مقالات

سقیفه بنى ساعده

مأمور گفت: در سقیفه بنى ساعده، در ابتدا انصار مدعى بودند که باید جانشین پیامبر از میان آنان باشد و مشاجره بالا گرفت و به ابوبکر مراجعه کردند که نزدیک ترین فرد به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بوده است. همه مى دانیم هیچ کس از ابوبکر به پیامبر(صلى الله علیه وآله) نزدیک تر نبوده و هیچ کس به اندازه ابوبکر با پیامبر همراه نبوده است. ابوبکر به عنوان فصل الخطاب و فصل الختام گفت: جانشین پیامبر باید از هاشمیون باشد و به این ترتیب فتنه خاموش شد .

پاسخ:

در میان همه سخنان این مأمور ارشادى، یک سخن حق هست و آن این که گفت: «فتنه خاموش شد». معلوم مى شود که سه نفر از مهاجران و دو گروه از انصار که در سقیفه گرد آمده بودند، فتنه گرى داشتند و سرانجام فتنه خاموش شد و این با عدالت صحابه و لباس قداستى که بر همه آنها پوشانده شده، در تضادّ است زیرا هنوز بدن پاک پیامبر بر روى زمین بود که سران صحابه به فکر تقسیم ارثیه سیاسى رسول خدا افتادند. اکنون ما سرگذشت سقیفه را به صورت فشرده نقل مى کنیم تا روشن شود همه آنچه این مأمور ارشادى گفته دروغ و بى پایه است.

هنوز جسد پیامبر بر روى زمین بود و مردم خود را براى مراسم نماز و غسل و تدفین پیامبر آماده مى کردند. دو نفر وارد شدند و آهسته به ابى بکر و عمر گفتند که انصار در سقیفه بنى ساعده در فکر تصاحب خلافت هستند. ابوبکر به عمر گفت: باید به آنجا برویم و هر دو بى آن که دیگر مهاجران را خبر کنند به همراه ابوعبیده روانه سقیفه بنى ساعده شدند. در حالى که  همه مهاجران و انصار و بنى هاشم گرد خانه پیامبر جمع شده بودند تا در مراسم تدفین پیامبر شرکت کنند، و گروه بیشترى در حال آمدن بودند.

این سه نفر وارد سقیفه شدند در حالى که سعد بن عباده نماینده انصار در حال سخنرانى بود و حاصل سخنان او این بود که ما به پیامبر پناه دادیم و او را یارى کردیم و براى گسترش اسلام جهاد کردیم و سنگینى کار بر دوش ما بود، بنابراین باید زمام کار را ما به دست بگیریم و جز انصار کسى براى این کار لیاقت ندارد. ( [۴۷])

با این که بین دو طایفه انصار، یعنى اوس و خزرج خصومت هاى باطنى در کار بود، ولى سخنرانى سعد، توانست به ظاهر یک نوع وحدت، در میان آنان، ایجاد کند تا اختلافات گذشته را فراموش کنند، و نزدیک بود به تصمیم واحدى برسند.

سخنرانى ابوبکر

وقتى سخنان سعد به پایان رسید، ابوبکر براى بر هم زدن وحدت انصار، شروع به سخنرانى کرد. نخست انصار را ستود که از پیشگامان در اسلام هستند ولى با دیپلماسى خاصى توانست، آتش اختلاف دیرینه را میان آنان بار دیگر روشن کند.

وى گفت: هرگاه خلافت و زمامدارى را قبیله خزرج به دست گیرند، اوسیان از آنها کمتر نیستند و اگر اوسیان، گردن به سوى آن دراز کنند، خزرجیان از آنها دست کمى ندارند. از این گذشته، میان دو قبیله خون هایى ریخته شده و افرادى کشته شده و زخم هایى غیر قابل جبران پدید آمده که هرگز فراموش شدنى نیست . هرگاه یک نفر از شما خود را براى خلافت آماده سازد، خود را در میان دهان شیر افکنده و سرانجام، میان دو فکّ مهاجر و انصار، خرد مى شود. [۴۸]

سخنرانى حَبّاب بن منذر

حباب بن منذر، که از انصار بود، احساس کرد که سخنان ابوبکر، وحدت کلمه انصار را به هم مى زند، برخاست و انصار را براى قبضه کردن امر خلافت تحریک نمود و گفت: مردم! برخیزید و زمام خلافت را به دست گیرید. رقیبان شما (مهاجران) در سرزمین شما و در زیر سایه شما زندگى مى کنند، رأى، رأى شماست و اگر مهاجران اصرار دارند که امیر از آنان باشد، چه بهتر که امیرى از مهاجر و امیرى از انصار برگزیده شود.

سخنرانى عمر

عمر بن خطاب، نظریه دو فرمانروا را ردّ کرد و گفت: هرگز دو شتر را نمى توان با یک ریسمان بست و هرگز عرب ها زیر بار شما نمى روند، در حالى که پیامبر از غیر شماست. کسانى باید زمام خلافت را به دست بگیرند که نبوّت در خاندان آنها بوده است.

منطق هر دو گروه منطقى کاملاً بى ارزش بود و جز منطق قبیله گرایى چیز دیگرى نبود. منطق انصار این بود که چون ما پیامبر را یارى کردیم، پس خلافت از آن ماست، منطق مهاجران این بود که چون پیامبر از قریش بوده، پس خلیفه باید از میان ما تعیین شود. هیچ کدام از این دو گروه در این اندیشه بنشینند و داناترین و شایسته ترین فرد را برگزینند، خواه از انصار باشد یا از مهاجران و از همه بالاتر این که در این کار از خدا و پیامبر او رهنمود بگیرند.

از این گذشته، منطق عمر این است که باید از خاندان پیامبر کسى را برگزید، خاندان پیامبر بنى هاشم بودند، پس چرا خلیفه از غیر از آنان برگزیده شد؟ ابوبکر از قبیله تیم و عمر از قبیله عدى بود.

سخنان ناشایست و پرخاشگرى هاى طرفین به یکدیگر، زیاد شد.

آنچه که توانست، گوى را از انصار به طرف مهاجر سوق دهد، این است که «بشیر بن سعد» خزرجى که پسر عموى سعد بن عباده بود. از توجه فراوان  خزرجیان، و ظاهرى اوسیان، به پسر عموى خود، سخت رنج مى برد، براى به هم زدن، این وحدت، بر خلاف توقع همه انصار، گفت: پیامبر از قریش است. خویشاوندان پیامبر، براى موضوع زمامداراى از ما شایسته ترند. چه بهتر خلافت را به آنان واگذار کنیم.

همین سخن سبب شد که ابوبکر فوراً از این آب گل آلود بهره گرفت و گفت: اى مردم به نظر من عمر و ابوعبیده براى خلافت شایستگى دارند، با هر کدام مایلید بیعت کنید. مسلماً این پیشنهاد، رنگ جدى نداشت، بلکه مقدمه آن بود که این دو نفر برخیزند و بگویند با وجود شما نوبت به ما نمى رسد همین گونه هم شد، هر دو برخاستند و گفتند: تو از ما شایسته تر هستى، چه کسى مى تواند در این امر بر تو سبقت بگیرد، سپس این دو برخاستند و دست ابوبکر را به عنوان خلیفه مسلمین فشردند. ابوبکر نیز بدون این که تعارف کند دست خود را دراز کرد. [۴۹]

بشیر بن سعد که از شادى در پوست خود نمى گنجید که توانست پسر عموى خود را عقب بزند، متهورانه برخاست و دست ابوبکر را به عنوان خلافت فشرد و این کار، خشم خزرجیان را برانگیخت و لذا حباب بن منذر از سران انصار، او را فرزند عاق خزرج و نمک نشناس و حسود خواند. این که مى گویند«کرم درخت از خود درخت است»، در همین جا صدق مى کند.

کنار زدن سعد بن عباده، که به معناى عقب رفتن خزرجیان بود، سبب شد که آن وحدت ظاهرى میان خزرجیان و اوسیان به هم بخورد، و لذا رئیس اوسیان، اسید بن حضیر برخاست و به عنوان رئیس قبیله اوس با ابوبکر بیعت کرد. در این هنگام، مشاجره و درگیرى فیزیکى بالا گرفت، سعد بن عباده که در گوشه سقیفه بود، زیر دست و پا ماند و مشاجره سختى میان او و به یک معنى فرزند او با عمر درگرفت، ولى عمر به سفارش ابوبکر ساکت شد. زیرا بردبارى در اینجا مایه پیروزى بود.

جبهه مهاجر که فقط سه نفر بودند، به همین مقدار از بیعت اکتفا کرده و از سقیفه بیرون آمدند، در حالى که دور ابوبکر را گرفته بودند و به نفع او شعار مى دادند و از مردم مى خواستند که بااو بیعت کنند. در این هنگام خزرجیان که شکست سیاسى خورده بودند، شعار خود را عوض کردند و گفتند: ما جز على با کسى بیعت نمى کنیم . [۵۰]

نتیجه

( امرهم شورى بینهم) باشد؟

«والله ما کانت بیعه أبى بکر الاّ فلته وقى الله شرها ومن بایع رجلاً من غیر مشوره المسلمین لا بیعه له» . [۵۱]

«به خدا سوگند، بیعت ابوبکر و انتخاب وى براى خلافت جز یک لغزش چیزى نبود که خدا ما را از شرّ آن نگاه داشت، هر کس بدون مشورت با مسلمانان با کسى بیعت کند، بیعت او بى ارزش است.

«وقى الله المسلمین شرّها» بر خلاف واقعیت است، زیرا خلافت ابوبکر، نارضایتى عمومى همه عرب هاى بیرون مدینه را برانگیخت و لذا از پرداخت زکات خوددارى کردند و شورش هاى گسترده اى در سراسر جزیره العرب به پا شد که مدّتها به درازا کشید و خون هاى بسیارى ریخته شد.

(علیه السلام) نبود، و قرار بود که خلیفه اسلامى از طریق شورا برگزیده شود، در این صورت باید پس از تجهیز جسد مقدس پیامبر(صلى الله علیه وآله) ، از همه گروه ها بزرگانى انتخاب شوند آنگاه پس از یک رشته رایزنى ها لایق ترین و شایسته ترین فرد از نظر دانش و بینش براى این مقام برگزینند، نه این که در یک مجلسى که از مهاجران فقط سه نفر و از انصار جمع قلیل حاضر بوده اند سپس با یک منطق هاى بى اساس یکى را براى خلافت برگزیند و کسانى که از بیعت سرباز زنند تهدید کنند.

  1. نمک نشناسى این جمعیت که به مسأله تجهیز پیامبر اهمیت نداده به فکر خلافت و کسب مقام افتادند.
  2. بر فرض این که در سقیفه جمع مى شدند، باید قبلاً در کتاب و سنت بررسى کنند که شیوه حکومت در اسلام چگونه است و آیا فردى تعیین شده یا نه؟ و آنگاه دست به کار انتخاب یا انتصاب شوند.

[۴۷] . تاریخ طبرى، ج۳، ص ۲۱۸٫
[۴۸] . البیان والتبیین، ج۲، ص ۱۸۱٫
[۴۹] . سیره ابن هشام، ج۲، ص ۶۵۹ـ ۶۶۰٫
[۵۰] . تاریخ طبرى، ج۲، ص ۲۰۲; تاریخ کامل ابن اثیر، ج۲، ص ۲۲٫
[۵۱] . مسند احمد، ج۱، ص ۵۵، افست، دارالفکر; الصواعق المحرقه، ص ۱۰ـ ۱۴٫

http://tohid.ir/fa/persian/articleView?articleId=4626

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
بستن