) درباره او فرمود: على از من است و من از على هستم و او ولى هر مؤمنى پس از من است.

رسول گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) به بنى ولیعه فرمود: یا دست از مخالفت با اسلام برمى دارید یا این که مردى را که چون خود من است به سوى شما مى فرستم تا فرمان مرا در مورد شما اجرا کند. عمر به ابوذر گفت: مقصود پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم چه کسى است؟ ابوذر گفت: مقصود او تو و دوستت (ابوبکر) نیستى ، بلکه کسى است که نعل را وصله مى کند ، یعنى على (علیه السلام) .

مطابق فرموده رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) هر کس به على (علیه السلام) ناسزا گوید در حقیقت به پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) ناسزا گفته است و هر کس با على جنگ کند ، با پیامبر جنگیده است. محبت على (علیه السلام) نشانه ایمان ، و عداوت با او نشانه نفاق است.

عایشه گفته است: هیچ مردى را محبوب تر از على و هیچ زنى را محبوب تر از فاطمه نزد پیامبر  (صلى الله علیه وآله وسلم)نیافتم.

پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) خطاب به على (علیه السلام) فرمود: هیچ چیزى را از خداوند براى خود نخواسته ام ، مگر این که براى تو نیز خواسته ام ، و هر چه از خدا خواسته ام به من عطا کرده است ، مگر این که پس از من پیامبرى مبعوث نخواهد شد.

ابوسعید خدرى گفته است: با جمعى از اصحاب منتظر آمدن پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بودیم ، پیامبر در حالى که بند کفشش پاره شده بود بر ما وارد شد. آن گاه کفش خود را به على (علیه السلام داد تا آن را اصلاح کند ، سپس فرمود: برخى از شما بر تأویل قرآن جنگ خواهد کرد ; چنان که من بر تنزیل آن جنگ کردم. هر یک از ابوبکر و عمر گفتند: آیا من آن فرد هستم؟ پیامبر  (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: نه ، او صاحب نعل (على) است.

مطالب یاد شده و نظایر آنها که بسیار است و علاوه بر منابع حدیثى و تاریخى شیعه در صحاح و مسانید و کتب تاریخ و سیره اهل سنت نقل شده است به عنوان نمونه  خصائص امیرالمؤمنین نوشته ابوعبدالرحمان نسائى ; المستدرک على الصحیحین  ، ج۳ ; باب مناقب على بن ابوطالب (علیه السلام) گویاى این واقعیت است که رسول گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم نسبت به على(علیه السلام) عنایت ویژه اى داشته اند ، و او نزد پیامبر  (صلى الله علیه وآله وسلم) از مقام و منزلت بى مانندى برخوردار بود. مجموعه این گفتارها و رفتارها از نظر عقلاى بشر به منزله نص و دلیل روشن بر امامت على (علیه السلام) به شمار مى رود (تقریب المعارف ، ص۱۲۶ـ۱۲۷).

منابع

اثبات الهداه  ، حرّ عاملى ، محمد بن حسن ، مؤسسه الاعلمى ، بیروت ، ۱۴۲۵هـ ; ارشاد الطالبین  ، الفاضل المقداد ، جمال الدین مقداد بن عبدالله ، مکتبه المرعشى ، قم ، ۱۴۱۵هـ ; الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد  ، طوسى ، محمد بن الحسن ، مطبعه خیام ، قم ، ۱۴۰۰ق ; الامامه والسیاسه  ، دینورى ، ابن قتیبه ، دارالمعرفه ، بیروت ، بى تا ; البرهان فى تفسیر القرآن  ، بحرانى ، سید هاشم ، دارالکتب العلمیه ، قم ، ۱۳۹۳ق ; تاریخ طبرى  ، الطبرى ، محمد بن جریر ، مکتبه خیّاط ، بیروت ; تدریب الراوى  ، سیوطى ، جلال الدین ، عبدالرحمن، تحقیق احمد عمر هاشم ، دارالکتاب العربى ، بیروت ، ۱۴۲۴هـ ; تفسیر طبرى  ، طبرى ، محمد بن جریر ، ضبط وتعلیق محمود شاکر ، داراحیاء التراث العربى ، بیروت ; تقریب المعارف  ، حلبى ، ابوالصلاح ، تقى بن نجم، مؤسسه النشر الاسلامى ، قم ، ۱۴۰۴ق ; خصائص امیرالمؤمنین (علیه السلام)، حسن بن احمد ; الدر المنثور  ، سیوطى ، جلال الدین ، داراحیاء التراث العربى ، بیروت ، ۱۴۲۱هـ  ;دلائل الصدق ، مظفر، محمد حسن ، مکتبه الذجاج،تهران ; الذخیره فى علم الکلام  ، سید مرتضى ، على بن الحسین ، مؤسسه النشر الاسلامى ، قم ، ۱۴۱۱هـ ; روح المعانى  ، آلوسى ، محمود ، دارالفکر ، بیروت ; سعدالسعود  ، ابن طاووس ، رضى الدین ، على بن موسى، منشورات الرضى ، قم ، ۱۳۶۳ش ; الشافى فى الامامه  ، سید مرتضى ، على بن الحسین ، مؤسسه الصادق(علیه السلام) ، تهران ، ۱۴۰۷هـ ; شرح المواقف  ، جرجانى ، میرسید شریف ، منشورات الشریف الرضى ، قم ، ۱۴۱۲ق ; شرح نهج البلاغه  ، ابن ابوالحدید ، عبدالحمید بن هبه الله ، دارلبنانیه للعلوم ، بیروت ، ۱۴۲۱هـ ; الصواعق المحرقه  ، هیثمى مکى ، ابن حجر ، احمد بن محمد، المکتبه العصریه ، بیروت ، ۱۴۲۵ق ;غایه المرام، بحرانى، سیدهاشم، بى تا ; الغدیر  ، امینى ، عبدالحسین ، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه ، قم ، ۱۴۲۱هـ  ;فرائد السمطین ، حموینى، ابراهیم  ; قواعد المرام فى علم الکلام  ، بحرانى ، ابن میثم ، مکتبه آیت الله مرعشى ، قم ، ۱۴۰۶ق ; الکامل فى التاریخ  ، ابن اثیر ، عزالدین ، على بن ابوالکرم شیبانى، مؤسسه التاریخ العربى ، بیروت ، ۱۴۱۴ق ; کشف المراد  ، حلّى ، حسن بن یوسف ، مؤسسه النشر الاسلامى ، قم ، ۱۴۱۹ق ; کنزالعمال  ، متقى هندى ، حسام الدین، مؤسسه الرساله ، بیروت ، ۱۴۰۵ق ; گوهر مراد  ، اللاهیجى ، عبدالرزاق ، وزاره الثقافه والارشاد الاسلامى ، تهران ، ۱۳۷۲ش ; اللوامع الالهیه  ، الفاضل المقداد ، جمال الدین مقداد بن عبدالله ، مکتبه المرعشى ، قم ، ۱۴۰۵هـ ; مختصر التحفه الاثنى العشریه  ، شکرى آلوسى ، سید محمود ، تحقیق وتعلیق محب الدین الخطیب ، الریاض ، ۱۴۰۴هـ ; المراجعات  ، شرف الدین ، سید عبدالحسین ، دارالصادق ، بیروت ;مجمع الزوائد ، هیثمى، نورالدین على بن ابى بکر، بیروت، دارالکتب العلمیه ; المستدرک على الصحیحین ، حاکم نیشابورى، محمد بن عبدالله، بیروت، دارالکتب العلمیه ; المغنى فى أبواب التوحید والعدل  ، همدانى ، عبدالجبار ، تحقیق الدکتور محمودمحمد قاسم ، دارالکتب ، بیروت ۱۳۸۲ق ; مناقب  ، ابن المغازلى ، على بن محمد ، دارالکتب العلمیه ، بیروت ، بى تا ; المنقذ من التقلید  ، حمصى ، رازى ، سدیدالدین  محمود، مؤسسه النشر الاسلامى ، قم ، ۱۴۱۲ق ; منهاج السنه النبویه  ، ابن تیمیه ، احمد بن عبدالحلیم ; منهاج الکرامه فى معرفه الامامه  ، حلّى ، حسن بن یوسف ، تحقیق عبدالرحیم مبارک ، کتابخانه تخصص امیر المؤمنین(علیه السلام) ، مشهد المقدسه ، ۱۴۲۵هـ ; المیزان  ، طباطبایى ، محمدحسین ، مؤسسه الاعلمى ، بیروت ، ۱۳۹۳ق ; نفحات الأزهار فى خلاصه عبقات الانوار  ، میلانى ، سیدعلى ، مرکز تحقیق و ترجمه و نشر آراء ، قم ، ۱۴۲۳هـ  ; نوادر الاصول ، ترمذى، محمد بن على، بیروت، دارالجیل ; نهج البلاغه  ، الرضى ، ابوالحسن محمد بن الحسین ، صبحى الصالح ، بیروت ، ۱۳۸۷ش ; نهج الحق وکشف الصدق  ، حلّى ، حسن بن یوسف ، دارالهجره ، قم ، ۱۴۱۴هـ ; ینابیع الموده  ، قندوزى حنفى ، شیخ سلیمان ، مؤسسه الأعلمى ، بیروت ، ۱۴۱۸ق.

على ربّانى گلپایگانى

http://tohid.ir/fa/persian/articleView?articleId=2985

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
بستن