حکایت اسلام اختیاری خانواده زرتشتی در سمرقند
سِیر اسلام آوردن ایرانیان، از مهمترین موضوعات تاریخی است، که دریچهای نوین به روی هویت فردی و اجتماعی ایرانیان گشود. از دیگر سو، هویت ایرانی-اسلامی ایرانیان همواره مورد تاخت و تاز استعمارگران و پیاده نظام آنان بوده است (که میکوشند هویتِ اسلامیِ ایرانیان را نفی کنند). این در حالی است که تاریخپژوهان و دانشمندانِ اهل انصاف، تصریح کرده اند که اسلام آوردنِ اکثریت قاطعِ ایرانیان از روی اختیار بوده است و اسناد متعدد تاریخی بر این امر گواهی میدهد، هرچند فتح ایران با ضرب شمشیر عرب بود، لیکن مسلمان شدنِ ایرانیان از روی اختیار، بلکه از روی شور و شوق بود.[۱]
در همین مسیر، داستان مسلمان شدنِ یک زرتشتی در سمرقند را از زبان ابن جوزی (از علمای بزرگ اهل سنت) بیان میکنیم. حکایتی مربوط به پیش از قرن پنج هجری: «در بلخ، مردی از عَلَویّون (شیعیان) بود، که از دنیا رفت. همسرش به همراه دخترانش از ترس دشمنان به سوی سمرقند فرار کردند. به سمرقند رسیدند در حالیکه هوا بسیار سرد بود، پس وارد مسجد شدند، تا اندک غذایی بیابند و از گرسنگی نجات یابند. زنِ علویّه نزد عالِم شهر رفت. لیکن وی به زن گفت: «برای من ثابت کنید که علویّه هستید! تا کمکتان کنم.» زن از این سخن رنجید و با ناامیدی نزد فرزندانش بازگشت. دست آنان را گرفت و راهی کوچههای شهر شدند تا کسی به آنان پناه دهد و دختران گرسنه را سیر کند. اما هیچ کس آنان را یاری نکرد. ناامید ورنجیده، رو به آسمان از خدا کمک خواست. ناگهان توجهش به پیرمردی در گوشه بازار جلب شد. درباره او پرسید. گفتند: «او پیرمردی زرتشتی است». زن به همراه دخترانش نزد او رفتند و حکایت آوارگی خود را بیان کردند. مرد زرتشتی به آنان پناه داد، از گرسنگی سیرشان کرد و لباس گرم بر تنشان پوشانید و آنان را در امنیت قرار داد.
شب شد…
عالِم شهر سمرقند با ترس و لرز از خواب برخاست. خوابی دیده بود. صحرای قیامت برپا شده، مردمان در اضطراب و هول فرو رفته اند. او نیز در پیِ سرپناه بود که چشمش به لواء (پرچم) محمد رسول الله خورد. با امیدواری نزد پیامبر رفت. لیکن پیامبر از او روی برگرداند. عالِم شهر سمرقند عرض کرد یا رسول الله من از پیروان شما هستم! پیامبر فرمود: «برای من ثابت کنید که مسلمان هستید! تا کمکتان کنم.» شنیدنِ این سخن همان و بیدار شدن از خواب همان! عالِم شهر، نیمه شب وحشتزده در کوچههای سمرقند در پی زنِ علویه و دخترانش میگشت (او دانست که پیامبر همان پاسخی را به او داد که وی خود به آن زن داده بود). ساعتها جستجو کرد تا ردّ آنان را در خانۀ پیرمرد زرتشتی یافت. بر در خانه کوبید. پیرمرد زرتشتی از در بیرون آمد. در حالی که حالش دگرگون بود. عالِم شهر گفت: «آن زن و دخترانش کجا هستند؟» پیرمرد زرتشتی پاسخ داد: «در پناه من هستند». عالِم گفت: «هزار دینار طلا به تو میدهم و در مقابل، آن زن و دخترانش را به من بسپار». پیرمرد زرتشتی گفت: «به خدا قسم اگر صدهزار دینار طلا هم بدهی، چنین نخواهم کرد. آن خوابی که تو دیدی، من هم دیدم (قَالَ الْمَنَامُ الَّذِی رَأَیْتَهُ أَنْتَ رَأَیْتُهُ أَنَا أَیْضاً). محمد (ص) در آن صحرا هولناک مرا نزد خود پناه داد، و اضطراب مرا به آرامش مبدل ساخت. من و آنکه در خانه من است، امشب سر بر بالین نخواهیم گذاشت، جز اینکه به دین محمد درآمده ایم».[۲]
پینوشت:
[۱]. بنگرید به «اسلام اختیاری ایرانیان از نگاه دانشمندان غیرمسلمان» و همچنین بنگرید به مجموعه مقالات پیرامون اسلام اختیاری ایرانیان [۲]. علامه حلى، کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین، تهران: نشر وزارت ارشاد، ۱۴۱۱ ه.ق، ص ۴۸۷-۴۸۹
حسن بن محمد دیلمی، إرشاد القلوب إلى الصواب، قم: نشر شریف رضی، ۱۴۱۲ ه.ق، جلد ۲، صفحه ۴۴۴-۴۴۵
علامه محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ ه.ق، جلد ۴۲، صفحه ۱۳-۱۲.