غلام عباس گودرزی بروجردی مشهور به «ادیب مسعودی»، از ادیبان و شاعران توانا و ممتاز معاصر است.
فعالیت در بهائیت: وی چندی پیش از مبلغان مشهور و سرشناس فرقهی ضالهی بهائیت بود و سران آن برایش لوح تقدیر صادر میکردند، اما نهایتا از بهائیت تبری جست و با این عمل، داغی بزرگ و التیام نایافتنی بر دل فرقه گذارد. بعضی از پیشامدها و حوادث غیر منتظره، وی را به طور ناخواسته، به سوی فرقهی ضاله راند و در نتیجه زادگاه خود را ترک کرد و به تهران آمد. در این شهر، سالها به تدریس در کلاسهای یازدهم و دوازدهم «درس اخلاق» و نیز درس «نظر اجمالی به دیانت بهائی»اشتغال داشت. عضو انجمن ادبی بهائیت از سوی لجنه تزیید معلومات امری بود، و سفرهای تبلیغی متعددی به نقاط مختلف ایران نمود. همچنین در جلسات تشکیل شده از سوی لجنهی نشر نفحات الله، با مبلغان بهائی مجالست و رایزنی داشت و مورد احترام کسانی چون احمد یزدانی، عبدالحمید اشراق خاوری و… بود. با وجود این به گفتهی خویش، از همان بدو امر در کار این مسلک و کژی و پلشتیهای فکری و اخلاقی سران و مبلغان این فرقه تأمل میکرد.
استبصار: از سال ۱۳۳۸ مطالعات خویش دربارهی مسلک بهائیت را شدت بخشید تا اینکه کاملا به سستی و بیبنیادی این مسلک واقف شد. در عین حال مدتی شرم حضور و دیگر عوامل، مانع از ابراز عقیدهی وی بود، تا اینکه خوشبختانه در سال ۱۳۵۴ موفق شد رسماً از بهائیت فاصله بگیرد و به رغم فشارها و تهدیدهای فرقه، صراحتا نزد علمای مهم ایران (نظیر مرحومان محمد تقی فلسفی، شهابالدین نجفی مرعشی، سید محمدرضا گلپایگانی، حاج شیخ مرتضی حائری یزدی، آخوند ملا معصوم علی همدانی، حاج شیخ بهاءالدین محلاتی سید عبدالحسین دستغیب، سید عبدالله شیرازی، سید محمدعلی قاضی طباطبایی و…) از این مسلک پوشالی بیزاری جوید و با ایراد سخنرانی در اجتماعات گستردهی مردم در شهرهای مختلف (تهران، مشهد و…) ضربهای مهلک به پیکر بهائیت وارد سازد.
مبارزه علیه بهائیت: ادیب خود گفته است:«این اواخر که در فرقه بودم، راپرت مسلمانان اغفال شدهای را که محفل برای تثبیت بهائیگری در آنان به دست من میداد به گروههای اسلامی که با بهائیان مبارزه میکردند میدادم و آنان روی اغفال شدگان کار کرد و آنها را به اسلام برمیگرداندند. همچنین، گاه در محافل بهائی، سخنانی از من درز میکرد که نشان از بیاعتقادی من به این مسلک بود. از جمله روزی در یکی از محافل، شعری از حسینعلی بهاء خوانده شد و همگان – به عنوان اینکه این شعر، به لحاظ ادبی، «شاهکار» است – از آن با آب و تاب تمام تعریف کردند. خانمی در مجلس گفت: «شماها که اهل فن نیستند و تصدیقتان ارزشی ندارد، بگذارید جناب ادیب مسعودی نظر بدهد»! و گمانش این بود که من نیز در تعریف از این شعر، سنگ تمام خواهم گذارد. مجلس که برای شنیدن تعریفهای من یکپارچه گوش شد، گفتم: حضرت بهاء الله امتیازات زیادی داشتهاند، اما ای کاش ایشان شعر نمیگفتند و افزودم که: این شعر ارزش ادبی چندانی ندارد. حضار، به ویژه آن خانم، از حرف من بسیار بور و ناراحت شدند و آن خانم با ناراحتی تمام گفت: «آقای مسعودی، ما او را به خدایی قبول داریم، تو به شاعری هم قبولش نداری»؟! این گونه سخنان سبب شده بود که مرا محترمانه از مسئولیتهای تبلیغی کنار بگذارند….»
ترور توسط بهائیت: ادیب، از رفتار و آزاری که عدهای از اعضای فرقه (به دستور محفل بهائیت) پس از تبری، با وی داشتهاند داستانها و درد دلها دارد و گفته است: «پس از آن ماجرا، آنها شفاها و کتبا فحاشیهای زیادی به من کردند و محفل بهائی، اعضای فرقه را از گفت و گو با من به شدت ممنوع کرد و نامههایی از بیت العدل (واقع در اسرائیل) آمد که اخطار کرده بود: زنهار، زنهار، با غلامعباس گودرزی معروف به ادیب مسعودی، سلام و کلام و تماسی حاصل نشود، که سخنان او سم ثعبان (مار خطرناک) است و شما را به هلاکت میرساند! در اوایل انقلاب که در شهر اغتشاش بود و هنوز نظم نوین کاملا استقرار نیافته بود، حتی به خانهی ما تیراندازی کردند. سپس به طنز میافزاید: تاکنون هم از فضل خدا، ده پانزده نفر از اینها دست و پایشان شکسته است، چون بنده را که از دور میبینند فریاد میزنند و میگریزند، و گریزشان، گاه چندان سراسیمه است که در جوی آب میافتند و دست و پایشان آسیب میبیند!»
آثار : ادیب کتابی قطور نیز در سه جلد، در افشای مفاسد و خیانتهای سران فرقهی ضاله و پوشالی بودن مسلک آنها نوشته است که «کشف الغدر و الخیانه» نام دارد و نسخههای متعدد آن در دست دوستان است. او بهائیت را، همچون صهیونیسم، مولود کشورهای استعماری (به ویژه انگلیس) میداند و معتقد است که سران تشکیلات بهائیت، حکم ستون پنجم بیگانه را در کشور دارند. ضمنا، سه تن از فرزندان ادیب مسعودی (دو پسر و یک دختر) در سالهای ۱۳۵۲ و ۱۳۵۳ به جرم مخالفت با سلطنت پهلوی، به دستور ساواک به شهادت رسیدهاند.
موقعیت والای ادبی ادیب مسعودی بر ادبای ایران و حتی کشورهای همسایه (نظیر تاجیکسان) آشکار است و بعضا از وی با عنوان «حکیم مشرق زمین» یاد میکنند. شعر ۱۱۴ بیتی او در مدح فردوسی بزرگ، توجه دانشگاه تاجیکستان را به خود جلب کرده، و چکامهی «ندای وحدت» او در کشور فرانسه به زبان آن کشور ترجمه و نشر یافته است. در اشاره به قوت طبع ادیب، دریغ است از ذکر بعضی از اشعار وی که به مناسبت بازگشت از بهائیت و درالتجا به حضرت ولی عصر (عج) سروده و با عنوان «هدیهی نوروزی» طی جزوهای در نوروز ۱۳۵۵ منتشر کرده، درگذریم.
اشعار:
وی در چکامهای با عنوان «نخل امید» سروده است:
المنه الله به ره راست رسیدم
پیوند خود از مردم گمراه بریدم
از لطف خداوند به سر پنجهی ایمان
مردانه ز هم پرده اوهام دریدم
تا پاک شد از زنگ ریا آینهی دل
هر دم رسد از عالم اخلاص نویدم
با سنگ تجرد، قفس شرک شکستم
آزاد سوی عالم توحید پریدم
بعد از ده و شش سال غم و یأس و ملامت
شد بارور از رحمت حق نخل امیدم
از فرقهی دجال صفت گشته فراری
آهو صفت از گرگ روش چند رمیدم
ملحق شده بر جیش ظفرمند الهی
با چشم دل، آن نور درخشنده چو دیدم
ای حجت حق، رهبر دین، هادی مطلق
جان دادم و دل دادم و مهر تو خریدم
گر بر در دجال وشان، روی سیاهم
در نزد محبان تو من روی سفیدم
من عاجز و درماندهام، از لطف، تو دادی
هم کلک گهر بارم و هم طبع فریدم
از لطف تو – ای مهدی بر حق – من الکن
در ملک سخن، واحد و در نظم، وحیدم
مسعودیام از مهر تو بیگانه ز خویشم
شد رهبر این راه مگر بخت سعیدم