مقالات

حضرت علی (علیه السلام) و دفاع از اسیر ایرانی

کارنامه تاریخ بشریت پر است از نقاط تاریک و روشن که مطالعه پیرامون آن‌ها، بیش از هر چیز، به گشت و گذار در اقیانوسی بی‌کران می‌ماند و هر چه پیش تر رویم، گنجینه‌هایی شگرف به کف می‌آوریم. این نیز بر خردمندان آشکار است که هر وجود گرانبهایی به سبب ارزش والایش، دشمنانی از قبیله‌ی کبر و خباثت دارد. علی بن ابیطالب (علیه السلام) که محمد (صلی الله علیه و آله) او را با حق و حق را به همراه وی خواند،[۱] گوهر تابناک اهل حقیقت است و روشن است که حق همواره دشمنانی از جنس باطل داشته‌ است.

اهالی جهل، از سر کینه‌ای که نسبت به مولا امیرالمؤمنین دارند، تلاش می‌کنند که ایشان را شریک جرمِ صحابه‌نمایان و نااهلان بخوانند و محبت عمیق ایرانیان به حضرت را، بی‌معنی می‌نامند. حال آنکه سابقاً روشن شد که ایشان از آنجا که مظهر اسماء الله هستند، به همگان محبت عام، و به دوستان محبتی ویژه داشتند. پیش تر، نمونه‌‌هایی چند از گفتارها و نوشتارهای ایشان پیرامون مردمان ایرانی بیان شده بود.[۲] اکنون برگی دیگر از کارنامه‌ی درخشان و نورانیت سیره‌ی عملی حضرت بیان خواهد شد.

هنگامی که فیروز ابولؤلؤ (که خود اهل نهاوند بود)، عمر بن خطاب را به قتل رساند، برخی از سران عرب، دست به انتقام جویی زده، و شکنجه و کشتن ایرانیان اسیر در مدینه (همان ایرانیانی که در جنگ‌ها به اسارت درآمده بودند) را آغاز کردند. از جمله عبیدالله بن عُمَر (فرزند خلیفه‌ی دوم)، یک اسیر ایرانی به نام هرمزان که غلام سعد بن ابی وقاص بود را کشت. هنگامی که عثمان به خلافت رسید، سعد بن ابی وقاص، عبیدالله بن عمر را نزد عثمان آورد و به او گفت که وی، غلامِ من (فیروزان) را کشت. حضرت علی (علیه السلام) در حضور عثمان، فرمودند که عبیدالله باید قصاص شود. چه اینکه هرمزان را کشت، در حالی که هرمزان بی گناه بود. حضرت علی بر اعدام عبیدالله، اصرار ورزید اما عمروعاص بر عثمان وارد شد و عثمان را از قصاص “عبیدالله بن عمر” پشیمان کرد. عثمان هم عبیدالله را بخشید.[۳] بعدها وقتی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به خلافت رسیدند، عبیدالله بن عُمَر دانست که حضرت علی (علیه السلام) او را در قبال خونِ هرمزان قصاص می‌کند، لذا به معاویه پناه برد و معاویه هم او را تحت حمایت خود قرار داد.[۴]

در منابع تاریخی آمده که نخستین بار که عثمان در عصر خلافت خود به منبر رفت، درباره ی عبیدالله بن عمر سخن گفت و او را عفو کرد. على بن ابیطالب در آن مجلس خطاب به عثمان با اشاره به عبید اللّه بن‏ عمر گفت «این فاسق را به خونخواهى هرمزان بکش که با کشتن مسلمانى بى‌‏گناه مرتکب خطایى عظیم شده» و آن ‏گاه به عبید اللّه روى نمود و گفت: «اى فاسق اگر روزى بر تو دست یافتم تو را به خونخواهى هرمزان خواهم کشت‏».[۵] جالب است بدانیم که بعدها عبیدالله بن عمر به یکی از سران نظامی لشکر معاویه تبدیل شد. در مقدمه‌ی جنگ صفین، هنگامی که او با حضرت علی (علیه السلام) روبرو گردید، حضرت باز هم به خون ریخته‌ شده‌ی هرمزانِ بی‌گناه اشاره کردند و فرمودند: «تو هرمزان‏ را که به دست عمویم عباس مسلمان شده بود و پدرت هم براى او دو هزار درهم مقررى تعیین کرده بود، کشتى و اکنون امیدوارى که از من به سلامت مانى‏؟»[۶]

علی ندای عدالت در تاریخ بشر، در راه دفاع از حق مظلوم (از این اسیر ایرانی گرفته تا دیگر مظلومین)، حمایت بسیاری از سران عرب را از دست داد و تنها ماند. تنها ماند و تنها از دنیا رفت. اما به راستی، چه باعث شده تا کوردلان، علی (علیه السلام) را شریک جرمِ اهل باطل بخوانند؟! به تعبیر قرآن، اینان خود اهل باطل و غرق در گناه اند، از همین روی، خدا بر دل‌های آنان مُهر شقاوت زده؛ آنان را در وادی طغیان‌گری رها نموده است.

پی‌نوشت:

[۱]. در منابع شیعه این حدیث از واضحات و اسناد آن معتبر هستند. از منابع اهل‌تسنن نیز بنگرید به:

الجامع الاحادیث ، جلال الدین سیوطی ، جلد ۱۲، برگه ۲۰۱، رقم ۱۱۷۵۱ (به سند صحیح)، ابوعبدالله حاکم نیشابوری، المستدرک على الصحیحین، بیروت: دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۱ ه.ق، جلد ۳، برگه ۱۳۴، رقم ۴۶۲۸ (به سند صحیح)

[۲]. بنگرید به «نامه ها و سخنان حضرت علی (ع) درباره ی مردم ایران»

[۳]. عبدالحسین زرینکوب، دو قرن سکوت، تهران: انتشارات سخن، ۱۳۸۱. ص ۸۶-۸۸ و محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: انتشارات اساطیر، ۱۳۷۵. جلد ۵، برگه ۲۰۸۳-۲۰۸۴ و ابوعلی بلعمی، تاریخنامه طبری (مشهور به تاریخ بلعمی)، تصحیح محمد روشن، تهران: انتشارات سروش، ۱۳۷۸. جلد ۵، برگه ۵۷۵ و محمد بن علی شبانکاره‌ای، مجمع الانساب، مصحح: میرهاشم محدث، تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۸۱. جلد ۱، برگه ۲۸۸

[۴]. ابوحنیفه دینوری، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران: نشر نی، ۱۳۸۳. ص ۲۰۱ و ابن اثیر جزری، تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران، ترجمه عباس خلیلی، ابوالقاسم حالت، تهران: مؤسسه مطبوعات علمی، ۱۳۷۱. جلد ۹، برگه ۱۲۴

[۵]. محمدمهدی ملایری، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانى به عصر اسلامى، تهران: انتشارات توس، ۱۳۷۹. جلد ‏۶، برگه ۴۵۹-۴۵۸، به نقل از انساب الاشراف بلاذری.

[۶]. ابوحنیفه دینوری، همان، ص ۲۱۰

 

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
بستن