مقالچه

مهدی نماها (۲)

متمهدیان و مدعیان مهدویت

متمهدیان و مدعیان مهدویت۲

نگاهی تاریخی به دعاوی و نسبت های دروغین مهدویت

اشاره

نگارنده در ادامه مقاله شماره قبل طی یک مقدمه بیان می دارد که مهدی واقعی مورد نظر امامیه ویژگی هایی دارد هنوز ظهور نکرده و ضمن بر شمردن برخی دیگر از مدعیان دروغین مهدویت و متمهدیان با نگاه تاریخی به انگیزه و علل ادعاهای آنان پرداخته است تا سره از ناسره مشخص گردد.

مقدمه:

در شماره پیشین عوامل، انگیزه و اهداف افراد، گروه ها و فرقه هایی که ادعای مهدویت کرده اند، توضیح داده شد. برخی از متمهدیان و مدعیان دروغین حقیقت با نگاه تاریخی معرفی شدند. در ادامه، در این شماره، به برخی دیگر اشاره خواهد شد تا مبانی فکری اصیل امامت و ولایت از این گونه آسیب ها در امان بماند.

همان گونه در شماره قبل اشاره شد دشمن در کمین است؛ نه تنها در کمین که مشغول به کار می باشد؛ یعنی کار یاوه سرایی و استهزای عقاید اصیل امت را در پوشش زیبای علم و تحقیق آغاز کرده است و مدعیانی در این زمینه معرفی شدند را به امامیه نسبت داده اند که خود امامیه از آنان گریزان است.

فراگرد وجود چنین مهدی نماهایی را، بیشتر فریبکارانی فرصت طلب و دغل کاری که در پی به دست آوردن موقعیت و مقام برای خویش یا اربابان خویش یا هر دو هستند گرفته بودند. آنان افرادی را به عنوان مهدی معرفی می کردند که فساد و تباهی اعمالشان هویدا بود و با خدشه وارد کردن در متون تاریخی با فریب کاری چهره مهدی اصیل را خدشه دار می کردند و سرانجام نتیجه می گرفته اند که اگر مهدویت این است ما با آن مخالفیم و آن را انکار می کنیم.

غافل از آن که فریبکاری متمهدیان و مدعیان دروغین و گردآوری مریدانی چند و سواری گرفتن از ایشان، خود دلیل آن است که اصلی در اسلام وجود دارد که این اصل نماها عرصه اظهار وجود پیدا کرده اند و با فریب مردم خود را به جای آن اصل جا می زنند. نفی مهدی نماها هرگز نفی مهدی نیست؛ برای وجود چند جنس تقلّبی هرگز وجود همه اجناس آن نوع را نفی نمی کنند. پس باید کوشش شود چهره واقعی مهدویت را آن گونه که اسلام معرفی می کنند شناساند و افراد دروغین را معرفی کرد. در این میان باید آگاه و هوشیار بود و دست فریبکاران مهدی نما را رو کرد و در پاسداری از اعتقاد آگاه بود. دشمن می داند بهترین راه خراب کردن یک عقیده پرتحرک و پر جوشش، مصنوعی کردن و ترسیم اشتباه آن عقیده می تواند باشد؛ لذا باید هوشیار بود و برای شناسایی مهدویت اصیل کوشش کرد تا سره از ناسره کاملاً مشخص شود و این زمینه آماده نشود که هر روشنفکری بتواند اصل مهدویت را زیر سؤال ببرد و این اتهام را متوجه امامیه کند؛ چرا که سیر امامیه مشخص است. مهدی واقعی با ویژگی های خاص که بیان شد زنده است و انشاءالله با آماده شدن زمینه ظهور، روزی ظهور خواهد کرد و جهان را پر از عدل و داد می کند.

عبدالله بن معاویه

عبدالله بن معاویه بن عبدالله جعفر بن ابی طالب (وفات ۱۳۰ ه: ۷۴۸ م) با لقب ذوالجناحین [۱۲۴] و کنیه ابومعاویه فردی سیاسی و تا حدی اهل تسامح بود. وی در سال ۱۲۷ ه در کوفه علیه عامل و فرماندار منصوب بنی امیه قیام کرد و خیلی زود بر بسیاری از شهرهای ایران، مانند فارس، اصفهان و ری مسلط شد.

وی دعوت خود را به شیعه محدود نکرد و گروه زیادی از عباسیان از جمله سفاح و منصور به او پیوستند [۱۲۵] و برخی از رجال خاندان ناراضی اموی مخفیانه به وی کمک می کردند. [۱۲۶] هنگامی که ابومسلم مرو را گرفت، عبدالله بن معاویه جنوب ایران را در دست خود داشت و با مروان بن محمد در فارس درگیر بود. وی پس از مدتی به خراسان آمد و به ابومسلم پناهنده شد؛ ولی هنوز به ابومسلم نرسیده بود که در شهر هرات به دست عامل او، ابونصر مالک بن هیثم خزاعی، کشته شد. هم اکنون قبر او در هرات می باشد. [۱۲۷].

وی به سال (۱۳۰ ه: ۷۴۸ م) در زندان ابومسلم به قتل رسید. [۱۲۸] پس از کشته شدن او از سوی بنی امیه و بنی عباس بر ضد او تبلیغ بسیاری شد و عقاید ناپسندی را به او نسبت دادند. [۱۲۹] عده ای گفتند او زنده است، در کوه های اصفهان به سر می برد، آن جا رزق می خورد و روزی ظاهر خواهد شد. [۱۳۰] فرقهِ جناحیه پیروان عبدالله بن معاویه قایل به مهدویت او بودند.

البته خود عبدالله بن معاویه هرگز چنین ادعایی نداشته است و این اتهامی بود که گروه های سیاسی برای اهداف خود به او زدند. البته اکنون کسی چنین ادعایی ندارد و در همان فضای مبارزاتی عبدالله رونق داشت. به ویژه با توجه به آن که پس از سه سال – در سال ۱۳۲ ه – بنی عباس که قاتلان او بودند، به حکومت رسیدند و با نسبت دادن عقاید باطل به او توانستند بسیاری از گروه های شورشی نوظهور را به او نسبت دهند، و آن ها را از میان بردارند.

واقفیه

فرقه واقفیه به مهدویت امام موسی کاظم (ع) (شهادت ۱۸۳ه.) قایل هستند، [۱۳۱] بر آن حضرت متوقف شدند و در انتظار او نشستند. [۱۳۲] البته منظور آنان از مهدی، مفهوم نجات بخشی آن بود که وا نمود کردند او نمرده و ظهور خواهد کرد.

این گروه از واقفیه را «ممطوریه» و «موسویه» یا «موسائیه» هم گفته اند. اینان امام هشتم (ع) را وکیل پدرش می دانستند؛ نه جانشین او. ممطوره لقبی است منفی و زشت؛ که پیروان امام هشتم (ع) به این گروه دادند؛

«ما انتم اِلاّ کِلابٌ ممطورهُ؛ شما چیزی جز سگ های باران خورده نیستید.». [۱۳۳].

همچنین فرقه بشیریّه که به محمدبن بشیر از موالی بنی اسد و از اصحاب امام موسی کاظم (ع) منسوبند؛ (کسی که در زمان امام بر آن حضرت دروغ های فراوانی می بست). پیروان او پس از شهادت امام موسی کاظم (ع) به توقف قائل شدند؛ که امام وفات نیافته و تا چندی در بین مردم زندگی می کرد و برای اهل نور به صورت نور و برای اهل ظلمت به صورت ظلمت خود را نشان می داده است. یاران بشیر معتقد بودند که امام موسی کاظم (ع) همان مهدی قائم است و نمرده و فقط غایب شده است. [۴۱۳].

در مجموع عقیده واقفیه و بشیریه درست نیست؛ چون مسلّم است که حضرت هم مانند اجداد خود از دنیا رفته اند. شهادت امام کاظم (ع) به قدری مشهور است که مرگ هیچ یک از پدران عالی قدرش بدان شهرت نرسیده؛ چون به امر هارون الرشید جنازه مبارکش را به قضات و شهود نشان دادند تا گواهی دهند که حضرت به مرگ طبیعی مرده است. سپس جنازه را بر سر جسر (پل) بغداد نهادند تا همگان ببینند.

شیخ طوسی می فرماید: وفات آن حضرت مشهورتر از آن است که محتاج به ذکر روایت باشد و کسی که مخالف آن است، در حقیقت منکر بدیهیات است. [۱۳۵].

محمدبن یعقوب کلینی با سند خود از علی بن جعفر و او از برادرش امام کاظم (ع) نقل کرده که فرمود:

هنگامی که پنجمین امام از فرزندان هفتمین امام (امام کاظم) غایب شد، مواظب دینتان باشید. همانا صاحب این امر را غیبتی است؛ به گونه ای که معتقدان به امامت او، از این عقیده باز می گردند و این امتحانی است از جانب خداوند… [۱۳۶].

و نیز داوود بن کثیر رقّی می گوید:

از ابوالحسن موسی بن جعفر (ع) درباره صاحب این امر – مهدی (عج) – پرسیدم، فرمود: «او رانده شده (از نزد مردم) و تنهای غریب و غایب از اهلش و تنها فرزند پدرش می باشد». [۱۳۷].

فرقه محمدیه

فرقه محمدیه پس از وفات ابوجعفر محمدبن علی الهادی (۲۵۴ ه)، (برادر امام حسن عسکری«ع») به مهدویت و امامت وی قایل شدند؛ [۱۳۸] با این که وی در حیات پدر بزرگوارش وفات کرده است. او نزدیک سامرا مدفون است و آرامگاه او در نزدیکی قریهِ بلد معروف به بقعهِ سید محمد می باشد. [۱۳۹].

ایشان از بزرگان سادات و صاحب کرامات متواتر است؛ حتی برخی از اهل سنت و اعراب بادیه به غایت به او احترام می گذارند، از جنابش می ترسند، هرگز قسم دروغ به او نمی خورند و پیوسته از اطراف برای او نذورات می برند. بیشتر دعاوی در سامرا و اطراف آن، با قَسَم به او حل می شود و مکرر دیده می شود که چون موردی برای سوگند خوردن پیش می آمد، سوگند به او مال را به صاحبش می رساند و منکران و غاصبان از خوردن قسم دروغ صدمه می دیدند. [۱۴۰].

فرقه محمدیه استدلال می کردند که امام هادی (ع) امام عسکری (ع) جعفر را به عنوان وصی معرفی نکرده اند و هیچ کس حق ندارد خود را امام بداند. از طرفی امام هم بدون جانشین از دنیا نمی رود؛ پس چنین نتیجه گیری می کردند که چون قطع امامت و بی اعتباری آن ممنوع شده، از این رو ناچار بودند به امامت

محمدبن علی رجوع کنند؛ که این امر باعث شد عده ای او را قائم (مهدی) بدانند و برخی تا آن جا پیش رفتند، که مرگ او را منکر شدند. [۱۴۱] البته باید یادآوری کرد که خود محمدبن علی هرگز چنین ادعایی نکرده بود.

فرقه جعفریه

فرقه جعفریه قایل بودند که برادر امام حسن عسکری (ع) «جعفر بن علی» امام است و مهدویت او را باور کردند. [۱۴۲] این فرقه در چگونگی انتقال امامت از امام هادی (ع) به جعفر، برادر امام حسن عسکری (ع)، دچار اختلاف شدند و به چهار فرقه منشعب گردیدند: [۱۴۳].

۱- عده ای گفتند امام عسکری (ع) به شهادت رسید و پسری به جای نگذاشت، تا امامت را عهده دار شود؛ بنابراین تنها برادرش جعفر امام خواهد بود. این فرقه همچون فتحیه صحت حدیثی که می گوید: امامت پس از امام حسن و امام حسین (ع) به دو برادر نمی رسد را پذیرفته بودند، ولی کاربرد آن را هنگامی می دانستند که امام عسکری (ع) آشکارا از خود پسری به جای گذاشته باشد؛ چون امام عسکری (ع) بی آنکه آشکارا جانشینی معرفی کند از دنیا رفت، پس برادرش جعفر امام منصوص می باشد.

۲- دومین فرقه وانمود می کردند که امام یازدهم (ع) خود «جعفر» را براساس اصل بداء به جانشینی معرفی کرده است. به این معنی که خداوند امامت را به امام عسکری (ع) سپرده بود؛ ولی پس از آن این حقیقت را روشن کرد که امامت نباید به نسل امام عسکری (ع) برسد. رهبر این گروه یکی از کلامیون کوفی، معروف به «علی بن طحی» یا «طلحی فزاز» بود؛ که مردم را به جانبداری از امامت جعفر تحریص می کرد.

۳- عده ای نیز معتقد شدند که امامت جعفر از جانب پدرش تعیین شده بود و امامت امام عسکری (ع) را فاقد اعتبار دانسته اند. این فرقه در زمان حیات امام عسکری (ع) وجود داشته اند و بعد از شهادت امام عسکری (ع) اقتدار بیشتری پیدا کردند. «علی بن احمد بشار» رهبر این فرقه بود.

۴- گروه چهارم، معروف به نفیسیه معتقد بودند امام دهم (ع) پسر بزرگش محمد را وصی خود تعیین کرده است. چون محمد در زمان حیات پدر درگذشت، با دستور پدر، جعفر جانشین او شد و علم سری، سلاح های مورد نیاز جامعه و وصایت را به غلام جوان و مورد اعتماد خویش، به نام نفیس، سپرد و به او سفارش کرد که آنان را پس از مرگ پدر به جعفر بدهد. جعفر خود مدعی شد که امامت از جانب برادرش به او رسیده است.

فرقه عسکریه

فرقه عسکریّه معتقد به مهدویت امام حسن عسکری (ع) شدند. به این معنی که او قائم (مهدی) است و نمرده و اکنون در حالت غیبت به سر می برد و بعداً ظاهر خواهد شد تا جهان را از عدل و داد پر کند. [۱۴۴].

البته از این گروه های مدعی، جز در کتاب های پیشینیان اثری نیست. ا بو غانم می گوید:

از امام حسن عسکری (ع) شنیدم که فرمودند:«در سال ۲۶۰ ه شیعیان من دچار جدایی و افتراق خواهند شد.» [۱۴۵] «موسی بن جعفر بن وهب بغدادی» می گوید: شنیدم امام عسکری (ع) می فرمود:

گویا می بینم که پس از من دربارهِ جانشینم دچار اختلاف شده اید. بدانید که برای فرزندم غیبتی است که در آن مردم دچار تردید می شوند؛ مگر آن کسی که خدا او را حفظ نماید.» [۱۴۶].

این فرقه در کیفیت قائم بودن امام عسکری (ع) به سه گروه منشعب شدند: [۱۴۷].

۱- این ها پنداشته بودند که امام عسکری (ع) از دنیا نرفته، بلکه غایب شده است، با تمسک به روایت زیر ادعای خود را به ظاهر اثبات می کردند: هیچ امامی تا آشکارا پسر خود را به جانشینی معرفی نکند، از دنیا نمی رود؛ زیرا زمین نمی تواند بدون حجت باشد.

این ها مدعی بودند که امام نمرده، بلکه غایب شده است. این نخستین غیبت اوست و پس از آن دوباره قیام خواهد کرد و غیبت دوم بعد از آن آغاز می شود. این گروه به نوعی در مورد امام عسکری (ع) متوقف شدند.

۲- این گروه معتقد بودند که حضرت عسکری (ع) رحلت کرده، ولی دوباره به زندگی باز می گردد و او مهدی قائم است. این ها براساس روایتی از امام صادق (ع) که فرمود:

«مهدی قائم بدین خاطر قائم نامیده می شود که پس از رحلتش قیام خواهد کرد،»

گفتند: پس تردیدی نیست که او قائم است و پس از مرگ دوباره زنده می شود. اینان نظریات خود را با اندرز امام علی (ع) به کمیل تأیید می کنند که حضرت فرمودند:

«خداوندا! حتماً تو زمین را بدون قائم یا حجتی آشکار یا پنهان، که از سوی تو می آید، رها نخواهی ساخت؛ زیرا حجت ها و علاماتت هرگز بی اعتنا نمی شود. از این رو بر این مبنا نتیجه گیری می کردند که امام عسکری (ع) غایب و پنهان است، ولی وی قیام خواهد کرد.

۳- انشعاب سوم واقفه، لاادریه بودند. آن ها فکر می کردند حضرت رحلت کرده، ولی مطمئن نبودند جانشین امام چه کسی است؛ پسرش یا برادرش. بنابراین، در عسکری (ع) متوقف شدند؛ تا موضوع برای این ها روشن شود.

به نظر می رسد که هواداران امام عسکری (ع) در اماکنی دور از شهر سامرا زندگی می کردند، که چنین ادعایی داشتند و لحظه رحلت حضرت حضور نداشتند.

در مجموع این فرقه و انشعابات آن منقرض شده اند و اکنون وجود خارجی ندارند.

عبیدالله بن محمد فاطمی

عبیدالله مهدی سال ۲۵۹ ه در سلمیه که مرکز دعوت اسماعیلیان بود متولد شد. [۱۴۸] آغاز زندگی او در شام بود و عده ای را به مغرب فرستاد تا مردم را به ظهور مهدی بشارت بدهد و اعلام داشت که مهدی منتظر یا قائم یکی از احفاد خواهد بود. [۱۴۹] متکلمان اسماعیلیه هم می گفتند پیغمبر گفته است:

«علی راسِ ثلاث مائه تطلعُ الشّمسُ مِن مَغرِبها؛ خورشید در سال سیصد از مغرب نمایان می گردد» که مقصود عبیدالله مهدی است. [۱۵۰]

عبیدالله در شمال آفریقا در منطقه «سجلماسه» قیام خود را آغاز کرد و در عین ادعای مهدویت لقب القائم به خود گرفت و سکهِ حجه الله ضرب کرد. او در سال ۲۹۷ ه در روز جمعه خود را مهدی خواند و دولت فاطمی را تشکیل داد که پس از ۲۷۰ سال حکومت منقرض شدند. [۱۵۱].

عبیدالله مهدی تا سال ۳۰۳ ه در قیروان بود. سپس شهر مهدیه را در دو منزلی جنوب قیروان بنا نهاد. [۱۵۲] این شهر تا سال ۵۴۳ ه آباد بود که در کش و قوس با امیر سیسیل تخریب گردید و الان بخشی از سواحل تونس می باشد.

عبیدالله مهدی سال ۳۲۲ ه در سن ۶۳ سالگی پس از ۲۴ سال سلطنت در مهدیه درگذشت و او را همان جا به خاک سپردند. [۱۵۳].

همان گونه که معلوم شد عبیدالله مهدی با توجه به تبلیغ اسماعیلیان جهت رسیدن به حکومت و تشکیل دولت فاطمی مدعی مهدویت شد و بعد از چند سال کش و قوس از دنیا رفت و این حکومت مورد پذیرش امامیه نبوده؛ چون دوران غیبت صغری بوده و حضرت ولی عصر (عج) با توجه به نواب خاص و وکلا این حرکت را در جایی تأیید نکرد.

زکریا

قرامطه به رهبری ابوطاهر جنابی بر بحرین تسلط یافتند و به جنوب عراق لشکر کشیدند. بصره و کوفه را غارت کردند و کاروان های حج را چپاول کردند و امنیت بغداد را به خطر انداختند (۱۶-۳۱۵ ه: ۲۹-۹۲۷ م) در دهه دوم قرن چهارم هجری برابر با قرن دهم میلادی (۳۱۹ ه: ۹۳۱ م) جوانی در اصفهان به نام زکریا خود را مهدی موعود معرفی کرد و این امر موجب عقب نشینی قرامطه شد. این متمهدی اصفهانی ظاهراً ادعا می کرد که محمدبن اسماعیل مهدی و قائم است در نتیجه این واقعه در اندک زمانی به نسخ شریعت و تن دادن به اباحیگری منجر شد که بنا به اعتقاد آن پیامد ظهور مهدی بود. وقتی که آشکار شد این مرد شیاد است، جنبش اسماعیلیان دچار تزلزل شد. [۱۵۴] این ادعا هم از نظر امامیه محکوم است و انگیزه آن سیاسی و دنیوی بوده است.

حاکم بامر الله

حاکم بامر الله نامش منصور پسر عزیز خلیفه فاطمی مصر بود و هنگام مرگ پدرش یازده سال و نیم داشت (سال ۳۸۶ ه.) او تا سال ۳۹۰ ه در امور خلافت دخالت نداشت، ولی پس از این که خلافت را به دست گرفت در کار مذهب تعصبی سخت به کار برد و یهودیان و مسیحیان و مسلمانان غیر شیعه (اسماعیلیه) را آزار می داد، ولی وقتی در بین سال های ۳۹۶ – ۴۱۰ ه که مصر در معرض خطر هجوم دشمنان و کمبود آب واقع شد، روش ملایم تری در پیش گرفت و از سال ۴۰۱ تا آخر خلافت سال ۴۱۱ م خلافت حالت آشفته داشت. [۱۵۵] وی در دوران خلافت خود احکام عجیبی صادر می کرد. مثلاً به یهودیان دستور داده بود تا لباس متمایز بپوشند و کفاشان را از ساخت کفش برای خانم ها منع کرده بود. وی سال ۴۱۱ طبق روال هر روز صبح سوار بر مرکب خود به کوه «مُقَطم» رفته و به شکل مرموزی غایب و فقط لباس خون آلود او پیدا شد. [۱۵۶].

گروهی از اسماعیلیان مرگ اسرارآمیز حاکم را این گونه تعبیر کردند که وی نمرده، بلکه به اصل خود پیوسته است و به زودی رجعت و جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد. [۱۵۷] این گروه از اسماعیلیان معتقد بودند که حاکم مظهر خداست و نمرده بلکه غائب است. اکنون عده ایی از این فرقه در سوریه، لبنان و فلسطین زندگی می کنند و از مؤسسان این فرقه محمدبن اسماعیل الدراوزی، داعی منطقه آسیای مرکزی بود و این فرقه به دَروزی معروف شدند [۱۵۸] و در آن نواحی به موحدون هم شناخته می شوند. [۱۵۹].

خود حاکم بامرالله ابتدا ادعای مهدویت کرده بود و سپس ادعای الوهیت نیز نمود. [۱۶۰] در مجموع انگیزه اصلی وی دنیوی بوده و با توجه به اعتقاد دُروزیان که حاکم را خدا می گفتند این قضیه میان خلیفه فاطمی و سنیان مورد اختلاف بود که به قتل وی منجر شد. [۱۶۱] البته امامیه این گروه و رهبرانشان را تأیید نمی کند.

محمد بن عبدالله بن تومرت علوی حسنی

وی متولد سال ۴۸۵ ه و معروف است به مهدی هرغی از قبیله مصامده که در جبال اطلس مراکش (مغرب) واقع می باشد. او سلسله الموحدین [۱۶۲] را در مغرب تشکیل داد. [۱۶۳] ابن تومرت با حمایت گروهی از اقوام بربر نخست مردم را به ظهور مهدی بشارت داد و سپس خود ادعای مهدویت نمود و بر اسپانیا تسلط یافت. وی از صفت مهدی در دوره ای که در مغرب اقامت کرد برای رسیدن به برنامه هایش بهره گرفت. شخصیت ابن تومرت با تعلیماتی که در اندلس و شرقِ نزدیک فرا گرفت ارتباط مستقیم داشت. بنا به گفته ابن خلکان:

ابن تومرت کسی بود که عصا و خورجین را از خود دور نکرد فردی دیندار بود که حیاتی منزوی داشت و در عین حال بسیار شجاع و سخنور بود و نسبت به کسانی که دین را قبول نداشتند با خشونت بسیار رفتار می کرد. [۱۶۴].

ابن تومرت در نامه ای که برای مرابطین نوشت، اعلام داشت که وی از نژاد عرب و از قبیله قریش و خاندان هاشمی بوده و از طریق امام حسن (ع) و حضرت فاطمه (س) از نسل پیامبر (ص) است و خود را به عنوان محمدبن عبدالله معرفی کرد. [۱۶۵] البته گوشت و خون ابن تومرت بربری و از غیر آل البیت بود [۱۶۶].

ابن تومرت در سال ۵۲۴ ه فوت کرد، عبدالمؤمن که جانشین او شد وقت را غنیمت شمرده و ادعا کرد که وی نمرده است [۱۶۷].

البته ابن تومرت در مناسب ترین زمان برای بهره گیری از صفت مهدی استفاده کرد. در آن دوره که صلیبیان شرق را مورد تهدید قرار داده بودند و این تهدید تا مغرب گسترش یافته بود، اندیشهِ یک مهدی و نجات دهنده، حامی و پشتیبان حاکم بود، بی تردید این مسئله کمک شایانی برای ابن تومرت که می خواست در اندک زمانی گروه های بسیاری را به سوی نظریه و اهداف خود جلب کند، بود.

در مجموع اندیشه و خط مشی او مورد تأیید امامیه نیست؛ چرا که او هم با انگیزه دنیوی و برای رسیدن به اهداف سیاسی و حکومتی خود مدعی مهدویت شده و طی مدت کمی هم از بین رفت.

الناصر لدین الله

الناصر لدین الله از خلفای عباسی بود که حدوداً سال ۵۵۰ ه متولد شد و سال ۶۳۲ ه به خلافت رسید. وی مردی لئیم و پست فطرت بود و به کارهای جاسوسی علاقه داشت و جاسوسان در دربار خود گماشته بود و خودش هم برای گردآوری اخبار شب ها در شهر می گشت. در زمان وی اوج دولت صلاح الدین ایوبی و شور جنگ های صلیبی بود. البته در این جنگ ها خلیفه دخالتی نداشت، ولی از تمام قلمرو اسلامی مجاهدان به عنوان «مُطوعه» شرکت داشتند. [۱۶۸] سبط ابن تعاویذی وی را به عنوان مهدی در شعر ستوده: [۱۶۹].

«انت الامام المهدی لیس لناامام حق سواک ینتظر         تبدوا الابصارنا خلافاً لان یزعم ان الامام منتظر»

تو همان امام مهدی هستی که ما را جز تو امام راستین و در خور انتظار نیست. تو در پیش چشم ما آشکار و پیدایی بر خلاف کسی که امام را منتظر می پندارد.

البته خود الناصر لدین الله ادعای مهدویت نداشته و شعری هم که خطاب به اوست، از باب غلو و تملق گویی می باشد و این همه مورد تأیید امامیه نیست.

یحیی بن عمر

یحیی بن عمر بن حسین بن زیدبن علی بن الحسین(ع)، کنیه او ابوالحسن و مادرش امّالحسن دختر عبدالله بن اسماعیل بن عبدالله بن جعفربن ابی طالب است. [۱۷۰] گروهی از زیدیان جارودیه [۱۷۱] به مهدویت یحیی بن عمر اعتقاد داشتند. [۱۷۲] وی مردی شجاع و سواری جنگجو و نیرومند و پردل و جرا ت و از سبک سری های جوانی بر حذر بود. محل سکونت وی بغداد و در دوران امام هادی(ع) و متوکل عباسی و بعد مستعین می زیست. حاکمیت خشونت بار و ضد علوی متوکل زمینه ساز قیام های علویان شده بود. متوکل یحیی بن عمر را از ترس این که مبادا قیام کند به زندان افکند، ولی او مدتی بعد از زندان گریخت و پس از مرگ متوکل در زمان خلافت مستعین (سال ۲۴۹ ه) مردم را به «الرضا من آل محمد» دعوت کرد. مردم کوفه با وی بیعت کردند، پس طرفدارانش به زندان حمله کردند و قدرت در کوفه به دست یحیی بن عمر افتاد. آن ها سپس بر قادسیه نیز مسلّط شدند. در این دوره شیعیان در بغداد دارای نفوذ زیادی بودند و برای اولین بار مردم بغداد به حمایت علویان قیام کردند و پیروزیهای نصیب یحیی شد، ولی در پایان یحیی شکست خورد و به قتل رسید. مردم بغداد قتل یحیی را باور نکردند و با صدای بلند فریاد می زدند: او کشته نشده و کودکان فریاد می زدند:

«ما قُتِلَ وَ ما فَر ولکِن دَخَلَ البرّ؛ نه کشته شده و نه گریخته بلکه سر به بیابان نهاده»

ولی هنگامی که سر یحیی وارد بغداد شد و برادرش علی بن محمد صوفی خبر را تأیید کرد مردم باور کردند. [۱۷۳] .

البته در منابع دلیلی که نشان دهد یحیی بن عمر ادعای مهدویت داشته است دیده نشده و گروهی هم که این نسبت را به یحیی بن عمر دادند اکنون وجود خارجی ندارند. فقط طبق باوری که به شجاعت و زهد او داشتند ادعای مهدویت را به وی نسبت داده اند.

———————————————————————————————————–

پاورقی

[۱۲۴] تاریخ شیعه و فرقه های اسلام، محمد جواد مشکور، ص ۱۷۳ انتشارات اشراقی، چاپ ششم، تهران، ۱۳۷۹٫

[۱۲۵] تاریخ تشیع در ایران، رسول جعفریان، ج ۱، ص ۱۷۰، انتشارات انصاریان، چاپ اول، ۱۳۷۵٫

[۱۲۶] تاریخ مردم ایران، دکتر عبدالحسین زرّین کوب، ج ۲، ص ۳۸، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۳، چاپ چهارم.

[۱۲۷] مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی، ترجمه سید هاشم رسول محلاتی، صص ۱۷۰- ۱۶۹، تحقیق علی اکبر غفاری، کتاب فروشی صدوق.

[۱۲۸] تشیع و تصوف، دکتر کامل مصطفی الشیبی، ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگزلو، ص ۲۵، انتشارات امیرکبیر، تهران ۱۳۵۹، چاپ اول.

[۱۲۹] غالیان، صفری فروشانی، ص ۱۸۶، انتشارات بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، ۱۳۷۸، چاپ اول.

[۱۳۰] المهدیه فی الاسلام، سعد محمدحسن، ص ۴۹-۴۸، طبع مصر (۱۳۷۳ ه: ۱۹۵۳م)، دارالکتاب العربی.

[۱۳۱] الغیبه، شیخ طوسی، ص ۱۹۲، انتشارات مؤسسه المعارف الاسلامیه، قم «و فیهم من قال: موسی بن جعفر لم یمت» و ص ۱۹۸، «و اما الواقفه وقفوا علی موسی بن جعفر و قالوا هو المهدی».

[۱۳۲] ملل و النحل، شهرستانی، ج ۱، ص ۶۷، تحقیق محمد سید میلانی، دارالمعرفه، بیروت، ۱۴۰۲ه: ۱۹۸۲م؛ نجم الثاقب، حاج میرزا حسین طبرسی نوری، ص ۲۱۵، انتشارات جمکران، پاییز ۸۱، چاپ پنجم.

[۱۳۳] ملل و النحل، شهرستانی، ج ۱، ص ۱۶۹٫

[۱۳۴] تاریخ شیعه و فرقه های

اسلامی، جواد مشکور، ص ۱۶۶٫

[۱۳۵] مهدی موعود (عج)، علی دوانی، ص ۴۲۴؛ ترجمه ج ۱۳ بحارالانوار، تهران دارالکتب الاسلامیه، چاپ پانزدهم.

[۱۳۶] الغیبه، نعمانی، ص ۱۰۰، تحقیق علی اکبر غفاری، تهران، مکتبه الصدوق.

[۱۳۷] کمال الدین و تمام النعمه، ج ۲، ص ۳۶۱، ح ۴ تحقیق علی اکبر غفاری، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴۱۶ه.

[۱۳۸] الغیبه، شیخ طوسی، ص ۱۹۲ «و فیهم من قال: المهدی هو اخوه محمدبن علی الهادی» و ص ۱۹۸ «اما المحمدیه الذین قالوا بامامه محمدبن علی العسکری و انه حی لم یمت».

[۱۳۹] همان، ص ۱۹۸٫

[۱۴۰] نجم الثاقب، محدث نوری، ص ۲۱۶٫

[۱۴۱] تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم (ع)، دکتر جاسم حسین، ترجمه: دکتر محمدتقی آیت اللهی، ص ۱۰۸، چاپ دوم، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۷۷٫

[۱۴۲] الغیبه، شیخ طوسی، صص ۲۲۲ و ۲۲۵٫

[۱۴۳] تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم (عج)، جاسم حسین، صص ۱۰۸ – ۱۰۵٫

[۱۴۴] الغیبه، شیخ طوسی، ص ۲۲۰، نجم الثاقب، نوری، ص ۲۱۶٫

[۱۴۵] کمال الدین و تمام النعمه، صدوق، ج ۲، ص ۴۰۸، ح ۶٫

[۱۴۶] همان، ص ۴۰۹، ح ۸٫

[۱۴۷] تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم (عج)، جاسم حسین، ص ۱۰۴٫

[۱۴۸] تاریخ سیاسی اسلام، دکتر حسن ابراهیم حسن، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج ۳، ص ۵۰۱، سازمان انتشارات جاویدان، چاپ هفتم، ۱۳۷۱٫

[۱۴۹] احیای فرهنگی در عهد آل بویه، جوئل ل.کرمر، ترجمه محمدسعید حنایی کاشانی، ص ۱۱۳، مرکز نشر دانشگاهی تهران، چاپ اول، ۱۳۷۵ ش.

[۱۵۰] تاریخ اسلام، دکتر علی اکبر فیاض، ص ۲۰۵، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ نهم، بهار ۱۳۷۸ ش.

[۱۵۱] المهدیه فی الاسلام، سعد محمد حسن، ص ۱۳۹٫

[۱۵۲] تاریخ سیاسی اسلام، حسن ابراهیم حسن، ج ۳، ص ۵۰۲٫

[۱۵۳] تاریخ شیعه و فرقه های اسلام، محمدجواد مشکور، ص ۲۱۳٫

[۱۵۴] احیای فرهنگی در عهد آل بویه، کرمر، ص ۱۱۵٫

[۱۵۵] تاریخ سیاسی اسلام، حسن ابراهیم حسن، ج ۳، صص ۵۱۰ – ۵۰۹٫

[۱۵۶] تاریخ اسلام، فیاض، ص ۲۰۹؛ تاریخ شیعه و فرقه های اسلام، مشکور، ص ۲۱۵٫

[۱۵۷] المهدیه فی الاسلام، سعد محمد حسن، ص ۱۴۸؛ تاریخ شیعه و فرقه های اسلام، مشکور، ص ۲۳۱٫

[۱۵۸] تاریخ شیعه و فرقه های اسلام، مشکور، ص ۲۲۲٫

[۱۵۹] همان، ص ۲۳۳٫

[۱۶۰] تاریخ سیاسی اسلام، حسن ابراهیم حسن، ج ۳، ص ۵۱۰٫

[۱۶۱] تاریخ ادیان و مذاهب جهان، عبدالله مبلغی آبادانی، ج ۳، ص ۱۱۱۴، انتشارات حُر، پاییز ۷۶، چاپ دوم.

[۱۶۲] الموحدین در تاریخ اسلام (به اسپانیایی به عنوان «المحدث» و به انگلیسی تحت نام «یونتیاریانس» آمده؛ فصلنامه تاریخ اسلام، سال سوم، بهار ۸۱، شماره ۹، مقاله دکتر وهاب ولی).

[۱۶۳] المهدیه فی الاسلام، سعد محمدحسن، ص ۱۸۵؛ تاریخ شیعه و فرقه های اسلام، مشکور، ص ۱۲۷٫

[۱۶۴] فصلنامه تاریخ اسلام، شماره ۹، مقاله دکتر وهاب ولی، ص ۱۷۳٫

[۱۶۵] همان، ص ۱۸۱٫

[۱۶۶] المهدیه فی الاسلام، سعد محمدحسن، ص ۱۸۷٫

[۱۶۷] تاریخ عصر غیبت، پورسید آقایی و… ص ۴۰۸، انتشارات حضور، چاپ اول، قم ۱۳۷۹٫

[۱۶۸] تاریخ اسلام، فیاض، ص ۲۱۶٫

[۱۶۹] دیوان سبط ابن التعاویذی، ص ۱۰۳، قاهره ۱۹۰۴ نشر المهدیه فی الاسلام، سعد محمد حسن، ص ۴۸٫

[۱۷۰] مقاتل الطالبیین، اصفهانی، ص ۵۹۰٫

[۱۷۱] جارودیه: «جارودیه یا سر حوبیه پیروان ابوالجارود یا ابوالنجم زیاد بن منذر عبدی بودند و به امامت امام مفضول در زمان امام فاضل معتقد بودند و همچنین به لعن ابوبکر، عمر و عثمان قایل نبودند (تاریخ شیعه و فرقه های اسلام، مشکور، ص ۵۹). و این فرقه احادیث بسیاری منسوب به پیامبر(ص) و امام باقر(ع) را در رابطه با نقش سیاسی امام دوازدهم(عج) روایت کردند. عالم برجسته آنان در کوفه ابوسعید عبادبن یعقوب رواجینی عصفری متوفی (۲۵۰ ه:۸۶۴م) بود که کتابی به نام اخبارالمهدی نوشت. (تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم – جاسم حسین، ص ۴۲).

[۱۷۲] تبصره العوام، داعی حسنی رازی، سید مرتضی، ص ۱۸۶، به تصحیح استاد عباس اقبال ۱۳۱۳، تهران؛ المهدیه فی الاسلام، سعد محمدحسن، صص ۱۲۶ – ۱۲۵٫
[۱۷۳] مقاتل الطالبیین، اصفهانی، صص ۵۹۴ – ۵۹۱٫

نام پدیدآور: محمدرضا نصوری

منبع اصلی: مجله انتظار، ش ۸، ۹، (تابستان و پاییز ۱۳۸۲): ص ۲۹۱ – ۳۱۶

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
بستن