مقالات

ديدگاه وهابيت درباره حد و مكان براي خداوند و نقد و بررسي آن

مـقدمـه

توحید اساسی ترین باور دینی و مذهبی مسلمانان بلکه سایر ادیان الهی است؛ زیرا توحید سرچشمه دیگر عقاید و اعمال دینی است. توحید مانند ریشه درختی است که دارای شاخه و میوه است و انسان ها از آن بهره مند می شوند. بدیهی است که اگر نقش مهم و حیاتی توحید، به ­عنوان اساس و پایه دین، به­ صورت صحیح معرفی نشود، آثار منفی فراوانی در دیگر عقاید، اعمال و امور فردی و اجتماعی در پی خواهد داشت. از این رو است که جناب سلیم البشری، رئیس جامعة الأزهر آن دسته از وهابیونی را که توحید آمیخته با تشبه و تجسیم را در جامعه اسلامی تبلیغ و ترویج می­کنند، گمراه و فاسق العقیده می­داند و این نوع فسق را بدتر و خطرناک­تر از فسق رفتاری معرفی می­کند.[1]

از این­رو، لازم است که مسلمانان برای معرفی توحید، به قرآن، سنّت نبوی، اهل بیت و عقل پیراسته از اوهام مراجعه کنند و به هر آوازی در این زمینه گوش فرا ندهند که ظلمات است و خطری جبران­ ناپذیر وگمراهی را در پی دارد. هر فرد یا گروهی برای معرفی توحید، اگر راهی غیر از این راه ها را انتخاب کند، بدون شک و تردید به انحراف خواهد گرایید.

فرقه وهابیت، خداوند متعال را دارای دست و پا و صورت و… می داند. این فرقه خداوند متعال را به گونه ای معرفی می کند که لازمه آن، جسمانی بودن ذات اقدس خداوندی است. از سویی دیگر، هر گونه توجه و استمداد به غیر خدا را شرک و سایر مسلمانان را کافر و مشرک می داند!

این فرقه با اینکه از نگاه اندیشه در پایین ­ترین مرحله قرار دارد و دیدگاه آنان در آموزه­های اسلامی با هیچ معیاری پذیرفتنی نیست، در عین حال، دو ابزار مهم و اساسی در اختیار دارد که می­تواند برای به انحراف کشیدن مسلمانان مؤثر باشد:

یکی در اختیار داشتن سرزمین وحی و مراکز مهم اسلامی که در طول سال، هزاران زائر مؤمن و خداجو از اقصی نقاط عالم به آنجا سفر می کنند و با افکار آنان رو به رو می شوند و ممکن است تحت تأثیر تبلیغات انحرافی آنان قرار گرفته و از راه دین­داری منحرف گردند و سراب آنان را آب پندارند و دیدگاه ابن تیمیه، ابن قیّم جوزی و محمد بن عبدالوهاب نجدی را به عنوان اصل و اساس اسلام بپذیرند و نه تنها خود به منجلاب انحراف در عقیده و عمل گرفتار آیند، بلکه دیگر مسلمانان مؤمن را به بدعت، شرک و کفر متهم کنند و ریختن خون آنان را مباح بدانند؛ چه اینکه فرقه وهابیت به جز اقلیت خودشان، پیروان همه فرقه ­های اسلامی مانند معتزله، اشاعره، ماتردیه، صوفیه، فلاسفه و شیعه را اهل بدعت و مشرک و کافر می­ پندارند و حتی آنان را در مسجد و در حال انجام فریضه نماز به شهادت می­رسانند.

دوم در اختیار داشتن قدرت اقتصادی نفت است. سران سیاسی وهابیت با بهره­گیری از این اهرم و با سوء استفاده از فقر عده­ا­ی از مسلمانان در برخی از کشورها به تبلیغ و ترویج عقاید این فرقه می­پردازند؛ به طوری که گفته شده، 33 درصد درآمد نفتی عربستان سعودی به تبلیغ وهابیت اختصاص دارد.

در این تحقیق با استفاده از منابع مورد قبول وهابیت مانند آثار ابن تیمیه، ابن قیّم، محمد بن عبدالوهاب، بن باز و. ..، یکی از محورهای توحید از نگاه وهابیت یعنی اثبات حد و مکان برای خداوند العیاذ بالله بحث و بررسی می­شود.

واژه ­شناسـی

پیش از بررسی دیدگاه وهابیان درباره حَد و مکان برای خداوند، به مفهوم واژه «حدّ» در لغت و اصطلاح اشاره می­گردد. «حدّ» در لغت به آخر و منتهای چیزی گفته می­شود. حد هر چیز منتهای آن چیز است: «و الحدّ منتهی الشیء، و حدّ کل شیء منتهاه».[2] به گفته برخی از لغویان، «حدّ» از ماده «ح» و«دال» است. دو معنا دارد: اولی به معنای منع است و دومی به طرف و منتهای چیز گفته می­شود.[3]

جزری نیز در کتاب النهایة می­گوید: «لکل حرف حد، أی النهایة، و منتهی کل شی حدّه».[4]

در اصطلاح اهل منطق، «حد» عبارت از قولی است که ماهیت شی ء را بیان می کند و به تام و ناقص تقسیم می شود. حد تام، حدی است که از جنس و فصل قریب به وجود آمده باشد؛ مثل تعریف انسان به حیوان ناطق. حد ناقص، حدی است که یا فقط از فصل قریب و یا از فصل قریب و جنس بعید تشکیل شده باشد؛ مثل تعریف انسان به جسم ناطق. [5]

«حد» در اصطلاح اهل کلام و عقاید یکی از لوازم صفات سلبی خداوند متعال است که ذات کبریایی نامحدود و بسیط است و مانند موجودات مادی حد ندارد. بشر دارای ذاتیات است مانند حیوانیت و ناطقیت و جسمانیت، ولی ساحت ربوبی وجود او بسیط و ازلی است و حد او وجوب وجود است. به عبارت دیگر، ساحت قدس ربوبی بسیط حقیقی است و حد او لاحدی و وجود وجوب است.[6]

پیشینه مبحث «حَـدّ»از نگاه وهابیان

صالح بن عثیمین، یکی از نویسند­گان صاحب­ نام معاصر وهابیان، در کتاب شرح العقیدة السفارینیة در مورد پیشینه این بحث می­گوید:

و کلمة الحد من الألفاظ التی لم ترد فی الکتاب و لا فی السنة، فلیس فی الکتاب أن الله یحد و لا أنه لایحد و لا فی السنة ان الله یحد و لا أنه لایحد؛

بحث محدودیت خداوند از مباحث است که نه در قرآن آمده و نه در سنت. در قرآن نیامده است که خداوند دارای «حدّ» است و یا دارای «حدّ» نیست. در سنت نیز چنین است.

أبو محمد دشتی (م 661) درباره پیشینه این مبحث در میان مسلمانان می نویسد که تا سال 180ق مسئله «حدّ» در میان مسلمانان مطرح نبود و نخستین کسی که این موضوع را طرح کرد؛ عبدالله بن مبارک است.[7]

در مقدمه کتاب اثبات الحدّ لله فهرستی از قائلین به «حد» تحت عنوان«من صرّّح من أهل العلم بإثبات الحد لله تعالی» بر اساس سیر تاریخی آمده است که ما نیز آن را به همان صورت می ­آوریم تا روشن شود که اولاً، در طول تاریخ اسلامی چه کسانی قائل به این اندیشه انحرافی بوده­اند. ثانیا،ً کمیّت صاحبان این اندیشه دلیل بر منحرف و باطل بودن این نگرش می­تواند باشد. ثالثا،ً ارائه فهرست از سوی وهابیت خود یکی از دلایل قاطع بر این حقیقت است که این طائفه خداوند را محدود می­دانند.

به گفته نویسنده کتاب مزبور، کسانی که قائل به حد برای خداوند متعال شده اند، عبارت ­اند از:

  1. عبد الله بن مبارک (181)؛
  2. الحمیدی عبدالله بن زبیر(219)؛
  3. سعید بن منصور؛
  4. احمد بن حنبل (241)؛
  5. اسحاق بن راهویه (235)؛
  6. حرب بن اسماعیل کرمانی؛
  7. اثرم احمد بن محمد برهانی (272)؛
  8. عثمان بن سعید دارمی (280)؛
  9. عبدالله بن احمد بن حنبل (290)؛
  10. انحلال ابوبکر احمد بن محمد(31)؛
  11. ابوعبدالله بن بطّه عکبری (378)؛
  12. یحیی بن عمّار السجستانی (422)؛
  13. ابوالقاسم بن منده (470)؛
  14. ابواسماعیل انصاری الهروی صاحب کتاب الأربعین فی دلایل التوحید؛
  15. ابوالحسن جزری؛
  16. القاض ابویعلی (450)؛
  17. ابواعلاء همدانی (569)؛
  18. ابوالقاسم تیمی (535)؛
  19. ابن افراغونی (527)؛
  20. أبی محمد محمود بن أبی القاسم بن بدران دشتی. (661)؛
  21. ابن تیمیه حرّانی (728)؛
  22. ابن قیّم جوزی؛
  23. ابن ابی العزی حنفی؛
  24. یوسف ابن عبدالهادی؛
  25. شیخ ابن ابراهیم نجدی؛
  26. شیخ سلیمان بن سهمان؛
  27. شیخ عبدالعزیز بن باز؛
  28. شیخ فوزان.

طبق گفته وهابیان این افراد اعتقاد دارند که خداوند – العیاذ بالله- محدود و دارای «حدّ» است. از صدر اسلام تاکنون دانشمندان بسیاری وجود داشته­ اند، از میان آنان این چند نفر گرفتار انحراف بزرگ در توحید گردیده و عده­ای دیگر از مسلمانان ظاهربین و متحجر را دچار مشکلات فکری کرده­اند.

نقـد و بـررسی

بی­شک علت اصلی انحراف وهابیت خصوصاً در مسئله توحید به­دلیل انحراف این فرقه از امام علی (ع) است، آن حضرت قرن­ها قبل از پیدایش این فرقه درباره تنزیه خداوند از حَد فرمود:

الذی لَیسَ لِصِفَتِهِ حَدُّ مَحدُود. .. وَ مَن أَشَارَه الَیهِ فَقَد حَدَّهُ وَ مَن حَدَّهُ فَقَد عَدَّهُ..؛

پروردگاری که برای صفات او حدّ و مرزی وجود ندارد…و هرکسی به سوی او اشاره کند، او را محدود کرده و به­شمارش آورده.[8]

اگر وهابیان به این کلام امام (ع) اعتقاد داشتند، هرگز گرفتار این انحراف بزرگ نمی گردیدند و برای خداوند تبارک و تعالی محدودیت قائل نمی­شدند. امام علی (ع) در قسمت اخیر به نکته ظریفی اشاره دارد و می­فرماید: « مَن حَدَّهُ فَقَد عَدَّهُ».طبق این بیان، هرگاه کسی خدا را محدود بداند، باید برای او عدد قائل شود و به تعبیر دیگر، وجود شریک را برای او ممکن بشمرد. همچنین در خطبه 152 می­فرماید:

مَن وَصَفَهُ فَقَد حَدّهُ، وَ مَن حَدّهُ فَقَد عَدَّهُ و مَن عدُّه فَقَد اَبطَلَ اَزَلَهُ؛

آن که خدا را وصف کند، محدودش کرده، و آن که محدودش کند، او را به شمارش در آورده، و آن که خدا را به شمارش آورد، ازلیّت او را باطل کرده است.[9]

ازلیّت و ابدیّت دو وصفی است که از نامحدود بودن ذات پاک خداوند سرچشمه می گیرند.[10] وهابیان با اعتقاد به حَد برای خداوند، افزون بر اینکه برای خدا عدد قائل­اند، در حقیقت دو وصف ازلیّت و ابدیّت خداوند را نیز انکار کرده­ اند!

جایگاه اعتقاد به «حَـدّ» از نگاه وهابیان

وهابیان بر خلاف تمام فرقه­های اسلامی که خداوند را از هر گونه حَد و محدودیّت منزّه می­دانند، برای خدا «حدّ» قائل­اند و او را محدود به مکان خاص و اعتقاد به آن را واجب می­­دانند و کسانی را که منکر «حدّ» برای خداوند هستند، بدعت­گذار، مشرک، کافر و زندیق می­خوانند! یکی از وهابیان معتقد به محدود بودن خدا صالح بن عثیمین[11] است که می­گوید: «یجب أن نقول أن الله محدود، و أن له حداً؛ واجب است که بگوییم خداوند محدود، و برای او حدّ است».

در کتاب رد الامام دارمی که وهابیان آن را چاپ و منتشر کرده­اند، منکرین «حَدّ» برای خداوند، کافر معرفی شده­اند.[12] همچنین در کتاب اثبات الحد لله، منکر «حدّ» بدعت­گذار، خارج از جماعت مسلمانان، منحرف از راه حق و سنت خوانده شده است:

فمن خالف شیئآً من هذه المذاهب فهو مخالف، مبتدع، خارج من الجماعة، زائل من منهج السنّة و سبیل الحق.[13]

این در حالی است که در کتاب الدرر السنیة فی الأجوبة النجدیة در تفسیر و معنای آیه مبارکه ﴿هو الأول و الآخر و الظاهر و الباطن﴾ حدیثی را از پیامبر (ص)  چنین نقل می­کند: «اللهم أنت الأول فلیس قبلک شیء و أنت الآخر فلیس بعدک شیء، و أنت الظاهر فلیس فوقک شیء».

سپس می­گوید:

فلیس فوقک شیء نص فی أنه تعالی فوق جمیع المخلوقات و هو الذی ورد عن الصحابة، و التابعین من المفسرین، و غیرهم، فی معنی قوله ﴿الرحمن علی العرش استوی﴾ إن معنی استوی: استقر و ارتفع، و علا، و کلّها بمعنی واحد. لاینکر هذا. الا جهمی زندیق؛

اینکه در حدیث آمده است که فوق خدا چیزی نیست، به این معناست که خداوند فوق همه مخلوقات است و این همان چیزی است که از صحابه و مفسرین تابعین و دیگران در معنای آیه ﴿الرحمن علی العرش﴾[14] آمده است. استوا یعنی مستقر شد، بالا رفت، و همه اینها به یک معناست. هیچ کس منکر این نیست، مگر جهمی زندیق.

نقـد و بـررسی

این نگرش تمام مسلمانان از همه مذاهب و فرق اسلامی به جز وهابیان، باید مشرک، زندیق­، بدعت­ گذار و کافر باشند؛ زیرا هیچ یک از مذاهب کلامی مانند اشاعره، ماتردیه، معتزله و شیعه خداوند را نه تنها محدود نمی­دانند،[15] بلکه از نگاه برخی آنان مانند ابوزهره چنین اعتقادی سر از کفر در می ­آورد. او می­گوید:

و من ثبت الحد لله عزوجل و قصد به انّه محصور و محدود بشیء من الأمکنة فهو مبتدع، بل کافر؛

کسی که برای خداوند عزوجل معتقد به حد باشد و مقصودش این باشد که خداوند محصور و محدود به مکان خاصی است، او مبتدع بلکه کافر است.[16]

شـناخت خدا با «حَـدّ»

وهابیان معرفت و شناخت خدا را با اعتقاد به «حدّ» ممکن می­دانند، ابی سعید عثمان از ابن مبارک، بنیان­گذار اعتقاد به «حَدّ» نقل می کنند: پرسیده شد که به چه چیز پروردگار خود را بشناسیم؟ گفت: به اینکه او جدا از خلق، بالای آسمان هفتم روی عرش قرار دارد. گفت: گفتم: به «حَدّ؟» (یعنی خدا محدود است) گفت: به چه چیز؟ (یعنی با حَدّ فقط می­شود خدا را شناخت):

«عن ابن المبارک انّه سئل: بم نعرف ربنا؟ قال: بأنه فوق العرش، بائن من خلقه. قال: قلت بحدٍ؟ قال: بأی شیٍء؟»[17]

عبدالله بن احمد حنبل از عبدالله بن مبارک نقل کرده که می­گفت:

«نعرف ربنا فوق سبع سموات علی العرش بائن من خلقه بحد؛»[18]

ما پروردگار خویش را بر فراز هفت آسمان و بر روی عرش است و به وسیله حد از مخلوقاتش جدا است.

شیخ بن عبد الله عبید الله عکبری می­نویسد:

«قال حرب: قلت لاسحاق بن راهویة: العرش بحد؟ قال: نعم و ذکر عن ابن المبارک قال: هو علی عرشه بائن من خلقه بحد؛»[19]

حرب گفت: به اسحاق بن راهویه گفتم: آیا عرش خداوند حَد دارد؟ (یعنی محدود است) گفت: بلی. ابن مبارک گفته است: خداوند روی عرش، جدا از مخلوقات و محدود است!

همین مطلب را ابن تیمیه در کتاب خود آورده و افزوده است که دیدگاه امام احمد نیز چنین است.[20]

نقـد و بررسـی

همان­گونه که ملاحظه شد، تمام مستندات وهابیان درباره «حَدّ» به عبد الله بن مبارک بر می­گردد، آیا ابن مبارک پیامبر یا وصی او است که چنین جایگاهی در میان وهابیان دارد و حتی دیدگاه او در مهم­ترین مسئله اعتقادی یعنی توحید، نزد این فرقه ارزشمند و مورد قبول بوده است؟ چرا باید به ­جای تکیه بر منابعی چون قرآن، سنت و خرد، به قولی کسی تکیه شود که دیدگاهش نه تنها شاذ و نادر است، بلکه از منظر اکثر متکلمین بزرگ اسلامی به تجسیم و تشبیه بر می­گردد؟ این در حالی است که در شرح ابن مبارک آمده است که وی از موالی بنی حنظله و مادرش از خوارزمیان بود. بیشتر زندگی­اش را در سفرهای بازرگانی سپری کرد و مدتی هم از نزد اساتید عصر خویش بهره برد.

دیدگاه چنین شخصی در برابر علمای بزرگ اسلامی که تمام عمرشان را صرف علم آموزی از منابع اصیل اسلامی کرده­اند، چه ارزشی دارد؟

دیـدگاه وهـابیان معاصـر

اعتقاد به «حدّ» فقط در گذشته مطرح نبوده، بلکه اکنون نیز پیروان ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب به شدّت و حدّت تمام از آن دفاع می­کنند.

عبدالعزیز بن فیصل راجحی با اشاره به کتاب اثبات الحد لله دشتی می­گوید:

«علمت أنه قد دل علیه (الحدّ) الکتاب و السنة الصحیحه بل المتواترة و آثار السلف و اجماعهم؛»

قرآن، سنت صحیح و متواتر و آثار و اجماع سلف دلالت دارند که خداوند محدود است.[21] (العیاذ بالله)

دیـدگاه اهل سنّـت

گرچه وهابیان فقط خودشان را اهل سنّت می­دانند و دیگر مذاهب کلامی و فقهی معروف اهل سنّت مانند اشاعره، ماتریدیه، معتزله، تصوّف، و.. را اهل بدعت و خارج از جرگه اهل سنّت معرفی می­کنند، بدیهی است که این سخن ادعایی بیش نیست و آنچه واقعیت دارد، این است که اکثریت قاطع مسلمانان جهان اسلام در بخش عقاید، یا از پیروان ابوالحسن اشعری­اند یا از ابو منصور ماتریدی متابعت می­کنند و یا متعلق به یکی از فرقه­ های تصوف­اند. در نتیجه جمعیت وهابیان نسبت به سایر مذاهب اهل سنّت بسیار ناچیز و اندک است، از این­رو، نباید عقاید و باورهای وهابیان را به حساب برادران اهل سنّت بگذاریم. قاطبه اهل سنّت اهل تنزیه ا­ند و خداوند تبارک و تعالی را پیراسته از «حدّ» می­دانند.

بیهقی در کتاب خود پس از اشاره به برخی روایات مجعول از ابن عباس درباره صفات خبری می­گوید:

چگونه ممکن است این افتراها از ابن عباس صحیح باشد؛ درحالی­که دیگر صحابه (با شدّت حاجت به معرفت آنها)، نه چنین چیزی را روایت کرده ­اند و نه از آن خبر دارند؟ اما آنچه کلبی و امثال او گفته­اند، سبب می­گردد که خداوند محدود باشد، و اثبات «حد» برای خداوند سبب می گردد که خدا را حادث بدانیم؛ زیرا «حد» نیازمند محدود کننده است؛ درحالی­که خداوند سبحان قدیم است.[22]

نویسنده دیگری از محققان اهل سنّت درباره نظریه تأویل و ردّ نظریه تجسیم می گوید:

ما معتقدیم که نصوص متشابه، دارای معنای صحیح مناسب با ذات باری تعالی است که خالی از مشابهت با حوادث و پدیده­هاست و این معانی ظاهری که لازمه آن حدوث و مماثلت و همانندی با حوادث است، معنای واقعی آیات و روایات نیست. این عقیده، عقیده سلف صالح نیز بود، لکن چون برخی از فرقه­ های بدعت­گذار ظهور کردند و به ظواهر آن آیات متشابه تمسک جستند و به معنای ظاهری آنها معتقد شدند، گروهی از علمای متأخر ترسیدند که این بدعت­ها در اعتقاد ضعیفان اثر کند. بدین جهت به تأویل پرداختند و آیات را به معانی موافق و مناسب با دلایل عقلی تأویل کردند.[23]

سعد الدین تفتازانی، شارح عقاید نسفی، نیز راه تأویل را می­پذیرد و در پاسخ کسانی که به ظواهر آیات تمسک کرده­اند، می­نویسد:

این برداشت جز توهم محض، چیزی نیست؛ زیرا دلایل قطعی بر تنزیه و پاکی خداوند اقامه شده است. بنابراین دو راه بیشتر وجود ندارد؛ یا اینکه علم و فهم این­گونه نصوص به خداوند واگذار شود؛ چنان­که شیوه پیشینیان بوده است، یا با تأویلات صحیح بر معانی مناسب حمل شود تا جلو طعن افراد نادان گرفته شود؛ چنان­که شیوه متأخران است.[24]

الیاسی در حاشیه بر شرح عقاید نسفی می­نویسد:

دلایل نقلی، اگر از جهت دلالت بر معنا، قطعی نبود و در حد احتمال و گمان باشد مانند دلیل جسمیت، صورت و جوارح، هرگز نمی­تواند با دلایلی که از نظر دلالت قطعی و محکم است، معارضه کند. لذا واجب است محتملات را بر قطعیات و محکمات حمل کنیم و بر فرض که با ادله قطعی معارضه کند، باید ادله نقلی محتمل را توجیه و تأویل کنیم. بنابراین اگر در آیه­ای فوقیت به خداوند متعال نسبت داده شده است، مقصود خدای تعالی، بزرگی و عظمت او است، نه فوقیت در مکان. همچنین مقصود از آمدن خداوند، آمدن امر و دستور او است و مقصود از حدیث «خلق آدم علی صورته»، آفرینش برخی از صفات انسان است همسان با صفات خداوند مانند علم، قدرت و رحمت. و مقصود از ید قدرت است و مقصود از وجه، ذات او است.[25]

بغدادی صاحب کتاب اصول الدین، عرش را که در آیات و روایات آمده، به معنای ملک تأویل کرده است.[26]

نووی، شارح صحیح مسلم، از قاضی عیاض نقل می کند که بین مسلمانان اختلاف نیست که صفات خبری خداوند را که در قرآن و حدیث آمده، باید تأویل کرد.[27]

دیـدگاه علمای دیوبنـدی اهل سنّت

علمای دیوبندی[28] در توضیح آیه: ﴿الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی﴾ می­گویند:

دیدگاه ما (علمای دیوبند) درباره این آیات آن است که ما به محتوای آیات عقیده داریم، اما چگونگی آن بر ما روشن نیست. ما به خداوند سبحان ایمان داریم، اما او را از صفات آفریده­ ها و نقص و حدوث پاک و منزه می­دانیم؛ چنان­که رأی علمای گذشته ما این بوده است، اما آنچه علمای متأخر درباره آیات صفات گفته­اند نیز حق است؛ زیرا متأخران آیات را به تأویلات صحیح از نظر لغت و شرع حمل کرده­اند و گفته ­اند: مقصود از استوا، استیلا و مقصود از دست، قدرت و. .. است و تأویل آیات به فهم افراد قاصر نزدیک­تر است و جهت و مکان برای خداوند بزرگ جایز نیست و او منزّه از صفات نقص است.[29]

وهابیّت و اثبات مکان برای خداوند!

از آنجا که وهابیان قائل به تجسیم­اند و به خدایی معتقدند که دارای صورت، چشم، گوش، دست، پا و. .. است، برای خدا جاه و مکانی نیز در نظر گرفته و کمال معرفت به ذات مقدّس الهی را در این دانسته­اند که انسان معتقد شود خدای متعال بالای همه مخلوقات و بر روی عرش و کرسی قرار گرفته است و گاهی بر اثر خستگی، پا را روی پا قرار می­دهد و به استراحت می­پردازد! و اگر کسی چنین خدایی را انکار کند، گمراه و کافر است. محمد بن صالح عثیمین، عضو هیئت علمای بزرگ وهابیان، می­گوید:

از گمراهی شخص این است که بگوید خداوند با ماست و منکر این باشد که خداوند در آسمان بالا است. و الّذی یعتقد هذا أشهد بالله أنه کافر.[30]

در یکی از کتب فتوایی وهابیان، در پاسخ به این سؤال که امام مسجد قریه­ای معتقدند که خداوند در جای خاصی نیست؛ یعنی منزّه از مکان است. حکم نماز به امامت این شخص چگونه است؟ لجنه در پاسخ به این پرسش می­گوید: این­گونه افراد (منکرین مکان برای خدا) کافرند و نماز به امامت آنها صحیح نیست: «أنهم کفار، لاتجوز الصلاة خلفهم و لاتصح».[31] سپس می­گوید:

هرکه مخالف این دیدگاه باشد یا در آن طعن بزند، او مبتدع و خارج از جماعت است: «فمن خالف شیئاً من هذه المذاهب او طعن فیها فهو مبتدع، خرج من الجماعة».[32]

در کتاب اثبات الحد لله آمده است:

و لله عزّوجل عرش و للعرش حملة یحملونه و لله عزّوجل علی عرشه و له حدّ یتحرک و یتکلم و ینظر و یضحک و یفرح؛[33]

برای خداوند عرشی است، و برای عرش حاملانی است که آن را حمل می­کنند، و همچنین خداوند محدود است، حرکت می­کند، حرف می­زند، نگاه می­کند، می­خندد و شادی می­کند!

نقـد و بـررسی

در قرآن تعبیراتی به کار رفته که نشان می­دهد خداوند موجودی است غنی و بی­نیاز و در عین حال، تمام موجودات در هر لحظه به او محتاج­اند: ﴿یا أَیهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِی الْحَمیدُ﴾[34] این وجود غنی و مطلق در هر مکانی وجود دارد و به همه چیز نزدیک است:

﴿هُوَ مَعَکمْ أَینَ ما کنْتُمْ﴾؛[35] ﴿وَ مَعَهُمْ أَینَ ما کانُوا﴾؛[36] ﴿وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَینَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه﴾؛[37] ﴿وَ هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ وَ هُوَ الْحَکیمُ الْعَلیم﴾.[38]

در کلام نورانی ائمه& نیز هر نوع مکان از خداوند نفی و به شبهات مربوط به این موضوع پاسخ داده شده است. برخی از این روایات را نقل می­کنیم:

راوی می گوید:

از حضرت رضا (ع) درباره معنای قول خداوند: ﴿وَ جاءَ رَبُّک وَ الْمَلَک صَفّاً صَفّاً﴾ سؤال کردم. آن حضرت فرمود: خدای عزّوجلّ به آمدن و رفتن وصف نمی شود. او از انتقال (از مکانی به مکان دیگر) منزّه است. جز این نیست که مقصود از این آیه این است که: ﴿و جاء أمر ربّک و الملک صفّاً صفّاً﴾.[39]

بنابراین معنای این آیه با توجّه به آیه قبل از آن و توضیح امام رضا(ع)، چنین است: «آن زمان که. .. و فرمان پروردگارت فرا رسد و فرشتگان صف در صف حاضر شوند».

راوی می گوید:

به حضرت رضا (ع) عرض کردم: درباره حدیثی که مردم از پیامبر روایت می کنند که فرمود: «خداوند تبارک و تعالی هر شب به آسمان دنیا (آسمان اوّل) فرود می آید»، شما چه می فرمایید؟

حضرت فرمود: «خدا لعنت کند تحریف­کنندگان کلام از جای خود را! به خدا قسم، رسول خدا این­چنین نگفته است». آن حضرت فرمود: «خداوند تبارک و تعالی، ملکی را به آسمان دنیا فرو می فرستد، در ثلث آخر هر شب و در اول هر شب جمعه، و به او دستور می دهد که ندا کند: آیا سائلی هست تا به او عطا کنم؟ آیا تائبی هست تا توبه او را قبول کنم؟ آیا آمرزش­طلبی هست تا او را بیامرزم؟ ای طالب خیر، روی آور(به کار خود و فراتر آی ). ای پویای شر، کوتاه کن (و از بدی دست بدار).

آن ملک همچنان ندا می کند تا فجر آن شب طلوع کند و چون فجر طالع شود، به جایگاه خود در ملکوت آسمان بازگردد. اینچنین برایم روایت کرد پدرم، از جدّم، از رسول خدا».[40]

خبـر عـروج پیـامبـر (ص)

راوی گوید:

به امام موسی کاظم (ع) عرض کردم: به چه علّت خداوند پیامبرش را به آسمان بالا برد و از آنجا به سدرة المنتهی انتقال داد و از آنجا به حجاب های نور برد و (آن­گاه پس از طی این مراحل ) در آنجا او را مخاطب قرار داد و با او مناجات فرمود و حال آنکه خداوند را به جا و مکان نتوان توصیف کرد؟!

آن حضرت در جواب فرمود: خداوند متعال، هرگز به جا و مکان توصیف نمی گردد و زمان بر او جاری نمی گردد، ولی خواسته است، آسمان نشینان و فرشتگانش را به دیدار پیامبرش، شرفیاب و گرامی بدارد و نیز خواسته است که شگفتی های عظمت خداوندی را به پیامبرش نشان دهد تا پس از فرود آمدن، از آنچه دیده، خبر دهد. این مطلب (معراج) آن­گونه­که تشبیه کنندگان می گویند نیست. خداوند از آنچه بدو شرک می ورزند، منزّه و متعالی است.[41]

امام صادق (ع) فرموده است:

خداوند تبارک و تعالی، نه به ­زمان توصیف می شود، نه به­ مکان، نه به حرکت، نه به سکون، و نه به نقل و انتقال و جا به جا شدن. بلکه او آفریننده زمان و مکان و حرکت و سکون است. خدا والاتر و برتر است از آنچه می گویند.[42]

فـوقیت برای خـداوند!

یکی از عقاید وهابیت در توحید صفاتی خداوند که به اشکال مختلف در عقاید آنان ظهور و در آثار بزرگان و رهبرانشان انعکاس یافته، این است که خداوند ـ العیاذ بالله ـ در جهت و مکان خاص قرار دارد. آنان معتقدند خداوند از نظر فیزیکی و خارجی، در جهت فوق و بالا قرار دارد. آنها این عقیده را امری ضروری و فطری می دانند.

ابن تیمیه که دیدگاه­ های او ریشه و اصل اساسی وهابیت است، چگونگی این فوقیت را این گونه بیان می کند:

هوا فوق زمین است، ابر فوق هواست، آسمان ها فوق ابرها و زمین است و عرش، فوق آسمان هاست و خداوند فوق همه اینها قرار دارد.[43]

همچنین می گوید: «این اعتقاد، با عقل و فطرت سازگار است».[44]

وی در مقام تأکید این مطلب می گوید:

کسانی­که قائل به دیدن خدا می­باشند، ولی برای خدا جهت فوقیت را ثابت نمی دانند، سخنشان به حکم ضروری عقل معلوم الفساد است.[45]

ابن تیمیه همچون ابن خزیمه[46] بر اساس برخی روایات معتقد است که عرش خدا روی آب است و خدا فوق عرش است.[47] او در نامه ای به برادرش زین­الدین می نویسد:

خدای تعالی فوق عرش خویش است، آن­گونه­ که شایسته او است، نمی گویم فوقیت او مانند فوقیت مخلوقی بر آفریده ای دیگر است، چنان که مشبهه می گویند و نمی گویم خدا فوق آسمان ها و عرش نیست، چنان­که معطله جهمیه پیروان جهم بن صفوان[48] می گویند، بلکه می گویم او بالای آسمان ها بر عرش خویش نشسته است و جدای از مخلوقات خویش است.[49]

محمد ناصرالدین البانی، یکی از علمای برجسته وهابیان، در حمله به علمای جامعة الأزهر می­گوید: خداشناسی علمای الأزهر به­اندازه­ یک چوپان نیست. اگر از چوپان پرسیده شود که خدا در کجاست، جواب می­دهد که در آسمان، اما اگر همین سؤال از دانشمندان الأزهر شود، می­گویند خدا مکان ندارد.[50]

نقـد و بـررسی

ما داوری را به عهده خواننده می گذاریم و تنها به چند پرسش اکتفا می­کنیم:

آنان ادعا می­کنند که «عقیده به فوقیت برای خداوند، نظری و عقلی است». مقصود آنان چه نوع فوقیت است؟ اگر مقصود فوقیت مادی باشد، مانند اینکه ابرها و آسمان در بالای موجودات قرار دارند، در این صورت آیا مسئله جسمانیت، مکانیت و خالی بودن مکان­های دیگر، برای خداوند ثابت نمی­شود؟ آیا این عقیده، مخالف صریح آیاتی نیست که می فرماید: ﴿وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَینَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلیمٌ﴾[51] یا می­فرماید: ﴿وَ هُوَ مَعَکُمْ اَینَما کُنْتُمْ﴾[52]

البته در قرآن، کلمه«فوق» در مورد حضرت حق به کار رفته است که مقصود، معنای کنایی آن است، نه معنای ظاهری که لازمه­اش جسمانیت و مکانیت است.

کسانی­که عقیده دارند می توان در قیامت خداوند را بدون آنکه در جهت و مکانی خاص قرار داشته باشد، دید (دیدگاه اشاعره)، برای فرار از قول به جسمانیت خداوند، ملتزم شده­ اند که خداوند، جهت و مکان ندارد.

این سخن، از نظر ما پذیرفتنی نیست؛ زیرا لازمه دیدن، جهت و مکان داشتن است و بدون داشتن جهت، رؤیت ممکن نیست. البته ابن تیمیه نیز بر اشاعره اشکال می­کند، اما ما هم نظر اشاعره و هم نظر ابن تیمیه را نقد علمی می کنیم.

خـداوند بـر عرش قرار دارد!

وهابی ها برای عرش خداوند، شکل و شمایل خاصی ساخته اند. آنان پنداشته اند خداوند دارای وزن سنگینی است و عرش او به علت سنگینی خدا به صدا در می آید! ابن تیمیه، مقتدای وهابیان، در کتاب های گوناگون خود چنین می گوید: «خدای سبحان در بالای عرش قرار دارد و عرش او هم شبیه قبّه­ای است که در بالای آسمان ها قرار گرفته است و عرش، به­علت سنگینی خدا، مانند جهاز شتر در اثر سنگینی راکب، به صدا درمی آید!».[53]

در کتاب اثبات الحد لله آمده است:

فمن زعم أنّ الله علی العرش استوی علی خلاف ما تقرّر فی قلوب العامّة فقد کفر و ارتدّ عن دین الإسلام؛[54]

کسی­که اعتقادش بر خلاف عقاید عموم مردم درباره استوای خداوند بر عرش باشد، کافر و مرتد از دین اسلام است.

ابن قیم جوزی، شاگرد و مبلّغ عقاید ابن تیمیه، و نیز سلیمان بن عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب می گویند:

ضخامت عرش خداوند که به اندازه فاصله میان دو آسمان است، بر پشت هشت قوچی قرار دارد که فاصله ناخن تا زانوی آنها نیز به اندازه فاصله میان دو آسمان است. این قوچ ها روی دریایی قرار دارند که عمق آن، به اندازه فاصله دو آسمان است و دریا بر روی آسمان هفتم قرار گرفته است.[55]

نقـد و بـررسی

پیش از نقد دیدگاه وهابیان درباره استقرار خداوند در عرش لازم است که در معنا و مفهوم عرش بحث گردد.

جوهری در معنای عرش می نویسد:

سریر الملک (تخت پادشاه) و عرش البیت، سقفه (سقف خانه را عرش آن گویند.) و در نزد عرب وقتی گفته شود ثُلَّ عرشُهُ، یعنی وَهَی أمرهُ و ذهب عزّه؛ کارش سست و عزتش از دست رفت.[56]

علامه شیخ احمد رضا عرش را به سریر ملک و فلک اعلی معنا کرده و در مورد عرش خدای سبحان می نویسد: «عرشهُ تعالی لا یُحّد و لا یوصف؛ عرش خدای تعالی نه تعریف می­شود و نه وصف می­گردد». [57]

احمد بن فارس ضمن اینکه عرش را به معنای نخست می آورد، می نویسد: «عرش الرجل، قوام أمره؛ عرش انسان، استواری کار او است و عرش خانه سقف آن است».[58]

فیروز آبادی می نویسد: «عرش الله تعالی لایحد؛ عرش خدا تعریف شدنی نیست». و در عرب وقتی کار کسی رو به سستی می رود، می گویند: «ثلَّ عرشُهُ».[59]

زمخشری می نویسد: «استوی علی عرشه، إذا ملک و ثُلَّ عرشه، إذا هلک و العروش، السقوف».[60]

زبیدی در تاج العروس می گوید: «عرش خدای تعالی محدود به حدی نیست».

راغب اصفهانی استعمالات و معانی متعدد عرش در قرآن را بازگو کرده و گفته: عرش در اصل به­معنای شی ء سقف­دار است و جمعش عروش است و خدای تعالی فرمود: ﴿و هی خاویةٌ علی عروشها﴾ «آن قریه بر بامهایش فرو ریخته بود».[61]

وی می نویسد: «به نشیمنگاه سلطان، عرش گویند، به اعتبار بلندی جایگاه و موقعیت سلطان». ایشان آیه ﴿و رفع أبویه علی العرش﴾؛ «یوسف والدینش را بر بالای تخت برد»[62] و آیه ﴿أیّکم یأتینی بعرشها﴾؛ «سلیمان به اطرافیانش گفت: کدام­یک تخت بلقیس را برایم در اینجا حاضر می کنید؟»[63] را شاهد می آورد. در ادامه می نویسد: «و کنّی به عن العزّ و السّلطان و المملکة» عرش کنایه از عزت و قدرت و حکومت و پادشاهی است» و هرگاه کار کسی رو به سستی می رود، می گویند: «ثلّ عرشه». [64]

در نهایت ایشان در توصیف عرش خدا می نویسد: «عرش الله، ما لا یعلمه البشر علی الحقیقة الّا بالإسم؛[65] عرش خدا چیزی است که بشر به حقیقت آن جز نامش دانشی ندارد».

وی ضمن رد تصور عامیانه از معنای عرش الهی به استناد آیه ﴿ذو العرش المجید﴾ «خدای سبحان صاحبِ عرشِ بلندمرتبه است»[66] و مانند آن می نویسد: «اینها اشاره به پادشاهی و سلطنت او است، نه به محل برای او؛ چرا که او برتر از آن است که صاحب محل باشد».[67]

کلمه دیگری که باعث اشتباه وهابیان شده، واژه «استوی» است. جوهری می نویسد: «استوی علی ظهر دابته، أی علا و استقرّ» و این شعر را شاهد خود ذکر می کند:

«قد استوی بُشر علی العراق / من غیر سیف و دم مهراقِ؛ بشر بر عراق استیلا یافت، بدون اینکه شمشیری بکشد و خونی بریزد».[68]

راغب نیز در مفردات می نویسد: «استوی وقتی به “علی” متعدی شود، معنای استیلا می دهد» و آیه ﴿الرحمن علی العرش استوی﴾[69]را شاهد می آورد.

قرطبی می نویسد:

الاستواء فی اللغة، الإرتفاع و العلوّ علی الشی ء؛ استوا در لغت به معنای برتری یافتن و علوّ پیدا کردن بر چیزی است؛ مثل سخن خدای تعالی که به نوح (ع) می فرماید: ﴿فإذا استویتَ أنتَ و من مَعَک علی الفلک﴾؛ «وقتی تو و همراهانت بر کشتی سوار شدید».[70] و می فرماید: ﴿لتستووا علی ظهوره﴾؛ «وقتی بر چهارپایان سوار شدید».[71]

با توجه به معنای عرش و استوا در لغت باید گفت که سخن ابن تیمیه و وهابیان که می گویند خدا حقیقتاً بر عرش استوا دارد، اگر استوا را به معنای استقرار بدانند، لازمه اش جلوس است. آیا جلوسِ امرِ غیرِ مادی بر شی ء مادی یا شی ء غیر مادی، معنا دارد؟ و آیا روح انسان در بدن او جالس است؟ بی­تردید استوای بر عرش به­معنای لغوی و ظاهری آن مستلزم جسمیت خداست و این قول مشبهه است. پس باید استوای خدا بر عرش را استیلا و مالکیت و ملکیت حقیقی خدا بر هستی بدانند.

ثانیاً، در کلمات رسول خدا، اصحاب، تابعین و تابعین تابعین سخن در مکان داری خدا نیست؛ چنان­که شهرستانی به نقل از حضرت علی (ع) می نویسد: «و الذی أیّن الأین لا یقال له أین؛ کسی که مکان را مکان قرار داد، نمی توان به او گفت دارای مکان است».[72]

در نهج البلاغه در موارد متعدد نفی مکان­مندی از خدا شده است؛ از جمله می فرماید: «من قال أین فقد حیّزه؛ کسی که بگوید خدا کجاست، او خدا را جاگیر و محدود به مکان کرده است».[73]

مفید در ارشاد از آن حضرت نقل می­کند که فرمود:

خدا مکان را مکان گردانیده است. پس او را مکانی نیست و او برتر از آن است که مکان او را محدود نماید و او در همه جا هست بدون اینکه مماس به­جایی باشد.[74]

ثالثآً، اثبات عرش به عنوان محل استقرار خدای سبحان با سخنان خود وهابیان نیز متعارض است؛ چون اگر سؤال شود آیا عرش الهی مخلوق خداست یا قدیم است و آیا خدا از ازل متصف به استوای بر عرش بوده یا بعد از آنکه عرش را آفرید مستوا بر عرش شد، چاره ای ندارند جز آنکه بگویند چیزی اقدم از خدا و قدیم به قدم الهی نیست، و الّا باید به تعدد واجب الوجود رضایت دهند، پس عرش حادث است، پس صفت استوای بر عرش هم حادث است و خدا متصف به صفات حادث شده است.

کـرسی­های شاهانـه

مطلب دیگری که در حوزه مکان­داری خدا، از عقاید انحرافی وهابیان به­حساب می آید، این است که به عقیده آنان، خداوند مانند انسان ها و دیگر حیوانات، از محلی به محل دیگر حرکت می کند.

ابن تیمیه و ابن قیم جوزی که از استوانه های فرقه وهابیت هستند، خداوند را به سلاطین تشبیه می­کنند و می گویند: در روز جمعه، از روزهای آخرت، خداوند از عرش پایین می آید و بر کرسی می نشیند. کرسی خداوند، در میان منبر هایی از نور قرار می گیرد و پیامبران بر این منبرها می نشینند. کرسی هایی از طلا، این منبرها را احاطه کرده اند و شهیدان و صدیقان بر آن می نشینند و پس از برگزاری جلسه مفصّل و گفتگو با اعضای جلسه، خداوند از کرسی بلند می شود و با ترک جلسه، به سوی عرش خود بالا می رود![75]

بر مبنای مذهب وهابیت، کرسی های متعددی در فضاهای مختلف برای خدا در نظر گرفته شده است. ابن قیم می گوید:

برای خداوند در هر آسمان، یک کرسی وجود دارد. هنگامی­که به آسمان دنیا نزول می کند، روی کرسی مختص به آسمان دنیا می نشیند و می گوید: «آیا استغفار کننده ای هست تا او را ببخشم…» و تا صبح در آنجا می ماند و هنگام صبح، کرسی آسمان دنیا را ترک می­کند، بالا می رود و بر کرسی دیگری می نشیند![76]

ابن تیمیه و ابن قیم درباره کیفیت نشستن خداوند بر کرسی می گویند:

استوا، به معنای مجرّد استیلا نیست، بلکه به معنای نشستن بر کرسی پادشاهی است…. استوای خدا بر کرسی، مانند استوای بشر بن مروان بر کرسی سلطنت است؛ زمانی که عراق را فتح کرد».[77]

حاجی خلیفه در کشف الظنون، از کتاب العرش ابن تیمیه نقل می کند: «خداوند بر کرسی می نشیند و محلی را برای نشستن رسول خدا در کنار خودش خالی می گذارد!».

نقـد و بـررسی

آیا جز این است که وهابیون با بیان این مطالب غیر معقول، مقام و ذات الهی را که از هر گونه شائبه مکانی و مادی منزّه و پاک است تنزّل داده و پنداشته اند خداوند نیز مانند پادشاهان، دارای تشریفات و زندگی پر زرق و برق مادی است و با بندگان خود، جلساتی برای سامان دادن امور انجام می دهد؟

آیا این­گونه عقاید، انحراف آشکار از مبانی دین مبین اسلام محسوب نمی گردد؟ چرا باید خداوند متعال را مانند انسانی تلقّی کرد که در هر آسمان، به داشتن یک کرسی نیازمند است و همیشه برای نشستن بر این کرسی ها، میان آسمان ها در گشت و گذار باشد؟ آیا این عقیده، عجز خداوند در برقرار کردن رابطه با بندگانش را ثابت نمی کند؟ آیا خداوند قدرت و توانایی ارتباط با بندگان، بدون قرار گرفتن در آسمان دنیا را ندارد و نمی تواند پیام خود را به استغفار کنندگان برساند؟ آیا آن­گونه که ابن تیمیه استیلا را معنا کرده و حتّی جایی را برای رسول خدا (ص)  در کنار او فرض کرده، لازمه اش این نیست که خداوند، جسم محدودی متناسب با وسعت کرسی و همسان با وجود پیامبر اسلام (ص)  باشد که هر دو با هم در یک کرسی جا می گیرند؟!

جمع بندی

آنچه ذکر گردید، دیدگاه بزرگان وهابیت همچون ابن تیمیه، ابن قیم، محمد بن عبدالوهاب و. ..، درباره یکی از اساسی­ترین اصول اسلام یعنی توحید بود که از معتبرترین کتاب های اعتقادی آنان ارائه گردید.

تمام اندیشمندان اسلامی از صدر اسلام تاکنون با استناد به قرآن و سنت و عقل، خداوند تبارک و تعالی را منزه از اوصاف جسمانی می­دانند، اما فرقه وهابیت نه تنها خدا را محدود، مکان­مند و دارای اعضا و جوارح می­دانند، بلکه دیگر مسلمانان را به جهت عدم اعتقاد به چنین پندارهایی، کافر و مشرک و بدعت­گزار می­خوانند!

علت اساسی انحراف وهابیت از توحید ناب اسلامی، دوری و فاصله گرفتن از اهل بیت پیامبر (ص)  است. دوری از مکتب اهل بیت(علیهم السلام) سبب شد که وهّابیت در مورد خداوند متعال به «تشبیه» بگروند؛ چنان­که برخی فرقه­ های دیگر، به تعطیل روی آوردند.

پی نوشت ها

[1]. «هؤلاء ضلال فساق فی عقیدتهم و إطلاقهم علی الله ما لم یأذن به الشارع و لامریة أن الفاسق العقیدة أقبح و أشنع من فاسق الجارحة بکثیر» (فرقان القرآن بین صفات الخالق و صفات الاکوان).

[2]. تاج العروس، ج8 ص6-7.

[3]. معجم المقاییس اللغة، ج2، ص3.

[4]. النهایة، ماده حد.

[5]. فرهنگ علم كلام، ص99.

[6]. شرح اصول کافی، ج2، ص56.

[7]. اثبات الحد لله، ص30.

[8]. نهج البلاغه، خطبه اول.

[9]. همان، خطبه 152.

[10]. پیام امام امیرالمؤمنین (ع) ، ج6، ص 48.

[11]. ابوعبدالله محمّدبن صالح بن محمّد بن سلیمان بن عبدالرحمن عثیمین تمیمی نجدی معروف به محمّد صالح بن عثیمین در چهاردهم ژوئن سال ۱۹۲۵م، برابر با بیست و هفت رمضان ۱۳۴۷ق در شهر عنیزه واقع در ایالت قصیم در پادشاهی عربستان سعودی متولّد شد. در سال ۱۳۳۰ق، به ریاض رفت و در نزد عبدالعزیز بن باز به تحصیل فرائض و احکام پرداخت. در ۱۳۷۰ق، در دانشگاه اسلامی عنیزه شروع به تدریس کرد. پس از مدتی ابن عثیمین به عنوان خطیب مسجد الحرام در مکّه منصوب شد. او در سال‌های ۱۳۸۴و ۱۳۸۵ق به ایراد سخنرانی در دانشگاه امّ القرای مکّه در مسائل فقهی، عقیدتی، حدیث و تفسیر پرداخت و شرح آثار ابن تیمیه و ابن قیّم را آغاز کرد. سپس به عنوان رئیس دانشگاه شریعت امام محمّد بن سعود در قصیم برگزیده شد. او همچنین در مجلس شریعت و اصول دانشگاه قصیم و هیئت علمای کبار عربستان عضویت داشت.Û Üاو از پیروان محمد بن عبدالوهاب و دعوت سلفیه در توحید است. او در روز چهارشنبه پانزدهم شوال ۱۴۲۱ق برابر با دهم ژانویه ۲۰۰۱ در 74 سالگی در گذشت.

[12]. رد الامام دارمی، ص 24.

[13]. اثبات الحد لله، ص121.

[14]. سوره طه، آیه 5.

[15]. الإیضاح فی أصول الدین، ص 325.

[16]. حاشیة أسماء الله و صفاته، ج2، ص1041.

[17]. الرد علی الجهمیة، ص98.

[18]. کتاب السنة، ج1، ص176.

[19]. الإبانة عن الشریعة، ج3، ص160.

[20] . درء تعارض العقل و النقل، ج1، ص386.

[21]. قمع الدّجاجلة، ص240.

[22]. الأسماء و الصفات، ص573.

[23]. حصون الحميدية، ص30.

[24]. شرح عقايد نسفى، ص63 ـ 66.

[25]. حاشيه الياسى بر عقايد نسفى، ص70.

[26]. اصول دين، ص113.

[27]. شرح صحيح مسلم، ج3، جزء5، ص24.

[28]. دیوبَندی نام یک جنبش اسلامی از شاخه سنی صوفی است که از هندوستان آغاز شد و در دوران معاصر به افغانستان، آفریقای جنوبی و بریتانیا نیز گسترش یافته‌است.

نام این فرقه از مدرسه دارالعلوم دیوبند گرفته شده که در محلی به نام دیوبند ـ که بخشی از شهر سهارنپور در ایالت اوتارپرادش بود ـ قرار داشت. این مدرسه شبانه‌روزی که نام دارالعلوم را بر آن نهادند، در پانزدهم محرم سال ۱۲۸۳ ق/ ۱۸۶۷ م، به همت شیخ قاسم ننطاوی و به کمک شیخ رشید احمد گنگوهی به عنوان حامی معنوی آن تأسیس شد. دیوبندیان در اعتقادات، ماتریدی و در فقه، حنفی مذهب‌اند و اگرچه تمام شاخه‌های صوفی و طریقت‌های آنها را قبول دارند، ولی طریقه چشتیه را طریقه خود قرار داده‌اند و به طرق نقشبندیه، قادریه و سهروردیه ارادت دارند. آنان شاه ولی‌الله دهلوی را بزرگ طریقت خود می‌دانند.

[29]. «هل تجوزون إثبات جهة و مكان للبارى تعالى؟ قولنا فى أمثال تلك الآيات أنا نؤمن بها و لا يقال كيف و نؤمن بالله سبحانه و تعالى متعال و منزه عن صفات المخلوقين و عن سمات النقص و الحدوث؛ كما هو رأى قدمائنا. و أما ما قال المتأخرون من أئمتنا فى تلك الآيات يأولونها بتأويلات صحيحة سائغة فى اللّغة و الشرع بأنه يمكن أن يكون المراد من الإستواء الإستيلاء و من اليد القدرة إلى غير ذلك تقريباً إلى أفهام القاصرين، فحقّ أيضاً عندنا و أما الجهة و المكان، فلا نجوز إثباتهما له تعالى و نقول تعالى منزّه و متعال عنهما و عن جميع سمات الحدوث» (مهند على المفند، ص48).

[30]. سلسلة مؤلفات فضیلة الشیخ محمد بن صالح العثیمین.

[31]. فتاوی اللّجنة الدائمة للبحوث العلمیة، ج7، ص361.

[32]. همان، ص122.

[33]. اثبات الحد، ص116.

[34]. سوره فاطر، آیه 15.

[35]. سوره حدید، آیه4.

[36]. سوره مجادله، آیه7.

[37]. سورهبقره، آیه115.

[38]. سوره زخرف، آیه14.

[39]. توحيد صدوق، باب تفسير قوله﴿وَ جاءَ رَبُّكَ…﴾، ص162.

[40]. عن عبد العظيم بن عبد اللّه الحسنى، عن ابراهيم بن أبى محمود، قال: قلت للرضا (ع) : يا ابن رسول اللّه! ما تقول فى الحديث الّذى يرويه النّاس عن رسول اللّه^ أنّه قال: «انّ اللّه تبارك و تعالى ينزل كلّ ليلة إلى السّماء الدّنيا»؟ فقال (ع)  لعن اللّه المحرّفين الكلم عن مواضعه! و اللّه ما قال رسول اللّه^ كذلك. إنّما قال^: «إن اللّه تبارك و تعالى يُنزِل ملكاً إلى السّماء الدّنيا كلّ ليلة فى الثّلث الأخير، و ليلة الجمعة فى أوّل اللّيل، فيأمره فينادى: هل من سائل فأعطيه؟ هل من تائب فأتوب عليه؟ هل من مستغفر فأغفر له؟ يا طالب الخير أقبل، يا طالب الشرّ أقصر. فلايزال ينادى بهذا، حتّى يطلع الفجر. فإذا طلع الفجر، عاد إلى محلّه من ملكوت السّماء. حدّثنى بذلك أبى، عن جدّى، عن رسول اللّه^ (توحيد صدوق، باب نفى المكان و…، ص176، ح7).

[41]. «عن يونس بن عبد الرّحمن، قال: قلت لأبى الحسن، موسى بن جعفر (ع) : لأىّ علّة عرج اللّه بنبيّه^ إلى السّماء، و منها إلى سدرة المنتهى، و منها إلى حجب النّور، و خاطبه و ناجاه هناك؛ و اللّه لا يوصف بمكان؟! فقال (ع) : إن اللّه تبارك و تعالى لايوصف بمكان و لايجرى عليه زمان و لكنّه عزّوجلّ أراد أن يشرّف به ملائكته و سكّان سماواته، و يكرمهم بمشاهدته، و يريه من عجائب عظمته ما يخبر به بعد هبوطه. و ليس ذلك على ما يقول المشبّهون. سبحان اللّه و تعالى عمّا يشركون» (توحيد صدوق، باب نفى المكان و…، ص175، ح5).

[42]. «عن أبى بصير، عن الصادق (ع)  قال: إنّ اللّه تبارك و تعالى لايوصف بزمان و لا مكان و لا حركة و لا انتقال و لا سكون، بل هو خالق الزّمان و المكان و الحركة و السّكون. تعالى اللّه عمّا يقولون علوّاً كبيراً» (توحيد صدوق، باب نفى المكان و…، ص183- 184، ح20).

[43].  منهاج السنّة، ج1، ص263؛ کتاب التوحيد، ص149.

[44]. كتاب التوحيد، ص219.

[45]. كتاب التوحيد، ص217.

[46]. دانشمندان مكتب خلفا، ابن خزیمه را با چنين تعابيرى ياد كرده‏اند: «إمام الأئمّة، الحافظ الكبير و المجتهد المطلق، بحر العلوم، رأس المحدّثين و حبر العلماء العاملين، كعبة العلماء».

وى در سال 213 ق به دنيا آمد و در سال 311 درگذشت. علمايى كه از ابن خزيمه حديث‏ روايت كرده‏اند، بسيارند؛ از جمله آنان، صاحب كتاب صحيح بخارى و صاحب كتاب صحيح مسلم هستند. خود ابن خزيمه نيز از اين هر دو، حديث روايت كرده است. ابن خزيمه علاوه بر رساله‏هايى كه در جواب سؤال‏ها نوشته، بيش از 140 كتاب تأليف کرده است. از تأليفات او كتاب صحيح ابن خزيمةÛ Üاست كه بعضى از ائمّه علم حديث مكتب خلفا، كتاب صحيح او را برتر از دو كتاب صحيح بخارى و صحيح مسلم وصف كرده‏اند. ابن خزيمه در عقيده، «سلفى» و در فقه، پيرو مذهب شافعى بود.‏

ابن خزيمه کتابی دارد به نام التوحید که در آن احاديثى درباره خدا نقل مى­كند و کاملاً پیداست که او قائل به جسميّت، جهت و مکان برای خداست.

[47]. مجموع الفتاوی، ج۳، ص۱۲۶.

[48]. جهم بن صفوان، بنیان­گذار فرقه جهمیه، در میان فرقه‌های جبریه مکتبی نو را پایه ریزی کرد و در اواخر دوران بنی امیه کشته شد. جهمیه سرسخت­ترین گروه جبریه­اند؛ چرا که سایر فرقه‌های جبریه تا اندازه­ای به اراده‌ آدمی و نقش آن اعتقاد دارند، ولی جهمیه هیچ نقشی برای اراده آدمی قائل نیستند. به اعتقاد آنان ثواب و عقاب نیز جبری است، بهشت و جهنم پس از واردشدن مردم در آنها نابود می‌شوند و سرانجام جز خدا کسی باقی نخواهد ماند. جهمیه همانند معتزله، ذکر هر نوع صفتی را برای خداوند موجب تشبیه می‌دانند و همه صفات را از خداوند نفی می‌کنند. یکی از گمراهانه‌ترین خصوصیات جهمیه این است که ایمان را تنها به معرفت خداوند می‌دانند و هیچ چیز دیگری را به­عنوان شرط ایمان نمی‌پذیرند(ر.ک: نقش ائمه در احياى دين، ج‏2، ص154).

[49]. همان، ج۳، ص۱۸۰.

[50]. سلسلة قضایا عقدیة، ص22.

[51]. «مشرق و مغرب از آن خداست. پس به هر سمت كه رو كنيد، همان­جا رو به خداست. خدا فراخ‏ رحمت و داناست‏» (سوره بقره، آیه115).

[52]. «و او با شما است، هر جا كه باشيد» (سوره حديد، آیه4).

[53]. ر.ک ابن تيمیة، ج 5، ص137، 151و580، ج 6، ص556 و 588،  ج16، ص437؛ بيان تلبيس الجهمية في تأسيس بدعهم الکلامية، ج1، ص569 و 571؛ تعارض العقل و النقل، ج7، ص4.

[54]. اثبات الحد لله، ص118.

[55]. توضيح المقاصد و تصحيح العقايد، ج1، ص419 و520؛ اجتماع الجيوش الاسلاميّة، ج1، ص50؛ شرح کتاب التوحيد، ج 1، ص677.

[56]. صحاح، ماده عرش.

[57]. معجم متن اللغة، ج۴، ماده عرش.

[58]. مجمل اللغة، ج۳، ماده عرش.

[59]. القاموس المحیط، ج2، ص278.

[60]. اساس البلاغة، ماده عرش.

[61]. المفردات، ص319.

[62]. سوره یوسف، آیه۱۰۰.

[63]. سوره نمل، آیه۳۸.

[64]. المفردات، ص 319.

[65]. همان، 329.

[66]. سوره بروج، آیه ۱۵.

[67]. المفردات، ص 330.

[68]. صحاح، ماده سوا.

[69].  سوره طه، آیه ۵.

[70]. سوره مومنون، آیه ۲۸.

[71].  سوره زخرف، آیه۱۳.

[72]. نهج البلاغة، ص۲۱۲، خطبه۱۵۲.

[73]. الصراط المستقیم، ص۲۲۴.

[74]. بحار الانوار، ج۳۷، ص۲۵۷.

[75]. ر.ک: مجموع الفتاوی، ج5، ص55، زادالمعاد في هدی خير العباد، ج1، ص 369-370؛ اجتماع الجيوش الاسلامية، ج1، ص51؛ توضيح المقاصد و تصحيح‌ القواعد، ج1، ص426، ج2، ص 585؛ حادی الارواح، ج1، ص218؛ روضة المحبين، ج1، ص 433.

[76]. اجتماع الجيوش الاسلامية، ج1، ص55.

[77]. تفسير کبير، ج6، ص385؛ مجموع الفتاوی، ج16، ص397؛ توضيح المقاصد و تصحيح القواعد، ج2، ص31.

 

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

همچنین ببینید

بستن
دکمه بازگشت به بالا
بستن