مقالات

نظام مشروعیت در بهائیت(١)

مقدمه:شیعیان معتقدند که خداوند متعال، از آغاز خلقت، همواره راهی برای هدایت انسان‌ها قرار داده است. او با ارسال پیامبران و قرار دادن حجج الهی در میان مردم، همواره راه سعادت و نیکبختی را به انسان‌ها نشان داده است. این مسأله با دلایل عقلی و نقلی فراوان قابل اثبات است. شاید یکی از مهم‌ترین دلایل عقلی این مسأله، قبح عقاب بلا بیان است. یعنی خداوندی که قرار است تمام انسان‌ها را در روز قیامت گرد هم آورد و اعمال ایشان را در ترازوی عدالت خویش بسنجد و نیکوکاران و بدکاران را پاداش و جزا دهد، باید پیش از آن، راه را از چاه مشخص کند و به گونه‌ای به آدمیان بفهماند که رضایت او در چه اعمالی است و کدامین اعمال برای آدمی ناشایست است.در غیر این صورت انسان‌های بدکار می‌توانند در روز قیامت به درگاه الهی احتجاج کنند که اگر راه هدایت به آنان نموده می‌شد، از آن پیروی می‌کردند. لذا عدالت الهی و حتمی بودن قیامت اقتضا می‌کند که کشف راه حقیقت و هدایت، همواره برای انسان‌ها میسر باشد و طبعاً کارنامه‌ی اعمال هر کس، بر اساس میزان برخورداری او از این امکان، بررسی خواهد شد.
دلایل نقلی بر ارسال دائمی پیامبران و حجج الهی برای انسان نیز متعدد است. حفظ دین خدا از تحریف به نقصان و زیاده(۱)، وجود فردی که واسطه‌ی فیض میان خداوند و مخلوقات باشد و خداوند به وجود او، آرامش و امنیت را در زمین برقرار سازد (۲) و هم چنین حضور عبادت کننده‌ای واقعی در میان بندگان که عبادت خداوند را به کمال انجام دهد (۳)
ویژگی های حجج الهی
حجت‌های الهی برای انجام مأموریت‌های مذکور باید واجد ویژگی‌های مهمی‌ باشند. ویژگی‌هایی که در صورت پذیرش لزوم وجود حجت خدا در هر زمان و وظایف وی، ناگزیر از پذیرش آن خواهیم بود. این ویژگی‌ها عبارت‌اند از: ۱-علم وهبی خداوند ۲-عصمت از گناه ۳-قدرت الهی و معجزه و بینه۴-منصوص بودن از جانب حجت قبلی ۵- سخن گفتن به زبان قوم

نظام رهبری در شیخیه
شیعیان شیخی که مریدان شیخ احمد احسائی و سید کاظم رشتی و اخلاف آنان محسوب می‌شوند، در بحث مشروعیت رهبران، تفاوت ظریفی با سایر شیعیان دارند. آنان معتقد به پیامبری حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله هستند و جانشینان آن حضرت تا امام دوازدهم را به عنوان حجج الهی می‌شناسند و تبعیت از آنان را ضروری می‌دانند. اما شیخیان، در دوران غیبت کبری، معتقد به وجود واسطه‌ای میان امام و مردم هستند که معرفت یافتن به مقام آن واسطه و شناخت او را از لوازم دین می‌دانند و به آن رکن رابع ایمان می‌گویند.
شیخیان معتقدند که در زمان غیبت کبری، همواره فردی وجود دارد که به جهت تهذیب نفس و کسب علوم اهل بیت علیهم السلام به مقامی می‌رسد که به عنوان قریه‌ی ظاهره، واسطه میان امام و مردم می‌شود. شیخیان برای چنین فردی، طریقیت قائل نیستند و کسب معرفت او را دارای موضوعیت می‌دانند. در چنین شرایطی، آنان معتقد به پیروی بی‌چون و چرا از این واسطه هستند. چرا که او را مورد تأیید از جانب امام عصر می‌دانند و تصور می‌کنند که آن حضرت، در ارتباطی مستقیم و تنگاتنگ با این واسطه است و راه هدایت را از طریق این واسطه به مردم می‌نمایاند.
نظام رهبری در دیانت بهائی
برای شناخت دقیق نظام رهبری و مشروعیت در بهائیت، سردرگمی‌های وجود دارد. وجود جملات بعضاً متعارض در کلام رهبران بهائی در بیان مقام و منزلت خویش یا سایر رهبران و میزان لزوم اطاعت از آنان، از مباحث شگفت انگیز در این حوزه است.در این بخش اجازه دهید تا آن چه را که امروز به عنوان نظر رسمی جامعه‌ی بهائی مطرح می‌شود، با هم مرور کنیم و سپس به نقد و بررسی آن بپردازیم.
بهائیان می‌گویند:
۱) میرزا علی‌محمد شیرازی موسوم به سید باب (۱۲۳۵-۱۲۶۶)، امام دوازدهم دین اسلام و آخرین جانشین پیامبر اسلام است. او در سال ۱۲۶۰ قمری، نخستین بار این ادعا را مطرح کرده است.
۲)با ظهور او دوران اسلام به پایان رسیده و دین اسلام منسوخ شده است. او علاوه بر شأن وصایت، خود دارای شأن نبوت است و کتاب جدیدی برای هدایت انسان‌ها به نام «بیان» آورده است.
۳)او به ظهور فردی پس از خود به نام «من یظهره الله» بشارت داده است. باب تاریخ ظهور او را بین ۱۵۱۱ تا ۲۰۰۱ سال پس از مرگ خود تعیین کرده است.
۴) امیرکبیر باب را در سال ۱۲۶۶ اعدام کرده است.
“من یظهره الله” که از مریدان باب بوده، فردی به نام میرزا حسین‌علی نوری (۱۲۳۳-۱۳۰۹) است که سه سال پس از مرگ باب و در زندان، با حقایق عالم هستی آشنا و پیامبر شده است. (۱۲۶۹ قمری) وی یازده سال پس از رسیدن به این مقام، در بین مریدان خود، این مقام را ابراز داشته است. (۱۲۸۰قمری)
۵)بهائیان او را به نام بهاءالله می‌شناسند. بهاءالله با تدوین کتابی به نام «اقدس»، دین تازه‌ای برای انسان‌ها آورده است که بهائیان ملزم به تبعیت از دستورات آن هستند.
۶)بعد از بهاءالله، فرزند بزرگتر او به نام عبدالبهاءعباس افندی (۱۲۶۰-۱۳۴۰)، ملقب به عبدالبهاء جانشین وی شده است. او نیز دارای کتاب‌هایی در تکمیل و تبیین عقاید پدر بوده است.
۷) عبدالبهاء بهائیان را در کتابی به نام الواح وصایا، پس از مرگ خود به تبعیت از شوقی افندی مأمور کرده است. بهائیان شوقی افندی را با القابی مانند «ولی امرالله» و «ولی امر» می‌شناسند.
۸)شوقی افندی در دوران رهبری خود بر بهائیت، به تکمیل نظام تاریخ نگاری و اعتقادی بهائیان پرداخته و تلاش زیادی برای به رسمیت رسیدن بهائیت در کشورهای مختلف دنیا داشته است.
۹)شوقی افندی در نقشه‎ها و برنامه ریزی‌های مدون، مقدمات تشکیل نهادی به نام بیت‌العدل را فراهم کرده است. بیت‌العدل نهادی است که تشکیل آن توسط عبدالبهاء در کتاب الواح وصایا پیش بینی شده است.
۱۰)شوقی افندی به هنگام مرگ، فرزندی نداشته و کسی را نیز به عنوان جانشینی خود تعیین نکرده است. اما شورای بیت‌العدل، چند سال پس از مرگ وی تشکیل شده است. رهبری بهائیان در فاصله‌ی مرگ شوقی تا تشکیل بیت‌العدل، بر عهده‌ی گروهی به نام ایادیان امرالله بوده است.
۱۱) امروزه و با تشکیل شورای بیت‌العدل، این شورا نهادی مقدس محسوب می‌شود که به هنگام تشکیل جلسه، ملهم به الهامات روح القدس و معصوم از هر گونه خطا و اشتباه است.
۱۲)این نهاد مسؤولیت دارد تا با تفسیر قوانین موجود در کتاب‌های چهار رهبر پیش گفته و تشریع قانون به هنگام نیاز، راه هدایت را به بهائیان بنمایاند و بهائیان نیز موظف اند، بدون چون و چرا، به تصمیم‌های این شورا گردن نهند و از فرمان‌های آن اطاعت کنند.
۱۳)بهائیان برای رهبران خود ویژگی‌هایی همچون عصمت و الهام گیری از فیض روح القدس را قائل هستند و آنان را از هر اشتباهی پاک و منزه می‌دانند.
۱۴)بهائیان ویژگی قدرت الهی و صدور معجزه را از ویژگی‌های حجج الهی نمی‌دانند و به معجزه‌ای برای رهبران خود قائل نیستند. در عوض آنان، راه شناخت یک پیامبر را دلیل تقریر می‌دانند.

آیا باب می‌تواند حجتی الهی و امام دوازدهم شیعه باشد؟
هیچ شیعه‌ای نمی‌تواند باب را به عنوان امام دوازدهم خود بپذیرد. چرا که باب اولاً دارای ویژگی‌های حجج الهی نیست. ثانیاً شیعه امام دوازدهم را موعودی می‌داند که با امتیازات خاص، پس ازقیام شکوهمند خود، جهان را از عدل و داد آکنده می‌سازد، پس از آن که از ظلم و جور پر شده باشد. این مهم نیز توسط باب به وقوع نپیوسته است. از این منظر شاید خوب باشد، ویژگی‌های چهارگانه را در مورد باب و ادعاهایش بررسی کنیم و فارغ از این که او نتوانسته است به مأموریت اصلی مهدی موعود عمل کند، به این مسأله بپردازیم که از منظر شیعیان، آیا شخصی با ویژگی‌ها و رفتارهای صادر شده از او می‌تواند حجت خدا بر روی زمین باشد؟

باب و مقام علم وهبی الهی
باب هرگز مزین به ویژگی علم الهی نیست و این موضوع از لا به لای کتاب‌های او به روشنی پیدا است. علم او نیز وهبی و الهی نیست و او درس خوانده‌ی مکتب شیخیه است. وجود برخی تعالیم پوچ و بیهوده در میان گفتارهای او، هر محقق منصفی را وادار می‌کند که از خود بپرسد، آیا خداوند واقعاً تعالیم بهتری در دست نداشت تا توسط باب برای هدایت انسان‌ها فرو بفرستد؟ یا آن که باب احکام و دستوراتی را از خود صادر کرده و این دستورات ربطی به حضرت حق -جل و علی ذکره- ندارد. به نمونه‌هایی از دستورات او توجه کنید:
• از گاو سواری نگیرید و روی او چیزی حمل نکنید. شیر خر را ننوشید. سوار بر حیوانی نشوید مگر آن که بر آن لگام زنید. تخم مرغ را قبل از پختن بر چیزی نکوبید که محتوایش ضایع می‌شود. (۴)
• مؤمنین باید نسبت به طلسمات اعتماد و اعتقاد کاملی داشته باشند و برای بروز این اعتماد هر مردی باید حرزی به شکل ستاره یا هیکل که در اشعه‌ی آن سطوری از اسماء الهی ترسیم یافته، دائماً همراه خود داشته باشد و مؤمنات باید حرز دیگری با خود داشته باشند که به شکل دایره و حاوی نام‌های دیگر خدا باشد… (۵)
• البته شما باید مایملک کسانی که از دخول در بیان امتناع می‌ورزند، از آن‌ها بگیرید و در صورتی که ایمان بیاورند به آن‌ها مسترد نمایید و این دستور باید در همه جا اجرا شود مگر در ممالکی که شما قدرت انجام چنین کاری را نداشته باشید. (۶)
• تحصیل علومی مانند اصول و منطق بر همگان حرام است (۷)و تمام کتاب‌ها را باید سوزاند، مگر آن که کتاب نوشته شده توسط باب باشند و یا به اثبات دین او بپردازند. (۸)

جلسه توبه و نادانی‌های باب
هنگامی که صفحات زندگی باب را در کتاب تاریخ ورق می‌زنیم، با مواردی مواجه می‌‍‌‌‌شویم که او از پاسخگویی به پرسش‌های عالمان هم عصر خود عاجز مانده است و در جواب دادن به سؤالاتی که پرسندگان بدان علم داشته‌اند، درمانده بوده است. به عنوان مثال، اجازه دهید به مجلس محاکمه‌ی باب در حضور ناصرالدین میرزا سری بزنیم و از کتاب کشف الغطاء، نوشته‌ی ابوالفضل گلپایگانی و خواهر زاده‌اش مهدی گلپایگانی،چند جمله‌ای را مرور کنیم.
ناصرالدین میرزا ولیعهد محمد شاه قاجار -که البته بعد از پدر به مقام پادشاهی رسید- در گزارش جلسه‌ی محاکمه‌ی باب برای پدرش محمد شاه می‌نویسد:
بعد از آن حاجی ملا محمود پرسید که در حدیث وارد است که مأمون از جناب [امام] رضا علیه‌السلام سؤال نمود که دلیل بر خلافت جد شما چیست؟ حضرت فرمود: آیه‌ی انفسنا. مأمون گفت: لو لا نسائنا؟ حضرت فرمود: لو لا ابنائنا. این سؤال و جواب را تطبیق بکن و مقصود را بیان نما. ساعتی تأمل نموده جوابی نگفت(۹) بعد از آن مسائلی چند از فقه و سایر علوم پرسیدند. جواب گفتن نتوانست. حتی از مسائل بدیهیه فقه از قبیل شک و سهو سؤال نمودند. ندانست و سر به زیر افکند.» (۱۰) این نمونه نشان میدهد باب اگر واقعاً حجت الهی بود و از سوی پروردگار، مأموریتی داشت، می‌بایست به گونه‌ای به سؤالات علمای هم عصر خود پاسخ می‌داد که آنان اطمینان قلبی از علم الهی او حاصل کنند. نه آن که بر جهل و نادانی او صحه بگذارند و چنین گزارشی در مورد آن مجلس نقل کنند که حتی بزرگان بهائی نظیر گلپایگانی نیز، آن را قبول داشته باشند و در کتاب خود نقل کنند.

باب و تأثیر از آرای شیخیه
از سوی دیگر، باب بسیاری از تعالیم خود را با مطالعه‌ی آثار دیگران، به ویژه شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی تدوین کرده و هرگز صاحب علمی الهی نبوده است. علم او مانند سایر انسان‌ها علمی اکتسابی بوده و باب، دوران مکتب و مدرَس را گذرانده بوده است. هر چند که امیت لازمه‌ی حجت خدا بودن نیست و اکتساب علم در مورد بعضی از حجج الهی نیز اتفاق می‌افتد، اما بررسی امی بودن یا درس خوانده بودن باب در مدرس شیخیان از دو جهت حائز اهمیت است:
اول آن که پس از اثبات چنین مطلبی و با اندکی مطالعه‌ی آثار باب و مقایسه‌ی آن با تعالیم شیخ احمد و سید کاظم، مشخص می‌شود که نه تنها باب صاحب حرف جدیدی نبوده است، بلکه او آرای شیخ و سید را نیز به طور کامل درک نکرده بوده و با اوهام و خیالات خویش در آمیخته است. بدینسان ملقمه‌ای از تعالیم شیخیه و تخیلات خود را به عنوان تعالیم جدید به خورد مریدان داده است.
دوم آن که باب و برخی مریدان و پیروان وی، به شدت بر درس ناخوانده بودن باب تأکید می‌کنند. آنان اصرار دارند که وانمود کنند، باب پیش از ادعا هرگز تحت تعلیم کسی نبوده و تعالیم او از جانب خداوند بر وی نازل شده است. باب خود در این زمینه می‌گوید: «در اعجمیین نشو و نما نموده و در این آثار حقّه نزد احدی تعلیم نگرفته بل امّی صرف بوده در مثل این آثار.» (۱۱) هم چنین عبدالبهاء در این باره می‌گوید: نورانیّت مظاهر مقدسه بذاتهم است، نمی‌شود از دیگری اقتباس نمایند، دیگران باید از آنها اکتساب علوم و اقتباس انوار نمایند نه آنها از دیگران، جمیع مظاهر الهیّه چنین بوده‌اند، حضرت ابراهیم و حضرت موسی و حضرت عیسی و حضرت محمّد و حضرت باب و حضرتبهاءالله در هیچ مدرسه‌ای داخل نشوند(۱۲)
از سوی دیگر، مدارکی که از درس خواندگی باب به روال معمول افراد جامعه نشان دارد، بسیار است. در این جا فقط به دو نمونه اشاره می‌شود. هر دو نمونه گزارش مورخان و رهبران بهائی از زندگی باب است:
• نمونه‌ی نخست، مربوط به دوران تحصیل باب در کودکی و در شهر شیراز است. در کتاب تلخیص تاریخ نبیل می‌نویسد: «حضرت باب بعد از فوت پدر در دامن مهر خال[=دایی] بزرگوار خود جناب حاجی میرزا سیّد علی پرورش یافتند. جناب خال یکی از شهدای امر است. خال حضرت باب، ایشان را برای درس خواندن نزد شیخ عابد بردند. هر چند حضرت باب به درس خواندن میل نداشتند ولی برای آن که به میل خال بزرگوار رفتار کنند، به مکتب شیخ عابد تشریف بردند. شیخ عابد مرد پرهیزکار محترمی بود و از شاگردان شیخ احمد و سیّد کاظم رشتی به شمار می‌رفت.» (۱۳)
• نمونه‌ی دوم مربوط به دوران تحصیل باب در کربلا و در محضر درس سید کاظم رشتی است. فاضل مازندرانی در کتاب تاریخ ظهور الحق به نقل از شهمیرزادی چنین می‌نویسد: «ملا زین العابدین شهمیرزادی … از تلامذه سید رشتی بود و بعد از وفات سید به وطن برگشت. اهالی از هر قبیل پرسش … و او جواب می‌گفت: بلی، این بزرگوار اسم شریفش میرزا علی محمد شیرازی. چند سالی پیش از وفات سید به کربلا آمده، شش ماه ماندند و گاهی در درس سید حاضر می شدند، سن شریفش از بیست بیشتر نبود و درس هم تا سیوطی و حاشیه بیشتر نخوانده بودند.» (۱۴)
نکته‌ی بسیار مهم در هر دو مدرک ارائه شده، آن است که باب از کودکی تا چند ماهی پیش از ادعای بابیت و سپس قائمیت، تحت تأثیر شیخیان بوده است. باب از اوان کودکی تحت تعلیمات شیخ عابد در مکتب قهوه اولیاء در شیراز بوده است. در عنفوان جوانی نیز به ملاقات رهبر شیخیه یعنی سید کاظم رشتی رفته است و از محضر او بهره برده است. لذا عجیب نیست که ردّپای الهیات شیخی در آثار باب، این قدر پر رنگ باشد. باب البته خود نیز در موارد متعددی به شاگردی نزد سید کاظم رشتی اعتراف کرده است. به یک نمونه از این موارد نیز توجه کنید:
• باب در توقیعی به مطالعه‌ی خود در آثار یکی از معلمانش اشاره می‌کند و می‌نویسد: «و ما رأیت من آیات معلمی…» فاضل مازندرانی در کتاب اسرار الآثار در ذیل این عبارت می‌نویسد: « مراد از معلم حاجی سید کاظم رشتی می باشد.» (۱۵)

مقایسه‌ی علوم باب با قرآن کریم
از سوی دیگر، اصرار بهائیان و خود باب بر امی بودن، تقلیدی مضحک از دلیل حقانیت رسول اکرم صلی الله علیه و آله است. قرآن مجید معجزه‌ی جاویدان رسول خدا است که در مواضع گوناگون مخاطبان را به مبارزه‌ی علمی فرا خوانده و به اصطلاح، تحدی کرده است. قرآن گاهی شکاکان در الهی بودن خود را دعوت می‌کند که ده سوره مانند قرآن از جانب خود بیاورند و حتی گاهی از ایشان می‌خواهد، تنها یک سوره مانند قرآن بیاورند. (۱۶)کتاب قرآن علاوه بر اعجاز بزرگ در فصاحت و بلاغت، دارای اعجاز در هدایتگری و منطق و برهان است. بیان چنین کلمات والایی از سوی یک انسان، این شائبه را در میان اطرافیان ایجاد می‌کند که شاید گوینده و یا نویسنده‌ی آن، در جایی تعلیم دیده و از دیگران رو نویسی می‌کند. یا آن که علم و دانش دیگران را با تفکرات خود تلفیق کرده و چنین کلماتی بر زبان می‌راند.خداوند متعال، در قرآن کریم و در پاسخ به این شائبه، به امی بودن و درس ناخوانده بودن پیامبر استدلال و به درستی اثبات می‌کند که بیان چنین تعالیم والایی، تنها از طریق نزول وحی برای پیامبر امکان پذیر است. لذا امیت پیامبر، شاهدی بر اعجاز قرآن است. خداوند در قرآن می‌فرماید: «ای پیامبر، تو هرگز پیش از این کتابی نخوانده بودی و هرگز با دست خود چیزی ننوشته بودی که اگرچنین بود، حتماً مخالفانت در صدد ایجاد شک و شبهه بر می‌آمدند.» (۱۷)یا در جای دیگر با اشاره به این اتهام، ضمن رد کردن قوی آن می‌فرماید: « مى‏دانیم که مى‏گویند: این قرآن را بشرى به او مى‏آموزد. زبان کسى که به او نسبت مى‏کنند عجمى است، حال آنکه این زبان عربى روشنى است» (۱۸)
خلاصه‌ی کلام آن که هر چند بهائیان و سایر پیروان باب، اصرار دارند بگویند که او نیز مانند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، امی و درس ناخوانده بوده است، اما این ادعا از دو جهت عمده قابل نقد است:
اولاً آن که در تعالیم باب، آن قدر موارد غیر علمی و گاهی متضاد با علوم قطعی بشری و الهی وجود دارد که نمی‌توان اسم معجزه روی آن گذاشت. چرا که بسیاری دیگر از انسانها -که دعوی پیامبری یا حجت الهی بودن هم نداشته اند- تعالیمی بهتر از باب و البته در قالبهایی بهتر از او ارائه کرده اند. لذا آن چه باب گفته چیزی نیست که بتوان ادعا کرد، دیگران از بیانش عاجزند. چنان که برخی جملات او پیش تر بیان شد.
ثانیاً هم باب و هم پیروان او، بارها در مواضع دیگر به درس خواندن وی در مکتب شیراز و نزد سید کاظم رشتی اشاره کرده اند که چنین اشاراتی، اصل امی بودن را منتفی می‌کند.

باب و مقام عصمت
از مهم‌ترین ویژگی‌هایی که هر حجت الهی باید واجد آن باشد، مقام عصمت است. تشخیص مقام عصمت، کار انسانهای عادی نیست. چرا که بسیاری از اعمال، قلبی است و تنها خداوند، از آن آگاه است. اما تشخیص اشتباه و یا خطا و گناه، کار ساده‌ای است. موارد متعددی در زندگی باب به چشم می‌خورد که به وضوح نشان دهنده‌ی اشتباهات فاحشی از سوی اوست. او گاهی مریدان را فریب داده و گاهی برای همراه کردن دیگران با خود، به دروغ و نیرنگ متوسل شده است. مهم ترین نمونه از این دست در میان سخنان و تعالیم او، ادعاهای گوناگون وی در بیان مقامات خود است که بعضاً با یکدیگر در تضاد کامل است و نشان می‌دهد که هر یک مربوط به زمانی و برای فریفتن گروهی بوده است.
گاهی او ادعا داشته که نایب حضرت حجت بن الحسن علیه‌السلام و رکن رابع ایمان و واسطه‌ی فیض میان آن حضرت و مردم است. گاهی ادعا کرده که خود قائم موعود است. بدیهی است که باب، اگر واقعاً قائم موعود بوده، زمانی که مدعی نیابت از سوی حضرت محمد بن الحسن بوده، یا دروغ می‌گفته و یا به دنبال فریفتن مریدان بوده است.
ادعاهای باب به این مقدار متوقف نشده و سایر ادعاهای او، دلیل دیگری بر عدم عصمتش می‌باشد. او گاهی ادعای پیامبری و دریافت وحی داشته و گاهی پا را فراتر نهاده و ادعای خدایی کرده است. (۱۹) ادعایی که مدعی آن قطعاً مشرک است و به بیان قرآن مجید، شرک ورزیدن به خداوند، ظلمی بزرگ و گناهی نا بخشودنی است. (۲۰)این تناقض‌گویی‌ها از سوی دیگر به جهت آن است که باب، واقعاً پیامی از سوی خداوند نداشته و به قول قرآن کریم، هر آن‌چه که از سوی خداوند نباشد، در آن تناقض خواهد بود. (۲۱)آری، تناقض مخصوص سخنان بشری و هماهنگی درونی و ساختاری، از آن تعالیم الهی است و قطعاً باب به دلیل ساختگی بودن ادعاهایش، دچار چنین تناقض‌هایی شده است.

باب و وجود نص از حجت های پیشین بر اثبات حجیت
وجود نص بر امامت فرزند امام حسن عسکری علیه‌السلام در بین شیعیان، آن چنان مسلم و قطعی است و آن قدر مدارک معتبر و متقنی برای آن فراهم است، که هر کس که ساده ترین اطلاعاتی از کتاب‌های حدیثی قدیمی شیعه داشته باشد، به آن اذعان می‌کند.در مورد نص ذکر این نکته خالی از فایده نیست که به رویدادی نص اطلاق می‌شود که به صراحت یا تلویح، امامت/وصایت/نبوت فردی از سوی حجت قبلی به مردم ابلاغ شود، به گونه‌ای که نتوان آن ابلاغ را بر فرد یا افراد دیگری منطبق دانست. به جرأت می‌توان گفت که به این مضمون و معنی، هیچ نصی بر سید باب به عنوان امام دوازدهم شیعه وجود ندارد و بر عکس روایات متعددی از پیامبر اکرم و ائمه‌ی هدی علیهم السلام نقل شده که همگی بر امامت بلافصل فرزند امام حسن عسکری علیهماالسلام بعد از ایشان دلالت دارد.در این روایات هر یک، نصی بر امامت بلافصل حضرت حجت بن الحسن پس از پدر بزرگوار خویش است و به علاوه، هر یک نشان دهنده‌ی آن است که باب، نمی‌تواند بعد از امام حسن عسکری، امامت و زعامت شیعه را بر عهده داشته باشد.

باب و قدرت الهی و اعجاز
یکی از مهم‌ترین نشانه‌های حجت الهی، قدرتی الهی و فوق بشری است که این قدرت، نمایانگر ارتباط او با پروردگار است. باب نیز برای اثبات ادعای خود، به تقلید از پیامبر اکرم –صلی الله علیه و آله- آیات خودساخته‌اش را به عنوان معجزه معرفی کرده است. در داستان محاکمه‌ی باب در مجلس ناصرالدین میرزا، هنگامی که علمای شیخی از باب پرسیدند که از آیات و معجزات و بینات چه داری؟ باب آیات خود را به عنوان معجزه و نشانه‌ی حقانیت خویش معرفی کرد.
پرسیدند که از معجزات و کرامات چه داری؟ گفت: «اعجاز من این است که از برای عصای خود آیه نازل می‌کنم.» سپس شروع کردن به خواندن این فقره: «بِسمِ الله الرّحمانِ الرّحیم، سُبحانَ اللهِ القُدُّوسِ السّبّوح الذّی خَلَقَ السَّمواتَ وَ الاَرضَ کَما خَلَقَ هذِهِ العَصا آیَهً مِن آیاتِهِ» اعراب کلمات را به قاعده‌ی نحو غلط خواند. تاء سموات را بفتح خواند. گفتند مکسور بخوان. آن گاه الارض را مکسور خواند. امیر اصلان خان عرض کرد: اگر این قبیل فقرات از جمله آیات باشد من هم توانم تلفیق کرد و عرض کرد: «الحَمدُ للّهِ الَّذی خَلَقَ العَصا کَما خَلَقَ الصَّباحِ وَ المَساءِ.» باب بسیار خجل شد. (۲۲)
در این گفت و گوی کوتاه سه نکته‌ی بسیار مهم قابل تأمل است. اول آن که باب مدعی است برای اثبات مقام خود، معجزه آورده است. البته جنس معجزه‌ی او با جنس توانایی‌های بشر در عصر او متفاوت است. او هم چون سایر انبیای الهی، معجزه‌ای متناسب با توانمدنی‌های بشر در آن عصر نیاورده است. توانایی بشر در عصر او، از جنس توانایی‌های صنعتی است. باب در دوران انقلاب صنعتی ادعای مأموریت از جانب خدا کرده است و شاید اگر قرار بود پیامبری در آن عصر ظهور کند، می‌بایست معجزه‌ای از آن جنس برای اثبات پیامبری خود ارائه می‌داد. دوم آن که معجزه‌ی او از جنس آیات و نوشته‌های اوست. اما در جمله‌ای که او ادعا می‌کند خداوند بر او نازل کرده، اشکالات قواعد عربی ملاحظه می‌شود و حتی او تذکر حضار به اشکال نحوی را نمی‌فهمد و به اصطلاح، برای درست کردن ابرو، چشم را هم کور می‌کند. سومین مسأله آن است که حاضران در جلسه، بلافاصله مشابه آن چه که او به عنوان معجزه از آن یاد کرده بود، ارائه می‌کنند. مشابهی که البته خود گریبانگیر قواعد نحوی نیست و از این جهت، جمله‌ای درست تر از آن چیزی است که باب به عنوان معجزه مطرح کرده است.
لذا به هیچ روی نمی‌توان چنین نوشته‌ها یا بیانات مشوشی را از جناب باب به عنوان دلیل حقانیت ادعا پذیرفت. چرا که هم دیگران قادر به انجام آن حتی به شکلی بهتر بوده‌اند و هم در معجزه، امکان وجود خطا و اشتباه نیست.

معجزه ای که فراموش شد
حمزه میرزا یکی از شاهزادگان قاجار و والی تبریز در اوایل حکومت ناصرالدین شاه بود که برای تحقیق و تفحص در امر باب، باری او را به مجلس خود دعوت کرد. در آن ایام، باب ادعای قائمیت و حتی نبوت داشت و خود را صاحب معجزه‌ی الهی می‌دانست. خوب است این داستان را در لابلای صفحات تاریخ و از کتاب الکواکب الدریه، نوشته‌ی عبدالحسین آیتی جست‌وجو کنیم:حمزه میرزا بی‌خبر از کلمات آن حضرت نبود. پس شبی را میل به ملاقات ایشان نموده، بزمی بیاراست و چراغ‌های متعدد حاضر ساخته، مجلس خود را چراغان کرد و به احضار آن حضرت فرمان داد. شبانه و محرمانه آن حضرت را از محبس به مجلس امیرزاده‌ی آزاده وارد کردند و میرزا محمدعلی و میرزا حسین کاتب هم در حضور بودند (۲۳)…. بعد از تقدیم احترامات فائقه و تکریمات لائقه با کمال ملایمت سؤال کرد که آقا این چه اوضاع است که بر پا کرده اید؟ فرمودند: این همان اوضاع است که در ظهور جدم رسول الله و قبل از آن در ظهور عیسی بن مریم و هم‌چنین در هر ظهوری تا بدیع اول در عرصه‎ی شهود، مشهود گشته. من کاری نکرده‌ام و گناهی مرتکب نشده‌ام جز این که به تکلیف خود عمل نموده، هر چه را از جانب حق مأمور بوده‌ام مستور نداشته و در موقع، اجرا گذاشته ام….
بالجمله شاهزاده برهان طلبید و مانند مجلس ولی‌عهد، ایشان مستدل به وحی و الهام شد… حمزه میرزا چون شنیده بود که ایشان من دون فکر و تأمل در هر موضوع، کلماتی به فارسی و عربی، مرتجلا (۲۴) می‌سرایند…. برای این که بتواند یقین کند که آیا کلمات ایشان را فطریه و الهامیه توان شناخت یا نه، به این تدبیر پرداخت که آقا برای اطمینان قلب بنده خوب است خطبه‌ای در وضع این مجلس و چراغ‌های ایوان، انشاء و آیاتی القا گردد تا مبرهن آید که به صرف فطرت و بی تکسب و تصنع ظاهر گشته….
بالجمله ایشان من دون تأمل و تفکر به سرودن آیات مشغول و منشی تند نویس که معین شده بود به نگارش آن مشغول. هر گاه از نوشتن عقب می‌ماند اندکی تأمل می‌فرمودند و عبارات را مکرر می‌نمودند و تمام آن آیات در وضع آن مجلس و سراج و زجاج و مصباح و مشکات و الوان و طاق و ایوان…..
امتحان دیگر به نظر [حمزه میرزا] رسید که خوب است خواهش شود دوباره بخوانند تا ببینم چه حالتی پیدا می‌کنند. پس استدعا شد که آقا دوباره بخوانید. این دفعه رو را به آقا سید حسین، کاتب خویش نموده و فرمودند بنویس و او شروع کرد به نوشتن. چون تمام شد و مقابله کردیم، معنی و مقصود را یکی دیدیم اما در الفاظ و عبارات در دو آیه‌ی آن اختلاف دیده شد و تغییر لفظ داده شده بود….گفتم آقا عین آن را استدعا کردم و اینک در عبارات، تفاوتی ملحوظ است. فرمود: این دفعه این طور نازل شد و وجهه‌ی مبارکش تغییر کرده، سر را به زیر افکند و دیگر با ما تکلم نفرمود…» (۲۵)
مطالعه‌ی این ماجرا انسان را غرق حیرت و تعجب می‌کند. چگونه ممکن است آیات الهی که معجزه و بینه‌ی حجتی الهی است، چنین تغییر کند؟ آیا جز این است که گوینده، عبارات خود ساخته را فراموش کرده و در امتحان شاهزاده‌ی قاجاری مردود شده است؟ آیا برای جویندگان حقیقت قابل پذیرش است که آیات الهی دچار تغییر و تحول شود و به فاصله‌ی زمانی اندکی روش و لغات نزول آن از آسمان دچار تغییر و تحول شود؟ آیا این بازی با وحی و نبوت نیست؟

باب و تکلم به زبان قوم
هر حجت الهی دستورات خداوند را به زبان قومی که در آن مبعوث شده است، به مردم و اطرافیان خود ابلاغ می‌کندباب اما با آن که در میان فارسی زبانان زندگی می‌کرد و شیرازی بود و در شهر شیراز ادعای خود را آغاز کرد، نوشته‌های خود را کاملاً به زبان فارسی ارائه نمی‌کرد. او که تنها مدت شش ماه در کربلا زندگی کرده بود و زبان عربی را نیز به خوبی نمی‌شناخت، شروع به تألیف کتاب‌هایی به زبان عربی کرد. کتاب‌هایی که از منظر استادان زبان شناسی و دانشمندان صرف و نحو، دارای اشکالات فراوان ساختاری در دستور زبان و بعضاً استفاده از کلمات نادرست بود.نخستین کتاب او که «تفسیر سوره‌ی یوسف» یا «قیوم الاسماء» نام داشت، کاملاً به زبان عربی نوشته شده است. این کتاب همان کتابی است که افرادی نظیر ملاحسین بشرویی و دیگر حروف حی یعنی مؤمنان اولیه‌ی به باب، با مطالعه‌ی آن به وی ایمان آوردند. باب به نوشتن این تفسیر به زبان عربی نیز اکتفا نکرد و کتاب‌های دیگری نیز به زبان عربی نگاشت. از جمله‌ی این کتاب‌ها می‌توان به کتاب «تفسیر سوره‌ی کوثر»، «تفسیر سوره‌ی توحید»، «تفسیر سوره‌ی والعصر»، بخش آغازین کتاب «دلایل سبعه» و «بیان عربی» اشاره کرد. باب علاوه بر آن که در صرف و نحو دچار اشکال اساسی بود و قواعد زبان عربی را در تألیفات خود رعایت نمی‌کرد، هر جا که معادل کلمه‌ای فارسی یا لاتین در زبان عربی را نمی‌دانست، از همان واژه‌ی فارسی یا لاتین در نوشته‌ی خود استفاده می‌کرد. به دو نمونه‌ی ذیل توجه کنید:
• باب در کتاب بیان عربی و در تشریح لزوم آموختن خط خوب به فرزندان می‌نویسد:…و لتعلمن خط الشکسته فان ذلک ما یحبه الله و جعله باب نفسه للخطوط لعلکم تکتبون (۲۶)به کودکان خود خط شکسته را بیاموزانید. چرا که این مسأله را خداوند دوست دارد و این خط را باب نفس خود در میان خطوط قرار داده است شاید که شما با آن خط بنگارید!
نگارش چنین مطلبی در کتابی که مدعی نسخ قرآن و وحی بودن از جانب پروردگار است، طنز تلخی است که آدمی را به تعجب نیز وا می‌دارد. خط شکسته واژه‌ای فارسی است و هر دانش آموز دبیرستانی نیز می‌داند که به صرف قرار گرفتن الف و لام در ابتدای یک واژه‌ی فارسی، نمی‌توان آن را یک واژه‌ی عربی دانست و در یک متن عربی از آن بهره برد.
• باب در همین کتاب یعنی کتاب بیان عربی، در لزوم نگهداری از آثار خود و خریداری کتاب‌هایش می‌نویسد: ثم العاشر اذا استطعتم کل آثار النقطه تملکون و لو کان چاپا، فان الرزق، ینزل علی من یملکه، مثل الغیث(۲۷)یعنی تا آن جا که می‌توانید تمام آثار من را مالک شوید هر چند که آن اثر چاپ شده باشد. چرا که رزق بر کسی که مالک آثار باب باشد، مانند باران نازل می‌شود!
استفاده از واژه‌ی چاپ در یک متن عربی، نشان دهنده‌ی جهل نویسنده از معادل عربی آن است. چرا که اعراب اصولاً از دو حرف «چ» و «پ» در گفتار و نوشتار خود استفاده نمی‌کنند و کلمه‌ی چاپ، کلمه‌ای فرانسوی است. توضیح آن که کلماتی این چنین یا با حروفی جایگزین شده و وارد زبان عربی می‌شوند، یا آن که اصولاً معادلی برای آن‌ها ساخته شده و در محاورات و نوشته‌ها مورد استفاده قرار می‌گیرد.
نتیجه آن که باب، بر خلاف تمامی حجت های پیشین، نه تنها به زبان قوم خود با مردم خود تکلم نکرده است، بلکه زبان جایگزین را نیزبه درستی نمی دانسته و در بهره بردن از آن دچار اشتباهات فاحش است. آیا به راستی می‌توان چنین شخصیتی را که از اصول اولیه‌ی نگارش و تکلم بی بهره است، به عنوان یک پیامبر الهی پذیرفت؟

باب و اعتراف به امامت فرزند امام حسن عسکری
نخستین ادعای باب در شب پنجم جمادی الاولی سال ۱۲۶۰ و در حضور ملاحسین بشرویی، ادعای نیابت از حضرت حجت علیه‌السلام و واجدیت مقام رکن رابع ایمان بود. لذا از ابتدا لقب باب را برای خود انتخاب کرد. این انتخاب نام در ادبیات شیخی و در مدعای نخستین باب، بدان معنا بود که او همان دروازه‌ای است که باید به واسطه‌ی او به مقام امام زمان علیه السلام معرفت یافت. عبدالبهاء بر همین مطلب در کتاب مقاله‌ی شخصی سیاح صحه گذاشته است. او می‌نویسد: آغاز گفتار نمود و مقام بابیّت اظهار و از کلمه‌ بابیّت مراد او چنان بود که من واسطه فیوضات از شخص بزرگواری هستم که هنوز در پس پرده عزّتست و دارنده کمالات بیحصر و حدّ، باراده او متحرّکم و بحبل ولایش متمسّک(۲۸)
نخستین ادعای باب در کتاب تفسیر سوره‌ی یوسف -که نخستین کتاب او نیز هست- و بخش نخستین آن را در نخستین شب ادعا، به ملا حسین بشرویی عرضه کرده، به روشنی مشخص است. باب در اولین جملات سوره‌الملک -که اولین سوره‌ی این کتاب است- می‌نویسد:اللّهُ قَد قَدَّرَ اَن یَخرُجَ ذلِکَ الکِتابِ فی تَفسیرِ اَحسَنَ القَصَصِ مِن عِندِ مُحَمَّدِ بنِ الحَسَنِ بنِ … علیِّ بنِ ابیطالِبٍ عَلَی عَبدِهِ لِیَکُونُ حُجَّۀَ اللهِ مِن عِندِ الذِّکرِ عَلَی العالَمینَ بَلیغاً. (۲۹)ترجمه: خداوند مقدّر فرمود که این کتاب را در تفسیر احسن القصص از نزد محمّد بن الحسن بن علیّ بن محمّد بن علیّ بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن ابی طالب بر بنده‌اش خارج سازد تا از نزد ذکر برهان او بر اهل عالم باشد.
باب در دیگر قسمت‌های دیگر این کتاب نیز به صراحت از امام دوازدهم شیعیان حضرت حجت بن الحسن، به عناوین و القاب مختلف نام برده و حتی در راه آن حضرت تمنای شهادت کرده است. به این عبارت او از همین کتاب توجه کنید: یا بَقیّۀَ اللهِ قَد فَدَیتُ بِکُلّی لَکَ وَ رَضیتُ السَّبَّ فی سَبیلِکَ وَ ما تَمَنَّیتُ اِلَّا القَتلَ فی مَحَبَّتِکَ(۳۰) ترجمه: ای بقیت الله، من آرزو دارم که در راه تو فدا شوم و در راه تو دشنام بشنوم و هیچ تمنایی جز قتل در راه تو ندارم.
حتی مبلغان بهائی نیز معترف اند که در ادبیات شیعی و شیخی آن دوران، منظور از بقیت الله، همان امام دوازدهم یعنی حضرت مهدی علیه السلام بوده است و مردم از این سخن باب، این طور می‌فهمیده‌اند که او برای جانفشانی در راه حضرت مهدی علیه السلام خود را مهیا کرده است. فاضل مازندرانی در کتاب اسرارالآثار در این زمینه می‌نویسد: در تأویلات روحانیه، شیعیان مراد از بقیه الله را مرکز امانت الهیه و ولایت گرفتند و حدیثی در وصف ائمه منقول است: «انتم بقیه الله فی عباده» و لذا بقیه الله از القاب امام دوازدهم اثنا عشریه قرار گرفت و در آثار اولیه‌ی نقطه البیان آمده، تکرر ذکر یافت. قوله: اننی انا عبد من بقیه الله» الخ و در صحیفه‌ی بین الحرمین است قوله: ان اسمعوا حکم بقیه الله» الخ و در صحیفه‌ی مخزونه است قوله: و لقد اخرجها بقیه الله، صاحب الزمان علیه السلام الی بابه الذکر» الخ» (۳۱)
باب تا چهارمین سال دعوت خود همین رویه را ادامه داده و در هر کتابی که به رشته‌ی تحریر در آورده، خود را باب امام دوازدهم نامیده و در ادبیات شیخی، به عنوان مدعی مقام شیعه‌ی کامل و خالص و پیرو مذهب تشیع شناخته می‌شده است. از جمله‌ی این کتاب‌ها می‌توان به کتاب‌های «تفسیر سوره‌ی کوثر»، «تفسیر سوره‌ی بقره»، «تفسیر سوره‌ی والعصر» و «صحیفه‌ی عدلیه» اشاره کرد. از چهارمین سال ادعای باب به بعد و پس از واقعه‌ی بدشت -که مریدان او را قائم موعود و صاحب شریعتی جدید معرفی کردند – ادعای قائمیت کرده است. لذا در کتاب‌هایی که پس از این تاریخ به رشته‌ی تحریر در آورده، اثر چندانی از ادعای قبلی دیده نمی‌شود. از جمله‌ی این کتاب‌ها می‌توان به کتاب‌هایی چون «بیان فارسی»، «بیان عربی»، «لوح هیکل الدین» و «دلایل سبعه» اشاره کرد. خوش‌بختانه امروزه هر دو دسته از این کتاب‌ها موجود و قابل مطالعه و دعاوی مطرح در آن‌ها که هر دو از قلم یک نویسنده صادر شده، قابل مقایسه است.
عموم پیروان باب در بدو امر، شیخیانی بودند که به بابیت او از حضرت حجت ایمان آورده بودند و در راه آماده سازی زمینه‌های ظهور امام مهدی علیه‌السلام تلاش می‌کردند و از باب تبعیت می‌نمودند. لذا بسیاری از شیخیانی که بعداً ادعای قائمیت او را شنیدند، بلافاصله از پیروی او دست برداشتند و از کرده‌ی خود پشیمان شدند. (۳۲)
این روند در سال‌های بعد نیز ادامه داشت. یعنی بسیاری از بهائیان که نمی‌دانستند باب ادعای خود را در طول زمان تغییر داده و از بابیت قائم به قائمیت و رسالت ارتقا داده است، پس از شنیدن این موارد، به اعتراض برخاسته‌اند. یکی از این معترضان، آقای سرهنگ یدالله ثابت راسخ، نویسنده‌ی کتاب فراز و فرود است. ایشان با نقل موارد متعددی از تفسیر سوره‌ی کوثر و سایر کتاب‌های باب که کاملاَ نشان می‌دهد که باب، حداقل در مقطعی از دوران ادعای خود، به حضرت حجت سلام الله علیه، اعتقادی راسخ داشته است، باور بهائیان به قائمیت و نبوت او را به چالش کشیده و سؤالات متعددی را در مورد مقام واقعی باب و علت این تضاد فکری داخلی مطرح کرده است. بدیهی است که اعتراف باب به امامت و قائیمت حضرت مهدی علیه‌السلام، صرف نظر از تمام دلایل پیش گفته مبنی بر عدم امکان حجت الهی بودن باب، نمایشگر نوعی تذبذب در ادعاهای او و در نهایت اثبات کننده‌ی شیادی و دروغ‌گویی اوست.

نخستین انشعاب، اختلافات میرزا یحیی و بهاءالله
پس از مرگ باب، اختلاف و حیرت عجیبی میان بابیان به وجود آمد. گروهی که او را مهدی موعود و مصلح جهانی می‌دانستند، ناگهان با این واقعیت مواجه شدند که باب هرگز نتوانست وعده‌های انبیای پیشین در اصلاح جامعه را به سرانجام برساند. او در انجام وظیفه‌ی مهم مهدی، یعنی برقراری عدل و داد و تشکیل حکومت اسلامی جهانی به سرپرستی امام عادل ناکام ماند و نتوانست صلح و امنیت را در جامعه برقرار کند. این موضوع سبب شد که بزرگان بابیه به فکر جمع کردن بابیان حول محور جانشین باب باشند.
در این میان بابیان به چند گروه اصلی تقسیم شدند. گروهی به تبعیت از حجت زنجانی در شهر زنجان سر به شورش گذاشتند و نبرد زنجان را سامان دادند. بیشتر این افراد به همراه رهبر خود در این جنگ کشته شدند. گروهی دیگر سرسپرده‌ی ملا علی ترشیزی ملقب به «عظیم» شدند. برخی از محققان هم چون استاد محیط طباطبائی معتقدند که به جهت نزدیکی ترشیزی به باب و تبعیت بسیاری از بابیان از وی پس از مرگ باب، عملاً رهبری بابیه بعد از مرگ باب بر عهده‌ی ترشیزی بود.(۳۳) اینان نیز با اجرای نقشه‌ی ترور نافرجام ناصرالدین شاه، دستگیر و محاکمه و عموماً به اعدام محکوم شدند. به نظر می‌رسد که میرزا حسین‌علی نوری نیز در بدو امر در میان این گروه بود. چرا که وی نیز با همین افراد دستگیر شد و البته با وساطت سفیر روسیه در ایران از مرگ نجات یافت. عزیه خانم خواهر میرزا حسین‌علی نیز در سال‌های بعد در کتاب تنبیه النائمین از طراحی ترور به دست میرزا حسین‌علی خبر داد. (۳۴) با مرگ افرادی نظیر حجت زنجانی و ملا علی ترشیزی (عظیم) راه برای ریاست میرزاحسین‌علی و برادرش هموار شد. در این میان بهائیان معتقدند که میرزا حسین‌علی با همدستی کاتب باب، وصیتی به نفع برادر خود میرزا یحیی تنظیم کرد که او را رهبر بابیان بعد از باب جلوه دهد. هدف او نیز آن بود که اذهان را متوجه برادرش میرزا یحیی صبح ازل کند تا بتواند با آزادی کامل، به سازماندهی طرفداران خود بپردازد و در فرصت مناسب دعوی خویش را اعلان کند. (۳۵) اما ازلیان یعنی پیروان میرزا یحیی صبح ازل معتقدند که باب واقعاً پیروان را بعد از مرگ خود به پیروی از صبح ازل موظف کرده بود و میرزا حسین‌علی و بهائیان، با ادعای جدید خود، در صدد انحراف در آیین باب در آمدند و بدون دلیل و حجت، از وصیت باب تخطی کردند.
نظام مشروعیت و تبعیت در میان بابیان پس از مرگ باب بسیار مورد اختلاف است. هوادارانی که توانستند خود را از جنگ‌های سه گانه‌ی داخلی با حکومت نجات دهند، بعد از برقراری آرامش، به اقسام متعددی تقسیم شدند. گروهی معتقد به تبعیت از تعالیم باب در کتاب بیان شدند و ادعا کردند که پس از مرگ باب، دیگر فردی مرتبط با عالم بالا و حضرت حق بر روی زمین وجود ندارد و همگان موظف به تبعیت از تعالیم کتاب بیان هستند. اینان را «بیانی» نامیدند. گروهی دیگر معتقد شدند که میرزا یحیی جانشین باب است و باید به دستورات او و جانشینانش گردن نهند. اینان را ازلی خواندند. گروهی دیگر بهائی شدند و معتقد به آن که میرزا حسین‌علی پیامبری جدید و موعود کتاب بیان یعنی «من یظهره الله» است.
جالب این جا است که تمامی این گروه‌ها، سایرین را بر باطل می‌دانند و رهبران این گروه‌ها، زشت‌ترین القاب و رکیک ترین‌ الفاظ و قبیح‌ترین اعمال را به دیگران نسبت داده‌اند. فی المثل بهاءالله برادرش ازل را متهم به سوء استفاده‌ی جنسی از همسر باب می‌کند و در کتاب بدیع می‌نویسد: «علت و سبب اعظم کدورت جمال ابهى از میرزا یحیى و الله الذى لا اله الاّ هو این بوده که در حرم نقطه اولى روح ما سواه فداه تصرف نمود با اینکه در کلّ کتب سماوى حرام است و بى شرمى او بمقامى رسیده که مخصوص زوجات خود را در مکتوبات خود حرام نموده مع ذلک دست تعدى و خیانت بحرم مظهر ملیک علام گشوده فافّ له و لوفائه و کاش بنفس خود قناعت مینمود بلکه او را بعد از ارتکاب خود وقف مشرکین نمود و جمیع اهل بیان شنیده و میدانند سیئات او را باید از معاشرین او سؤال نمود» (۳۶)
بهاء هم چنین الفاظ بسیار زشتی در مورد ازل به کار می‌برد و در باره‌ی او می‌نویسد: «انت تعلم ما اراد ابن‌الزنا فى دمى متعمداً» (۳۷)
در مقابل ازل و ازلیان نیز پرده از جنایت‌های میرزا حسین‌علی برداشتند و تسویه حساب‌های داخلی بین بابیان و کشته شدن تعداد زیادی از هواداران خود را به او منتسب کردند. عزیه خانم، خواهر میرزا حسین‌علی و میرزا یحیی که ازلی بود، در این باره در نامه‌ی مشهور خود به عبدالبهاء می‌نویسد:جمع‌آوری جمعی از قلاش و اوباش‌های ولایت ایران و جسته گریخته‌های آن سامان را که در هیچ زمان به هیچ مذهبی داخل نشده و به هیچ پیغمبری ایمان نیاورده، جز آدم‌کشی کاری نیافته و به غیر از مال مردم بردن به شغلی نشتافته، با آن ادعای حسینی کردن، اشرار شمر‌کردار را به دور خود جمع نمودند. از هر نفسی که غیر از رضای خاطر ایشان نَفَسی بر آمد قطع کردند و از هر سری که جز تولای ایشان صدایی برآمد کوبیدند و از هر حلقی که غیر از خضوع به ایشان حرفی بیرون آمد بریدند و در هر دلی که در او سوای محبت ایشان بود شکافتند. اصحاب طبقه‌ی اول که اسامی‌شان مذکور شد، از خوف آن جلادان خون‌خوار به عزم زیارت اعتاب شریفه به جانب کربلا و نجف و برخی به اطراف دیگر هزیمت نمودند. سید اسماعیل اصفهانی را سر بریدند و حاجی میرزا احمد کاشی را شکم دریدند. آقا ابوالقاسم کاشی را کشته در دجله‌ انداختند، سیداحمد را به پیشدو کارش را ساختند. میزا رضا، خالوی حاجی سید محمد را مغز سرش را به سنگ پراکندند و میرزا علی را پهلویش را دریده، به شاهراه عدمش راندند و غیر از این اشخاص جمعی دیگر را در شب تار کشته، اجساد آن‌ها را به دجله ‌انداختند و بعضی را روز روشن در میان بازار حراج با خنجر و قمه پاره پاره کرده. چنان‌که بعضی از مؤمنین و معتقدین را این حرکات فاسخ اعتماد گردید، به واسطه‌ی این افعال زشت و خلاف‌کاری‌ها از دین بیان عدول کرده و این بیت را انشا نموده، در محافل می‌خواندند و می‌خندیدند:
اگر حسین‌علی مظهر حسینِ علی است هزار رحمت حق بـر روان پاک یزیـد
و می‌گفتند که ما هر چه شنیده بودیم، حسین مظلوم بوده است نه ظالم(۳۸)
این اختلافات و کشتارها و نا امنی‌ها سبب شد تا دولت عثمانی دو برادر را به دو شهر مختلف تبعید کند و بین آن دو فاصله اندازد تا اندکی از این ایجاد نا امنی جلوگیری کند. بهاء به عکا در فلسطین و ازل به قبرس تبعید شدند و هر دو تا پایان عمر در همان جا ماندند.با عنایت به بروز این اختلافات شدید، باید گفت که بابیان پس از مرگ باب، نظام واحدی در مشروعیت رهبران خود ندارند و به اصناف مختلفی تقسیم می‌شوند.

۱) کمال الدین، جلد ۱، صفحه‌ی ۲۰۳
۲) کمال الدین، جلد ۱ صفحه‌ی ۲۰۵
۳)اصول کافی، جلد ۱ صفحه‌ی ۱۴۴
۴)بیان عربی صفحه ۴۹
۵)مذهب در آسیای میانه، صفحه ۲۸۵
۶)مذهب در آسیای میانه، صفحه ۲۸۷
۷)بیان فارسی صفحه ۱۳۰
۸)بیان فارسی صفحه ۱۹۸
۹)ترجمه‌ی تقسیر المیزان جلد ۳ صفحه‌ی ۳۶۳
۱۰)کشف الغطاء عن حیل الاعداء، صفحه‌ی ۲۰۳
۱۱)صحیفه عدلیه صفحه‌ی ۹
۱۲)خطابات مبارکه صفحه ۷
۱۳)تلخیص تاریخ نبیل، نسخه دیجیتال، صفحه ۵۹ (صفحه ۶۳ و ۶۴ طبع قدیم)
۱۴)تاریخ ظهور الحق، بخش سوم، صفحه ۲۰۰ پاورقی
۱۵)اسرار الآثار، جلد ۱ صفحه ۳۵
۱۶)سوره‌ی بقره آیه‌ی ۲۳ و ۲۴
۱۷)سوره‌ی عنکبوت، آیه‌ی ۴۸
۱۸)سوره‌ی نحل، آیه‌ی ۱۰۳
۱۹)برای اطلاع از مدارک ادعاهای باب، مراجعه کنید به کتاب پیدایش و مهدی ستیزان نخستین و پنجمین کتاب از مجموعه‌ی منشورات بهائی پژوهی
۲۰)سوره‌ی نساء، آیه‌ی ۴۸
۲۱)سوره‌ی نساء آیه‌ی ۸۲
۲۲)کشف الغطا، صفحه‌ی ۲۰۲ و ۲۰۳
۲۳)از مریدان و هم‌بندان باب در آن ایام. در واقع سه زندانی با هم به مجلس حمزه میرزا وارد شدند.
۲۴)کلامی که بدون تفکر و تأمل بیان شود.
۲۵)الکواکب الدریه جلد ۱، صفحات ۲۳۵ تا ۲۳۷
۲۶)بیان عربی، صفحه‌ی ۲۶
۲۷)بیان عربی صفحه‌ی ۴۲
۲۸)مقاله شخصی سیاح، صفحه ۳ و ۴
۲۹)این بخش از تفسیر سوره‌ی یوسف، علاوه بر انتشار توسط ازلیان، در کتاب رحیق مختوم صفحه ۲۲ نوشته‌ی مبلغ متعصب بهائی، اشراق خاوری نیز درج شده است.
۳۰)این مطلب نیز در کتاب مقاله شخصی سیاح، نوشته عباس افندی نیز به چشم می‌خورد.
۳۱)اسرار الآثار جلد ۲ صفحه‌ی ۶۸ و ۶۹
۳۲)به عنوان مثال ملا عبدالخالق یزدی که از نزدیکان باب بود و پسرش در راه ادعای باب کشته شده بود، به هنگام شنیدن ادعای قائمیت باب، از وی رویگردان شد و تعداد زیادی از شیخیان نیز به واسطه‌ی اعراض او، از باب برگشتند. شرح مفصل تر ماجرای او را نیز در کتاب مهدی ستیزان مطالعه کنید.
۳۳)ماهنامه‌ی گوهر شماره ۶۳، خرداد ۱۳۵۷صفحات ۱۷۸ الی ۱۸۳و شماره‌ی ۶۴ تیرماه ۱۳۵۷، صفحات ۲۷۱ تا ۲۷۷ مقاله‌ی عظیم پس از باب و پیش از ازل
۳۴)رساله‌ی تنبیه النائمین، صفحه‌ی ۶
۳۵)مقاله‌ی شخصی سیاح، صفحه‌ی ۶۷ و ۶۸
۳۶)بدیع، صفحه‌ی ۳۷۸
۳۷)بدیع، صفحه ۳۰۰
۳۸)تنبیه النائمین صفحه‌ی ۱۵ تا ۱۷

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
بستن