مهشید ضیایی
خانم ضیایی، در دوم آذرماه ۱۳۹۵، جداییاش را از بهائیت با اعلام عمومی در یکی از روزنامههای کثیرالانتشار کشور رسانهای کرد.
روند اسلام آوردن بهائیان در سالهای اخیر شدت گرفته و متبریان زیادی با اعلام رسمی و آشکار جدایی از فرقه بهائیت، به دامن مبارک و پرمهر اسلام پای نهادهاند.
…………………………………………………………………………..
پاییز سال ۹۵، زمانی است که شماری از پیروان این فرقه، اعلام جدایی کردند و دین مهربانی را برای خود برگزیدند. چرا که در خانوادهای رشد و نمو یافته بودند که حق انتخابی برایشان متصور نبود و همواره از تعالیم آسمانی اسلام دور نگاه داشته میشدند.
سختیهای این بانوی متأهل که مادر چند فرزند هم بود، از همان روزها آغاز شد. پروندهسازی، جدا کردن فرزندان از مادر و طرد قطعی از اقوام و خویشان، دردهایی است که این خانم با ما در میان گذاشته است که بازخوانی میکنیم.
حق انتخاب در خانواده
من در سال ۱۳۴۸ در یک خانواده بهائی نسبتاً متمول متولد شدم و آخرین فرزند خانواده نیز بودم. در نتیجه همیشه مورد توجه همه مخصوصاً پدرم قرار داشتم. به همین دلیل، معمولاً از نظر مالی و معنوی تأمین میشدم.
از کودکی در تمام کلاسهای بهائی از جمله درس اخلاق شرکت میکردم و تا سن ۱۶سالگی که در حضور یکی از دوستان پدرم تنها با تلاوت نماز وسطی به اصطلاح بهائیان «تسجیل» شدم.
قبل از تسجیلی به علت اینکه تمام اقوام مادر و پدرم مسلمان بودند و اینکه چرا ما باید در اقلیت باشیم، سؤالاتی برایم پیش میآمد. همچنین چرا ما باید بهائی باشیم که نتوانیم هیچ کجا از جمله در مدرسه، محل کار، ادارات و … دین خود را همچون دیگران آزادانه بیان کنیم.
ذهن کنجکاو و پرسشگر
سئوالات [ذهنی] مدام بیشتر و بیشتر میشد. بعد از ۱۶ سالگی وارد کلاسهای دیگری شدم و هرچه جلوتر میرفتم سؤالاتم درباره بهائیت فراوانتر میشد؛ از جمله اینکه چهطور میشود که همه مسلمانان دنیا منتظر ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستند تا عدل و داد در پهنه گیتی گسترده شود.
در حالی که بهائیان میگویند امام زمان همان باب است که در شیراز اظهار امر کرد و در تبریز به شهادت رسید. سؤال من این بود که اگر باب، امام زمان بود پس چرا بعد از ظهورش عدل و دادی برقرار نشد؟ و تناقضات بسیار زیادی که در کتابها و عمل و رفتار همه بهائیان کاملاً مشهود است.
پاسخ بهائیت برای سؤالات اعضا
پس از اینکه سران بهائیان با این سؤالات و رفتار مواجه شدند، تصمیم گرفتند با عضویت در مراتب بالا مرا سرگرم تشکیلات کنند؛ مسئولیت نظامت ضیافات که همان مهمانیها است، هیئتهای گلشن توحید که در واقع همان مهدکودک بهائیان است که از سن ۳ سالگی شروع میشود، جوانان، نوجوان و … را به من دادند.
به علت محرومیت از تحصیل به من اجازه تحصیل در چند رشته دانشگاهی بهائیان را دادند و این وضع ادامه داشت تا اینکه کلاسهای تبلیغی بهائی به نام کلاسهای روحی دایر شد.
در این کلاسها افراد غیربهائی نیز میتوانستند شرکت کنند و از همان جا بود که جواب هیچکدام از سؤالات این افراد را نمیتوانستیم بدهیم.
سؤالات مختلفی از جمله احکام مانند ازدواج، ارث، طلاق و … که خود من جوابی برای آنها نداشتم و نمیتوانستم افراد را در مورد سؤالاتشان مجاب کنم؛ زیرا آخر همه صحبتها باید میگفتیم به بیتالعدل مراجعه میکنیم و بنا به مقتضیات زمان احکام تغییر میکنند.
در نتیجه شکل و تردیدم در مورد جعلی بودن این فرقه به یقین تبدیل شد و مدتی از تشکیلات بهائی فاصله گرفتم.
واکنش بهائیت به کناره گیری
در این مدت دائماً سران بهائی با من قرار ملاقات میگذاشتند و میگفتند که با توجه به سوابق امری و تشکیلاتی که شما دارید، حیف است از شما استفاده نشود، ولی من به بهانههای مختلف از آنها دوری میکردم.
اگر کسی در بهائیت از آن خارج شود، او را طرد روحانی میکنند که بنا به گفته عبدالبهاء کسی که ناقض عهد و میثاق میشود، مساوی است با کسی که جذام دارد و همه بهائیان باید از او دوری کنند.
طرد از خانواده
حتی مادر و پدر و خواهر و برادر و همسر و فرزندان باید او را برای همیشه کنار بگذارند و قطع رابطه کنند. من که خود واقف به این امر بودم، همیشه از این امر هراس داشتم. تا اینکه در سال ۱۳۹۴ زندگی بر من سخت و ناگوار شد که تصمیم گرفتم از همسر سابقم جدا بشوم.
پس از آن من با خواهرم صحبت کردم که میخواهم مسلمان شوم؛ ولی او بر آشفته شد و گفت: «نه، لطفاً این کار را نکن. برو و اسمت را خط بزن.» اما من کوتاه نیامدم. در تصمیمم قاطع بودم و ارادهام پابرجا بود. برای همین با سران بهائی تماس گرفتم و گفتم میخواهم از این فرقه خارج شوم.
آنها نیز برآشفتند و گفتند حیف است، این کار را نکنید. اگر به حرف ما گوش کنید، میتوانید به درجات به اصطلاح روحانی بالایی ارتقاء پیدا کنید.
گام اول تشرف به اسلام
من که تصمیمم را گرفته بودم و میدانستم که تهدیدها شدت خواهد گرفت، دیگر درنگ نکردم و بلافاصله به مشهد مقدس رفتم. در آنجا وارد حرم امام رضا (علیه السلام) شدم و در حضور یک روحانی جوان شهادتین گفتم و به دین مبین اسلام مشرف شدم.
به این نیز اکتفا نکردم و در تاریخ ۲ آذر ۱۳۹۵ در روزنامه اطلاعات به طور عمومی اعلام کردم که من هیچ نسبتی با این مسلک بطلانی ندارم.
پیامدهای علنی شدن گرویدن به اسلام
خیلی گسترده. خبر که علنی شد، به گوش اقوام نزدیکم رسید. اولین کار آنها، گرفتن دخترانم از من بود و پس از آن طرد شدنم از طرف آنها و از همه مهمتر ایجاد پروندههای متعدد قضایی در دادگاههای مختلف.
آنها با این کار دو هدف را دنبال میکردند، یکی از بین بردن آبرو و حیثیت من و دیگری عبرت شدن برای بازماندگان فرقه بهائیت؛ تا جایی که کسی جرأت خارج شدن از آن فرقه را نداشته باشد.
اما من بهطور ناخواسته وارد جنگ و نبرد با این فرقه شدم و تا امروز، مانند کوهی استوار در برابر آن ایستادهام و از هیچ اتفاقی نترسیدهام.