مستبصرین

مسیح الله رحمانی

مسیح الله رحمانی در کتاب «چرا از بهائیت برگشتم» می نویسد:

هفت ساله بودم که پدر و مادرم برای رفتن به مکتبم اتفاق رای حاصل نموده ،مرا در زندان موقت و یا همان مکتبخانه بازداشت نمودند.
تمام هفته انتظار جمعه را می کشیدم تا با فراغت خاطر نفسی تازه کنم. غروب روز پنجشنبه خانه ی ما پر از جمعیت بود. پدرم از روی کتاب برای مردم مطالبی می گفت.می گفت کلاس اخلاق است اما باور کنید چیزی نمی فهمیدم. پدرم به مردم می گفت فرق ما با مسلمان ها این است که ما می گوییم امام زمان ظهور کرده و رجعت حسینی شده است.می دانستم که فرق های زیاد دیگری هم داریم اما جرات گفتنش را نداشتم. هر جا که کمیت پاسخگویی اش لنگ می شد به کتک متوسل می شد. بعد از مدتی رفت و آمد مبلغین به ده ما زیاد شده بود.
مدت ها در ده توقف کرده و یک مشت حرف مفت تحویل ما می دادند و می رفتند.از جمله دستوراتی که بر ما صادر کردند ترک عزاداری محرم بود.به تدریج جوان شدم.روز ها به صحرا رفته کشاورزی و دامداری می کردم. مادرم شب ها بیدار می ماند سالی یک رنگ مخصوص کرک انتخاب می کرد و یک برک بسیار جالب برای عباس عبد البهاء می بافت.
هدفش این بود که چون عبد البهاء بهشت و جهنم را تقسیم می کند مادرم را به جهنم راه ندهد.پدرم را از دست دادم.بهائیان از من خواستند علم بهائیت را برداشته جلودار گردم و به اجبار نه تنها در محل خودمان بلکه در تمام آن منطقه پرچمدار بهائیت شدم.
یک مبلغ خوب از کار درآمدم و شیطان هم به مددم برخاسته بود. با داشتن شخصیت مالی و اجتماعی شخصیت به اصطلاح علمی هم برایم حاصل شد.امر و نهی میکردم.صیغه ی عقد جاری می کردم.کنفرانس می دادم و از نظر اخلاقی هم محبوب خاص و عام بودم.از محفل مشهد دستور مهاجرت برای بنده صادر و اصرار بر این که ;شخص شما لازم است برای فریادرسی احباء الهی گناباد و از بشرویه بدان صوب رهسپار شدم. در زد و خورد های مذهبی و اجتماعات و مباحثات دینی ناگهان به این اندیشه فرو رفتم که آخر این چه مذهب یا حزبی است که انسان آزادی فکر و آزادی عقیده در زندگی نداشته باشد.
اصلا ما چه می گوییم ؟ حرف حسابمان چیست ؟ از کتاب های خود بهائیت مطالعه را شروع کردم. بهائیان به طور کلی به دستور محفل از خواندن کتب دیگران ممنوع هستند و محفل راه دریافت حقایق را بر تمام بندگان خدا بسته است. ابتدا تحقیق در مورد رهبری بابیت و بهائیت و شناسایی کامل آن ها را انجام دادم.
تناقضات فراوانی دیدم.مطالعه ی خود را در مورد اصول مرام بابیت و بهائیت دنبال کردم و به این نتیجه رسیدم بهائیت بر خلاف کلیه ی ادیان الهی نه توحید دارد نه معاد و نه نبوت.همین تحقیقات کافی بود از بهائیت بیزار گردم. خیلی شهامت لازم است که انسان پا روی عقیده ی نیاکان خود بگذارد و فریاد بردارد که انسان خدا نمی شود.رهبران بهائیت از مقام نیابت امام زمان گرفته خود را آهسته آهسته به مقام خدایی رسانده و خود را قبله ی جهانیان می دانستند.محفل مشهد برای این که اعلام تبری نامه ی من روی بهائیان تاثیر بد نگذارد همه جا انتشار داد که مسیح الله دیوانه شده .
این کتاب را نوشتم تا بدانند هشیارم.بدانند که با تحقیق پی به بطلان بهائیت برده ام نه از روی هوای نفس. چون که در بهائیت مقام هم داشتم. اکنون تنها زندگی می کنم اما خوشم. خوشم که خدای متعال دستم را گرفت و از گمراهی نجاتم داد.
مسیح الله رحمانی رئیس محفل بهائیان زرگ بشرویه بود که از بهائیت برگشت. پدرش از مبلغان بهایی بود. به دلیل علاقه پدرش عبدالبها نام گرفت. با مخالفت یکی از مبلغان، نام او را مسیح الله گذاشتند. با فوت پدر، وی پرچمدار بهائیت در فردوس و بشرویه شد. وی حظیره القدس را از اموال خود در زرک (خیرالقری) روستایی در دو فرسخی بشرویه ساخت. وی به شکسته بندی اشتغال داشت. به دنبال اخراج یکی از مبلغین بهایی از گناباد وی به دستور محفل بهائیان مشهد راهی گناباد شد. وی در مدت هشت سال به تبلیغ بهائیت پرداخت و اهتمام امور بهائیان را با هزینه شخصی خود دنبال کرد. بدنبال اشاعه فحشای دو تن از زنان مبلغه بهایی که در منزل وی سکونت  داشتند؛ وی عازم بشرویه شد.

وی در جریان مباحثات و زد و خوردهای مذهبی بر آن شد که در مورد بهائیت تحقیق کند. وی می نویسد:
ما بهائیان به کتب ردّیّه به چشم عناد می نگریستیم و ابداً حاضر نبودیم که جلدش را هم ببینیم تا چه رسد به مطالعه آنها. پس از مباحثات فراوان به این نتیجه رسیدم که بهائیت و بابیت بر خلاف کلیه ادیان الهی نه توحید دارد و نه معاد و نه نبوت؛ همین تحقیقات کافی بود که از بهائیت بیزار گردم.
وی در ۲۰/۵/۱۳۴۸ از بهائیت برگشت.

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

همچنین ببینید

بستن
دکمه بازگشت به بالا
بستن