سرنوشت کورش از نگاه گزنفون مورخ یونانى
پیرامون سرنوشت کورش دوم (مشهور به کورش کبیر)، سخن بسیار است. این نوشتار به بررسی این مسئله از نگاه گزنفون، مورخ یونانی میپردازیم.
گزنفون در کتاب ۸، فصل ۷ مینویسد، کورش هنگامی که پیر شد، برای بار هفتم به پارس سفر کرد. پس از ورود به پارس، مراسم قربانى را به جا آورد و براى خدایان (دقت شود: برای خدایان)، طبق رسم و رسومات پارسى، بزم رقصى تشکیل داد و بخشش هایی به دیگران کرد. سپس به قصر خود رفت، در آنجا خوابید و در خواب شخصى را دید که به او گفت: «کوروش آماده شو، به زودى تو نزد “خدایان” خواهى رفت». پس از آن کوروش بیدار شد و فهمید، که زمان مرگش فرا رسیده، بنابراین حیواناتى براى قربانى انتخاب کرده موافق عادات مذهبى به سر کوهها رفت، تا آنها را خدایان قربانى کند.[۱]
به گفته گزنفون، کورش پس از قربانی کردن حیوانات، رو به خدایان چنین دعا کرد: «سپاسگزارم از اینکه به واسطه رودههاى قربانى، آیات آسمانى و فالها به من نمودید، که چه باید بکنم و از چه چیزها دوری جویم. مخصوصاً از اینکه هیچ گاه از یارى خودتان مرا محروم نکردید…». چند روز بعد، کورش پسران خود را طلبید و به آنان وصیت کرد: «در کودکى و جوانى و سن کمال از مزایاى هر یک از این عهود متمتع بودم. دوستانم به واسطه نیکى هاى من خوشبخت و دشمنانم پست گشتند…» پس کورش، به نمایندگی از سوی خدایان، کمبوجیه را به جانشینی برگزید.[۲] گزنفون میگوید که کورش به جانشین خود (کمبوجیه) چنین وصیت کرد: «اى کمبوجیه، بدان که عصاى زرین، سلطنت را حفظ نمى کند، بلکه یاران صمیمى براى پادشاه بهترین و مطمئن ترین تکیه گاه هستند. اما این را بدان که مردمان عموما وفادار و صمیمى نیستند».[۳] همچنین به کمبوجیه وصیت میکند که در اداره امور، همنژادان خود را بر دیگران ترجیح بده: « اگر در اداره امور مملکت کمک خواستى، یاران و همکاران خود را از بین اشخاص شریف و اصیل که از خون و نژاد خودت هستند برگزین».[۴]
سپس در مقام وصیت به فرزندان چنین گفت: «اگر روح پس از فناى بدن باقى میماند، به احترام روح من، آنچه را که من به شما توصیه میکنم، به جا آرید. اگر امر طور دیگر است و بقاى روح بسته به بقاى بدن، پس لااقل از خدایانى، که جاویدان اند، همه چیز را مى بینند و به هر کار قادرند، بترسید. خدایان حافظ این نظم ثابت و تغییرناپذیر عالم اند و جلال و عظمت آنها فوق هر بیانى است.»[۵] در این فقره از وصیتنامه (و دیگر بخشهای وصیتنامه)، او باز هم فرزندانش را به پیروی از خدایان فرامیخواند.[۶] که به روشنی دلیلی است بر عدم یکتاپرستی او (از سویی باید دقت داشت، کورش در منشور مشهور خود، ابداً نامی از اهورامزدا نیاورده است. بلکه به مردوک –بت شیطانی- و دیگر خدایان قسم خورده است.) سپس وصیت میکند که بدنش را به خاک بسپارند: «اى فرزندان، چون من مردم، جسد مرا در طلا یا نقره و یا چیز دیگر مگذارید، زود آنرا به خاک بسپارید. واقعا چه چیز به از آن است، که شخص با این خاکى، که بهترین چیزهاى زیبا و خوب را بار میآورد و مى پرورد، مخلوط شود؟»[۷] کوروش پس از اتمام وصیت، دست حاضرین را فشرد و نقابى بر سر کشید و درگذشت.
با قرار دادنِ این گفتار (وصیت کورش به دفن او در خاک) در کنار سخن قبلی (پیرامون روح و بدن) دریابیم که منظور کورش به طور روشن، این بود که بدنش (جسمش) به عناصر طبیعت بازگردد تا روحش آزاد باشد. اما امروزه جریان باستانگرا، این کلام را تحریف لفظی و معنوی کرده و چنین وانمود میکند، که کورش عاشق خاک ایران بود! و دوست داشت ذره ذره بدنش جزئی از خاک ایران باشد! در حالی که در گفتار کورش، خاک ایران موضوعیت ندارد. بلکه ملحق شدن به طبیعت و رهایی روح، مدنظر کورش بود. گذشته از اینکه جریان باستانگرا، که بنیان عقائد خود را بر دروغ و خوشرقصی برای استعمار بنا کرده است، مدتها است که وصیتنامهای دروغین و غیرمستند به کورش نسبت داده است و در نسخههای فراوان به انتشار آن پرداخته است. (البته این دروغپردازیها از سوی باستانگرایان، روال معمول آنان و ناشی از توهمات و حس حقارت است).
پینوشت:
[۱]. گزنفون، کوروشنامه، ترجمه: رضا مشایخى، تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، ۱۳۸۶، ص ۲۶۶حسن پیرنیا، تاریخ ایران باستان، تهران: نشر دنیاى کتاب، ۱۳۷۵، ج۱، ص ۴۶۴
[۲]. حسن پیرنیا، ج۱، ص ۴۶۴-۴۶۵ [۳]. گزنفون، همان، ص ۲۶۸. [۴]. گزنفون، همان، ص ۲۶۸. [۵]. حسن پیرنیا، ج۱، ص ۴۶۷؛ گزنفون، همان، ص ۲۶۹-۲۷۰ [۶]. گزنفون، همان، ص ۲۷۰ [۷]. حسن پیرنیا، ج۱، ص ۴۶۸؛ گزنفون، همان، ص ۲۷۰-۲۷۱.