پرسش و پاسخ

اجتناب از قبول خلافت

اجتناب از قبول خلافت

چرا حضرت علی علیه السلام  از قبول حکومت پس از عثمان اجتناب می­کردند؟

 

اگر علی بن ابیطالبعلیه السلام برای خلافت سزاوارتر بود و خود را خلیفه رسول خداصلی الله علیه و آله دانستند چرا زمانی که مردم پس از قتل عثمان خواستند با او بیعت کنند فرمود:دعونی و التمسوا غیری: مرا رها کنید و به دیگری چنگ زنید.در حقیقت با این جمله مذهب شیعه باطل می­شود زیرا ایشان معتقدند که علی علیه السلام از جانب خدا به خلافت رسیده است پس اگر چنین است چگونه او از پذیرفتن آن امتناع فرمود.

 

جواب:

 

ما برای قضاوت درباره جمله­ای که از آن به عدم حقانیت حضرت علی علیه السلام برای خلافت استناد شده لازم است ابتدا تمام کلام حضرت را بررسی نموده و به قبل و بعد آن توجه نمائیم.

 

مرحوم سیدرضی (رحمه الله علیه) در نهج‌البلاغه آورده است که امام علی علیه السلام فرمودند:

 

دعونی و التمسوا غیری:مرا واگذارید و دیگری را به دست آورید. زیرا ما به استقبال حوادث و اموری می­رویم که رنگارنگ و فتنه آمیز است و چهره­های گوناگون دارد و دلها بر این بیعت ثابت و عقل­ها بر این پیمان استوار نمی­ماند )لا تقوم له القلوب و لا تثبت علیه العقول(چهره افق حقیقت را در دوران خلافت سه خلیفه ابرهای تیره فساد گرفته و راه مستقیم حق ناشناخته مانده. آگاه باشید اگر دعوت شما را بپذیرم بر اساس آنچه که می­دانم با شما رفتار می­کنم و به گفتار این و آن و سرزنشِ سرزنش کنندگان گوش فرا نمی­دهم. اگر مرا رها کنید چون یکی از شما هستم که شاید شنواتر و مطیع­تر از شما نسبت به رئیس حکومت باشم در حالی که من وزیر و مشاورتان باشم بهتر است که امیر شما گردم.[۱]

 

این جملات ترجمه تمام خطبه ۹۲ بود که اگر کسی خوب به این جملات دقت کند می­تواند جواب شبهه مذکور را بدهد، و خوب متوجه می­شود که اگر کسی انصاف داشته و در مقام بررسی علمی یک موضوع کاملاً کنکاش کرده باشد، مطلب را به طور دقیق و به همراه جملات قبل و بعدش نقل خواهد کرد.

 

در این خطبه چند نکته هست که باید در کنار هم به آن توجه شود:

 

۱ ـ حضرت علی علیه السلام از مردم می­خواهند که ایشان را واگذاشته و به دیگری روی آورند.

 

۲ ـ حضرت علی علیه السلام درباره علت این دستور به چند دلیل اشاره می­فرمایند اولاً روی آوردن حوادث ناگوار آینده. ثانیاًً عدم ثابت قدمی افراد بر این بیعت. ثالثاً تحمل نکردن عدالت و حکومت حضرت، توسط مردم. رابعاً فساد ایجاد شده در جو جامعه به خاطر حکومت خلفای قبلی.

 

۳ ـ آنچه از متن خطبه فهمیده می‌شود بیعت مردم برای حکومت حضرت علی علیه السلام است که قاعدتاً حکومت نیاز به همکاری مردم و بیعت ایشان دارد همان‌طور که خود ایشان در آخر خطبه سه به این مطلب اشاره فرموده­ اند ولی خلافت با بیعت مقرر نمی­شود خلیفه یعنی جانشین، و خلیفه­ ی هرکس نیز باید توسط همان شخص انتخاب شود مثلاً جانشین شما باید توسط شما انتخاب شود همانطور که عمر توسط ابابکر انتخاب شد و او یعنی عمر خلیفه ابابکر است (در ماجرای سقیفه زمانی که به حضرت علی علیه السلام گفته شد خلیفه پیامبر صلی الله علیه و آله (یعنی ابابکر) تو را می­طلبد حضرت فرمودند چه زود به رسول خدا صلی الله علیه و آله دروغ بستید، و این اشاره به همین مطلب است که اگر او خلیفه پیامبر صلی الله علیه و آله است باید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله او را به عنوان جانشین انتخاب می‌فرمود که به اجماع همه مسلمین چنین چیزی اتفاق نیفتاده بود.)

 

پس در واقع حضرت علی علیه السلام خلافت را رد نفرمود زیرا خلافت با بیعت محقق نمی­شود بلکه ایشان حکومت را آن هم به دلایل فوق الذکر ناپسند داشته و قبول نمی­فرمود.

 

پس از مطالعه دقیق خطبه و دقت در مضامین آن هر انسان آزاده­ای به صحت این نکاتی که اشاره شد حکم نموده و شبهه­ ای برایش نخواهد ماند لکن در تکمیل مطالب ذکر شده نیاز به بیان چند جمله از حضرت علی علیه السلام درباره خلافت، بیعت و حکومت محسوس است.

 

خطبه یکصد و سی و ششم نهج البلاغه: )لم تکن بیعتکم ایّای فلته و لیس امری و امرکم واحد انی اریدکم لله و انتم تریدوننی لانفسکم.(

 

بیعت شما مردم با من بدون تحقیق و ناگهانی نبود و کار من و شما یکسان نیست من شما را برای خدا می­خواهم و شما مرا برای خود می­خواهید.

 

نکات این خطبه:

 

۱ ـ بیعت مردم با حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ناگهانی و بدون توجیه منطقی صورت نپذیرفته است و این درست در مقابل بیعت با خلیفه اول است که به اجماع شیعه و سنی عملی غافلگیرانه و بدون مطالعه بوده و مردم در کاری انجام شده و غیر منتظره قرار گرفته بودند. حتی این جمله به کرّات از خلیفه دوم نقل شده که گفته است بیعت با ابابکر فلته (یعنی ناگهانی)[۲] بوده و مردم به طور ناگهانی با آن روبرو شده­اند.

 

۲ ـ حضرت علی علیه السلام قبول حکومت را از جانب خویش به خاطر خدا و از جانب مردم به خاطر منافع شخصیشان معرفی کرده­اند.

 

خطبه سوم نهج البلاغه:

 

در پایان خطبه پس از انتقاد از حکومت­های غاصب پیشین می­فرمایند:

 

قسم به کسی که دانه را شکافت و جان را آفرید اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود و یاران حجّت را بر من تمام نمی­کردند و اگر خداوند از علماء عهد و پیمان نگرفته بود که برابر شکم بارگی ستمگران و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند مهار شتر (حکومت را) بر کوهان آن انداخته، رهایش می­ساختم… آنگاه می­دیدید که دنیای شما نزد من از آب بینی بزغاله­ای بی­ارزش­تر است.

 

نکات این خطبه:

 

۱ ـ بحث، پیرامون قبول حکومت است زیرا در پایان خطبه حضرت حکومت را به آب بینی بزغاله بلکه پست­تر شبیه فرموده­اند و مشخص است که جانشینی رسول خدا صلی الله علیه و آله در چنین جایگاهی نیست.

 

۲ ـ این حکومت به دلایل زیر برای حضرت مطلوب است:

 

الف) بیعت کردن مسلمین با حضرت.

 

ب) وجود یاران.

 

ج) عهد خدا مبنی بر جلوگیری از تعدی ستمگران بر مستضعفان.

 

سه مورد فوق همان چیزهایی است که در زمان سه خلیفه پیشین وجود نداشت در واقع نه کسی حاضر بود با ایشان بیعت کند و نه یاری برای پس گرفتن حکومت از دستگاه غاصب داشتند.

 

حال که شرایط موجود است، حضرت ابالحسن المرتضی علیه السلام حکومت را می­پذیرند.در واقع حضرت علی علیه السلام می­دانستند که این بیعت دوامی ندارد و یاران نیز استقامتی نشان نخواهند داد ولی اولاً برای اتمام حجّت و اینکه کسی در آینده ایرادی نگیرد که چرا حضرت از قبول حکومت سر باز زدند و ثانیاً به دو دلیل بعدی یعنی جلوگیری از ستم ظالم و دفاع از مظلوم، حکومت را قبول فرمودند.

 

در اینجا باید گفت که (دعونی و التمسوا غیری) از حضرت مولا علی علیه السلام با گذاشتن در کنار جملات دیگرشان قابل فهم است اما با جملاتی که در ذیل خواهد آمد چه باید کرد:

 

۱ ـ )لمّا ولّی ابوبکر خطب الناس فحمد الله و اثنی علیه ثم قال: اما بعد ایهّا الناس قدولّیت امرکم و لست بخیرکم.([۳]

 

ابوبکر هنگامی که به خلافت رسید برای مردم خطبه­ای خواند و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: ای مردم همانا من متولی امر شما شدم، ولی بهترین شما نیستم.

 

۲ ـ)ثم ان ابابکر قام خطیبا و قال … و ما انا إلا کاحدکم فاذا رأیتمونی قد استقمت فاتبعونی و إن زغت فقوّمونی و اعلموا انّ لی شیطانا یعترینی احیاناً.([۴]

 

سپس ابوبکر در خطبه­ای گفت: من مانند شما هستم پس هنگامی که دیدید به راه راست می­روم از من پیروی کنید و اگر لغزیدم به راه راست هدایتم کنید و بدانید که من شیطانی دارم که گاهی مرا می­فریبد.

 

۳ ـ )جاء الحسن بن علی الی ابی ابکر و هو علی منبر رسول صلی الله علیه و آله فقال انزل عن مجلس ابی قال صدقت انّه مجلس ابیک و اجلسه فی حجره و بکی فقال علی و الله ما هذا عن امری فقال صدقت و الله ما اتّهمک.([۵]

 

حسن ابن علی علیه السلام در حالی که خلیفه اول بر منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله بود آمد و فرمود: از جایگاه پدرم پائین آی، ابابکر گفت: راست می‌گویی همانا این جایگاه پدرت است و او را در دامان خود نشاند و گریست و…

 

۴ ـ )خطب ابوبکر الناس فقال: یا ایها الناس انی قد ولیتکم و لست بخیرکم فلعلکم أن تکلّفونی أن اسیر فیکم بسیره رسول الله صلی الله علیه و آله . انّ رسول الله کان یعصم بالوحی و انما انا بشر اصیب و اخطی ء.([۶]

 

ابوبکر مردم را خطاب کرد و گفت: ای مردم من در حالی ولایت شما را پذیرفتم که بهترین شما نیستم پس شاید شما مرا مکلف کنید که به سیره و روش رسول خدا صلی الله علیه و آله در میان شما عمل کنم. همانا رسول خدا به واسطه وحی معصوم بودند ولی من بشری هستم که ممکن است راه درست و یا راه اشتباه را طی ­کنم.

 

۵ ـ )ان ابابکر قال علی منبر رسول الله صلی الله علیه و آله اقیلونی فلست بخیرکم و علیّ فیکم.([۷]

 

خلیفه اول بر منبر رسول خدا  صلی الله علیه و آله گفت: مرا رها کنید من بهترین شما نیستم در حالی که علی علیه السلام در میان شماست.

 

۶ ـ )قال ابابکر لما بویع: ایها الناس فانی قد ولیت علیکم و لست بخیرکم فان احسنت فاعینونی و ان اسأت فقوّمونی([۸]

 

وقتی با ابوبکر بیعت شد گفت: ای مردم همانا من والی امر شما شدم و بهترین شما نیستم پس اگر نیکی کردم یاریم کنید و اگر بدی کردم هدایتم کنید.

 

ای کسی که در حال مطالعه ­ی این کتاب هستی از جملات فوق چه برداشتی می­کنی؟

 

باز می­پرسم از این جملات چه می‌توان فهمید، آیا می‌توان منکر حقیقت شد؟؟؟

 

تمامی این جملات، از کتب معتبر اهل سنّت آورده شده است، این جملات حقانیت چه کسی را به اثبات می­رساند؟؟؟

 

سبط بن جوزی از اعلام اهل سنّت در کتاب معروف خویش یعنی تذکره الخواص آورده است:

 

)ثم قال الغزالی: ثم انّ ابابکر قال علی منبر رسول الله صلی الله علیه و آله : اقیلونی فلست بخیرکم و علی فیکم أفقال ذلک هزلاً اوجداً او امتحاناً؟ فان کان هزلاً فالخلفاء منزهون عن الهزل و إن کان جداً فهذا نقض للخلافه و إن کان امتحاناً فالصحابه لایلیق بهم الامتحان لقوله تعالی «و نزعنا ما فی قلوبهم من غلٍ([۹]

 

غزالی گفته است: اینکه ابابکر بر منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله گفته است مرا واگذارید زیرا که بهترین شما نیستم در حالتی که علی در بین شماست آیا از روی شوخی گفته است که خلفاء (در این موارد) شوخی نمی­کنند و یا اینکه قصد او جدی بوده و چنین چیزی را حقیقتاً اراده کرده است که این خلافتش را نقض می­کند و یا برای امتحان کردن اصحاب بوده که این کار در شأن اصحاب نیست.

 

در جواب باید گفت جناب غزالی، شوخی که نبوده است، امتحان هم که نبوده، پس ثابت می­شود که او این سخن را جداً بر زبان جاری ساخته است.

 

ابن ابی الحدید معتزلی حنفی در کتاب خود نوشته است:

 

(راویان درباره سخن ابابکر اختلاف دارند و بیشتر آنها روایت نموده­اند که او گفته است:

 

اقیلونی فلست بخیرکم: مرا رها کنید که بهترین شما نیستم. و عده­ای از ایشان روایت کرده­اند که او گفته است: ولّیتکم و لست بخیرکم: سرپرستی شما را پذیرفتم در حالی که بهترین شما نبودم.

 

و ایشان با این جمله ادعا کرده­اند که شرط افضلیت در امامت اهمیت ندارد.

 

و البته راویان این حدیث، عذرهایی نیز برای ابابکر تراشیده­اند و مقصود او را امتحان مردم درباره­ی بیعت خویش بیان نموده­اند یعنی در حقیقت او با این سخن قصد داشته است ببیند آیا همه موافق خلافت او هستند یا خیر؟ و در ضمن آورده­اند که این سخن بر ابابکر عیب نیست زیرا که علی علیه السلام هم فرموده است: دعونی و التمسوا غیری.

 

ولی شیعه­ ی امامیه این­گونه جواب می­دهد که این دو سخن با هم فرق می­کند زیرا امام علی علیه السلام هرگز نفرمودند که من صلاحیت خلافت و حکومت را ندارم بلکه با این جمله کراهت خویش را از فتنه بیان نمودند (همانطور که از ادامه خطبه هم بر می­آید) ولی ابابکر کلامی را گفته است که متضمن این معناست که من برای خلافت صلاحیت ندارم و این از جمله (من بهترین شما نیستم) برمی­آید و هر کس که صلاحیت خلافت را از خویش نفی کند جایز نیست که به دیگران در مورد آن سفارش کند (و به دیگران امر به بیعت با خویش را کند).[۱۰])

 

ابن ابی الحدید از این جواب زیبای شیعه نتوانسته است عبور کند همچنین او با این که قدرت پاسخگویی به آن را نداشته و جوابی نیز برای آن مطرح نکرده ولی اصل ایراد شیعه­ی امامیه را ذکر نموده است.

 

سلیمان خراشی نیز عوض اینکه جواب ایراد شیعه را نسبت به کلام خلیفه­ی اول بدهد (که البته جوابی نخواهد داشت) اشکالی بی‌اساس را به حقانیت حضرت ابالحسن المرتضی علیه السلام مطرح کرده و این نشانگر روحیه پر از تعصب او نسبت به معتقدات پوچ اوست.

 

پی نوشت:

 

۱- نهج البلاغه / خطبه ۹۲

 

۲-صحیح بخاری کتاب المحاربین باب ۱۷ حدیث ۶۸۳۰ صفحه ۱۲۰۷ ـ کنز العمال ۵/۶۵۱ ح ۱۴۱۳۷

 

۳-کنز العمال ۵/۶۰۷ ح ۱۴۰۷۳

 

۴- الامامه و السیاسه/۱۶

 

۵-کنز العمال۱۱/۶۱۶ ح ۱۴۰۸۵ و ینابیع الموّده ۲/۴۶۵

 

۶- کنز العمال۱۱/۶۳۶ ح ۱۴۱۱۸

 

۷- تذکره الخواص ۱/۳۵۸

 

۸- تاریخ طبری ۱/۲۰۳

 

۹- تذکره الخواص ۱/۳۵۸

 

۱۰- شرح نهج البلاغه ۱/۱۶۹

http://www.sonnat.net/article.asp?id=3358&cat=83

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

همچنین ببینید

بستن
دکمه بازگشت به بالا
بستن