مقالات

ایرانیان و جهاد علیه اعراب مرتد در عصر پیامبر(صلی الله علیه و آله)

در عصر حکومت انوشیروان برخی از ایرانیان به دستور انوشیروان به یَمَن رفتند و آن سرزمین را فتح نمودند و از سوی حکومت ساسانی، حاکم آن دیار شدند. هنگامی که حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) به نبوت مبعوث شدند، آن ایرانیان پس از رخ دادنِ حوادثی شگرفت و در اثر ملاقات با پیامبر و مشاهده‌ی معجزه‌ای از آن حضرت، از روی اختیار مسلمان شدند و به نشر اسلام در یَمَن پرداختند. اینان جزو نخستین مردمان ایرانی بودند که اسلام آورده و به ترویج و بسط دین محمد (صلی الله علیه و آله) اقدام نمودند. پیامبر نیز سردسته‌ی آن ایرانیانِ شخصی به نام باذان پسر ساسان را حاکم یَمَن قرار داد. باذان مدتی بعد از دنیا رفت، در حالیکه قلبش به نور اسلام روشن بود. پیامبر نیز پسرش (شهر بن باذان) را جانشین او و به عنوان والی یَمَن منصوب کرد و چندین تن را به معاونت و همراهی او برگزید[۱].

در روزهای آخر زندگانی پیامبر، شخصی به نام «عیهله بن کعب عنسى‏» مشهور به «اَسوَد عَنسی» از بیماری ایشان مطلع گردید، از این رو در یمن‏ ادعای نبوت نمود و گروهی را دور خود گرد آورد و آنگاه به همراهی این افراد به سوی صنعا (مرکز یَمَن) حمله کرد. شهر بن باذانِ ایرانی که نماینده‌ی پیامبر اکرم بود، خود را برای دفعِ اسود کذاب آماده ساخت. جنگ سختی درگرفت. شهر بن باذان در این جنگ کشته شد و این نخستین‏ ایرانی است که در راه اسلام به شهادت رسید.

اسود عنسی، پس از اینکه شهر بن باذان را به قتل رساند، همسر او را تصرف کرد. پس از مدتی اندک، اسوَد موفق شد بخشی عظیم از یمن، بحرین و نواحی بیابانی جزیره العرب را تصاحب کند. بسیاری از قبائل عرب، تابع اسوَد شدند، اما ایرانیان همچنان بر طریق مسلمانی ثابت و استوار ماندند. هنگامی که جریان کشته شدن شهر بن باذان و حوادث یمن به اطلاع پیامبر رسید، ایشان نامه‌ای به سه ایرانی به نام‌های فیروز، دادویه و جشیش دیلمی (جشنس) نوشتند و آنان را به فرماندهی مجاهدینِ اسلام منصوب نمودند و همچنین نامه‌ای برای سران قبائل عرب نوشتند و آنان را به پیروی از سه ایرانیِ مجاهد امر فرمودند.

ایرانیان برای نبرد با اسوَد و دیگر مرتدین عرب مهیا شده بودند. «آزاده» همسر شهر بن باذان که در تصرف اسوَد بود نیز برای مجاهدین ایرانی پیامی محرمانه فرستاد و به آنان وعده‌ی همراهی داد. چند روز بعد، مجاهدین ایرانی با همیاری آزاده، با نقشه‌ای که طرح کرده بودند، از طرق یک راهروی زیرزمینی، وارد اتاق خواب اسوَد عنسی شدند (و از این طریق نگهبانان قصرِ اسوَد را پشت سر گذاشتند) و پس از درگیری، سر از بدنِ اسوَد عنسی جدا کردند ! هنگامی که سر از بدنش جدا می‌کردند، او نعره می‌کشید! نگهبانان پشت درب اتاق اسود گرد آمدند و فریاد بر آوردند: «چه شده است؟» آزاده پاسخ داد: «اسوَد در حال دریافت وحی است»! از همین روی نگهبانان از اطراف اتاق اسوَد متفرق شدند! سه سردار ایرانی، پس از کشتن اسوَد مرتد، در اتاق او ماندند و هنگام طلوع فجر، اذان گفتند و در اذانشان عبارت «اشهد انّ محمداً رسول الله» را با صدایی بلند فریاد زدند و این ندا به گوش مجاهدین مسلمان که در کمین بودند، رسید! در اثر همین شعار اسلامی، قصرِ اسوَد دچار اضطراب شد و مسلمانان که قصر اسوَد را محاصره کرده بودند، با دلاوری عرصه را بر پیروان اسوَد کذّاب تنگ کردند. نگهبانان و اطرافیان اسوَد یکدیگر را غارت کردند! و سپس از روی ترس به بیابان‌ها گریختند و این گونه دگربار، در یَمَن به واسطه‌ی مجاهدت سرداران ایرانی، بانگ تکبیر و اذان برخاست. در شبی که اسود کذاب کشته شد، پیامبر از طریق وحی‏ از این اتفاق با خبر شدند و فرمودند: «اسوَد کشته شد و قتل وی به دست خاندانی مبارک رخ داد». مسلمین از پیامبر پرسیدند: «کدام مرد وی را کشت»؟ پیامبر فرمودند: «فیروز».

ایام حکومت اسود (که شخصی بسیار خشن، وحشی و حیله‌گر بود) در یمن و نواحی آن سه ماه به طول انجامید و هنگامی که وی به دست ایرانیان کشته شد، آرامش به یَمَن بازگشت. پس از استقرار امنیت در یَمَن، فیروز (سردار ایرانی)، عنوان امام جماعت صنعا را به معاذ بن جبل (نماینده‌ی پیامبر) بازگرداند و خود به همراهی دادویه و جشیش (جشنس) به سرکوب و مجازات بازماندگان اسوَد عنسی پرداختند. بعدها دادویه توسط یاران اسوَد به شهادت رسید و این گونه شرّ پیروان وحشی و مشرک اسوَد به دست سرداران ایرانی از سر مسلمین کوتاه شد.

محمد بن جریر طبرى در تاریخ مشهور خود[۲]، ابن اثیر جزری در «الکامل فی التاریخ»[۳]، احمد بن على بن مسکویه در «تجارب الامم»[۴] به نقل این ماجرا پرداختند. همچنین منابع کهن تاریخی از جمله جلال‌الدین عبدالرحمن أبی‌بکر السیوطی در «الخصائص الکبرى»[۵]، ابن کثیر در «السیره النبویه»[۶] و «البدایه والنهایه»[۷]، ابن هشام در «السیره النبویه»[۸]، ابن حجر عسقلانی در «الإصابه فی تمییز الصحابه»[۹]، ابن سعد در «الطبقات الکبرى»[۱۰]، أبو یوسف یعقوب بن سفیان الفسوی در «المعرفه والتاریخ»[۱۱]، ابن خلدون در تاریخ مشهور خود[۱۲]، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان الذهبی در «تاریخ الاسلام»[۱۳] و بسیاری منابع دیگر به این مسئله اشاره نمودند.

پی‌نوشت:

[۱]. بنگرید به «حقایقی شگفت‌انگیز از مسلمان شدن ایرانیان یَمَن در عصر پیامبر»

[۲]. محمد بن جریر طبرى‏ تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبری)، بیروت‏: روائع التراث العربى‏، ۱۳۸۷. ج‏ ۳، ص ۲۲۷-۲۳۹

و تاریخ طبری، ترجمه‌ی ابو القاسم پاینده‏، تهران‏: انتشارات اساطیر، ۱۳۷۵. ج‏ ۴، ص ۱۳۸۰-۱۳۵۴ و ۱۴۶۲-۱۴۶۷

[۳]. ابن اثیر جزرى، تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران، ترجمه عباس خلیلى و ابو القاسم حالت‏، تهران: انتشارات مؤسسه مطبوعات علمى‏، ۱۳۷۱. ج ‏۸، ص ۲۸-۳۵ و ۸۶-۹۱

و ابن الأثیر الجزری، الکامل فی التاریخ، بیروت: دار صادر، ۱۹۶۵. ج‏ ۲، ص ۳۳۶-۳۴۱ و ۳۷۴-۳۷۸

[۴]. احمد بن على ابن مسکویه‏، تجارب الامم، تهران‏: انتشارات سروش‏، ۱۳۷۹. ج‏ ۱، ص ۲۶۷

[۵]. جلال‌الدین السیوطی، الخصائص الکبرى، بیروت: دار الکتب العلمیه، ۱۹۸۵. ج ۱، ص ۴۶۶ و ج ۲، ص ۱۶۶

[۶]. امام أبوالفداء اسماعیل بن کثیر الدمشقی، السیره النبویه، بیروت: دار المعرفه للطباعه والنشر، ۱۹۷۱. ج ۱ ص ۱۴ ؛ ج ۱ ص ۴۹ ؛ ج ۴ ص ۹۵

[۷]. امام أبوالفداء اسماعیل بن کثیر الدمشقی، البدایه والنهایه، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، ۱۹۸۸. ج ۲ ص ۲۲۷ ؛ ج ۵ ص ۶۱ ؛ ج ۶ ص ۳۳۹-۳۴۴ و …

[۸]. أبو محمد عبدالملک بن هشام بن أیوب الحمیری (مشهور به ابن هشام)، السیره النبویه، بیروت: دار الجیل، ۱۹۹۱، ج ۵ ص ۳۰۰-۳۰۲

[۹]. ابن حجر عسقلانی، الإصابه فی تمییز الصحابه، بیروت: دار الجیل، ۱۹۹۲، ج ۲ ص ۳۹۷ ؛ ج ۵ ص ۳۹۷-۳۸۰

[۱۰]. أبو عبدالله محمد بن سعد البصری الزهری، الطبقات الکبرى، بیروت: دار صادر، ج ۵ ص ۵۳۳-۵۳۵

[۱۱]. أبو یوسف یعقوب بن سفیان الفسوی، المعرفه والتاریخ، بیروت: دار الکتب العلمیه، ج ۳ ص ۲۲۸

[۱۲]. تاریخ ابن خلدون، بیروت: دار احیاء التراث العربی، ج ۲ ص ۶۰-۶۱ و ۶۶-۶۸

[۱۳]. شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان الذهبی، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، بیروت: دار الکتاب العربی، ۱۹۸۷. ج ۴ ص ۲۸۶ ؛ ج ۳ ص ۱۹ و ۳۰

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
بستن